بردگی بسیار عجیب و خاص (۱)

1402/04/28

من آرشم و متاهل و همسرم هم ترانه، 31 و 30 سالمونه
2 ساله ازدواج کردیم و در کل 5 ساله که با همیم، رابطه بسیار خوب و صمیمی و راحتی باهم داریم در حدی که توی این مدت تقریبا هیچی نمونده در مورد فانتزی هامون به هم نگفته باشیم.
که این هم خوبه و هم بد.
بدیش اینه که 2 تا فانتزی متضاد داریم، من حس بردگی دارم (و البته سوییچ هم هستم و مستر بودن هم دوست دارم، ولی بردگی توم قویتره) و ترانه هم سابمیسیو. خیلی وقتا من براش مستر میشم و بعضی وقتا هم اون سعی می کنه برای من میسترس بشه و البته خودشم میدونه که اصلا نمی تونه میسترس خوبی بشه و در واقع فقط یه مدل سکس ترکیبی با فوت فتیش داریم این جور وقتا که خود ترانه هم از این بابت ناراحته که نمی تونه اون حس من رو ارضا کنه.
1 سال و نیم اینجوری گذشت.
ترانه یه همکاری داره به اسم لیلا که مجرده و 35 سالشه، که خیلی با هم راحتند و ظاهرا در مورد جیک و پیک زندگی هم خبر دارن و در مورد من و حس بردگی منم بهش گفته بوده. و بعد از کلی بحث میفهمه که لیلا عاشق میسترس بودنه و بعد از کلی بالا پایین کردن موضوع ترانه دل و میزنه به دریا و به لیلا میگه میخواد منو روز تولدم سورپرایز کنه و از لیلا میخواد یه نقشه ای بکشه.
خلاصه روز قبل از تولدم، ترانه بهم گفت:
-آرش، میشه فردا یه سر بری خونه لیلا اینا، سیستمش مشکل پیدا کرده منم گفتم آرش میتونه بیاد درستش کنه.
منه از همه جا بی خبرم یه کم من من کردم و گفتم
-باشه چه ساعتی برم؟
-ساعت4 اونجا باش. فقط راس 4 اونجا باشیا، لیلا یه کم حساسه.
با یه حالت تعجبی گفتم:
-باشه حالا، طلب که نداره. ولی چشم 4 میرم پیشش.

فردای اون روز حدود 4 رسیدم دم خونشون، زنگ زدم در و باز کرد و رفتم بالا. دم در خیلی گرم باهام سلام و احوال پرسی که کردیم و کلی تعارف کرد که ببخشید مزاحمتون شدم و این حرفا. منم گفتم خواهش می کنم این چه حرفیه و رفتم تو. گفتم خب مشکل چیه؟
گفت هیچی میخواستم ویندوزمو عوض کنم فکر کنم کامپیوترم ویروسی شده.
و جلو رفت که منو راهنمایی کنه به سمت اتاقش، پشت سرش که میرفتم چشمم خیره شده بود به پاهاش.
یه شلوار تا زیر زانو پوشیده بود، با یه جوراب سفید اسپرت و کوتاه و به هر دو پاش پابند بسته بود که این صحنه بدجوری تحریکم کرد ولی سعی کردم حواس خودم و پرت کنم و رسیدم تو اتاق که گفت تورو خدا ببخشید اینجا ریخت و پاشه، می خواستم مرتب کنم که فرصت نشد.
گفتم خواهش می کنم راحت باشید مشکلی نیست. و خیلی دقت به اطراف نکردم که یه وقت تابلو نباشم و نشستم پشت کامپیوتر
یهو لیلا گفت آقا آرش ببخشید من یه بسته باید از انباری بیارم بالا، یه 5-6 دقیقه میرم و برمیگردم فقط کلید نمی برم ممنون میشم وقتی زنگ زدم در و باز کنید و گفتم چشم حتما و رفت.
وقتی رفت تازه یه نگاهی به اتاقی انداختم، رو زمین 5 جفت کفش که 3تاش پاشنه بلند و مجلسی و 2 تاش اسپرت بودن ولو بود. روی تختشم تعداد زیادی جوراب اسپرت و نازک ریخته بود که دیدنشون باعث شد آب دهنمو قورت بودم و ضربانم بره بالا.
سریع پا شدم، اول رفتم کفش اسپرت هاشو برداشتم و توشونو بو کردم، یه بوی ملایمی میداد که باعث شد ضربانم بره بالاتر و خیلی سریع گذاشتمشون سر جاشونو چند تا از جوراب اسپورت هاشو گرفتم دستم که حس کردم شسته نشدن و یه نفس عمیق کشیدم و بوشون کردم و یه بوی ملایمی حس کردم که از شدت هیجان یه مقدار سرم گیج رفت.
یهو به خودم اومدم و گفتم چیکار میکنی آرش!! آبروریزی نکن و خودمو جمع و جور کردم و نشستم سر جام.
2-3 دقیقه بعد در خونه رو زدن که سریع رفتم سمت در و در و باز کردم، لیلا 2 تا جعبه دستش بود و یه اتفاق عجیب افتاد که اصلا فرصت نشد بهش فکر کنم. به جای اینکه جعبه ها رو بده بهم، گفت آقا آرش میشه کفشامو در بیارید، نمی تونم خودم و منم که هنوز ضربانم بالاتر بود، اصلا نتونستم فکر کنم و گفتم بله بله.
و نشستم که کفش و در بیارم ولی خیلی سفت بود و در نمی اومد که خودش سریع گفت لطفا اول بند هاشونو باز کنید، این کفشم خیلی تنگه و منم که داشتم یه عرق سردی می کردم، اول بندشونو باز کردم و بعد هر دو تا کفش و از پاش در آوردم و از شدت هیجان 3-4 ثانیه نشستم همونجا که لیلا گفت آقا آرش میشه این جعبه ها رو هم ازم بگیرید و ببرید تو!! که من چون تو حال خودم نبودم اصلا به روش نیاوردم که خب از اول همین جعبه ها رو میدادی بهم!
پاشدم و جعبه ها رو ازش گرفتم و بردم گذاشتم رو میز ناهار خوری و چون بدجوری هیجانم رفته بود بالا و عرق کرده بودم و از حالتم مشخص بود سریع گفتم ببخشید دستشویی کجاست و رفتم دستشویی و یه آبی به دست و صورتم زدم و 2-3 دقیقه صبر کردم که آروم تر بشم و بعد رفتم بیرون و رفتم تو اتاق و سعی کردم به روی خودم نیارم که چی شده.
لیلا زودتر تو اتاق بود و داشت مثلا به ریختو پاش نگاه می کرد که انگار نمیدونه باید از کجا شروع کنه، منم همینجوری چند ثانیه دم در وایستادم که یهو گفت آقا آرش میشه کمک کنید اینجا رو یه کم تمیز کنم؟
منم مگه می تونستم تو اون حالت بگم نه؟
گفتم چشم حتما. که یه لبخند شیطنت آمیزی زد و منم آب دهنمو همزمان قورت دادم و سریع گفت، لطفا کفش هامو بذارید تو اون کمد پایین و جوراب ها رو هم توی اون کشو بذارید تا منم برم یه چایی بذارم.
باز گفتم بله چشم
که یهو یه مکثی کرد و گفت، مممم ببخشید میدونم خیلی پرروییه ولی میشه کفشای پاشنه بلندم رو هم قبلش با این واکس کنار تخت براقش کنید؟
یه لحظه مکث کردم که باز سریع گفت، تورو خدا ببخشید خیلی دیگه پررو شدم که با یه مقدار تته پته گفتم نه نه، مشکلی نیست حتما
و باز یه لبخندی قشنگی زد و گفت ممنونم ازتون و رفت سمت آشپزخونه.
4-5 ثانیه از پشت نگاهش کردم و دوباره نگاهم به پاهاش و جوراب سفید زیباش و اون پابندهای براقش افتاد و قلبم داشت از دهنم میزد بیرون که خودمو جمع و جور کردم و واکس و برداشتم و شروع کردم به واکس زدن
توی 5 دقیقه 2 تا از کفشا رو واکس زدم، اصلا دوست نداشتم تموم شه این دقایق ولی خب از طرفی خیلی خیلی میترسیدم که یه وقت سوتی ندم و بعدا به گوش ترانه نرسه و بیچاره نشم.
کفش سوم رو شروع کردم به واکس زدن که لیلا با چایی اومد تو و بدون اینکه حتی تشکر کنه صاف اومد نشست روی تخت روبروی من پاشو انداخت رو پاش و از خودش و ترانه و شرکت و کاراشون و این چیزا شروع کرد به حرف زدن و اصلا انگار نه انگار که من نشستم زیر پاش و یه تعارف هم نکرد که بشینم روی صندلی

منم حس میکردم بی ادبیه و واکس و گذاشته بودم کنار و همونجوری که کفش تو دستم بود داشتم گوش می کردم و بدجوری خیره شده بودم به چشماش که یه وقت نگاهم نیوفته به پاهاش و آبروم بره. قشنگ صدای قلبمو می شنیدم و اونم به روی خودش نمی آورد که یهو گفت، آقا آرش خوبید؟ اینجا که خنکه چرا پیشونیتون عرقی شده؟
بدجوری با لکنت و تابلو گفتم ب ب بله … خ خوبم چیزی ن نیست
که اونم باز لبخند زد و گفت باشه هر جور که شما بگید.
یهو گفت آقا آرش راستی کدوم یکی از این کفشام قشنگ تر از بقیه است؟
کپ کردم، آخه این چه سوالی بود پرسید ازم!!! 2 باره با من من و تته پته گفتم
ه ه همشون قشنگن
گفت نه کدومش فکر می کنید به من بیشتر میاد؟
و چیزی که نباید می گفتم از دهنم پریییید بیرون!!
-پ پاهای شما اون ق قد ق قشنگن که ه همشون ب بهتون م میاد!!!
یه لحظه مکث کرد و یهو با حالت هیجان گفت وای راست میگید؟
و یه پاشو آورد بالا و با 2 دست زیرشو نگه داشت و گرفت روبروی من گفت جدا قشنگن؟ تازه جوراب پامه که. جورابمو در بیارید لطفا!!
4-5 ثانیه نفهمیدم داره چی میشه که گفت، آرش جورابمو در بیار!!!
اینجوری که گفت دیگه تمام کنترلمو از دست دادم و گفتم چشم و جورابشو در آوردم
گفت حالا ب نظرت پاهای من قشنگ ترن یا ترانه؟
باز خشکم زد و بعد از یه مکثی گفتم ش ش شما
خندید و آروم پاشو آورد جلو و پنجه پاشو چسبوند به لبام و گفت پای کدوممون خوش بو تره؟؟
باز با یه مکثی یه کم بو کردم و گفتم ش ش شما
گفت آفرین آرش
ازت می خوام دهنتو باز کنی و منم باز کردم و اونم همون جورابشو کردم تو دهنم و گفت ببند دهنتو و بذار تو دهنت بمونه تا نگفتم درش نمیاری
پیشونیم خیس خالی شده بود که دیدم گوشیشو برداشت و داره تکست میده. 5-6 دقیقه همونجا مات و مبهوت مونده بودم که یهو زنگ زدن
و گفت بشین برم ببینم کیه و منم تکون نخوردم. در باز شد ولی صدایی نیومد، چند ثانیه بعدش صدای بسته شدن در آومد و حس کردم یکی دیگه هم غیر از لیلا اومد تو خونه
جم نخوردم، یهو لیلا اومد تو اتاق و گفت ببین کی اینجاست آرش
و برگشتم دیدم ترانست، سریع پاشدم وایستادم، داشتم از ترس سکته میکردم ترانه گفت سلام آرش جان چطوری؟
من هیچی نگفتم، یهو لیلا خندید و گفت آخه دهنش پره
ترانه گفت ا؟ چی تو دهنته آرش؟
باز جرات نمی کردم دهنمو باز کنم
لیلا گفت باز کن دهنتو آرش، درش بیار
نزدیک بود گریم بگیره، دهنمو باز کردم و جوراب لیلا رو درآوردم
منتظر بودم ترانه قاطی کنه که دیدم هیچی نمیگه و همینجوری داشت نگام میکرد که یهو اومد نزدیک و بغلم کرد و گفت تولدت مبارک عشقم!!!
من کاملا گیج شده بودم که جریان چیه!!!
ترانه یه کم نوازشم کرد گفت نترس عشقم، این سورپرایز از طرف من و لیلا بود برای عشقم
من که تازه داشتم میفهمیدم چی شده، یهو انگار که خالی شده باشم خم شدم و زانوهامو گگرفتم و حداقل یک دقیقه تو همون حالت موندم و با فشار دم و باز دم میکردم
بعد که اومدم بالا هم به شدت خجالت میکشیدم از لیلا، هم خیلی حس عجیب و هیجان انگیزی داشتم
با لیلا دست دادم، گفتم ببخشید واقعا نمی خواستم بهتون جسارت کنم
که گفت نه نه این چه حرفیه آرش، برای ما دو تا هم این خیلی حس خوبی بود
یه نگاهی به ترانه کردم و گفتم بریم ترانه جان؟
که جفتشون خندیدن و ترانه گفت کجا بریم؟ هنوز کادوتو نگرفتی که! دلت میاد بانو لیلا رو بذاری بری؟
و همزمان خودش خم شد و دست لیلا رو بوسید و یه نیم نگاهی به من که چشمام گرد شده بود کرد
و لیلا بهش گفت: پاهام…
و ترانه هم بدون معطلی جلوی لیلا سجده کرد و همون پاش که من جورابشو درآورده بودم رو شروع کردن به بوسیدن
هم به شدت شوکه شده بودم و هم تحریک
لیلا یه نگاهی به من کرد و با لحن جدی گفت لخت شو
اینقدر جدی گفت، با این که خیلی خجالت می کشیدم، فقط با صدای لرزون گفتم چشم و کامل لخت شدم و حتی شرتم هم درآوردم
لیلا یه نگاهی به کیرم که داشت میترکید و سرش حسابی قرمز شده بود کرد و گفت میری تو اتاق، از توی کشو چستیتی (قفل آلت) رو بر میداری اون قدر صبر میکنی تا بخوابه و میبندیش و بعد میای بیرون
گفتم چشم و همون حالی که ترانه هنوز داشت پاهای لیلا رو بوسه بارون میکرد رفتم تو اتاقش …

این داستان ادامه داره

نوشته: masteramin666


👍 43
👎 2
45001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

938503
2023-07-19 23:59:39 +0330 +0330

خیلی خوبه. ادامه بده.
دیالوگ های دستوریش قشنگه. (خوبه که با لطفا و آقا آرش و اینها قاطی شده)

3 ❤️

938583
2023-07-20 07:38:10 +0330 +0330

خیلی دوست دارم لیلا نامردی کنه و به ترانه تجاوز کنه. ترانه هم زورش نرسه تلافی کنه. تو هم دست بسته نتونی کمک کنی.
خلاصه تحقیر حداکثری ترانه رو دوست دارم

2 ❤️

938648
2023-07-20 18:31:53 +0330 +0330

پشمام خیلی خوب بود ناموسا 😲👏 خیلی وقت بود یه داستانه ارباب و برده ای در این حد خوب نخونده بودم

0 ❤️

938650
2023-07-20 18:39:08 +0330 +0330

اگر مستر خواستی من هستم

0 ❤️

938809
2023-07-21 20:37:36 +0330 +0330

کسشعره ولی تو ذوقت نمیزنم بنویس

0 ❤️

939358
2023-07-25 14:30:57 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

941993
2023-08-13 03:19:14 +0330 +0330

بنویس عالی بود

0 ❤️

979418
2024-04-12 04:01:44 +0330 +0330

پس کو قسمت بعدش ای بابا

0 ❤️