بگا دادن بکارتم (۲)

1401/10/29

...قسمت قبل

مردد بودم تو جواب دادن بش. اگر یکی میومد پشت درب اتاق ومیشنید ، دیگه واقعا باورشون میشد که من باهاش رابطه قبلی دارم. وصل کردم وبانشونه سکوت بهش فهموندم حرفی نزنه. اول مشت بقلبش کوبید وبعد برام بوس فرستاد. مونده بودم چکار کنم. دوباره دستش رو روی سینش گذاشت. یه رکابی سفید پوشیده بود. بدن عضلانی و پرموش ،سینه ستبرو برجستش زیر رکابی سفید ،میل خواستن منو بیشتر میکرد. همیشه همه چیز بزرگش برای من خواستنی تر بود. من اصلا مردای کوچیک وظریف رو مرد نمیدونستم. همیشه فکر میکرذم مرد یعنی قدرت وهیبت مرد یعنی علی. …بااینکه اینهمه خانواده ازش بد گفته بودند وباب میلشون نبود ولی نتونسته بودند ذره ای تو دل من تشویشی برای خواستنش ایجاد کنند. از دیدنش خجالت میکشیدم سرم رو پایین انداختم که بازم برام بوس فرستاد. قطع کردم وبراش تایپ کردم تو خونه ام. شاید صدامون رو کسی بشنوه. دوباره شروع کرد از عشق وعلاقه وخواستنش به من بگه. باورم نمیشد یه مرد انقدر تبحر برای دلبری داشته باشه. دو تا دوستام که زودتر از من ازدواج کرده بودند همیشه از لنگ زدن ابراز علاقه شوهراشون مینالیدند. ازم خواست دوباره تماس بگیره ومن هدفون بزارم وحرفی نزنم. اینکه منو ببینه براش کافیه. اون شب بنظرم زیاده روی کرد. گف میخاسته تو اتاق بوسم کنه ،خیلی خودشو کنترل کرده ولی اولین قرار بعدی حتما لپم رو میبوسه. یکم دیگه از جاهای دیگه گفت وبعد باز گف کی میتونه ببوستم وبعد خودش گف فردا ناهار بریم بیرون. از عجول بودنش سر در نمیوردم. بچشم من هنوز خیلی زود بود. قطع کردم وبرای اینکه دلخور نشه تایپ کردم که شارژ ندارم وفردا هم زوده صبر کنه خانواده ها به نتیجه برسند بعد ولی آنلاین نبود.
فردادیر بیدار شدم ونمازم قضا شد ،سریع یه سری لوازم آرایشی ریختم توکیفم وبدو رفتم سرکار. دوست داشتم دوش بگیرم ولی وقت نبود بعدشم لزومی نبود. صبح تا ظهر چند تا گیف بوسه وبغل برام فرستاد ومن هیچ واکنشی ندادم. اون روز ماشینم رو تو پارکینگ نبردم تا راحت بتونم سرموقع برم سرقرار. آخر باکلی بحث قرار شد خیابون بالایی پارک کنم وبیاد دنبالم.وقتی سوار شدم زل زد تو چشمام وگف مگه قصد تو ازدواج نیس پس چه اهمیتی داره کسی ما رو باهم ببینه ؟ خوب زودتر فهمیده که میخایم ازدواج کنیم. نکنه تو مشکلی داری ومیترسی کسی بهم بزنه. …از حرفاش جا خورده بودم. اون با فرهنگ اصفهان آشنایی نداشت. فکر میکرد اینجا تهرانه وهمه چی آزاد. چقدر زود با من صمیمی شد وتو تو کرد هنوز تو فکر حرفاش بودم که گف شیدا من قصدم روی تو فقط ازدواجه وهیچی نمیتونه جلوم رو بگیره اگه مشکلی هس زودتر بگو که
-چه مشکلی علی؟ چرا البته خانوادم تحمل دوری منو ندارن. زیاد راغب نیستند بخصوص پدرم. ما بهم خیلی وابسته ایم. من خودمم نمیتونم بی ندیدنشون دوام بیارم. از طرفی من دوس دارم مستقل باشم اگه توانایی داشته باشی بریم جدا حتی مستاجر بشیم ولی دوس ندارم اول زندگی
علی درحالیکه بمن نگاه میکرد وانگار داشت قورتم میداد لبخندی زد وگف اگه مامانم میگه بیاند خونه ما ،چون خونه پدریم دوبلکسه نه دو طبقه همون همکفش دو واحده تازه واحد ما یه سوییت بالاش داره. ما اصلا کاری به اونا نداریم. تو استقلال خودت رو داری. در حالیکه پوز خند میزد گف فکر کردی یه طبقه یا یه اتاق بت میدند. از طرفی من بعضی شبها نیستم بااونها باشی خودت راحت تری. مساله دیدن خانوادت هم من بخاطر کارم مجبورم بیام اصفهان. هر ماه تا ۴بار رفت وبرگشت هوایی خود تهران برام رزرو میکنه که اگه نیام میسوزه. خوب تو هم بام میای مشکلی از لحاظ هزینش نیس. هفته ای بیشتر از ۱بار اونم دوروزمیخای ببینیشون ؟
رسیده بودیم هتل آسمان. لذت بردم از اینکه بار اول منو آورده یکی از تقریبا بهترین رستورانای اصفهان. همیشه مرد لارج وپول خرج کن دوست داشتم. برخلاف تفکر اصفانیا که پول رو برای جمع کردن میخاستند ،بااینکه من اصالتا اصفهانی بودم حتی دنباله فامیل اصفهانی داشتم ولی ولخرج بودم وهمیشه خرجم بیشتر از دخلم بود. شاید علتی که باعث میشد علی رو بخام ،این بود که ازدواج با یه کارمند وحساب وکتاب کردن که تا آخر برج کم نیاری وچیزی که میخای بخری ونتونی. …برام یه کابوس بود. بااینکه پدر ومادرم کارمند بودند وتو زندگیم کم وکثر آنچنانی نداشتم ولی من ایده آلیست بودم وهمیشه بهترینها رو میخاستم. دم درب با نگهبان بحثش شد چون میگف جا نیس وعلی میگف چون میز رزرو کرده وظیفشونه راهش بدند تو پارکینگ. ماشین رو خاموش کرد وگف برو بگو مسیولت بیاد من تکون نمیخورم. باید برم تو پارکینگ.
معلوم بود مرد غد ویه دنده ایه. حرف ،حرف خودشه.
-علی آقا یه پولی بش بدید میزاره بریدتو
-اولا که وظیفشه بزاره برم تو ثانیا آقا تو محرابه من علی جانم وبا لبخندی زل زد به چشمهام
سرم رو پایین انداختم.
نگهبان بعد بی سیم زدن یا ادای بیسیم زدن ،اجازه داد علی بره. پارکینگ شلوغ بودو واقعا جا نبود.اون اخر تونست پارک کنه. اومدم پیاده شم که دستم رو گرفت
-آن منی کجا روی ؟
از صندلی عقب دسته گل رزی روی پام گذاشت. خودبخود دستم تو دستاش یخ کرد. انگشتای دستش روی رون پام بود. سرش رو آورد جلو وبرخلاف گفته خودش و فکر من لبهام رو بوسید. عمیق وآبدار. تو تاریکی پارکینگ بش نگاه کردم. چشماش بسته وصورتش آروم بود. ناخودآگاه عقب رفتم واون بدنبال لبهای من جلو اومد. قصد داشت زبونش رو تو دهنم فرو کنه که با فشار دادن لبهام بهم ،نزاشتم. زبونش رودو بار روی لبهام کشید. چشماش رو باز کرد وازم فاصله گرف. نمیخای طعم دهنت رو بچشم. لبات که عالی بودند.
-علی ما قصدمون آشنایی بیشتره. از طرفی بهم نامحرمیم. این مسایل رو بزار برای
گف الان ودوباره لبهاش رو روی لبهام گذاشت وباز زبونش رو هل داد. دوست داشتم زودتر تموم شه پس لبهام رو باز کردم وزبون داغ وبزرگش تو دهنم جا گرف. زبونش که به زبونم خورد تنم مور مور شد. یه حس شهوت یا خواستن.
دستم رو تو دستش فشار داد. زبونم رو به زبونش هل دادم وزبونش عقب تر رفت. ازش جدا شدم ودر رو باز کردم.
-شیدا جان
خودم رو به نشنیدن زدم و شروع به مرتب کردن لباسهام کردم.تازه یادم اومد که شال آورده بودم وباید مقنعه ام رو عوض میکردم. شروع به تعویضش کردم واز علی خاستم که درب ماشین رو بزنه تا بزارمش داخل واون گف باید زودتر اینکارو میکردم و خرج داره خانومم… یه بوس دیگه بدهکار میشیا

این رفتاراش کفریم کرده بود. اینکه انقدر زود پسرخاله شده اینکه انقدر لاسه. …
با فاصله ازش میومدم که ایستاد ودستش رو دراز کرد
-بگیر دستمو عقب نیفتی
-نه علی
-علی جان بار آخره تذکر میدما جریمه میشیا
به آسانسور رسیدیم وعلی شروع به حرف زدن کرد
-شیدا آرزومه زنم جلوی بقیه بازوم رو بگیره خودش رو بچسبونه بم. کنار من راه بیاد. آروم تو گوشم حرف بزنه. از خواستنی بودنم بگه. بمن بباله. نه تو چشم مردما نه فکر کنی بخاطر مردم نه. واقعا دوستم داشته باشه. از بودن بامن لذت ببره بام بحث نکنه بداخلاقی نکنه. منو با همه وجودش وبا همه معایبم بخاد. …
همینطور میگف تا رسیدیم وکنار شیشه همونجایی که رزرو کرده بود نشستیم.
هنوز داشت میگف ومن مونده بودم این حجم از رو واین حجم از اطلاعات درباره ازدواج واینکه واقعا از ازدواج چی میخاد رو از کجاش میاره. بابام درست میگف بیشتر از من میفهمید بخاطر اینکه آخر جملش نپرسه وتو چی میخای ( چون شاید از من دو خط هم نمیشد ) پریدم وسط حرفش وگفتم : اونوقت شما برای یه همچین زنی چه کار میکنید ؟
تو چشمام زل زد و بالبخندی گف بوسش میکنم.
دوباره سرم رو پایین انداختم خودم نفهمیدم که لپام گل انداختند که علی گف : شیدا جون دوس دارم تا شب بشینم اینجا وحرفای بد بد بزنم وتو سرت رو بندازی پایین وخجالت بکشی ولپات سرخ بشه انقدر دوست داشتنی میشی. تاحالا همچین دختری ندیده بودم
-مگه چند تا دختر دیدی ؟
-نشمردم والا ( باخنده) ولی زیادند نمیدونم
-شیدا جان زنم بشی فقط تو رو میبینم انقدر زیبا وخواستنی هسی که چشمم رو بقیه ببندم. درحالیکه تو فکر میرف وچشماش رو به میز دوخت گف خیانت کار خوکه. من انسانم. …
علی انقدر گف که رستوران ۲بار دور خودش چرخید.
-علی جان دیگه دیر شد میشه بریم
-آفرین چون حرف گوش دادی وگفتی علی جان میریم ولی سیر شدی عزیزم ؟ چیز دیگه ای نمیخاستی دسر سفارش ندادیا.
-نه ممنونم لطف کردی
اینکه حالا تو ماشین دوباره میخاد بوسم کنه ،اذیتم میکرد. ۴ناه پیش با اولین حقوقم خونوادم رو با مامان بزرگم آوردم همین رستوران گردان. اونروز چقدر آسانسور شلوغ بود ولی اینبار تو برگشت هم تنها بودیم شاید چون شنبه بود. علی به سمتم اومد وبا پایین آوردن سرش وفشار دادن من به دیوار آسانسور ،لبام رو مکید.این بار انگار یه برقی از لبم تا قلبم کشیده شد. نفسم حبس وسنگین شد. نفهمیدم بخاطر این بود که بام حرف زده بود واحساس نزدیکی داشتم بش یا چون بدنش چسبیده به تنم بود وفشار ریزی میداد. وقتی آسانسور رسید پایین ،ناراحت بودم که چرا داره تموم میشه. بدن علی داغ ،زبونش خیس وشیرین ،هیکلش بزرگ ومردونه ،بوی تنش عالی ونرمی پوستی که تازه شیو شده بود ؛ همه وهمه باعث شده بود تا برام خواستنی باشه این مرد نه چندان زیبا. این بار دیگه دست منو گرفت تو دستش وتا ماشین خرامان خرمان آوردم. چند بار تلاشی که کرذم تا ذستم رو دربیارم بی نتیجه بود وگف شیدا انقدر متعصب ومتحجر نباش. تو ماشین وقتی نشست فکر کردم باز هم قصد بوسه داره ولی سریع راه افتاد وگف که تا ۲شنبه بیشتر اصفهان نیس وفردا برای شام بریم بیرون‌.
وقتی گفتم شبا بیرون نمیرم جز موارد خاص که خونوادمم میدونند ودلم نمیخاد تا دیر وقت بیرون باشم ،چشماش گرد شد.
-امروز اذیتت کردم فکر کنم تند رفتم
-اون که آره ولی تا عصر میتونم خاسی بریم قهوه مهمون من
-نه تا عصر سرکارم باید بمونم کارم تموم شه. …
فردا ساعت ۱۰صبح دوباره با کلی تماس وپیام رفتیم ناهار.ایندفعه عجله داشت وباید ساعت ۲خودش رو میرسوند سرکار.یک بار ازم لب گرفت ومنم همراهی کردم.
طعم لباش شیرین بود واون بوی ادکلنش شهوتی ترم میکرد. دلم میخاست روم میشد ودستام رو دور گردنش حلقه میکردمو ازش آویزون میشدم ومحکم میبوسیدمش ولی روم نمیشد. کسم خیس ونبض دارشده بود. خیلی بیشتر از شبهایی که خودارضایی میکردم ،شهوتم بیشتر ونیازم به لمس وفشار دادن بیشتر شده بود. انگار علی یه حس جدیدی رو تو وجود من بیدار کرده بود. نمیفهمیدم شاید بخاطر تعریفاش بود یا ابراز محبتش یا بلدیتش تو نزدیک کردن خودش بمن. دوشنبه فقط ظهر تماس گرفت وروز مجبور شد قطع کنه. انگار منم بش وابسته شده بودم. شب تماس تصویری گرفت وکلی ابراز پشیمونی کرد که امروز که منو ندیده انگار ده ساله ازم دوره وچقدر دل تنگم بوده وبعد از کلی ابراز علاقه گف که پرواز تهران فردا ۸ونیم صبح ۴نفر جاداره وکدملیم رو بدم تا برام بلیط بخره
-لازم نیس علی جان وقت زیاده
-من ساعت ۳تهران جلسه دارم وچون سخنگوام حتما باید سر موقع اونجا باشم بریم خونه پدرم رو ببین که اگر نظرت نبود من باخانوادم صحبت کنم بهر حال بحث یه عمره
-اگه ندید بخام بگم که دوس دارم مستقل باشم چی
-تو بیا ببین مطمینم خوشت میاد بعدشم مامان وبابای من اصلا خونه نیستن که کاری بکار تو داشته باشند. …
انقدر گف ومن از ترس اینکه کسی صدام رو نشنوه زیاد اصرار به نرفتن نمیکردم که گف پس کدملی وتاریخ دقیق تولدونام پدرت رو بگو.
تلاشای من برای بیخیال شدنش فایده نداش.
فردا صبح سریع دوش گرفتم وانقدر علی زنگ میزد که مجبور شدم رو سایلنت بزارم. از بس با لباس کار سرقرار رفته بودم ،از شب قبل یه شال وپانچو برداشتم تا فردا بتونم با تیپ جدید کنار علی باشم.
یه شومیز سفید روی یه شلوار بگ مشکی با یه پانچو مشکی با راه راههای سفید ویه شال سفید. اردیبهشت بود وهوای اصفهان بهشتی. یه سرمستی خوش وبچه گونه داشتم. چون دیر رسیده بودم انقدر باعلی عجله کردیم تا به هواپیما برسیم. علی بالهجه تهرونی وخواهش از مهماندار خواست تا صندلی ما کنار هم باشه واون ما رو موقت روی صندلی اول نشوند تا بقول خودش ببینه چی میشه. نشستیم ودست علی رونم رو لمس کرد. دستش انرژی خاصی داشت. کیف سامسونتش رو روی پاش گذاشته بود واز کنار کیفش ،دستش روی پای من بالا وپایین میشد. از جیب بغلی کتش هدفون درآورد ویکی از هدهاش رو توگوش من فرو کرد.
تو بشین نگاه کن چجوری میشم پیرت خوب نشسته وسط قلب من اون تیرت
قسمت آخر آهنگ علی میخندید ومیگف تو چی میشنوی ؟ ببین داره میگه من شدم کیرت وکیرت وسط قلبمه جدی تو چی میشنوی ؟
انقدر قشنگ میخندید ،شاید چون هنوز اینجوری شوخی نکرده بودو نخندیده بود محو خنده ها وشیطنتش شدم.
-نه داره میگه من میشم پیرت
وسط حرفم پرید وگف نه درست گوش کن لحن گفتن وطرزش مثل کیره وایسا الان دوباره میگه ووقتی اومد همونطور که عاشقانه تو چشمای من نگاه میرد باش خوند تو بشین نگاه کن چجوری میشم کیییییرت خوب نشسته وسط قلب من اون کییییرت خوب که خندید گف :
شیدا اگه الان من بگم برا سلامتی خلبان صلوات چکار میکنی هر چی بگم گوش میدی ؟
-وای نه علی همچین
-سلامتی آقای راننده صلوات برفس
خودش پکیده بود از خنده. پهلوش رو نشگون گرفتم علی نکن زشته میگن ندید بدیدن
-در حالیکه میخندید گف ما اولیم کی ما رو میبینه خوب ببینه ببین چه صلواتی هم میفرسن
از تو جمع یکی میگف اتوبوس زیاد سوار شدیا یه سری صلوات با عجل فرجهم میفرستادن ویه سری هم میخندیدن ودو بدو صحبت میکردند که مهمانداراشروع به اون حرکات واطوارهای مسخره کردن.
علی دستم رو گرفت وبوسید : خوب شیدا خانم چرا انقدر عبوسی
-تو چرا انقدر شادی ؟
-چرا نباشم ؟ یه دختر خوشگل کنارم نیس که هس ،باید بحرفم گوش بکنه که میکنه. همزمان دور وبرش رو نگاه کرد وسریع یه بوسه به لبم زد. انقدر تند بود که اصلا نفهمیدم چی شد.
-آخ چقدر میخام میشد ولبات رو یه دل سیر میمکیدم انقدری که خسته شم. این پانچت بازه ،ممه هات بیرونه آدم وسوسه میشه سفت بگیرتشون
-علی لطفا بس کن
-باید هی حواسم رو پرت چیزای دیگه کنم تا نخام بمالمت سخته واقعا تو مرد نیسی نمیفهمی
-علی چقدر طول میکشه ؟
-مالیدنت؟ تا تو دلت بخاد ( باخنده )
-نه برسیم تهران
-از خدات باشه که نرسیم برسیم من در اولین فرصت میخورمت
دستش رو رسوند روی سینه ام ولمسش کرد بافشار. دلم یه طوری شد. انگار خیلی خوشم اومد. چند روز از پریودیم میگذشت ولای پام خیس خیس بود. حرفای علی واقعا تحریکم میکرد. اینکه کنارم نشسته بود ویکم بازوهاش رو بازوم بود ،شهوتیم میکرد.
-خوب یکمم تو حرف بزن تا برسیم وهمزمان سامسونتش رو که اونوقت تا حالا روی پاش بود روی کف گذاشت دست به سینه شد ودست راستش سینه ام رو محکم گرف تو دستش. جوووون کشداری گف ودستش رو بالا وپایین کرد وبعد برداشت.
شوکه بودم. هم لذت بود هم خجالت هم بررسی موقعیت که یهو کسی نبینه تو گوشم گف -عجب پستونایی داری بگیرمشون شق میشم آبروم میره اینجا ولی خیلی تو دستند. میزاری بمکمشون
-تو چشماش زل زدم
-راستی شیدا کجای بدنت حساسه. دست به
-علی پشیمونم بات اومدم در حالیکه به سمت پنجره میرفتم. قرار بود فقط بریم خونه ببینیم
-اره بدشانسی امروز هم روز تمیز کاریه دیشب مامانم گف مرتضی میاد. کلیدها رو میدم خودت برو ببین وبیا
-تنهایی برم ؟ به مرتضی چی بگم ؟ من میترسم
-اووووه چه ترسی؟ پیرمرده. از چشمام بیشتر بش مطمینم من بخام بات بیام بعد مامانم سین جیم میکنه نمیخام بفهمه اومدی تهران
-ببین من بخونوادم نگفتم لطفا تو هم نگو
در حالیکه روی رونم دست کشید گف شیطون من بیام دنبالت تو خونه اونم خونه خالی ( خنده ) از من نمیترسی
-علی بدم میاد همه چیو قاطی میکنی
-چیو قاطی کردم ؟
-ببین من دوس دارم یه مدت باهم بریم وبیایم ولی سالم نه اینطوری
-مگه من مریضم نکنه خودت
-علی اذیت نکن
رسیده بودیم وباید پیاد میشدیم. خوبیش این بود که نباید منتظر چمدون میموندیم وعلی اولین تاکسی رو گرفت.
اول خودش نشست وجای کمی برای من گذاشت طوریکه به زور تونستم در رو ببندم وببدنش فشرده شدم.
-هان میبینم بغل میخای وبا راه افتادن ماشین یه دستش افتاد دور گردنم ودست دیگش سینه راستم رو محکم تو چنگ گرفت. لبهاش ،لبهام رو قاپید ووحشیانه میمکید. زبونش تو دهنم رفت ومن ناخودآگاه چشمام بسته شدند وزبونم رو توی دهنش هل دادم. انگشتای دستش ،روی سینه ام باز وبسته میشد و یه حس شهوت رو تو وجود من بیدار میکرد. لباش داغ و پوستش نرم بود. اصلا برام مهم نبود که تو ماشینیم وممکنه خیلیا وحتی راننده ما رو ببینند. چشمام رو به زور باز کردم ویه نگاهی به اطراف انداختم. علی داشت تو چشمهام رو نگاه میکرد واونم مثل من خمار بود. آروم لب زد دوستت دارم شیدا و من باز لبهاش رو تو لبهام گرفتم و مکیدم.

ادامه...

نوشته: شیدا


👍 9
👎 2
23301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

911303
2023-01-19 01:24:47 +0330 +0330

ادمین زودتر تایید کن، اینا شده لالایی هر شب ما، مثلا ۱۲ بوقت ایران خیلی عالی میشه

3 ❤️

911417
2023-01-19 21:01:52 +0330 +0330

نمیدونم چرا
ولی خوشم نمیاد از مردهای هول و بی ملاحظه
دختر هرچقدر هم زیبا و خواستنی باشه
مردی با این جایگاه اجتماعی نباید انقدر بی جنبه بازی در بیاره، هر چیزی به وقتش

1 ❤️

911500
2023-01-20 08:59:09 +0330 +0330

نه بابا یه داستان خوبم دیدیم بالاخره

0 ❤️