جشنواره عزاداری (۳)

1402/06/16

...قسمت قبل

قبل از ادامه داستان، لازم میدونم سه نکته رو بیان کنم
اول اینکه، این صرفا یک داستان مبتنی بر حقیقت روزمره جامعه مذهبی و البته حکومتی ماست که شواهد انکارناپذیری از حقیقی بودن رو، نشون میده…
دوم اینکه، این داستان مربوط به یکی از استانهای ایران هست… شاید کمتر کسی متوجه بشه منظور کدام استانه… اما تمامی قسمتهای داستان، بصورت نشانه و کد، به محل و شهر مورد نظر اشاره میشه که شاید بعضی متوجه شوند
وسوم اینکه، زنانی که در این داستان حضور دارن، ممکنه از هر شهر و استانی باشند… پس برا حفظ احترام همه هم میهنان، اسم از جای خاصی، برده نمیشه تا خدای نکرده، به کسی توهینی نشده باشه

و اما ادامه داستان…
انگاری یه نوشیدنی الکلی و توهم زا خورده باشم
الان چی شد؟ من الان بایه زن متاهل، ازدواج کردم
بابا بیخیال… این حتی تو سینمای هند و تو فیلمای پورنو هم امکان پذیر نیست…
الهام از ماشین پیاده شد و وقتی دید من هنوز پشت فرمون هستم، به حالت تعجب پرسید
الهام: چرا پیاده نمیشی؟ حالت خوبه؟
من: آره… خوبم
پیدا شدم و رفتیم به سمت در ورودی ساختمان
یه ساختمان دو طبقه که طبقه اولش من میشینم و طبقه دوم، دو واحده
یه خونه ویلایی نسبتا قدیمی
این خونه رو چند سال پیش با کمک پدرم خریدم
کل ساختمان
من و پدرم تو کار کشاورزی هستیم و درآمد بدی نداریم…
منم اون زمان انرژی بیشتری واسه دختر و خانم بازی داشتم، واسه همین این خونه رو خریدم
اما هیچکس خبر نداره که من مالک کل خونه ام
حتی فرهاد… به همه نشون دادم که خودمم مستاجرم… صاحب خونه، خارج از کشوره و کارهای خونه رو من که مباشرش هستم انجام میدم
مالک دوست پدرمه و چون به پدرم اعتماد داشته، کارهای اموالشو سپرده به ما
اینجوری بهتره… که نفهمن من مالکم
دو واحد بالا رو دادم اجازه… و البته فقط به خانواده
بماند که چه ماجراهایی با مستاجر هام داشتم
از سکس با یه میلف که مادر شوهر و مادر زن بود، ولی حسابی روبه راه و روپا بود
تا سکس با یه تازه عروس کم سن و سال(۲۲یا ۲۳ ساله بود) که از یه شهر کوچیک استان آمدن اینجا و من شدم خداوندگار شهوت و لذتش
روزگار خیلی پرماجرایی اینجا داشتم که اگه وقت شد، روزی تعریف میکنم
رسیدیم به در ورودی خونه من، خواستم با کلید در باز کنم که الهام زنگ خونه رو زد
یه نگاه معنی دار به من کرد و خندید
انگاری کاربلد تر از چیزی بود که تا حالا فهمیده بودم…
چند ثانیه بعد، در حالی که فرهاد داشت دکمه آخر لباسشو می بست، در باز کرد…
اول نگاهش به الهام افتاد… حسابی متعجب و غافلگیر شد، بعد یه نگاه به من کرد
من: علیک سلام… برو کنار تا بیاییم تو
فرهاد: ا ا… ببخشید… سلام… بفرمایید… خوش اومدین
الهام: سلام…ممنونم… ببخشید مزاحم شما شدم
فرهاد: نه… خواهش میکنم… مراحمین
اینو با یه لحن خاصی گفت که من معنیشو میفهمم…
رفتیم داخل، کسی تو سالن نبود…
رو به الهام کردم و اتاقمو نشون دادم که بره تو اتاق
به فرهاد یه با اجازه گفت و رفت تو اتاق
فرهاد: دهنت سریس عمه جنده… اینو از کجا تور زدی؟
من: از همون جا که تو اون دوتا رو تور کردی… خدا قوت پهلوان… خخخ
فرهاد: ممنونم… من نخواستم بهت بگم، گفتم بیایی و سوپرایز بشی… قرار بود یکی رو براتو آماده کنم… وقتی تو گفتی مهمون داری، زحمتش افتاد گردن خودم…
من: خسته نباشی… خداقوت… ممنون که بفکر منی… اما خدا رسوند
فرهاد: چطور مگه؟
من: حالا بعدا میگم… راستی، خانم احمدی سلام رسوند… زهرا احمدی
فرهاد: احمدی؟… زهرا؟… آهان… زری جون رو میگی؟
اما یه دفعه موند… انگار چیزی یادش اومد… خشکش زد
فرهاد: تو اونو از کجا دیدی؟ چی بهت گفت؟
من: هیچی… چرا اینجوری شدی؟ انگار روح دیدی!
فرهاد: نه… چیزی نیست… خوبم
من: آره… منم نفهمم
فرهاد: نه… خوبم… چیز دیگه این نگفت؟
اینو با حالتی گفت که مثلا براش خیلی مهم نیست… اما من میشناختمش… یه حسی بهم گفت انگار غیرتی شده… شایدم حسادت
من: نه… فقط سلام رسوند
فرهاد: آهان… باشه
من: سفارشات تو ماشینه… خودت برو بیار… زیاد هم سر و صدا نکنی… بذار آرامش خونه از بین نره
فرهاد: چشم قربان… نگران نباشید… مراقب هستم
من: آره جون خودت… مثل هفته پیش که… حالا ولش کن… من میرم پیش مهمونم
رفتم به سمت اتاق و در زدم
خواستم کمی با کلاس نشون بدم… البته هستم… خخخ
الهام: بفرمایید
در باز کردم و رفتم داخل… یا خدا… عجب صحنه ای…
یه تاپ قرمز یقه هفت بدون آستین که حسابی به بدنش چسبیده بود… با همون شلواری که فکر کنم زیر مانتو و چادر تنش بود، اما حسابی گودی کمر و گردی کونشو نشون میداد… بدن فوق العاده ای داشت
اومد طرفم، دستاشو انداخت رو شونه ها و صورتمو بوسید
الهام: خوش اومدی عزیزم…
و بعدش بغلم کرد
این زن خیلی عجیب رفتار میکرد… انگار مالیخولیا داشت…
منم بغلش کردم، خواستم همراهیش کنم و از شرایط لذت ببرم
اما یه چیزی برام جالب بود… بدنش طراوت عجیبی داشت… انگار تازه حموم کرده باشه… نمیدونم، شایدم من اشتباه میکنم…
الهام: عزیزم… ببخشید که امشب مزاحم شدم… قول میدم جبران میکنم
من: خواهش میکنم… قدمت رو چشم… دستشویی و حمام لازم داشتی، اون گوشه اس…
الهام: ممنونم عزیز دلم…
رفتم سر یخچالی که تو اتاقم بود، میوه و شیرینی برداشتم. گذاشتم روی میز کوچیک کنار تخت و خودم هم نشستم لب تخت
من: بفرمایید… نوش جان
الهام اومد طرفم، روبروی من، و بعد اومد و نشست رو پاهام، دستاشو گذاشت رو شونه هام، و باهام چشم تو شم شد…
الهام:ممنون گلم… اما الان میل به شیرینی و میوه ندارم… میل به چیز دیگه ای دارم
و آروم آروم سرشو آورد جلو و لبهامو بوسید. منم همراهیش کردم… کف دستاشو گذاشت پشت سرم و و انگشتاشو تو موهام فرو برد و سرمو نوازش میکرد… منم دستامو به سمت کمرش بردم و از رو لباس کمرشو نوازش میکردم و آروم به سمت کونش رفتم… وقتی دستم به کونش رسید، ریتم نفسش تغییر کرد و عمیق تر لبامو میبوسید و میخورد
دستاشو آورد جلو و سعی کرد لباسمو از تنم در بیاره… منم همراهیش کردم… حالا منم لباس اونو درآوردم… بدنش خیلی زیبا بود… پوستی سفید و با طراوت… سینه هایی حجیم و خوش فرم… با یه سوتین مشکی… سرشو از لبام جدا کرد… از رو پاهام بلند شد… و روبروم ایستاد و شروع به درآوردن شلوارش کرد… زیر شلوار، یه شورت ست با سوتینش بود… حالا اومد جلو، شکمش رو به دهنم چسبوند… منم شروع به بوسیدن شکمش کردم و همزمان لپای کونشو از رو شرت چنگ میزدم… که صدای آه ه ه بلندی از الهام بلند شد… کمی بوسیدم و نوازش کردمش… دوباره الهام ازم فاصله گرفت، اما این دفعه به حالت چهار دست و پا شد و اومد طرفم… پاهامو از هم باز کرد و اومد وسط پاهام… دست به کمربند برد و بازش کرد و زیپو کشید پایین… با کمک من، شلوارمو از پاهام کشید پایین و شورتمو هم کشید پایین… کیرمو که حسابی سیخ شده بود گرفت تو دستش، حسابی کلفت شده امشب… انگاری مورد رضایت الهام خانم بود… بوسیدش و یه نگاه بمن کرد…با دستش کمی برام به حالت جق زدن مالیدش…
اما یه چیزی بود… من بدنم کمی بوی عرق میداد… حتی عصری قبل رفتن به ایستگاه،دوش گرفته بودم… دوست نداشتم اینجوری باهاش سکس کنم
من: موافق هستی بریم دوشی بگیریم؟
الهام: من بدنم تمیزه… عصری رفتم… تو میخوای برو
من: کی… کجا رفتی؟!!!
الهام: حالا برو… بعدا میگم
بازم غافلگیری… انگار تمومی نداره
رفتم سمت حموم و لباسمو کامل در آوردم… بهتر بود زود دوش بگیرم و بیام بیرون… درو باز گذاشتم تا ببینم چکار میکنه… از توی آینه دستشور میشد دیدش… خیلی راحت نشسته بود رو لبه تخت و یه نارنگی پوس کرد و داشت آروم آروم میخورد… سریع کارمو تموم کردم و با حوله دور کمرم اومدم بیرون… نزدیکش که شدم، از لبه تخت بلند زد و جلوی پاهام زانو زد و حوله رو از دور کمرم باز کرد… کیرم نیمه خواب بود، تو دستش گرفت و گذاشت توی دهنش و همزمان تو چشمام نگاه میکرد… خیلی طول نکشید که دوباره کیرم سنگ شد… اما اون با حرص و ولع بیشتری ساک میزد… خیلی حرفه ای و کاربلد… بلندش کردم، لباشو میخوردمو دست به سینه هاش میکشیدم… گیره سوتینشو باز کردم و از تنش درآوردم و شروع به خوردن سینه اش کردم
الهام: آه ه ه… جانم… بخور عزیزم…مال خودته
دست انداختم پشت کمرش و رسید به لبه شورتش و سعی کردم از پاهاش در بیارم که خودش فهمید و همکاری کرد و کشیدش پایین… کمی به خوردن سینه هاش ادامه دادم و همزمان منو چرخوند تا پشتم به تخت باشه… سرمو گرفت و اورد بالا، تو چشمام نگاه کرد و بعد با یه هول کوچیک، منو انداخت رو تخت… دوباره اومد بین پاهام و شروع به ساک زدن کرد…بعد دو سه دقیقه خوردن، دیگه وقتش بود که شروع کنیم…
الهام: کاندوم داری… کجاست؟
من: همون پایین… بغل تخت…
رفت سمت جایی که نشون دادم و یه جعبه که تازه خریدم و دست نخورده بود رو برداشت
الهام:کاندوم کلاسیک؟!.. پس حسابی تو سکس کارت درسته که تاخیری استفاده نمیکنی!!!
خدا بمن رحم کنه… خخخ
من کلا از تاخیری بدم میاد… حتی از قرص هم استفاده نمیکنم… دوست دارم طبیعی و بدون چیز خاصی، فقط سکس کنم… و خداروشکر با بیشتر کسانی که سکس داشتم، ازم راضی بودن
الهام یه کاندوم برداشت و پوستشو پاره کرد، خیلی راحت و بدون استرس کشید روی کیرم… اومد بالا و کیرمو جا داد روی شیار کوسش و خیلی اروم نشست روش… کیرم به راحتی رفت داخل… نه اینکه گشاد باشه… نه… کوسش حسابی خیس بود و کیرمو تو خودش فرو برد
الهام: آه ه ه… جااان… همینه… اوووف
و آروم آروم شروع به تلمبه زدن کرد
صحنه زیبایی بود. یه الهه سکس به تمام معنا، داشت با من سکس میکرد…
آروم آروم سرعتشو بالا برد و همزمان صدای ناله هاش بالاتر میرفت
الهام: آه ه ه… آره عزیزم… آره… بکن… منو بکن
منم بیکار نبودم و سینه هاشو میمالیدم… اینقدر این حالت سکس بهم حال داد که اصلا نخواستم به حالت دیگه ای، تغییرش بدم
الهام دقیقا عین دختر گاوچرون واقعی، رو کیرم سواری میگرفت…
نمیدونم چقدر شد که حس کردم سرعتش زیاد شد و با شدت بیشتری کوسش به شکمم میکوبید…من هنوز جا داشتم… اما اون مشخص بود بدجوری حشریه… سرعتشو بیشتر کرد و ناگهان کمرشو راست کرد و یه جیغ خفه کشید… دستاش که روی سینه هام بود، سینه هامو چنگ زد… دردی همراه با لذت داشت… بعد دو یا یه ثانیه، خودشو روی من ولو کرد… سرش روی شونه ام بود… کیرم همچنان سیخ تو کوس الهام خانم… نفس های بریده و کوتاه میکشید… منم کمرشو نوازش میکردم… سرشو اورد بالا، با اون موهای ژولیده که تو صورتش ریخته بود، تو چشمام نگاه کرد و یه خنده کم رمق بهم زد
الهام: خیلی ممنونم عزیزم… عالی بود… اما تو چی؟! میخوای ادامه بدی؟
من: تو میتونی؟
الهام: آره عزیزم… بیا ادامه بدیم
از روی کیرم به زحمت اومد پایین، و به پشت روی تخت ولو شد… رفتم روش… کیرمو که هنوز عین چوب سیخ بود رو به شیار کوسش مالیدم و و آروم فرو کردم توش…
الهام: اوووف… آره… بکن منو عزیزم
منم شروع به تلمبه زدن کردم… همزمان سینه هاشو میخوردم… و عمیق و با سرعت ملایم تو کوسش تلمبه میزدم… اونم با اینکه ارضا شده بود، اما انگار دوباره حشری شده بود و باهام همکاری میکرد… منم سعی کردم کیفیت کارمو بالا نگه دارم و کم کم سرعتمو بیشتر کردم…
حدود پنج _شش دقیقه ای ادامه دادم که حس کردم که دارم ارضا میشم… سرعتو بیشتر و کوبیدن تو کوس الهام رو رو محکم تر کردم تا وقتی حس کردم دارم میام… بلند شدم از روش، کاندومو در آوردم و با چندتا مالشی که به کیرم دادم، آبم رو شکم و سینه های الهام پاشیده شد… الهام هم همزمان داشت کوسش میمالید و یه دستش به سینه اش بود که اونم خیلی زود ارضا شد
بیحال کنارش افتادم… اونم بی حال بود
برگشتم و بغلش کردم. صورتشو بوسیدم
من: ازت ممنونم الهام… عالی بود دختر
الهام: من ازت ممنونم عزیزم… یه سکس عالی و فراموش نشدنی بود…
و اونم منو بوسید…
بلند شد که بره دستشویی… اندامش از پشت هم عالی بود… حسابی خوش بدن و خوش هیکل
منم خودمو جمع و جور کردم و بلند شدم… رفتم سمت گوشیم، ببینیم کسی تماس گرفته تا پیام داده… چون معمولا گوشیم رو حالت ویبره هست… از صدای زنگ گوشی خوشم نمیاد
فرهاد یه پیام داده بود…
فرهاد: سلام رفیق… خدا قوت… بمن گفتی آروم باش، اما صدای کارت تا اینجا میاد… جوریکه اینارو بدجوری حشری کردی… دهنم امشب سرویسه… یکی طلبت
رفتم تو تلگرام… دیدم یه پیام خصوصی جدید دارم
بازش که کردم دیدم از همون زنه، زهرا احمدیه
زهرا: سلام آقا جلال… شبتون بخیر… خسته نباشید… هر وقت که وقت کردین، بهم پیام بدین و بگین که فرهاد از من به شما چی گفته… خیلی مشتاقم بدونم… ممنونم
و بعدش یه استیکر بوسه فرستاده بود
خدایا… این دیگه چی میخواد از من؟!

نوشته: جك لندنی

ادامه...


👍 25
👎 2
35701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

946260
2023-09-08 01:10:13 +0330 +0330

هست عزیزم هست ، از این کصکشا هرچیزی بر میاد ، واسه ملت موعظه میکنن ، چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر میکنند .

2 ❤️