جنده یعنی من (۲)

1402/05/20

...قسمت قبل

قبل از شروع قسمت دوم داستان ازهمه کاربرانی که لایک ، دیس لایک و نظر دادن ممنونم
ژانر این داستان آموزنده و آیینه عبرت است ولی برای فهمیدن این موضوع بایستی تا پایان قسمت سوم صبر کنید صحبتم با آن دسته از کاربرانی هست که احساس میکند مثل خیلی از داستان های دیگر این داستان هم قرار است انحرافات جنسی و غیر اخلاقی را نرمال و عادی سازی کند برای آشنایی با طرز قلم من میتوانید اولین داستانی که ارسال کردم (تاوان یک اشتباه) بخونید .
در مورد بعضی از نظرات دیگر هم اینطور بگم همیشه در داستان نویسی نویسنده یک راوی هست و برای همین گاهی در قالب یک زن و گاهی در قالب یک مرد و گاهی در قالب یک بیننده و …این کار را انجام میدهد.

زمانی که بنده اسم کاربری خودم را به عنوان نام نویسنده زیر داستان قید کرده ام پس مشخصه که راوی هستم . با تشکر

قسمت دوم
بابک دوباره با چهره ای متحیر پرسید تو عقلت از دست دادی نرگس؟
نه بابک من عقلم سر جاش هست فقط میخواهم انتقام بگیرم .چطور جرات کرد منو جلوی تو خراب کنه چطور جرات کرد دست روی من بلند کنه . اصلا اون خر کی باشه ولی من از این ماجرا به راحتی نمی‌گذرم اولا الان دستش یک اتو داره و باید منم ازش اتو بگیریم ولی چون می‌دونم آدم اینکار ها نیست یا شایدم هست ولی تا بحال هیچ نقصی از امیر ندیدم نه من نه خواهرم و نه فک و فامیل پس بخاطر همین باید از طرف خواهرم این کارو انجام بدم . در ثانی مگه بده میشه مثل من خخخخ

بابک با اینکه از ته دل خوشحال شد چون بابک دنبال چنین زنهای برای شکار کردن و لذت بردن بود . از نظر بابک زنان متاهل کیس خوبی بودن تا یک مدت ازش لذت میبری بعدشم کات میکنی تموم شد البته این مثبت ترین فکره شایدم بابک هم با در دست داشتن چند تا فیلم و عکس از کیس های که باهاشون سکس داشته اونها رو به بقیه دوستانش معرفی می کرد تا همه لذت ببرن . ولی فعلا نرگس کیس جدیدی براش بود و هنوز به حد کافی لذت نبرده بود به همین خاطر بایستی یک جواب دیگر میداد.

بابک : تو واقعا دیوونه شدی مگه نگفتی امیر به خودت گفت این اتفاق جای نمیگیم پس الان دنبال چی هستی .
من : ببین بابک تو هیچی نمیدونی فقط بگو ببینم با من هستی یا نه ؟
بابک : نه عشقم تو هر چی بگی من انجام میدم.
من: باشه پس الان میگم برنامه من چیه . من میخواهم لیلا اغفال کنم ، کاری کنم که جنده بشه اون وقت میریم جلوی امیر یک سیلی میزنم تو گوشش میگم بیا اینم عکسهای زن جنده ات یعنی امیر خان تو یک کوس کشی.
بابک : باشه من هستم
تا وقتی که برسیم به خیابان نزدیک خونه ام جای که همیشه بابک منو سوار میکرد در مورد نقشه با هم صحبت کردیم .
بعد از پیاده شدن داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم ، خطر از بیخ گوشم رد شد اگر امیر می‌رفت چیزی می‌گفت من الان در دادگاه خانواده ام داشتم محاکمه میشدم . یک خانواده مذهبی مگر میتونن چنین رابطه ای رو قبول کنند اصلا مذهبی هم نباشن خیلی هم روشنفکر مگر باز قبول میکنن . کار من خیانته و در تمام جوامع و افکار یک کار غیر اخلاقی ولی دیگه مهم نیست فعلا بخیر گذشت .الان باید شروع کنم به اجرا کردن نقشه ام .
از اون روز به بعد با لیلا بیشتر از قبل صمیمی شدم در بیشتر گفتگو هامون حرف های سکسی میزدم داشتم ذهن لیلا رو برای آینده آماده میکردم . از روزهای مدرسه میگفتم و اینکه مثلاً با اون پسره چیکار کردیم یا با اون یکی و …
یک ماهی گذشت و در این یک ماه چند بار رفتم خونه بابک سکس کردیم .بابک هم در مورد پیشرفت نقشه و به کجا رسیدم سوالاتی می پرسید .

اولین کاری که باید میکردم مطلع کردن لیلا از رابطه من و بابک بود ، البته کار زیاد راحتی نبود ولی غیر ممکن هم نبود هر چی باشه لیلا دوران مدرسه همدست خوبی برام بود .
تا اینکه پس از آماده سازی کامل ذهن لیلا ارتباط خودم و بابک بهش گفتم با اینکه به شدت مخالف بود و هزار بار منو سرزنش کرد ولی دیگه راهی نداشت . یا باید به علی می‌گفت که پشت بند اون به احتمال زیاد پدرم سکته میکرد . که این شدنی نبود لیلا چنین ریسکی نمی‌کرد و با این حساب مجبور شد با این رابطه کنار بیاد . درسته هزار بار سرزنشم کرد ولی دیگه کاری از دستش نمی اومد.
کم کم وارد مرحله دوم نقشه شدم آشنایی لیلا و بابک . برای عملی شدن این کار بایستی یک قرار غیر عمدی طراحی میکردم مثلاً خودم خبر ندارم و بابک اتفاقی دیدیم، تا اینکه فکری به سرم زد من لیلا ببرم برای خرید طرف یک پاساژ بعد خرید به بهانه خوردن آبمیوه وارد آبمیوه فروشی بشیم که بابک اطلاع دادم بعد به این ترتیب لیلا رو در عمل انجام شده قرار بدم
دقیقا همین برنامه رو بازی کردیم و با لیلا وارد آبمیوه فروشی شدیم بعد از سفارش اومدیم نشستیم و من بلافاصله به بابک پیام دادم که ما اینجاییم .
درحال خوردن آبمیوه هامون بودیم که دیدم بابک وارد شد و اومد کنار میز ما و سلام کرد
بابک : سلام نرگس تو اینجا چیکار می‌کنی عه سلام لیلا خانوم نرگس از شما همیشه تعریف می‌کنه خوشحالم از اشناییتون .

یک لحظه انگار برق لیلا رو گرفته باشه شوکه شد صورتش مثل گچ سفید بود برای اینکه لیلا زود از کوره در نره سریع گفتم لیلا ایشون بابک هستن دوست پسرم یادته در موردش بهت گفته بودم . با این صحبت ها یک جورایی دهن لیلا بسته شد یعنی آره من در جریان کل ماجرای این رابطه هستم .
البته بابک تنها نبود پیشش یک پسری حدودا هم سن خود ایستاده بود که اونم معرفی کرد اسمش ابراهیم بود دوست بابک بعد از آشنایی با ابراهیم نشستن میز ما و آبمیوه سفارش دادن . بابک ابراهیم شروع کردن به حرف زدن با من و لیلا البته بابک منم معرفی کرد به ابراهیم که این خانوم خوشگله نرگس و ایشون خواهرش لیلا .
لیلا عملا در یک کار انجام شده قرار گرفته بود و جز این که بیشتر سوالات بابک و ابراهیم با سرش جواب بده چیزی نمی‌گفت . بعد خوردن آبمیوه ها بابک رفت پول حساب کرد و خداحافظی کردیم . بعد رفتن آنها لیلا بغضش ترکید و سرم داد زد نرگس این چه کاری بود هیچ میدونی امیر یک لحظه میدید من چه جوابی داشتم بدم یا یکی از آشنا ها تو واقعا عقلت از دست دادی .
لیلا از شدت عصبانیت سرخ شده بود برای اینکه کمی آرامش کنم زود قیافه مظلومانه به خودم گرفتم ، لیلا من نمی‌دونستم اینها میان آبمیوه بخورن اونجا هم زشت میشد چیزی بگم دیگه ولش کن کسی که ندید الکی سر من داد نزن .
همونجا لیلا از من خداحافظی کرد رفت سوار تاکسی شد و رفت چند روزی اصلا با من حرف نزد تا اینکه کم کم بیخیال موضوع شد البته منم چند بار پیام فرستادم و ازش عذرخواهی کردم خلاصه از خر شیطون پایین اومد و دوباره با هم صمیمی شدیم و از من قول گرفت دیگه چنین اتفاقی نیوفته حتی اونها هم اتفاقی مارو دیدن نباید بهشون نزدیک بشی یا پا فراتر بزاری و اجازه بدی با ما صمیمانه حرف بزنن . منم قبول کردم .

بعد اون روز دیگه لیلا فاصله خودشو با من حفظ کرد منم دیدم این نقشه به جای نمی‌رسه . لیلا به ارزشهای شخصیتی خودش وفادار بود همیشه خیانت یک کار غیر اخلاقی میدونستم و روی این حرفش موند .

دیگه سرخورده شده بودم اولش فکر میکردم اغفال لیلا کار ساده ای باید باشه ولی دیدم نه واقعا سخته . که بعد ها همیشه به طرز فکر لیلا حسادت کردم ، واقعا لیلا به عنوان یک زن شاید بار ها از با افکار وسوسه انگیز تو ذهنش جنگیده بود تا همیشه یک زن ارزشمند و پایبند به عهدی باشه که با امیر بسته بود نه مثل من که چیزی جز لذت برام مهم نبود لذتی که بعداً تبدیل به تحقیر و بی‌ارزش شدن من شد.

دیگه بیخیالش شدم تا اینکه یک روز بابک از روند نقشه پرسید منم جریان تعریف کردم ، که این طور نمیشه باید راه دیگه ای پیدا کنم ولی تا انتقام خودمو از امیر نگیرم دلم خنک نمیشه . اینجا بود که بابک نقشه جدیدی به فکرم انداخت به نظر بابک ما اگر می‌تونستیم چند تا عکس و فیلم از لیلا داشته باشیم که داره با یک غریبه سکس می‌کنه دیگه کار ما راحت میشد با اون عکسها مجبورش میکردیم یک جنده واقعی بشه .حتی بعد اون عکسها اگر میخواست داد و بیداد کنه بازم اتو دست ما بود.

نقشه بابک این بود که من به هر روشی بتونم لیلا رو بیارم خونه اش و بابک با قرص انداختن داخل چای لیلا بیهوش کنن بعد لختش کنیم و چند تا عکس بگیریم
عطش انتقام فکر منو فاسد کرده بود اصلا برام مهم نبود فقط باید انتقام می‌گرفتم .
تا اینکه راهی برای بردن لیلا به خونه بابک پیدا کردم . به لیلا گفتم بعد از اینکه تو سرزنشم کردی عقلم سر جاش اومد و تصمیم گرفتم این رابطه رو کات کنم البته بابک هم می‌دونه اونم قبول کرد .فقط باید برم خونه اش چند تا وسیله دارم تحویل بگیرم چیزی بین ما نمونه .لیلا در جواب گفت چرا خونه اش یک پارکی یک کافه ای قرار بزار و چون ازنقشه من خبری نداشت من باید از نکته ضعف لیلا استفاده میکردم .
خب لیلا اولا میخواهم تو هم شاهد باشی تا ببینی عقلم اومدن سر جاش دومم حرف های تو کاملا درسته کافه یا هر جایی شاید کسی مارو ببینه ولی خونه حداقل کسی نمی‌بینه دو دقیقه میریم و میایم .لیلا اول قبول نمی‌کرد ولی وقتی از فاز مهربونی لیلا استفاده کردم مجبور شد قبول کنه .
لیلا از همون بچگی با من خیلی مهربون بود درسته خواهر بزرگترم بود ولی خیلی جاها مثل مادر بهم کمک میکرد . از نظر من مهربونی لیلا نکته ضعفش بود چون کافی بود از این فاز نزدیک میشدم زود کوتاه می اومد.

روز قرار فرا رسید با لیلا رفتیم جلوی آپارتمان آیفون زدم بابک در اصلی برای ما باز کرد وارد راهرو شدم رفتم جلوی واحد بابک که لیلا صدام زد
لیلا: نرگس دلشوره دارم بیا برگردیم اصلا ولش کن چند تا خرت و پرت بزار بمونه بیا بریم ته دلم آشوبه .
تا خواستم راضیش کنم بابک در واحد بازکرد سلام داد و گفت بفرمایید منم با اشاره سر به لیلا گفتم بیاد تو اما لیلا مردد بود میشد فهمید که دلش گواه نمیده . بابک بخاطر اطلاعاتی که قبلاً در مورد لیلا بهش گفته بودم میدونست چیکار کنه برا همین رو به لیلا کرد و گفت : لیلا خانوم منو نرگس تصمیم گرفتیم به این رابطه نقطه پایان بزاریم خوشحال میشم تشریف بیارید و یک چای بخوریم .
لیلا مونده بود وسط نه راه رفت داشت نه راه برگشت ، منم برای اینکه لیلا از این بلاتکلیفی راحت بشه رفتم دستشو گرفتم گفتم بیا تو دیگه مگه قرار نبود پیشم باشی . لیلا دیگه راهی نداشت جز آمدن به داخل .

اول گفت همین دم در می ایستم اما بعد از اصرار من و بابک اومد نشست کنار من رو مبل بابک بدون فوت وقت سریع رفت سه تا شربت آورد گذاشت روی میز . تا شما شربت بخورید منم وسایل نرگس بیارم ، شربت خوردیم و مناظر شدیم بابک بیاد، چند دقیقه طول کشید و تمام این چند دقیقه لیلا ساکت بود منم چیزی میگفتم با حرکت سر جواب میداد .
بابک با چندتا خرت و پرت اومد تحویلم بده که لیلا گفت نرگس زود باش بریم من حالم خوب نیست سرم گیج میره . فهمیدم قرص کار خودشو کرده ولی بهش گفتم خواهر حتما گرما زده شدی دو دقیقه بشین حالت بهتر شد بریم. ولی خواست بلند بشه که نتونست افتاد رو مبل گفت زنگ بزن آمبولانس حالم اصلا خوب نیست و بیهوش شد ، چند بار صداش زدم ولی جوابی نداد . مطمئن شدم که به خواب عمیقی فرو رفته .
بابک تا دید لیلا بیهوش شده با صدای بلند گفت ابراهیم بیا کوست رو آماده کردیم .با دیدن ابراهیم جا خوردم ، بابک که دید جا خوردم گفت اینم آوردم فیلم خوبی بسازیم شاید بعداً دادیم سایت فیلم های پورن بزار معروف بشه و زد زیر خنده .
آه لیلای ساده و مهربون من لخت روی زمین در مقابل دو تا غریبه به خواب عمیقی فرو رفته بود .خوابی که وقتی بیدار می‌شد می فهمید تمام ارزشهای که سال ها براشون جنگید و بار ها وبار ها با وسوسه های هوسش رو در رو شد از دستش رفته .
ابراهیم به هر روشی می‌تونست لیلا رو می گایید لیلا مثل یک تیکه گوشت تو بغلش بود . بابک گفت نرگس میخواهم یک فیلم خفن از لیلا درست کنیم برا همین بهتره دوبله گاییده بشه تو هم فیلم بگیر .
ابراهیم خوابید روی زمین و بابک لیلا رو بلند کرد گذاشت روی کیر ابراهیم و با کمک ابراهیم کیرش رفت تو کس لیلا بعد لیلا خوابوند روی خودش و سرشو برگرداند اون طرف تا موقع فیلم برداری مشخص نشه بیهوشه بعد بابک کیرشو کمی وازلین زد و کمی هم کون لیلا رو و فرو کرد داخل و دوتایی شروع کردن به تلمبه زدن منم فیلم می‌گرفتم . بابک تو کون لیلا ارضاع شد و بلند شد رفت خودشو بشوره ابراهیم لیلا رو زد کنار اونم رفت تو کونش چند تا تلمبه زدن و ارضا شد تو کونش . چند دقیقه بعد ابراهیم لباس پوشید و رفت .
نیم ساعتی منتظر موندیم تا لیلا چشماشو باز کرد وقتی کم کم داشت حالش جا می اومد به این طرف و اون طرف نگاه میکرد و منگ بود دوباره چشماشو بست دودقیقه طول نکشید دوباره چشماشو باز کرد و این باز بدن لخت خودشو دید انگار فهمید چه بلای سرش اومده زد زیر گریه ،و فقط منو نگاه میکرد اون لحظه احساس کردم من یک قاتلم که مقتول بعد مردنش داره به من نگاه می‌کنه با اینکه چیزی حدود ده سال از آن شب گذشته ولی اون نگاهش شده کابوس خواب های من .
لیلا دیگه با اتفاقی که براش افتاده بود کنار اومد داد و بیداد نمی‌کرد و فقط در حال گریه بود همراه با اشک لباس هاشو از زمین جمع کرد رفت یک گوشه پوشید . تو عمرم لیلا اینقدر ساکت ندیده بودم انگار لال شده بود هر چی میگفتم جواب نمی‌داد .رفت در واحد باز کنه که بابک جلوشو گرفت .
ببین جنده ما ازت فیلم گرفتیم اگر تو فکرت بخواهی بری شکایت کنی فیلم میزارم اینترنت تا همه جندگی تو رو ببینه می‌دونم که بابات و برادرانت کی هستن برا همین اگر فکر آبروی خودت هستی باید لال بشی .
لیلا سری تکون داد و درو باز کرد انگار اون لحظه منو تا آخر عمر از خواهری خودش منع کرد راه افتاد لنگ لنگان رفت . منم سریع رفتم دنبالش

ببین لیلا منو مجبور کردن بخدا نمی‌خواستم ولی از من فیلم و عکس دارن مجبور بودم بخدا مجبور بودم . لیلا ایستاد نگاهی به سر تا پای من انداخت و تف کرد تو صورتم و راهشو گرفت و رفت .

منم با یک حس برنده شدن راهی خونه خودم شدم . کمی بعد به بابک پیام دادم که خب الان برنامه ، بابک در جواب نوشت فیلم بفرست برای من همراه شماره لیلا من الان فیلم براش میفرستم تا بدونه بلوف نمی‌زنیم و بهش میگم اگر نمیخواهی فیلمت پخش بشه باید هر وقت من گفتم بیایی به خودم و دوستان بدی .
منم از این کار بابک خوشحال شدم و سریع فیلم براش فرستادم .
چند ساعتی گذشت دیگه شب شده بود نه خبری از لیلا بود و نه از بابک نتونستم صبر کنم برای بابک پیام نوشتم که چه خبر فیلم فرستادی لیلا چی جواب داد
چند دقیقه بابک بعد پیام داد اره فرستادم تلگرامش نگاه کرد ولی هیچ جوابی نداده شایدم داره فکر میکنه چطور قراره زیر ما گاییده بشه خخخخ
دوباره پیام دادم راستی بابک من میخوام فردا برم دادگاه از علی طلاق بگیرم با هم ازدواج کنیم
بابک: طلاق ،ازدواج خخخخخ چته نرگس حالت خوبه
نرگس: اره عزیزم مگه خودت نگفتی میخواهم باهات ازدواج کنم خب باید اول طلاق بگیرم
بابک : نرگس تو فکر میکنی چی هستی هان یک جنده بیشتر نیستی برای من فکر میکنی من با زنی که برای شوهرش وفا دار نبود ازدواج میکنم بابا کوس خول من با این حرفها میخواستم تو رو فریب بدم یک مدت کس مفتی بکنم واقعیتش زن متاهل میچسبه آخه مال یک مرد دیگر صاحب شدن عالیه ، الان دیگه از تو سیر شدم فعلا لیلا باید بهم کوس بده .
راستی تو معلومه خیلی کون دادی گشاد بودی لیلا خیلی تنگ بود خخخخخخخ
مات مبهوت بودم اولش فکر کردم شوخی میکنه دوباره پیام دادم
بابک تو چی میگی نکنه شوخی میکنی
نه نرگس شوخی چیه شما زنهای متاهل چی تو مغزتون میگذره ها فکر میکنید یک جوان مجرد میاد با شما ازدواج می‌کنه خخخخخ برو جنده برو
ولی نرگس یک چیزی بگم من تا حالا خیلی از زن های متاهل طور کردم ولی جنده تر از تو ندیدم که به خواهر خودشم رحم نکرد .
راستی کلی فیلم از تو هم دارم .فردا بیا ابراهیم میخواهد یک دور سوارت بشه
انگار خونه رو سر من خراب شد نمی‌دونستم چیکار کنم دست و پام میلرزید هر چقدر پیام دادم جوابی نداد اونقدر حالم بده بود ، سر درد عجیبی داشتم رفتم دو تا مسکن خوردم یک تکه شام برای علی و پسرم درست کردم رفتم خوابیدم

نمی‌دونم از ساعت چند خوابیده بودم که با صدای علی بیدار شدم .
علی : عزیزم بلند شو مامانت کارت داره
من : چیزی شده ؟
علی : نمی‌دونم چی شده انگار چند بار زنگ زده تلفنت جواب ندادی اونم مجبور شده زنگ بزنه تلفن خونه منم . منم دیشب از سرکار اومدن دیدم خیلی خسته خوابیدی بیدارت نکردم ولی مامانت با گریه داشت حرف میزد پاشو ببین چی میگه
من : با گریه یعنی چی شده نکنه اتفاقی برای بابا افتاده ، علی ساعت چنده؟
علی نمی‌دونم پاشو بهش زنگ بزن الان ساعت ۵ صبحه
سریع تلفن برداشتم دیدم ده بار زنگ زده . دیشب گذاشته بودم سایلنت برا همین نشنیده بودم .
زنگ زدم به مادرم ،تلفن برداشت مادرم با گریه گفت نرگس تویی مردم از نگرانی ده باره زنگ میزنم زود باش سریع خودتو برسون بیمارستان
من: مامان چرا گریه می‌کنی چیزی شده بیمارستان برای چی نکنه بابا؟ مادرم نذاشت ادامه بدم با گریه گفت لیلا و قطع کرد

ادامه دارد

نوشته: Anymore

ادامه...


👍 22
👎 7
72501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

941805
2023-08-11 23:59:27 +0330 +0330

من خوشم نیومد به خاطر موضوع اش لایک دادم
نظر بقیه قابل احترامه

0 ❤️

941826
2023-08-12 01:00:12 +0330 +0330

عالی ادامه
شو بنویس

1 ❤️

941828
2023-08-12 01:08:24 +0330 +0330

دوتا هم خون گشت همو بخورن استخون همو دور نمیندازن این کسشعرا زایده یه ذهن پرورشگاهیه

2 ❤️

941836
2023-08-12 01:43:39 +0330 +0330

داستان شاید یکم عبرت آموز باشه ولی پیش میاد همچین کاری رو خواهری در حق خواهر خودش بکنه اونم خواهری که یک عمر خواهری رو در حقش کامل کرده پیش میاد یک در میلیون . همچین زنی نه شخصیت داره نه انسانیت ، یک پست فطرت هرزه روانی هست که عقلم نداره و یه بچه جلقی راحت با دوتا عشقم می‌تونه خر کنه و جالب که خودش عقل کل داره ولی هیچی نیست جز حماقت کل . امیدوارم همچین حماقتی فقط توهم و داستان باشه . اگه راست هست تو چطور زنده ای هنوز بی وجود ، عرضه مردنم نداشتی؟!!!؟

2 ❤️

941859
2023-08-12 03:55:02 +0330 +0330

سلام
ببین داستانت بد نیستا ولی خوب غلط املایی و نگارشی زیاد داره
بعد وسط داستان گفتی بابک گفت توی چاییش قرص میریزم و دم در تعارف کرد ک بیاید تو یه چای بخورید،بعد رفت شربت اورد؟؟؟!!!
خوب این سوتیا بد توی ذوق میزمه دگ
یه کوچولو دقتتو بیشتر کن لطفا

1 ❤️

941866
2023-08-12 05:26:35 +0330 +0330

دوست عزیز اون ضرب المثل هم خون گوشت هم روبخورن استخوانشون نمیندازن دور وازاین حرفا دوره اش تمام شده.چون خودم درگیری دریک ماجرایی رو شاهدم درزمان حال که برادر بابرادر حرفش شده بزرگتره مشت زده کوچیکتره دندانش شکسته رفته شکایت کرده دوتازخم هم بیشتر خودش اضافه کرده و دیه اش شده ۲۰۰ میلیون ومیخوادازبرادرش بگیره وچون برادره کارگر وتوان پرداخت همچین مبلغی نداره چندروز پیش بردنش زندان.بله عزیزم کجاست اون گوشت واستخوان که میگن دورنمیریزن؟همه رو باهم خوردن تمام شده.ازاین جملات کلیشه ایی ومسخره تاریخ مصرف گذشته نزنید.مال قدیمابود

3 ❤️

944033
2023-08-24 17:44:21 +0330 +0330

کمتر فیلم هندی ببین

0 ❤️