خاطرات روستا و مدرسه ( ۵ و پایانی)

1401/09/27

...قسمت قبل

مجید رو به من گفت
مجید: برای هفته آینده دوتا بلیط برای استانبول ترکیه خریدم دو هفته بریم اونجا ماه عسل
من: واااای جدددی میگییی
م: جدیه جدی فقط تو مرخصی بگیر تا من تنهایی نرم خخخخخخ
من: بی مزه مگه بدون من میتونی بری
پریدم تو بغلش نشستم و لبشو بوسیدم دوستت دارم گفتم و سرمو به سینش چسبوندم
شب شد رفتیم اتاق خواب و تا نصف شب دوبار سکس حسابی کردیم تو هر مدلی از کسم براش پذیرایی کردم
فرداش هردو از ویلا خارج شدیم من با ماشینی که مجید هدیه داده بود رفتم مدرسه و مجید با شاسی بلند خودش که گفت تویوتا بود رفت سر کارش
من درخواست مرخصی رو همون رو بردم شهر و دادم به اداره و با تبریک ازدواجم با مرخصی دوهفته خودم تایید گرفتم
دوهفته که روزشماری می کردم رسید و من و مجید از روستا به شهر و از شهرمون به تهران با اتوبوس رفتیم و از اونجا با هواپیما رفتیم استانبول و وارد فرودگاه استانبول شدیم
وقتی وارد فرودگاه شدیم چیز عجیبی که نظر منو تو اولین مشاهده جلب کرد پوشش مردم اونجا بود هر مدلی آدم بود محجبه که حتی تو ایران هم اون طور نبودن یا تاپ شلوارک خانمها با موهای باز و بعضی ها تم نیمه برهنه
م: چطوره دنیای خارج رو دیده بودی؟
من: نه از کجا دیده باشم البته از ماهواره خواهرم اینا دیده بودم
م: بریم یه تاکسی بگیریم بریم یه هتل خوب بگیریم
من: مجید هتل خوب قیمتشم خوبه چرا اصراف کنیم؟
م: تو عمرمون یه بار ماه عسل اومدیم اونم باید شاهانه باشه
من دست مجید رو محکم گرفته بودم که نکنه گم بشم
به شوخی به من گفت اینجا وایستا من برم تاکسی بگیرم
من: نخیر اینجا من گم گور کنی برگردی ازت جدا نمی شم محکم خندید گفت مگه میشه شوخی کردم
به تاکسی رسیدیم
م: مرحبا افندیم بیزی بیر اییه هتله چخاردیرمسینیز
راننده : اویت افندیم ریجا ادیریم بویروز
در تاکسی رو به احترام باز کرد و ما نشستیم
من: عجب فرهنگی دارن تو مهرآباد با دعوا با آدم برخورد می کردن
م: کجاشو دیدی ؟ اینجا شهر توریستیه بایدم اینکار بکنن
نیم ساعت بعد ما به یه هتل کنار ساحل دریا بود رسیدیم چه منظره زیبایی داشت یه هتل که روش ۵ تا ستاره بود فهمیدم که باید جای خیلی گرون قیمتی باشه
من: مجید جان پول اینجا خیلی میشه فکرشو کردی آخه
م: نگران نباش بیا
رفتیم لابی هتل و مجید یه اتاق که چه عرض کنم بزرگتر از داخل ویلای ما بود به طرف دریا برای ۱۴ روز اجازه کرد و چند روز اولش رو به دلار پرداخت کرد و اومد
و وسایلمون رو یه گارسون سیاه پوست آورد بالا در رو که باز کردم برای خودش یه کاخی بود داخل اونجا حموم که هیچ سونا و یه استخر کوچیک بیرون پنجره و وسایل ورزشی بیلیارد دیگه مغز آدم سوت می کشید
من: پولش چند شد مجید؟
م: تو کیفتو بکن هیچی اینا برای تو هیچیه؟
من: یعنی من اینقدر برات با ارزشم
م: میلیاردها بار این پولا فدای یه تار موت خوشگلم
پریدم بغلش و لپ و لبش رو بوسه بارون کردم
م: خبه حالا مگه چکار کردم
نهار رفتیم رستوران هتل خوردیم چه نهاری هرچی دوست داشتی اونجا بود اسمهایی که اکثر مسافرا نمی دونستن چیه و می پرسیدن
رفتیم یه دوش گرفتیم و من یه آرایش غلیظ کردم
مجید دهنش باز مونده بود
م: خب کجا بریم
من: من از کجا بدونم مگه چند بار اومدم راستی مجید من چی بپوشم
م: هر چی که دوست داری بپوش عزیزم اینجا کسی به پوشش گیر نمیده هرچی دوست داری
من: واقعا ؟ یه شلوار جین بپوشم و یه تیشرت ناراحت نمیشی
م: بپوش عشقم هرطور بپوشی منم رنگ تو ست می کنم
من یه شلوار جین تنگ و یه تی شریت سفید پوشیدم و موهامو بصورت باز انداختم دو شونه هام مجید هم یه شلوار جین تنگ و یه پیراهن سفید آستین کوتاه پوشید
رفتیم طبقه پایین و یه ماشین هم که جلو درهتل آماده بود گرفتیم و به بازار بزرگ استانبول رفتیم یا بازار بزرگ پوشاک بود و انواع اقسام لباسها هر مدلی که دیده بودی می تونستی اونجا پیدا کنی ما دوتا ساک بزرگ خریدیم و انواع لبلس و کفش برای خودمون و برای سکینه و صدرا و البته به خانواده خودم خرید کردیم و نکته جالب این بود که هیچ کس به کسی توجه نمی کرد من که یه شلوار تنگ جین پوشیده بودم و باسن بزرگ و خوش فرمم خیلی قشنگ دیده می شد اصلا کسی دید نمی زد
ما رفتیم یه فروشگاه بزرگ کلی خوراکی خریدیم و اومدیم هتل رفتیم به واحدمون
من رفتم اتاق خواب اون شورت و کرست نخی و ظریف که خریده بود زود پوشیدم و لباسامو از روش پوشیدم و اومدم موقع شام یه لباسهای شیکی که خریده بودیم پوشیدیم رفتیم تالار رستوران هتل شام خوردیم اگه بگم چطور دخترهای خوشگل روسی شام رو سرو می کردن و چطور نوازنده ها و رقاصها می رقصیدن کلی زمان لازمه
ما تا ساعت ۱۰ شب تو تالار و کاباره هتل رفتیم و با هم رقصیدیم و برگشتیم به واحد مون و من میرخواستم برم بخوابم مجید یه بطری نارنجی رنگ شیک آورد و خوراکیهایی که خریده بودیم روی میز چید میوه چیپش پفک …
م: بیا بشین پیشم اصل کاری مونده
من: من دیگه میل ندارم غذا خیلی چرب بود
م: واسه همین میگم بیا بشین این به هضم کمک می کنه
من: همچین بطری و نوشیدنی تو ایران ندیدم انرژی زاست؟
م: با خنده اره بدجورم بیا اینجا
رفتم رو کاناپه نشستم و رفت از آشپزخونه دوتا لیوان گیلاس آورد
تا نصف لیوان برای خودش و نصفش برای من ریخت
م: باید مثل من بخوری میزاری دهنت با یه نفس قورتش میدی مجید همونطور خورد و یه لرزه ای به سرش کرد
من تا لیوان اوردم جلو بینیم بوی تندش منو زد
من: این چیه چه بویی داری
م: عوضش مزش عالیه دماغتو بگیر یه دفعه قورت بده
من تا نصف لیوان رو تو دهنم ریختم از تلخیش همشو ریختم بیرون و یه لرز بدی از تلخیش به سرم اومد فهمیدم که مجید چرا سرشو تکون داد
من: این چه زهرماریه نمیشه خورد
مجید دوباره پرش کرد گفت اگه منو دوست داری باید همه اینو بخوری حالتو خوب می کنه
من: مجید فقط بخاطر تو؟ اونم گیلاسشو بخاطر من بلند کرد من بزور قورتش دادم و مجید سریع چندتا چیپش و لیمو دستم داد گفت بخور طعمش بره
من: خوب برای چی می خوری که طعمش رو ببری
م: صبر کن می فهمی
من دو دقیقه نگذشته بود که حالت مستی بهم دست داد یه دفعه به مجید نگاه کردم زدم زیر خنده
من: ههههه بی شعور به من مشروب خوراندی؟
مجیداز شدت خنده اشک از چشماش جاری شد
به شدت میخندید : اره عزیزم الان چطوری هان؟
من: وای پرواز می کنم این چی بود
م: این مشروب نبود عشقم ویسکی بود
من : هرکوفتی خیلی یه جوریم یه لیوان دیگه بده
م: بیا عشقم ولی زیاده روی نکنی
یکی دیگه خوردم این دفعه اون تلخی رو نداشت و بیشتر مستم کرد بدنم داغ کرده بود دلم می خواست برقصم رفتم یه مدیا که تو بغل ال ای دی بزرگ قرار داشت روشن کردم اول ورود زبان رو زدم و بعد نوع آهنگ و بعد یه آهنگ شاد فارسی زدم که آهنگ آقامون جنتل منه ساسی مانکن رو گذاشتم و باون رقصیدم صداش رو بلند کرده بودم و کلی رقصیدم اصلا هنگام رقص تلو تلو میرخوردم که مجید از ته دل می خندید و از شدت خنده غش کرده بود
اومدم پیشش گفتم الان من می خوام برات حال بدم
م: جوون من عاشق حالم
من: هر کاری که دوست داری با من بکن هر کاری
م: هرکاری من : اره هرکاری خیلی خوشم می خوام خوشت کنمممم
شروع کرد به لخت کردنم که من نگذاشتم
من: خودم با رقص برات لخت میشم جوونم
شروع کردم با آهنگ باسنمو تکون دادن و در آوردن شلوارکم بعد تیشرتم هرکدوم که در می آوردم می انداختم تو صورت مجید اونم بو می کشید میذاشت زمین تا اینکه با شورت و سوتین نخی که فقط تو تنم مونده بود براش رقصیدم و خم میشدم کونمو بهش نشون میدادم کیر مجید تا اون شورت سوتین رو دید بلند شد از زیر شلواری زده بود بیرون
بلند شد و منو مثل عقاب تو بغلش گرفت درحالی که کونم رو ماساژ میداد لبامو می خورد
من: می خوامیه گلومپ ویسکی بریزی دهنت و بریز دهنم اونم شیشه رو پر کرد دهنش و اونو خالی کرد دهنم منم شیشه رو گرفتم همین کار رو کردم
از کیرش گرفتم کشیدم
من: نمی خوای منو بکنی
م: دوباره بغلم کرد برد اتاق خواب
یه تختخواب شیک و نرم که داخل میز آرایشش همه چیز بود گفتمدبزار برات آرایش کنم بعد
سریع رفتم آرایشی که بلد بودم زدم و گونه هامو حسابی سرخ کردم و یه کم هم از رژ لب به لمبه های کونم زدم و یه کرم بی رنگ بود که به تمام بدنم مالیدم
م: اوففف چه جنده ای شدی
من: بیا جندتو جر بده
لخت شده بود و داشت به کیرش یه ژلی میزد
سوتین و شورتم رو بطور وحشیانه درید و بصورت طاق باز رو تختخواب خوابوند و زبونش رو گذاشت سوراخ کونم و لیس زد داشتم دیونه میشدم مستی هم لذت سکس رو بیشتر کرده بود
زبونش رو تو سوراخ کونم می کرد و دور سوراخ رو هم لیس می زد
من: جووون بزن لیسم بزن کسمم لیس بزن
مجید انگشتشو کرد توکونم و کسمو لیسید یه ژل مخصوص آورد زد به انگشت وسطش و با انگشت کونمو چرب می کرد و کسم رو می لیسد
کیرشو گذاشت سوراخ کونم و یه فشار کوچیک داد سرشو داد تو یه درد کوچیکی احساس کردم و لذتش از دردش بیشتر بود دوباره یه فشار دیگه داد دردش بیشتر شد طوریکه می خواستم کیرشو دربیارم ولی مجید ازرعقب دو دستم رو گرفته بود و کیرشو سانت به سانت میداد تو کونم
دردم بیشتر میشد ولی مجید مست بود اصلا توجهی نمی کرد تا اینکه تمام کیر کلفتش تا تهش رفت تخماش به چوچولم رسید آروم شروع کرد تلمبه زدن من سوزش بدی داشتم و جیغ میزدم ولی مجید آه و ناله هاش شروع شده بود و لذت می برد منم تصمیم گرفتم برای اینکه مجید رو از این کیف محروم نکم بجای جیغ آه و ناله کنم دو دقیقه تلمبه زد و دردم تموم شده بود منم کسم رو می مالیدم که حالش رو برای من بیشتر می کرد مجید ضربه های محکمی به کونم می زد منو به جلو عقب پرتاب می کرد هرلحظه لذت کون دادنم بیشتر میشد دیگه نمی خواستم تموم بشه
من: بکن عشقم بکن مال خودته
م: تو جنده منی
من: اره جندتم جرم بده تموم نکن بکن بکن
م: چقدر داغی
من: فدای کیرت بزن محکمتر
چند تا تلمبه محکم زد از کمرم محکم گرفت و با فریاد بلند آبشو تو کونم خالی کرد کیرش داشت تو کونم نبض می زد
من: عشقم نگهش دار من ارضا بشم
کیرشو تو کونم نگهداشت و منم تند تند چوچولمو مالیدم و انگشت می کردم کسم مجید هم انگشتهای کلفتشو همراه من وارد کسم می کرد در می آورد من یه آه بلندی کشیدم و ارضا شدم افتادم رو تخت مجیدم از پشت خوابید رو منی مجید از کونم خارج میشد و رو کسم سرازیر میشد
افتادم رو تخت وتا صبح خوابیدم
روز چهاردهم مجید لباسهاشو پوشید و ساکها رو برداشت رفت پایین تسویه کنه به من گفت برو تو دوش بگیر تا من بیام تا ساعت ۱۲ صبر کردم در واحدم زنگ زد یه نفر که لباس هتل داشت و دوتا مامور پلیس وارد شدن و به من دستبند زدن با بهت و ناباوری نگاشون می کردم گفتم اشتباه گرفتید من و همسرم برای گردش اومدیم اینجا گفتن باید بیایید کلانتری منو با لباس پیژامه بردن گفتم به همسرم زنگ بزنم
هرچی زنگ زدم جواب نداد
رفتم کلانتری یه نفر که مترجم بود به من گفت شما متهم به آوردن هروئین به ترکیه هستید من قند خونم افتاد و بی هوش کف اتاق افتادم و ده دقیقه بعد با آب منو بیدار کردن گفتم همسرم تعمیرکاره ما برای ماه عسل اینجا اومدیم یه افسر چاق عکس مجید رو نشون داد گفت اسم اون مجید نیست اسمش رسوله با پاسپورت جعلی اومده اون سر شبکه قاچاقه و تو هم شریکش هستی و همسرت بعد از تحویل جنس لو رفته و متواری شده آدرس اونو از من می خواستن من هرچی سوگند می خوردم اونا باور نمی کردن و سراغ مجید رو می گرفتن
خلاصه من به او مرده که فارسی بلد بود گفتم اجازه بدید من از کنسولگری این موضوع رو حل کنم
اونا موافقت کردن و یه نفر از کنسولگری اومد و تمام ماجرا رو براش توضیح دادم
و گفتن شما باید دو روز تو بازداشت اینا باشید تا ما صحت حرفهاتون رو استعلام کنیم
نام و نام خانواگی و شماره پرسنلی دبیری و شهرمو بهش گفتم و اون آقا رفت
من دو روز تو بازدشتگاه کلانتری تو یه جای کثیف بازداشت بودم و اون لذتهایی که کرده بودم هرثانیش از دماغم بیرون می اومد استرس مرگباری داشتم چطور برگردم چطور تو روی همکارام نگاه کنم مادر خواهر شوهر خواهرم
سه روز گذشت منو به علت اینکه مواد همراه نداشتم آزادم کردن تو یه کشور غریب و بی پول .
پول داشتم ولی تو حساب بانکی ایران بود
برگشتم هتل تا گذرنامه مو بگیرم که خوشبتانه مجید هتل رو خودش تسویه کرده بود و فقط پاسپورت جعلی خودش رو برده بود تا گیر نیافته و پاسپورتم اونجا مونده بود و چون من تا ساعت ۱۲ هتل رو تخلیه کرده بودم جریمه از من نگرفتم
آدرس کنسولگری رو پیدا کردم و بعد شبانه روز پیاده روی خسته و کوفته رفتم تو نگهبان مانع میشد
جیغ بلندی زدم و یه مسئول بالا رتبه اومد و شرح گرفتاریمو بهش گفتم دلش برام سوخت و یه کارت عابر بانک ترکیه بهم داد گفت پول برای رفتنت .رسیدی ایران معادلشو به حساب … شماره کارت همسرش بود کارت به کارت بزن
ازش تشکر وخداحافظی کردم پول از خودپرداز گرفتم و رفتم فرودگاه و تو تاکسی هی خودمو نفرین می کردم و زده بودم زیر گریه .
رسیدم فرودگاه با اون بلیط برای تهران خریدم و کل کارت رو تبدیل به پول خودمون کردم و لباس و روسری و کفش خریدم و با هواپیما به تهران برگشتم همه تلاشم این بود برسم روستا و توف کنم تو صورت اون دوتا
ولی وقتی رسیدم نه اثری از سکینه بود و نه اثری از مجید یا رسول یا هرچی
خونه سکینه خالی بود و رفتن سراغ ویلا یه نفر دیگه اومد که اصلا مجید رو نمی شناخت گفت یک ماه به مسافرت رفته بود و ویلا رو به یه رهگذر کرایه داده بود
رفتم دادسرا و ماجرای خودم رو شکایت کردم و برای پرونده من یه بازرس دادن و من دوباره تو اون روستا درس دادن رو ادامه دادم تا اثری از اونا پیدا کنم
روستایی ها می گفتن اونا دوماه میشد که اومده بودن و اون خونه سکینه رو هم یه نفر خیر به سکینه داده بود و اونم از گاو و اسب اون نگهداری میکرد زمین هم مال یه نفر دیگه بود
برای بازرس هم معمای عجیبی بود هر روز با من تماس می گرفت و موارد تازه می پرسید
آبروم پیش همکارام رفته بود ولی می دونستن من گناهی نکرده بودم بدون تحقیق ازدواج کرده بودم
ما دفتر هم رفتیم مثل اینکه با شناسنامه تقلبی و یه صیغه موقت بود سند ازدواج رسمی در کار نبوده قرار بود سند رو مجید تحویل بگیره که اونم تو زرد در اومد
چه خیالی داشتم و چی شد
یکسال از اون جریان شیرین و بعد تلخ گذشت
تااینکه منو به آگاهی صدا کردن رفتم آگاهی از بیرون یه اتاق یه بچه و یه زن و یه مرد پشت به من نشسته بودن رو به من نشون دادن
مامور از پشت شیشه اشاره کرد پاشن و برگردن
اونا بودن خون تو سرم فواره کرد ناگهان جیغ زدم و نفرینشون میکردم می خواستم برم تو مامورا نذاشتن
بازرس پرونده من گفت بیا دفتر کارتون دارم اونا صداتو نمی شنون اونجا شیشه آیینه ایه و شمارو نمی بینن و ضد صدا هست صداتون دو نمی شنون خودتو خسته نکن فقط بگو اونا هستن یا نه
گفتم اره خودشونن ناخونهای دستم از عصبانیت به گوشت کف دستم فرو رفته بود و خون از کف دستم می ریخت
من با ضعف و بی حالی رفتم اتاق بازجویی مامور یه کاغذ دستمالی به من داد و من کف دستم گرفتم
مامور: این آقا رسول … هست و سکینه که شما میشناختی اسمش نسرین برادرزاده روسوله و اون بچه هم پسر نسرین یا همون سکینه در واقع مجید قلابی عموی سکینه قلابی بود و شما رو وارد یه بازی حمل مواد مخدر به ترکیه کردن و شما هم از همه جا بی خبر وارد بازی کثیف شون شدید و شما سومین شکار اونا بودید که از شانس خوبتون اهالی روستا و همکارهای مدرسه همه به بی گناهی شما شهادت دادن و قبل از اینکه شما به ایران بیایید پرونده اونا در جریان بود و بی گناهی شما اون دو نفر دیگه که سه سال تو ترکیه بجرم حمل مواد زندانی بودن آزاد شدن
من: برام سواله که چطور از مواد میگن ولی ما اصلا مواد نداشتیم حتی تو فرودگاه تهران و استانبول خوب ما رو گشتن
مامور: مواد از طریق مرز زمینی فرستاده بودن و منتظر بودن رسول بره اونا رو به مشتری اصلی تحویل بده
من: الان اینا چی میشن
مامور : من نمی دونم باید اون دو نفر دیگه هم بیان شکایت کنند تا اینا به جزای کارشون برسن
من: صدرا بی گناه بود فقط قربونی مادرش شده از اون شکایتی ندارم
مامور: نمیدونم ولی اگه قیم نداشته باشه پیش مادرش تو زندان میدن
من: چه آدمهایی پیدا میشن از بچه هم برای پول و مقاصد پلیدشون استفاده می کنن ما به کنار
من: میشه برم پیششون فقط می خوام توف بندازم رو صورتشون که منو دربه در کردن
مامور: اونا رو بردن دیگه بازداشتگاه . اونا برای شناسایی اینجا بودن
من: پس چطور گرفتید
مامور: شماره خطهاشونو استعلام کردم صدرا سیم کارت گوشی رو تو مدرسه به همکلاسی جدیدش داده بود از طریق سیم کارت پیداشون کردیم
من: حالا اسم سکینه چی بود؟
مامور : اسمش نسرین بود ولی چه فرقی میکنه مگه؟
من: آخه من یه کم شک داشتم که این نباید روستایی باشه و با اون دک پوز باید اسمش رو عوض می کرد
مامور : به شما برای جلسه دادگاه به همراه اون دونفر تماس گرفته خواهد شد زمان مقرر به دادگاه بیایید
من: ممنون یه کم دلم خنک شد
مامور: به هر کسی اعتماد نکنید حتی تو روستاها شما با یه اعتماد کوچک داشتید زندگیتون رو به هلاکت می انداختید
من: چشم جناب سروران من ساده بودم
خداحافظی کردم و رفتم تا به خونه کوچکی توشهر اجاره کرده بودم رفتم
با هزار خواهش دوباره انتقالم رو از اون روستا گرفتم و به یه روستای دورتر که یکنفر از همکارام می خواست بیاد نزدیک شهر عوض کردم
الان دوسال از اون ماجرای تلخ میگذره و من حتی خجالت می کشم خونه مامانم و خواهرم برم و تجربه اعتماد برای من بسیار سنگین بود پایان

نوشته: المیرا


👍 26
👎 3
51001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

907155
2022-12-18 02:02:38 +0330 +0330

کلید اسرار شد اخرش
فقط مونده بود اون اهنگ معروف کلید اسرار رو باشه

5 ❤️

907160
2022-12-18 02:26:46 +0330 +0330

داستان بود و همه چی تو داستان شدنیه. مثل داشتن شاسی بلند و رفتن به فرودگاه با اتوبوس.
در ضمن دستمال کاغذی نه کاغذ دستمالی😂😂😂

3 ❤️

907161
2022-12-18 02:31:10 +0330 +0330

خوب بود ولی کار با سکینه کم بود و پسر سکینه رو هم به بازی می اوردی

3 ❤️

907167
2022-12-18 03:14:10 +0330 +0330

نوشته جذابی شد خیلی جاها خودمونی بود ولی قسمت آخر سقوت خلاصه ولی در عین حال عجیب و ساده و…داشت
ممنون و متشکر

2 ❤️

907168
2022-12-18 03:21:16 +0330 +0330

به نظرم تازگی ها سریال یاغی رو‌نگاه کردی و جو‌ گرفتت و با اون زمینه یه داستان نوشتی ولی خواستی بیا بهت دکتر معرفی کنم مغزتو درمان کنی کمتر شعر بگی

1 ❤️

907174
2022-12-18 04:32:29 +0330 +0330

سکینه پوفیوز

0 ❤️

907183
2022-12-18 06:11:48 +0330 +0330

تکلیف کیر صنم چی شد

0 ❤️

907211
2022-12-18 14:27:13 +0330 +0330

عجب خاطره ی عجیبی ، خیلی سخته آدم باید حواسش جمع باشه، فقط به این فکر کن یه لز سکس توپپپپ کردی

1 ❤️

907213
2022-12-18 14:50:21 +0330 +0330

تاجایی که میدونم فرودگاه مهراباد فقط پرواز داخلی داره وپرواز های بین المللی همه ازفرودگاه امام خمینی انجام میشه.
چون خودم تجربه سفردارم این مسیرهایی که توی داستان اوردید.
غلط املاهایی هم داشتین که گویاه صفحه کلیدتایپ شما خودکارباعث تغییرکلمات میشده.
ازابتدای داستان این حجم محبت ورفتارخوب اونا زیادی بود همین باعث شک میشد وشماخیلی ساده لوحانه اعتمادکردی.هرچند بخاطریک تناقضاتی درمتن داستان اطمینان میده این یک خاطره وسرگذشت نیست وصرفایک داستان هست اما به دلیل اینکه موضوع داستان اجتماعی بودودرعالم واقعیت هم میتونه رخ بده باورپذیربود.شایدهم ازروی یک اتفاق واقعی که برای شخصی اتفاق افتاده الهام گرفتی ونوشتی وکل مطالب صحت داشته باشن اما بازم میگم شخصی که تجربه کرده باشه هم خودشما نیستی.
خسته نباشی همه قسمت های داستان رودنبال کردم وخوب نوشتی.

2 ❤️

907219
2022-12-18 16:34:22 +0330 +0330

تو قسمت قبل هم گفتم
این سرگذشت همکار خانم هست فقط قسمتهای سکس رو اضافه کردم و شاخه برگ دادم
قسمت ۶ که اسمش رو روستا ۲ گذاشتم مسیر داستان عوض خواهد شد
موفق باشید

1 ❤️

907264
2022-12-19 01:51:31 +0330 +0330

آب کم است ، در مصرف گاز صرفه جویی کنید ، با تشکر اداره برق استان

0 ❤️