خیانت و انتقام

1402/07/02

سلام. این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم صرفا یک داستانه و تمام کرکترها و اسم هاشون و اتفاقات داستان ساخته ذهن هستن و امیدوارم با نوشتن این داستان به کسی توهین نشه.


اسم من مریمه؛ ۲۶ سالمه و شوهری ۲۹ ساله به نام محسن دارم. وضعیت مالی متوسطی داریم و تو محله ای توی شرق تهران زندگی میکنیم. موهای من خرمایی و موهای محسن مشکیه. هردو بدن نسبتا رو فرمی داریم و از زندگی جنسی مون نسبتا راضی ایم. محسن از هر فرصتی برای ابراز عشقش به من استفاده میکنه. حدود ۲ سال پیش با وجود مخالفت های خانواده مون ازدواج کردیم. محسن خیلی سختی کشید تا پدرم رو راضی کنه و منم قدرشو میدونستم. محل زندگیمون تقریبا از کل فامیل دوره و فقط چند فامیل و آشنا نزدیکمون زندگی میکنن. نزدیک ترینشون فریبا، دخترخاله ی محسنه. یه زن متاهل، مهربون و تحصیل کرده ست و صورت و بدن زیبایی داره. شوهرش علی هم بسیار باشخصیته و رفتار خوبی داره؛ نسبتا هیکلی و قیافه خوبی داره. خونشون کلا ۴ تا کوچه با ما فاصله داره و ما باهم خیلی رفت و امد داریم. من و فریبا مثل دوتا دوست صمیمی جداناپذیر شدیم. همدیگرو به شام و ناهار دعوت میکنیم و گاهی هم خونه ی همدیگه میمونیم.
ماجرا از وقتی شروع شد که علی بخاطر کارش مجبور بود چند روز تا دیروقت کار کنه. بنابراین فریبا تا دیروقت تنها میموند. وقتی فهمیدم، فریبا رو دعوت کردم خونمون تا شام رو پیش ما باشه. بعد از شام کلی تشکر کرد و خواست بره؛ کلی اصرار کردم که بمونه ولی قبول نکرد. به محسن گفتم که فریبا رو تا خونشون همراهی کنه. محسن هم قبول کرد و خداحافظی کردن و رفتن. با اینکه تا خونشون ۱۰ دقیقه هم راه نبود، محسن بعد از ۵۰ دقیقه برگشت. ازش پرسیدم که چرا دیر کردی؟ جواب داد: “فریبا اصرار کرد که بیام خونشون و قبل رفتن یه چایی بخورم؛ یکی از لامپاشون هم سوخته بود که ازم خواست اونو عوض کنم.”
فردای اونروز دوباره عصری به فریبا زنگ زدم تا شام بیاد پیش ما، ولی قبول نکرد و گفت خودش شام گذاشته. محسن طبق معمول ساعت ۷ اومد خونه ولی با عجله رفت حموم و لباس پوشید که بره بیرون. گفت که یکی از دوستای قدیمیم اومده این سمت و من میرم ببینمش و شاید یکم دیروقت بیام. منم قبول کردم. ساعت ۱۱ اومد خونه؛ بوی الکل میداد و مشخص بود کمی مسته. زود شب بخیر گفت و خوابید. لباساش کثیف بودن؛ برداشتم و جیباشو خالی کردم تا بشورمشون. وقتی که چشمم به کاندوم توی جیبش افتاد خشکم زد. محسن که موقع سکس با من هیچوقت کاندوم نمیزاشت. یعنی ممکنه که … نمیتونستم باور کنم. نمیخواستم که باور کنم.
هزار تا فکر به سرم می اومد و میرفت. تصمیم گرفتم دنبالش کنم و مطمئن بشم. فردا قبل ازینکه کارش تموم بشه رفتم جلوی محل کارش و مخفیانه منتظر موندم. از محل کارش که درومد به من زنگ زد و گفت که قراری با دوستش گذاشته و امشب هم دیر میاد. و راه افتاد و منم بدنبالش رفتم. وقتی دیدم رفت داخل خونه فریبا خشکم زد. یعنی هم نزدیکترین دوستم و هم شوهرم به من خیانت کرده بودن؟ باید مطمئن میشدم. چند دقیقه بعد زنگ زدم به فریبا و ازش خواستم که بریم بیرون خرید کنیم. اونم گفت که کاری پیش اومده و امروز نمیتونه بیاد. دیگه مطمئن شده بودم، رفتم خونه. گریه کردم؛ اما وقتی محسن اومد نزاشتم بویی ببره. دیگه دنیا برام ارزشی نداشت. تنها فکری که به ذهنم میرسید انتقام بود، اما چجوری؟
بعد از چندین شب بیخوابی و ناراحتی بالاخره ایده ای به سرم رسید. محسن و فریبا به من خیانت کرده بودن، اگه من هم میتونستم علی، شوهر فریبا رو راضی کنم که با من باشه… اونوقت… اونوقت میتونستم به جفتشون خیانت کنم. علی دیگه تا دیروقت کار نمیکرد. زنگ زدم و اونارو دعوت کردم به خونمون. یه لباس خوشگل پوشیدم تا حسابی دل علی رو ببرم. محسن آدمی نبود که به طرز لباس پوشیدنم گیر بده؛ البته اگه هم چیزی میگفت دیگه برام مهم نبود. بعد از شام فرصتی پیش اومد تا چند دقیقه دور از چشم فریبا و محسن با علی تنها باشم. با کلی عشوه و ناز رفتم پیشش نشستم. علی تعجب کرده بود و نمیدونست چه اتفاقی داره میفته. منم کلی استرس داشتم. سرم رو روی شونه هاش گذاشتم؛ خشکش زده بود و با تعجب داشت منو نگاه میکرد. دستشو گرفتم و خیلی اروم روی رون پاهام گذاشتم. با دست دیگه صورتشو نزدیک اوردم و کنار گوشش گفتم: “دوستت دارم.” و گونه هاشو بوسیدم. با اومدن صدای فریبا به خودمون اومدیم و سریع خودمو جمع و جور کردم. تو آشپزخونه داشت به دنبال چیزی میگشت بخاطر همین منو صدا کرد. علی همچنان خشکش زده بود و تا اخر مهمونی خیلی کم صحبت کرد.
فردا ساعت ۱۰ صبح علی به من زنگ زد و گفت که باید صحبت کنیم. ادرس یه کافه رو داد و قرار شد ساعت ۱۱ همدیگرو ببینیم. لباس پوشیدمو کمی ارایش کردم و رفتم به سمت کافه. نزدیک تر از چیزی بود که فکر میکردم و ۵ دقیقه زودتر رسیدم. علی هم اونجا منتظر بود.
روی صندلی روبروی همدیگه نشستیم و بعد از سلام و احوال پرسی، مستقیما پرسید: “دیشب چه اتفاقی افتاد؟”
چیزی نگفتم؛ یعنی چیزی نمیتونستم بگم. دوباره فکر خیانت محسن توی ذهنم اومد. بغضم ترکید و بدون گفتن هیچ حرفی اشکام جاری شد. علی صندلیشو جابجا کرد و اومد کنار من نشست، به ارومی دستشو دور من حلقه کرد و منو بغل کرد. یه دستمال برداشت و اشکهام رو پاک کرد. ازم خواست تا گریه نکنم و توضیح بدم چه اتفاقی افتاده. از علی بیشتر خوشم اومد. رفتارش خیلی خوب بود. خودم رو جمع و جور کردم و بهش گفتم که محسن داره به من خیانت میکنه. دنبالش کردم و مطمئنم که داره بهم خیانت میکنه. دوباره بی اختیار بغض کردم اما جلوی اشکهامو گرفتم. اون هم ساکت کنارم نشسته بود و به حرفام گوش میداد. بهش نگفتم که محسن با فریبا اینکارو میکنه. نمیدونستم چه واکنشی نشون میده. بعد از تموم شدن حرفام ازم پرسید: “پس کارای دیشبت بخاطر این بود؟”

گفتم: “آره، راستش… منم میخام از محسن انتقام بگیرم. و تو … تو تنها آدم مطمئنی هستی که میشناسم و میتونم بهش اعتماد کنم.”
کمی تو فکر فرو رفت و بعد مدتی سکوت گفت: “مریم ببین، راستش من هم نمیتونم بهت دروغ بگم، چند وقتیه که همش با فریبا توی بحث و دعواییم و زندگیمون اوضاع خوبی نداره، و اینکه من هم خیلی وقته نسبت به تو حس دارم ولی هیچوقت جرئت نکردم بهت بگم؛ ولی الان که اینارو گفتی من هم بهت میگم.”

“یعنی… تو منو… دوست داری؟”

“آره. اما مطمئنی که میخوای اینکارو بکنی؟ میدونی که هیچ راه برگشتی نداره؟ راستش این تصمیم توعه که بخوای با من باشی یا نه ولی میخام خوب راجبش فکر کنی.”

“فکر همه چیزو کردم. دیگه نمیتونم با محسن زندگی کنم. مطمئنم که میخوام اینکارو بکنم و میخوام که با تو اینکارو بکنم.”

“باشه، تصمیم خودته. اگه انقدر مطمئنی بیا فردا انجامش بدیم. تا فردا قشنگ فکراتو بکن. اگه ذره ای پشیمون شدی و نخواستی ادامه بدی، کاملا درک میکنم و همه حرفات پیش من میمونه. هیچ نیازی هم به توضیح نیست.”
قرار شد که فردا ساعت ۱۱ بیاد خونه ما. بعد از خداحافظی رفتم خونه و علی هم رفت تا به کارش برسه. تو فکر حرفاش بودم که ایا واقعا باید اینکارو بکنم؟ دوباره با فکر کردن به خیانت محسن مطمئن شدم که باید اینکارو بکنم.‌ باید ازش انتقام میگرفتم حتی اگه به معنی جنده شدن خودم بود. به خونه که رسیدم دوباره کلی فکر کردم که به علی زنگ بزنم و بگم که نمیتونم، اما اینکارو نکردم.
شب رو نخوابیدم و ساعت ۷ صبح بعد از رفتن محسن رفتم حموم. کلی خودم رو شستم، شیو کردم و عطر زدم تا بوی بدی ندم. موهامو خشک و شونه کردم. کمی صورتمو ارایش کردم. یه لباس تنگ و صورتی پوشیدم که سینه هام داخلش خودنمایی میکرد؛ بستن زیپ پشت لباس خیلی سخت بود و طول کشید ولی بالاخره موفق شدم. یه دامن کوتاه هم پوشیدم که پاهام تا بالای زانو کاملا لخت بود. ساعت ۱۰ و نیم علی زنگ زد. پرسید که آیا هنوز هم مطمئنم یا نه. منم گفتم مطمئنم و ساعت ۱۱ بیاد. اونم قبول کرد.
زنگ خونه رو زد و من درو براش باز کردم. با شربت ازش استقبال کردم. خیلی خجالت میکشید و معلوم بود مثل من استرس داره. پرسیدم: “آماده ای انجامش بدیم؟”
“آره من آماده ام. تو چطور؟ هنوز مطمئنی میخوای اینکارو بکنیم؟”
“آره مطمئنم. بیا شروعش کنیم.” با گفتن این حرف جلو اومد و بغلم کرد. دو دستش رو برد پشتم. یه دستش به سمت کمرم و یه دستش به سمت گردنم حرکت میکردن. دستاش گرما و لطافت خاصی داشت. ضربان قلب جفتمون بالا رفته بود و هیجان رو توی چشماش میدیدم. بوی خوبی میداد و معلوم بود به خودش رسیده. کمی خم شد و بوسه ای از گردنم زد. ازم تعریف کرد و گفت که خیلی خوشگل و دلبر شدم. هر لحظه داشتم داغ تر و حشری تر میشدم. از خود بیخود شده بودم. بی اختیار لب هامو روی لبهاش گذاشتم و بوسیدمش. دستشو از پشت به باسنم رسوند و همزمان که لب میگرفتیم باسنمو با دستش میمالید؛ ازین حرکتش خیلی خوشم اومد.
لبهاشو برداشت یه دستش رو برد پشت زانوهام و دست دیگه زیر کتفم، منو مثل یه نوزاد بغل کرد و روی تخت گذاشت. کمی حیرت زده شدم ولی چیزی نگفتم. ازم اجازه خواست تا لباسم رو در بیاره، منم چرخیدم و گفتم که زیپ پشت لباس رو باز کنه. اونم به آرومی درحالی که پشتم بهش بود زیپو باز کرد. همزمان پشت گردن و شونه های لختم رو میبوسید که باعث میشد بیشتر حشری بشم. لباسم رو به آرومی در اورد. دامنم رو برخلاف لباسم خیلی زود دراورد.
حالا من با یه سوتین و شرت صورتی جلوش بودم. تیشرت و شلوار خودش رو تو یه چشم به هم زدن دراورد. بدنش خیلی بهتر از محسن بود. حتی بهتر از چیزی بود که تصور میکردم. کیرش داخل شرت طوسی رنگش کاملا بزرگ شده بود. بهم گفت: “مریم، چه بدن بینظیری داری و من نمیدونستم. نمیتونم طاقت بیارم که نخورمت.”
کمی خندیدم، به کیرش اشاره کردم و گفتم: “آره بدنتم معلومه طاقت نداره.”
لبخندی زد و درحالی که روی تخت نشسته بودم خودش رو روی من انداخت؛ دستاش رو دورم حلقه زد و شروع کرد به بوسیدن گردنم. آروم آروم ناله میکردم؛ علی شروع کرد به پایین اومدن. یکم چپ، یکم راست. به خودم اومدم دیدم داره سینه هامو از روی سوتین میبوسه. سرشو اورد پیش گوشمو با لحن آرومی ازم پرسید: “اجازه هست خوشگل خانوم؟” من که تو حال خودم نبودم و نمیدونستم برای چی اجازه میخواد گفتم: “معلومه که هست. هرکاری دوست داری بکن.” با دستاش بند سوتینم رو از پشت باز کرد و به کناری گذاشت. “واایی عجب ممه هایی داری مریم.”
از تعریفش خوشم اومد گفتم: “حتی از ممه های فریبا هم بهترن؟”

“ظاهرش که خیلی خوبه ولی اصل کار مزه شه. تا مزه نکنم نمیتونم نظر بدم.”
لبخندی زدم و میخواستم چیزی بگم که ناگهان نوک سینه م رو گذاشت توی دهنش و شروع کرد به لیسیدن و خوردنش. حرفم توی دهنم موند و ناله هام دوباره شروع شد. روی سینه هام خیلی حساس بودم. علی هم انگار قشنگ اینو فهمیده بود.
کم کم سینه هام رو ول کرد و دوباره بوسیدنو شروع کرد. رفت به سمت پایین و شکمم رو از بالا تا پایین بوسید تا رسید به شرتم. این حرکت برام تازگی داشت و حس خوبی میداد. انقدری خیس کرده بودم که شرتم هم خیس بود و چسبیده بود به کصم. فکر میکردم که الانه که شرتم رو در بیاره و کیرشو فرو کنه، ولی یکدفعه بجای اینکار شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن رون پاهام. حس بی نظیری داشت. زبونش رو هر از گاهی از کنار شرتم به کصم میزد که باعث میشد هوش از سرم بپره. با حوصله شرتم رو در اورد و خیره شد به کصم.
“وای مریم خیلی خوشگل تر از چیزی هستی که تصور میکردم. حیف محسن که قدر تورو نمیدونه.”

“انقد الکی از من تعریف نکن. من اونقدراهم خوشگل نیستم.”

“خوشگل نیستی؟؟ عزیزم تو فوق العاده ای.”
لبخندی از روی رضایت زدم. بدون درنگ دستاشو گذاشت روی رون پاهام و و پاهامو کمی باز کرد. اول چندتا بوسه از چوچولم زد و بعد شروع کرد مکیدن و بازی کردن با زبونش. ناله هام بلند و بلندتر میشد. ۲ تا انگشتش رو فرو کرد توی کصم. یکم که عقب جلو کرد، خودمو عقب کشیدم و شروع کردم به لرزیدن. تاحالا به این خوبی ارضا نشده بودم. بعد از چند ثانیه لرزش بی اختیار علی پیشم دراز کشید و از من تعریف کرد. کمی بعد که حالم جا اومد پرسید: “اماده ای برای راند دوم؟” لبخند زدم و سرمو تکون دادم و گفتم آماده ام. بلند شد و شرت خودش رو در اورد. کیرش شاید ۱۷ ۱۸ سانتی متر بود. خودش رو انداخت رو من و سینه هام رو تو دهنش گذاشت. بعد یک دقیقه دوباره شهوت حکمفرما شده بود. ناله هام قوی تر شد و علی هم اینو حس میکرد. دستش رو برد پایین و دوباره کصم رو انگشت کرد. کمی بعد که علی مطمئن شد من به فاز سکس برگشتم و شهوتی شدم، بلند شد و پاهام رو باز کرد، کیرش رو روی ورودی کصم گذاشت و گفت: “میخوام تورو با تمام وجودم حس کنم.” و با فشار کمی کیرش رو تماما داخل من گذاشت. ناله ای از روی شهوت کشیدم. با دو دستش پاهامو باز نگه داشته بود. چند دقیقه تلمبه زد و بعد درحالی که کیرش داخل من بود خواست پوزیشن رو عوض کنه. دستاشو پشتم گذاشت و منو نزدیک خودش اورد.
همونجوری که آروم تلمبه میزد لبهاشو روی لب من گذاشت. نمیدونم چقدر گذشت اما درحالی که داشت منو میکرد آه بلندی کشیدم و ارضا شدم. اون هم کیرش رو در اورد و با چندتا حرکت دست، آبش رو پاشید روی شکم و سینه های من. چندتا دستمال کاغذی برداشت و آبش رو از روی بدنم پاک کرد و عذرخواهی کرد.
نیم ساعت کنار هم دراز کشیدیم. موهامو نوازش میکرد و صورتم رو بوس میکرد. علی از همه نظر عالی بود. به درخواست من، باهم رفتیم حموم و همدیگرو شستیم. هردو خسته بودیم و انرژی برای یه سکس دیگه نداشتیم. بعد حموم گفت:
“مریم، این سکس بهترین سکسی بود که داشتم، تو واقعا بهترینی. الان کار دارم و باید برم ولی بنظرت بازم میتونیم اینکارو بکنیم؟”

“اوه ممنونم. منم بهترین حس کل عمرم رو تجربه کردم و میخوام که دوباره تجربه ش کنم. بعدا بهت زنگ میزنم و دوباره از این قرارا باهم میزاریم.
”
از اون روز به بعد علی رو دعوت میکنم خونمون و باهم سکس میکنیم. میدونم که محسن هم بعضی اوقات با فریبا اینکارو میکنه. علی رو دوست داشتم؛ هیچوقت بهش نگفتم که فریبا داره بهش خیانت میکنه؛ نیازی نبود که زندگی اون هم مثل من خراب بشه. هیچوقت خیانت محسن و فریبا رو به روشون نیاوردم ولی همیشه آرزو میکنم کاش هیچوقت چنین اتفاقاتی نمیفتاد… کاش هیچوقت مجبور نمیشدم از محسن و فریبا انتقام بگیرم… کاش من هم یه زندگی معمولی داشتم…
پایان

نوشته: pesarake jaghi


👍 17
👎 7
18901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

949180
2023-09-24 01:17:41 +0330 +0330

با سلام به نویسنده محترم.
داستان‌تون غلط املائی آن‌چنانی نداشت، اما عدم استفاده درست از ویرگول و عدم رعایت برخی علائم نگارشی دیگه مشهود بود.
پیرنگ بسیار نخ‌نما، کلیشه‌ای و تکراری بود.
شخصیت پردازی واقعا ضعیف بود.
تنها نکته مثبت در داستان، اروتیک متوسط بود.
با تمرین و خوندن داستان‌های خوب، قطعا داستان‌های زیبا‌تری از شما خواهیم خوند‌.
فقط سعی کنید خلاقیت‌تون رو در زمینه خلق ماجرا و پیرنگ برای داستان، به کار بگیرید و روی توصیفات‌تون بیشتر کار کنید‌.
در نهایت؛
تبریک لیمویی میگم بابت جرئت و شرکتتون در جشنواره.


949199
2023-09-24 02:24:03 +0330 +0330

داستان متوسطی بود ، میشد بهتر و کاملتر توصیف بشه.
ولی افسوس که هست چنین داستانهای غم انگیز و زشتی در زندگی ها ، از قدیم گفتن مرغ همسایه غاز ، زیاد دیدم طرف با داشتن زن زیبا و کامل با زنایی رابطه داشته که صدبار پایین تر از زنش بودن و سوال بوده واسم ، درست ما ظاهر زندگی طرف دیدیم و قضاوت کردیم ولی سوال این بوده که چرا هم سطح یا بالاتر از زنش نه فقط پایین ؟! چیزی که به ذهنم فقط رسیده هرزگی و عادت به بی‌بندوباری بوده ، چه خوب بود در زندگی یه طرف کمی از خواسته خودش کوتاه بیاد و طرف مقابلش هم بیشتر به خواسته همسرش اهمیت بده ، افسوس که نیست همیشه

3 ❤️

949216
2023-09-24 03:39:40 +0330 +0330

به نویسنده‌ محترم:
ممنون از زمانی که برای نگارش داستان گذاشتین و شرکت در جشنواره

نکات مثبت:
متن روان
اروتیک قابل قبول

نکات منفی:
پی‌رنگ تکراری
شخصیت پردازی ضعیف

مخاطب صرفا یک خط داستانی را دنبال می‌کند که بیشتر شبیه به خاطره هست تا داستان.
شخصیت پردازی به حد کافی انجام نشده.
متن روان است و زمان داستان ایرادی ندارد و مخاطب بدون نیاز به تکرار در خواندن، خط داستان را دنبال می‌کند.
اروتیک قابل قبول است و توصیفات نسبتا خوبی در بخش اروتیک انجام شده

براتون آرزوی موفقیت دارم.
قلمت خنیاگر اندیشهَ‌ت
🌺🌺

5 ❤️

949243
2023-09-24 08:43:30 +0330 +0330

نکته ی مثبت اصلی، نگارش استاندارد و ثابت موندن لحن روایت از ابتدا تا انتهای داستان هست. بجز این دو، هر نکته ای از داستان که دست روش گذاشته بشه در معمولی ترین و کلیشه ای ترین حالت ممکن قرار داره. اون هم نه کلیشه ای در حد داستان های نیمه حرفه ای. کلیشه ای در حد داستان های متوسط سایت! در مجموع هیچ چیز خاصی نداشت.

4 ❤️

949257
2023-09-24 11:24:21 +0330 +0330

باز هم حماسه شربت!

0 ❤️

949260
2023-09-24 11:54:34 +0330 +0330

سلام ممنون از تک تک داوران جشنواره که با نقدهاشونبنده رو آگاه کردن و اشکالات داستان رو به بنده گوشزد کردن.
اکانت قبلی من متاسفانه مسدود شده و نمیتونم با اون کامنت بزارم پس با این کامنت گذاشتم. ایشالا با کمک نقد هایی که الان از داوران خوندم، در اینده داستان هایی بهتر و روان تر، با ویژگی های بیشتر بنویسم و باعث لذت و شادابی خوانندگان عزیز بشم.

4 ❤️

949279
2023-09-24 15:20:00 +0330 +0330

تو جرعت انتقام داشتی دیگه نگران نباش من بکم چی که میترسم

0 ❤️

949304
2023-09-24 19:39:23 +0330 +0330

ممنون از حضورتون در جشنواره و انرژی‌ای که گذاشتید. قدم به قدم با هر بار نوشتن قلمتون بهتر میشه. اینجا چندتا توصیه می‌نویسم که توی نوشتن داستان‌های بعدیتون علاوه بر تجربه‌ و توانایی خودتون، کمکتون می‌کنه.

  1. این‌بار سعی کنید توی ذهنتون ماجرا خلق کنید. یه داستانی که توش پیچش بذارید، یا شاید دوست داشته باشید یه معمایی رو ایجاد کنید. مهم نیست، مهم این ـه که یه ماجرای جالب‌تر خلق کنید. به غریضه‌ی قصه‌گویی‌تون بها بدید :)

  2. درمورد احساسات شخصیت‌های داستان‌تون بیشتر بنویسید. احساسات هر آدمی منحصر به فرده و شما می‌تونید احساسات کاراکتر رو به بخش جالبی از داستانتون تبدیل کنید.

  3. فرم داستانتون رو از «نقل» و «گزازش» به روایت داستانی تغییر بدید. این فرمی که دساتان نوشتید خوراک تعریف برای یه دوست هست. اما توس داستان نوشتن می‌تونید شیب داستان رو ملایم‌تر، پیاز داغ قضیه و جزییات رو بیشتر کنید.

  4. مطمئنم شما هم داستان‌هایی هست که خیلی مجذوبتون کرده و خیلی براتون جالب بوده. لذا شما تا حد خوبی می‌تونید نقاط قوت داستان مورد علاقه‌تون رو بفهمید و ببینید چه فاکتورهای خوبی داشته. این دفعه که به سراغش رفتید، زیر و بمش رو دربیارید و سعی کنید ازش استفاده کنید.

پی‌نوشت: تو شهوانی داخل داستانت از شربت استفاده نکن. قد کیر کاراکتر رو هم به سانت نگو. اشکال نداره که بگی کیرش بزرگ بود ولی سانتی متر نگو. اول داستان مشخصات سن و وزن و قد اینا هم نیار. اینا آداب داستان‌نویسی در شهوانی هست :)

3 ❤️

949305
2023-09-24 20:07:19 +0330 +0330

درود به mamali_refresh عزیز. با تشکر از نقد زیباتون. نقدتون کنار نقد های سایر منتقد ها و داوران جشنواره کاملا بجا بود و انشالله اگه داستان دیگری نوشتم حتما از نکات استفاده میکنم، فقط توی پی نوشتتون گفتین توی داستانت از “شربت” استفاده نکن؛ یکی دیگه از کاربرا هم کامنت “باز هم حماسه شربت” رو گذاشته. میشه یکم واضح تر بگید؟ اخه بنظر میاد یجور اصطلاح توی سایت باشه که بنده باهاش اشنایی ندارم.

4 ❤️

949312
2023-09-24 22:40:08 +0330 +0330

پیرنگ بسیار نخ‌نما، کلیشه‌ای و تکراری
نظر یکی از داورها این بود و من هم با این نظر کاملا موافقم
چون همین عنوان داستان شما رو در سایت سرچ کنیم n مورد عین نوشته شما وجود داره.
بااحترام داستان شما قبلا در سایت آپ شده؟!

3 ❤️

949315
2023-09-24 23:35:21 +0330 +0330

درود بر نویسنده.
از زمان طفولیت که داستان‌های سایت رو می‌خوندیم، نود درصد داستان‌های کمی تخیلی همیشه کاراکتر بکن، قهرمان، دیر انزال و جذاب داستان با شربت از طرف مقابل پذیرایی می‌کرد.
غلط نکنم نصف بچه‌های کم سن و سال سایت اینجور برداشت کرده بودن که اگه به یکی شربت بدیم باهامون سکس می‌کنه :).

3 ❤️

949428
2023-09-25 06:42:36 +0330 +0330

دمت گرم خوب نوشتی اونقدر خوب وواقعیت پذیر که اگه میگفتی داستان واقعیه باورپذیر بود

0 ❤️