داستان عشق ممنوعه من و حسن 💔(۳)

1401/02/04

...قسمت قبل

سلام خدمت همه دوستان ❤
قسمت دو رو یکم با عجله به دلیل وقت کم فکر کنم کوتاه شد ، به خاطرش پوزش می خوام🙏
داستان من حسن یه داستان چهارساله است با کلی ماجرا و فراز و فروده ، به همین دلیل برای پرهیز از طولانی شدن سعی می کنم کمتر به جزئیات بپردازم.
امیدوارم این قسمت براتون زیباتر و لذت بخش تر باشه 💞

اگه قسمت ۲ رو خونده باشین میدونین که من برای نزدیک تر و صمیمی تر شدن به عشقم ، حسن هم از لحاظ عاطفی و هم از لحاظ جنسی به دلیل علاقه شدیدم بهش کارای زیادی کردم ، چه کارهای احمقانه و چه هوشمندانه و تا حدی موفق شدم ، اون زمان واقعا واقعا حس میکردم بهم دیگه دلبستگی پیدا کردیم و از هم خوشمون میاد ، دیگه بهم عادت کرده بودیم و یه جورایی صمیمی ترین دوستای هم شده بودیم ، قبل از این من فکر می کردم من فقط عاشق اون شدم و اون علاقش به من به اندازه و از نوع علاقه من به اون نیست و…، اما کم کم از رفتارش ، طرز حرف زدنش و…میفهمیدم بهم علاقه و دلبستگی پیدا کرده ، یا اینجوری حس می کردم ، همیشه سراغم رو می گرفت ، حواسش بهم بود و …، خیلی بیشتر از قبل ، حتی روم غیرت پیدا کرده بود ، یه روز که بنایی داشتیم و اماده میشدیم و لباس عوض می کردیم ، یکی از کارگرها که تازه باهامون امده بود بعد از لخت دیدن من حشری شد و از رو شوخی گفت : جون چه کونی هستی بچه خوشگل ، عجب کونی و بدنی و …، حسن که پیشم بود یه هو بهم ریخت ، عصبانی شد و یه جورای انگار خون جلو چشم هاش رو گرفت خواست عکس العمل نشون بده که منم با دیدن چهرش زود جا خوردم و خیلی ترسیدم ، زود جواب اون یارو رو دادم گفتم : هر چی باشم به گردپای تو هم نمیرسم بچه کونی زبون دراز ، معلومه به خاطر کون دادن زیاده که زبونت انقدر دراز شده و…
این رو زود گفتم چون ترسیدم حسن دعوا درست کنه و نمی خواستم اتفاق بدی بیوفته ، اون یارو هم بعد دیدن قیافه حسن خیلی ترسید و ادامه نداد ، این شوخی ها بین پسرا کاملا طبیعیه و این رفتار حسن بود که عادی نبود ، نمیدونم می شه بهش گفت غیرت یا نه ، حسن دیگه همیشه من رو کنار خودش میبرد و ما همه وقت کنار هم کار میکردیم ، می گفت دوست دارم کنار خودم باشی و از شیرین زبونیت خوشم میاد ، وقتی گرم صحبت با حسن میشدم از هر چیزی که میدونستم براش میگفتم ، اونم تعجب می کرد و می گفت این همه چیز رو از کجا میدونی ، افرین داری و می خندید و خوشش میومد ، تا حالا ندیده بودم کسی انقدر از وراجی های من خوشش بیاد😂😂 ، اینم بگم ، حسن تو یه خانواده با پنج تا فرزند به دنیا امده بود ، سه تا پسر و دو تا دختر ، فرزند چهارم خانواده بود و فقط یه خواهر از خودش کوچیک تر داشت که من از خواهر کوچیکش بدم میومد ، جز خواهر کوچیکش که ازم بزرگ تر بود همه خواهر و برادر هاش هم ازدواج کرده بودن ، حتی بچه داشتن ، بچه برادر بزرگش یه دختر هم سن و سال من بود ، خواهر و برادراش هم زرنگ و کاری بودن اما هیچ کدوم به کاری و زیبایی و جذابی حسن نبودن ، زیبای حسن به پدرش حاج احمد برده بود.
حسن جدا و یه جورایی مستقل از خانوادش زندگی می کرد ، یه جورایی تو خونه قدیمی خانوادش…
یه روز عصر پدرم خونه نبود و بد جور حوس حسن به دلم افتاده بود و نمی تونستم تحمل کنم ، بعد از اون قضیه نشون دادن کونم به حسن دیگه کونم بیشتر می خارید😂😂 ، یه دوش کوتاه گرفتم و خودم رو تمیز و مرتب کردم ، همش به فکر حسن بودم و به مادرم گفتم با حسن در مورد کار و …حرف دارم و میرم پیشش و شب میام .
رفتم در خونه حسن رو زدم و صداش زدم و گفتم : اقا حسن مهمون نمی خوای ؟ منما!! … ، من و دید خوشحال شد و گفت : پوریا خیلی خوش امدی و…
در رو باز کرد و رفتم تو ، خونه تمیزی و قشنگی بود ، رفتم پیشش نشستم چاییو و…اورد و ما نشستیم حدود یه ساعت به کسعشر وچرت و پرت گفتن که اصلا حرف ها یادم نیست ، حسن تو خونه یه شلوارک راحتی و یه پیراهن رکابی پوشیده بود ، همش چشمم به بدن جذابش بود ، بازو و سینه و بدنش و …حشریتم رو به نقطه انفجار رسونده بود ، عرق کرده بودم ، بهش گفتم هوا چقدر گرمه عرق کردم و …گفت : اگه گرمته تو ام مثل من لباس اضافه هات رو در بیار و راحت باش ، خیلی لباس پوشیدی ، من از خدا خواسته اما با نقش بازی اروم اول دکمه های پیرهنم رو دونه دونه باز کردم و پیرهنم رو در اوردم و بعد شلوارم رو اروم کشیدم پایین و در اوردم فکر کنم اونم با دیدن لباس کندن من حشریتش زده بود بالا ، با یه زیر پیرهن نازک و یه شورت کنارش نشستم پاهام و دستا و سینه های سفیدم کامل لخت بود ،زل زده بود بهم اما سعی می کرد من نفهمم
شروع کردم به زدن حرف های صمیمی و خصوصی
پرسیدم : حسن ، ما الان با هم رفیق هستیم ،نه ؟
گفت : اره
گفتم : پس می تونیم از هم سوالای خصوصی بپرسیم ؟
گفت : اره ، هر سوالی بپرسی جواب میدم و…
گفتم : عالیه ، تو چرا ازدواج نمی کنی ؟؟؟
گفت : گفت چون تا حالا هیچ دختری نتونسته دلم رو ببره و …
با شیطنت و شوخی گفتم : شهوت بهت فشار نمیاره ؟… من تو این سنم از فشار شهوت دارم له می شم ،اون وقت تو تا حالا چجوری زنده موندی…
خندید و یه دست به سرم مالید و دست اش رو گذاشت رو شونم و گفت : اره ، به منم خیلی فشار امده و میاد، اما خوب برا یه سوراخ نمی خوام ناشیانه رفتار کنم و …، کیرش لای پاش یه جورای شق کرده بود با سوال و لهن من انگار تکون خورد
از پشت به نشانه صمیمی بودن بهش تکیه دادم ، جوری که سرم رو سینه اش بود و می تونستم صدای قلب و نفس کشیدنش رو بشونم ، خیلی لذت بخش بود.
دیگه خیلی صمیمی شدیم ، پرسیدم : حسن ، تو رو فقط دخترا حشری می کنن ؟
گفت : چطور ؟
گفتم : اخه من از بچگیم جوری بودم که مرده ها و پسر ها هم حشریم می کردن و برام جذاب بودن ، اصلا دست خودم نیست و خجالت می کشم بگم ، اما تو هم من رو همیشه حشری می کنی ، تو مرد خیلی جذابی هستی و اگه دختر بودم حتما بهت کص میدادم و …

خندید و نوازشم کرد و گفت : اگه بخوام راستش رو بگم تو هم خیلی برای من جذابی ، تا حالا پسر های زیادی رو دیدم و باهاشون کار کردم اما از هیچ کدوم به اندازه تو خوشم نیومده ، با همه فرق داری و از همه جذاب تری و…

احساستاتی شده بودم و با فشار عاطفی که روم بود یک هو و با لحنی خاص و بغز الود گفتم : حسن من عاشقتم …، من عاشق اون صدای قشنگتم ، عاشق اون قیافتم ، عاشق شخصیت پاکتم ، به عشق دیدن تو و شنیدن صدات هر روز به مسجد و کار میام ، از اون روزی که اولین بار دیدمت تا حالا فکرم فقط و فقط تو شدی و میخوام همیشه همیشه کنارت باشم و حاضرم هر کاری بکنم همیشه کنارهم باشیم حتی شده قرار باشه همش کارگری کنم و بیام مسجد و… ، نمیدونم چجوری از فکرت و عشقت خودم رو رها کنم و …اشکم مثل بچه ها در امده بود .
هر دو احساسی شده بودیم .
برم گردوند سمت خودش و زود محکم بغلم کرد ، اولین باری بود که حسن بقلم می کرد ، ضربان قلبش رو روی سینم حس می کردم همین طور گرمای بدنش رو ، صدای نفس کشیدنش رو و زبری لذت بخش ریشش رو روی گردنم
، اصلا انتظار این واکنش رو نداشتم ، قلبم تند تند می زد و داشتم بیشترین لذت رو میبردم ، خیلی داغ و جوگیر شده بودم و وقتی حسن صورتش رو عقب بر گردوند تا جوابم رو بده ، ناخوداگاه از روی شدت احساسات چشم رو بستم و شروع کردم ازش لب گرفتن ، وای خدا…داشتیم مثل فیلم ها از هم لب می گرفتیم ، خیلیییی خیلییی برام لذت بخش بود ، با لحن پر از بغزم حسنم به گریه انداخته بودم و از چشماش اشک میومد ، بعد از مدتی به خودم امدم و خودم رو عقب کشدم و سرم رو از خجالت حرف ها و کارم انداختم پایین
حسن با دست اش سرم رو بالا اورد و بهم خیره شد و گفت : منم تو این همه مدت عاشقت شدم ، عاشق اون اخلاق و رفتار خوبت و اون شیرین زبونیت و هر روز که پیشم بودی من بیشتر و بیشتر مجذوب تو میشدم و…
فکر منم از روز های اول همش تو شده بودی و یه روز که نبینمت یا پیشم نباشی دق می کنم و…
کنار هم و تو بغل هم دراز کشیدم و شروع کردیم به ابراز عشق کردن و منم تمام قضیه رو براش توضیح دادم ، حتی نقشه هام و برنامه هام رو دونه دونه بهش گفتم ، گفتم از همون روز اول عاشقت شدم و همش می خواستم بهت نزدیک بشم و…
اونم می گفت خیلی وقته روت احساس پیدا کردم و…
اصلا گذشت زمان رو متوجه نمی شدیم ، خیلی احساسی و داغ شده بودیم ، شروع کردیم دوباره از هم لب گرفتم ، بدن هم رو دستمای می کردیم ، حسن دستاش رو توی پیرهن من کرده بود و داشت به پهلو و سینه هام دست می کشید ، منم پیرهنم رو در اوردم ، اونم رکابیش رو در اورد ، بعد من شلوارک اش و هر چی که پاش بود رو کشیدم پایین و لخت مادرزاد شد اونم شرت من رو از پام در اورد ، کامل لخت شده بودیم و لخت لخت تو بغل هم بودیم ، هر دو شق شده بودیم ، اون رو زمین دراز کشید و من سینه هاش رو بوسیدم و بعد از روی حشریتم کیرش رو گرفتم تو دستم ، کلفت و بزرگ و بی مو و قشنگ بود ، اول سرکیرش رو کم کم کردم تو دهنم و شروع کردم به مکیدن و بعد لیسیدنش ، ناله حسن بلند شد ، شروع کردم به لیسیدن کل کیرش و خایه هاش ، بد جور می لیسیدم و می مکیدم ، خایه هاش رو کامل می کردم تو دهنم و میمکیدم و اونم ناله می کرد و لذت میبرد بعد خواستم کیرش رو تا اونجا که می تونم تو دهنم بکنم و تند تند ساک بزنم ، بیشترش رو تو دهنم کردم و تند تند ساک میزدم ، یکم برام سخت بود ، چون دفعه اولم بود ، اما داغ بودم و لذت میبردم ، حسنم داشت با از شدت لذت ناله میکرد ، بعد یه مدت حسن نذاشت و گفت دیگه ساک نزن ، رو به زمین خوابوندم و یه بالیش گذاشت زیرم ، به نحوی که کونم بیاد بالا ، کیرش کامل کامل شق بود و مثل یه خنجر شده بود ، با دیدن کونم با دست زد رو کونم و گفت چه کونی داری ، از این به بعد مال خودمی و زن خودمی ، اول با وازلین سوراخ کونم رو مرطوب کرد و شروع کرد انگشت کردن ، من قبلا به کونم ور رفته بود زود جا باز کرد ، سر کیرش رو گذاشت رو سوراخ کونم و اروم به هل داد تو ، یکم دردم امد اما اروم اروم جلو و عقب کرد و بعد یه مدت کوتاه کل کیرش کامل تو کونم رفتم ، اه و ناله هر دومون بلند شد ، اولین بارم بود کون میدادم ، اروم اروم عقب جلو میکرد ، هر دو لذت میبردیم و اه و ناله میکردیم ، بعد شروع کرد تند تند تلمبه زدن و دست اش رو گذاشت جلو دهنم که فریاد نزنم ، داشتم پاره میشدم ، کیرش خیلی کلفت و دراز بود و دردش زیاد بود اما لذتم داشت ، وحشیانه تلمبه میزد و دلم می خواست با تمام جونم داد بزنم حین تلمبه زدن گردنم و بدنم رو میبوسید و جون جون میکرد و می گفت دیگه مال خودمی دیگه من شوهرت شدم و تو زنم شدی منم اون وسطا ابم امد ، مالیدن بدنش و تلمبه هاش و صدای اه و ناله و بوی عرق هر دومون و …حسابی وضعیت رو لذت بخش کرده بود هر دو خیس عرق شده بودیم و بعد از اینکه یه مدت نسبت طولانی حسابی من رو گایید و جرم داد ، تو کونم یه گرمای حس کردم و کیرش تو کونم یه تکونی خورد ، ابش امده بود و ریخت تو کونم و بلند نفس نفس میزد یکم کیرش رو تو کونم نگه داشت و بعد کشید بیرون ، انقدر ابش زیاد بود از تو کونم ریخت بیرون تا خایه هام پایین امد ، رو زمین دراز کشید و منم خوابوند رو بازوش ، هر دو نفس نفس میزدیم ، بعد چند دقیقه که اروم شدیم اونم برام ساک زد ، با لذت ساک میزد و می گفت کیرت برا من مثل شاخه نبات شیرین و خوشمزه است ، تو عشق منی و … ، گفتم ابم میاد ، گفت بریز تو دهنم ، ریختم تو دهنش یکمم ریخت رو صورت و سینه هاش اونم یه مقدارش رو با حشریت خورد ، گند زده بودیم به هم ، هر دو کامل عرق کرده بودیم و اب منی از بدنمون میبارید ، اما از خستگی هر دو خوابمون گرفته بود ، هر چی اب منی تو خایه هامون بود خالی شده بود از فرط خستگی تو بغل هم لخت خوابمون برد ، اون شب لذت بخش ترین شب تو کل عمرم بود ، رابطه جنسی خیلی لذت داره ، اما هیچ رابطه جنسی مثل رابطه با کسی که عاشقشی نمی شه ، فردا صبح زود تو بغل هم و لخت و تو وضع ناجوری بیدارشدیم ، از هم لب گرفتیم ، خودمون رو جمع کردیم و یکم خودمون رو تمیز کردیم ، وای قرار بود شب برم خونه اما الان صبح شده و تو خونه حسن لخت بودم ، زود لباسم رو پوشیدم و خودم رو یکم مرتب کردم ، زود با حسن خداحافظی کردم ، حسن هنوز لخت بود ، با اضطراب رفتم خونه ، مادم گفت تا الان کجا بودی؟ چرا شب نیومدی و…؟ ، گفتم حساب و کارمون زیاد شد گذشت زمان رو نفهمیدم تا شب طول کشید و شبم ترسیدم از اونجا بیام خونه و همونجا خوابیدم و…، سوراخم میسوخت اما خیلی لذت برده بودم، بعد ها هم همش میرفتم خونش خیلی روزها شب ها هم بغل هم می خوابیدیم و بیشتر کنار هم بودیم و انگار یه جورایی زن و شوهر شده بودیم ، اون شب من مفعول شدم اما بیشتر شب های دیگه رابطمون دو طفه بود و حتی بعضی وقت ها هم حسن مفعول میشد و …

تو قسمت بعد ، اخر قضیه من و حسن رو هم توضیح میدم
امیدوارم خوشتون امده باشه ❤
اگه دوست داشتین حتما لایک کنید و اگه دوست نداشتین با نظراتتون کمکم کنید تا قسمت بعد رو بهتر تعریف کنم 🌹

نوشته: پوریا


👍 6
👎 1
8101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870491
2022-04-24 12:38:00 +0430 +0430

از سری خاطرات اقای طوسی😐❤دیگ مسجد نمیرم

0 ❤️

870505
2022-04-24 14:54:20 +0430 +0430

امیدوارم آخرش به ازدواج حسن نرسیم

0 ❤️

870553
2022-04-24 23:42:46 +0430 +0430

مبارک باشه پوریا جان! بالاخره به وصال کیر حسن رسیدی!

0 ❤️