زنم و برادرای ناتنیش (۱)

1402/09/08

سلام
من حسینم 37 سالمه.یه مرد معمولی با یه هیکل معمولی و موهایی که تا حدودی کم پشت شدن.زنم رقیه 33 سالشه.اونم یه زن معمولی و خانه داره با یه هیکل معمولی یه کم تپل.کون و کپل گرد و بزرگ ولی نه اونقدر.طبیعیه.یه کم هم شکم و پهلو داره.پوست سفید روشن و چشم و ابروی مشکی و خوشگل.رقیه اصلا زن شیطونی نبود و تو این 13 سالی که با هم ازدواج کردیم چیزی ازش ندیده بودم.خیلی هم نجیب و خانومه.دوتا بچه هم داریم که پسرم دوم ابتداییه و دخترم پیش دبستانی.
قضیه از اونجا شروع شد که پدر زنم بعد از فوت مادر زنم دوباره ازدواج کرد با یه خانوم همسن و سال خودش که اون خانوم هم چند تا بچه داشت دختر و پسر که چند تاشون ازدواج کرده بودن و دوتا پسرش که یکیشون قبلا ازدواج کرده بود و طلاق گرفته بود و نزدیک 40 سالش بود با اون یکی پسرش که 35 سالش بود همه با پدرزنم زندگی میکردن.
رقیه خیلی زن مهربونیه و همیشه مردم دار بوده و حواسش بوده که کسیو از خودش نرنجونه.بخاطر همین با زن باباش رابطه ی دوستانه ای داشت.از حق هم نگذریم زن باباش خانوم محترم و مهربونی بود.
همینطور رقیه احترام پسرای اون خانومم نگه میداشت و چون ازش بزرگتر بودن همیشه داداش صداشون میکرد و سعی میکرد باهاشون جوری رفتار کنه که انگار مثل خانواده خودشن.ما چون خونمون تو همون شهر خونه پدرزنم ایناست و همونطور که گفتم رابطه صمیمانه ای بین زنم و زن باباش هست رقیه زیاد می رفت خونه پدرش و بهشون سر میزد.من زیاد با برادرای ناتنیش برخورد نداشتم مگر سالی یکی دوبار که تو عید و مراسم های خاصی می دیدمشون و در حد سلام و علیک بودیم.ولی رقیه که با بچه ها می رفت از اینکه برادرای ناتنیش مهربونن و برای بچه ها خوراکی میگیرن تعریف میکرد منم ناخودآگاه حس خوبی بهشون پیدا کرده بودم.
اسم برادرای ناتنیش وحید و حمید بود.خیلی از مهربونی و خوب بودنشون تعریف میکرد.گذشت و گذشت تا دو سال پیش که سال اولی بود که پسرم میرفت مدرسه.به پیشنهاد حمید که داداش بزرگه بود ما پسرمون همون مدرسه ای ثبت نام کردیم که پسر حمید درس میخوند.حمید همونیه که طلاق گرفته و یه پسر داشت که ابتدایی بود.بگذریم این باعث شد تا بیشتر اوقات که زنم میرفت مدرسه پسرمو بیاره حمیدم که میرفت دنبال پسرش همو ببینن و یا میرسوندش خونه خودمون یا میرفتن خونه پدر زنم با هم.این قضیه گذشت تا اینکه یهو رقیه یه مدت اصلا نمی رفت خونه پدرش.حدود دو هفته بود که اصلا نرفته بود و این برای رقیه که هر روز خونه باباش بود عجیب بود.ازش که پرسیدم گفت بخاطر درس بچه ست و زیاد وقت نمیکنم.کم کم متوجه تغییر رفتار رقیه میشدم که اون زن مهربون پرخاشگر تر شده بود و انگار حوصله چیزیو نداشت.یه بار که من سر ظهر رفتم دنبال پسرم از مدرسه بخاطر اینکه رقیه حالش خوب نبود حمیدو دیدم و با هم دست دادیم و سلام علیک کردیم و خبر و احوال که گفت چند وقته رقیه خانومو نمیبینم میاد پسرتونو میبره گفتم قبلا که زیاد بر میخوردین به هم گفت شاید ساعت کلاسای بچتونه یجوریه که برخورد نمیکنیم با هم زیاد و رفت.رسیدم خونه برای رقیه تعریف کردم که یهو گفت به عنم چی کنم حالا که نمیبینیم همو گفتم عه رقیه این چه حرفیه.گفت ول کن بابا حسین حوصله نداشتم یه لحظه اینجوری گفتم.
یه مدت گذشت باز تا اینکه دوباره رقیه می رفت خونه پدرش و روال سابق بود.تا اینکه یه بار که اومدم خونه رقیه نبود و ناهار و درست کرده بود که یهو صدای گوشیش اومد که برداشتم و رقیه بود که گفت حسین جان گوشیو خونه جا گذاشتم ناهارتو گرم کن بخور ما یه کم دیرتر میاییم منم گفتم باشه و قطع کردم.بعد از ناهار چشمم به گوشی رقیه خورد راستش اصلا فکرم هیچوقت به سمت اینکه به رقیه شک کنم حتی نمی رفت و چون گوشیشم رمز نداشت مطمئن بودم دیگه کاملا ازش و همینجوری برای تفریح گوشیشو برداشتم و باز کردم و رفتم تو اینستاش و تلگرامش و واتس آپش دیدم همه چی آرومه و به خودم افتخار میکردم که همچین زنی دارم.گفتم برم یه سر به گالری بزنم و عکسای رقیه خوشگلم و بچه هامو یه کم ببینم و کیف کنم.وقتی گالریشو باز کردم یهو متوجه یه بخش شدم که انگار فیلم سوپر بود که از تلگرام تو گالری ذخیره شده بود.اولش تعجب کردم که رقیه چرا باید همچین چیزایی نگاه کنه و کنجکاو شدم که ببینم چی هست حالا…
ادامه دارد

نوشته: حسین زمین


👍 31
👎 12
68201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

960035
2023-11-29 23:51:04 +0330 +0330

الان این داستان بود؟
مقدمه کتاب از لین بیشتره!

0 ❤️

960045
2023-11-30 00:23:55 +0330 +0330

لطفادرقسمت بندی دقت کنید مهمترین چیز تقطیع مناسب هرقسمت هست که خواننده رومشتاق وکنجکاو به ادامه نگه میداره.
لازم نیست حتما به چندین قسمت یا۵قسمت برسه به هرقیمتی.

0 ❤️

960070
2023-11-30 02:25:29 +0330 +0330

خوب به خودت افتخار کن چلمن ، احتمالاً با فیلم سوپر زنت جلق هم زدی ، داستانت نه تجاوزی داشت نه بی‌غیرتی ، احمق هر داستانی عنوانش تغییر می‌کنه تو هر قسمت ، فعلا که نرسیدی به کص دادن زنت و کون دادن خودت ، زن و شوهری که با دادن خوراکی به بچشون خام شدن معلوم از اون گرگوری های گدا گشنه بسیجی ج اسهالی هستن ، دیگه ننویس احمق پوفیوز کصخول بی‌غیرت بیرگ .

2 ❤️

960113
2023-11-30 09:01:48 +0330 +0330

ننویس دیگه مجلوق کوس ندیده بدبخت

0 ❤️

960120
2023-11-30 10:12:21 +0330 +0330

بد جایی قط کردی

0 ❤️

960267
2023-12-01 13:11:14 +0330 +0330

کش کس نی کو دارن ذنطو مسل ذمین ذافرون آب میدن طا آماده بشه واصه سنده آوردن به اثم تو

0 ❤️

961325
2023-12-09 00:04:44 +0330 +0330

چرا قسمت جدید رو نمی زاری ؟؟

0 ❤️