سُها

1397/10/02

صدای آیفون که بلند شد لای چشمهام رو باز کردم، اول فکر کردم دارم خواب میبینم، اما با صدای دومین زنگ متوجه شدم صدای زنگ در خونه است. همونطور که موهای بلندم دورم ریخته بود و پاچه های شلوارم تا به تا نزدیک ساق و مچ پام میرقصیدن و بند تاپم روی شونه ام ولو بود کورمال کورمال آیفون رو پیدا کردم و بدون این که بپرسم چه کسی پشت درِ ، در رو باز کردم.
کسی جز سُها بهم سر نمیزد. تا به خودم اومدم و در ورودی رو باز کردم دستی من رو به سمت خودش کشید و سر تو موهای شلخته ام فرو برد و نفس عمیقی کشید. من هم بوی تنش رو بلعیدم و با دست آزادم، در رو برای بسته شدن هل دادم. صدای نرمش رو زیر گوشم شنیدم که زمزمه میکرد:ماهی، نمیدونی تا اینجا با چه سرعتی اومدم. دلم برای بغلت تنگ شده بود. نگو که هنوزم خوابت میاد!
از آغوشم جداش کردم و آروم لبهاش رو بوسیدم و گفتم تا تو لباسهات رو دربیاری منم کتری رو میزارم خوشگلم، بدو بیا… لاله ی گوشم رو بوسید و نرم به طرف اتاق خوابم رفت. توی اون مانتوی بافت بلند سدری با شلوار قد 90 که مچ پاهای خوش تراشش رو به نمایش گذاشته بود و شال مشکی که صورت گردش رو قاب گرفته بود، عجیب خواستنی شده بود. موهای بلند مشکیش رو لخت روی صورتش ریخته بود و چشمهای درشت مشکیش رو زیر حجم زیادی از ریمل و خط چشم مخفی کرده بود. رژ لب قرمزش حالا کمی اطراف لبش بود… غر غر کنون صداش از توی اتاق خواب اومد:شد یه بار من بیام و تو خواب نباشی، خوب الان دلم میخواست…( از د
ر اتاق رفت داخل و ادامه داد) لعنتی تو شبا با خودت کشتی میگیری؟
کش موی ساده ام رو از روی اپن برداشتم و همونطور که موهام رو میبستم گفتم: من فقط دلم میخواد با تو کشتی بگیرم جوجه خانوم! کتری رو روی گاز گذاشتم و از داخل یخچال کره بادام زمینی و عسل و پنیر مورد علاقه ی سُها رو بیرون آوردم و نون رو هم از داخل فریزر برداشتم، دستم پر بود برای همین با پشت پا در فریزر رو بستم و همه چیز رو روی میز گذاشتم. داشتم چای دم میکردم که از پشت دست دور شکمم پیچید وسرش رو بین کتفم گذاشت و گفت: من صبونه نمیخوام، میشه بریم اتاقت؟ دستش رو از دور شکمم باز کردم و لب زیرینش رو به دندون گرفتم و کمرش رو چنگ زدم. زبونش رو روی لب بالام کشید و آه آرومی از
ته گلوش بیرون اومد. لبش رو رها کردم شروع کردم به زبون بازی باهاش، گوشه ی لبش رو زبون زدم و لبهاش رو مکیدم.دستم رو پشت سرش گذاشتم و گیره ی موهاش رو باز کردم. بوسه ی محکمی به لبش نشوندم و گفتم: من گرسنمه. بشین بخوریم بقیه اش باشه واسه بعد.
نق زنون پشت میز نشست و براش چای شیرین درست کردم. این دختر هیچ وقت با معده اش آشتی نبود. بعد از صبحانه داشت لیوان ها رو میشست که از پشت بغلش کردم و لاله ی گوشش رو به دندون کشیدم. آهش بلند شد و شیر آب رو بست. بی حرف دستش رو کشیدم سمت اتاق خواب. روی تخت نشستیم و من موهاش رو از طرف چپ سرش مشت کردم و لبهاش رو اسیر لبهام کردم. مجبورش کردم تو همون حالت دراز بکشه و خودم خیمه زدم رو تنش. آخ که لعنتی چ بدنی داشت. لبهاش رو میخوردم و دونه دونه دکمه های شومیزش رو باز میکردم. به کمک خودش شومیزش رو درآوردم و شروع کردم به خوردن زیر گلو و گردنش. بوسه های ریز و گاز های گاه و بیگاه
م وسط لیسیده شدن گردنش باعث شده بود به نفس نفس بیوفته.
سینه های درشتش رو از روی سوتین زرشکی عروسکیش نوازش میکردم و فشار میدادم. سرم رو از گردنش جدا کردم و همونطور که به چشمهای خمارش نگاه میکردم گفتم: جون، بخورم اون چشای شهلات رو. (سینه هاش رو محکمتر از قبل فشردم و ادامه دادم) اینا مال منه دیگ؟؟؟
با ناله گفت:میخوریشون؟ باز ازش لب گرفتم و دستم رو به قزن سوتینش رسوندم که از جلو باز میشد. سُها دستهاش رو محکم توی موهام فرو کرده بود و با همه ی شهوت و محبتش ازم کام میگرفت.لعنتی خواستنی. سوتینش رو که باز کردم خودش از تنش بیرون آورد و پرت کرد روی زمین. من دو زانو روی تخت بودم. اومد روی پاهام نشست و دستش رو از زیر تاپم رسوند به سینه هام. نوکشون رو بین انگشتهاش گرفته بود و بازی میداد. گوش و گردنم رو زبون میزد و میک میزد. همزمان نوک سینه هام رو فشار داد و بعد ازم کمک خواست تا تاپم رو دربیارم. همونطور که لبهامون روی هم بود مجبورم کرد بخوابم روی تخت. شروع کرد به م
کیدن و زبون زدن گردنم. گاهی هم گازهای ریز میگرفت. من با یه دستم گوشش رو نوازش میکردم و با دست دیگه ام تا اونجا که امکان داشت سینه اش رو میمالیدم. ناله میکرد و تن و بدن من رو میمکید و زبون میزد. رسید به سینه هام. سینه ی راستم رو تو مشتش گرفته بود و سینه ی چپم رو کمی بالا کشید. زبون رو دایره ای میکشید دور سینه ام و تا نوکش این کار رو ادامه داد. نوک سینه ام رو توی دهنش کرد و شبیه نوزادی ک شیر میخوره شروع به مکیدن کرد. گاهی نوک سینه ام رو بین دندون و زبونش میگرفت و محکم میکشید. نوک سینه ی چپم که حسابی خیس بود رو بین انگشتهاش گرفت و همون طور که میمالید سینه راستم رو
میخورد. وای که روی زمین نبودم. آه میکشیدم و مست از بوی تنش تو هم گره میخوردیم.
از روی تنم بلند شد. لبهاش رو باز بوسیدم و شلوار و شورتم رو با هم در آوردم. سُها هم همین کار رو کرد. آروم هلش دادم رو تخت و بین پاهاش نشستم. انگشت اشاره ام رو مالیدم به کس تپل و خیسش و گفتم: جونم، خوب خیس کردیا. سری تکون داد و با دستش سرم رو هدایت کرد تا کسش رو بخورم. زبونم رو کشیدم لای شیار کسش و از پایین تا بالا و از بالا تا پایین چند بار تکرار کردم. دستم رو از بغل پاش رسوندم به سینه اش و نوک انگشت فاک دست چپم رو توی کسش کردم. خودش رو سفت کرد و نزاشت انگشتم خیلی راه باز کنه. چوچوله ی صورتی و گردش رو تند تند زبون میزدم و انگشتم رو عقب و جلو میکردم. کس خودم هم تقریب
ا روی انگشت شست پاش بود و حسابی تحریک شده بودم. لبهای داخلی کسش رو میک میزدم و میلیسیدم. صدای ناله هاش که بلند تر شد و حس کردم داره میاد دست برداشتم. اومدم روی صورتش و حالت 69 خوابیدم روش. با انگشتش لای کسم رو باز کرد و لبهای داخلی کسم رو به دندون گرفت و شروع کرد به میک زدن و زبون زدن. من هم همونطور با پهنا زبون روی کسش میکشیدم باهاش بازی میکردم که یکهو و بی هوا دوتا انگشتش رو تا ته کرد تو کسم، تپلی بالای کسش رو گاز گرفتم تا جیغ نزنم. تند تند تو کسم عقب و جلو میکرد و من هم کامل نشستم رو صورت و دهنش. خودم رو روی دهنش تاب میدادم و لذت میبردم. با نوک انگشت چوچوله اش رو میمالیدم و منتظر بودم کامل به اوج برسه. وقتی حس کردم خسته شده از روی صورتش بلند شدم و از داخل میز عسلی دیلدوی دو طرفه رو بیرون آوردم، سمت گردتر رو بعد از روشن کردن ویبره اش داخل کسم که با آب دهن سُها خیس تر از قبل شده بود کردم و نشستم جلوی سها. آروم آروم سر دیگه ی دیلدو رو به کسش مالیدم اونقدر این کار رو ادامه دادم تا شروع کرد به خواهش که اینطور تحریکش نکنم. کل دیلدو رو با یه حرکت و محکم تا انتها وارد کسش کردم. از درد ناله ی بلندی کرد که با خوردن لبهاش ساکتش کردم. آه و ناله هاش حشری ترم کرده بود. شروع کردم به تلمبه زدن. ویبره ی دیلدو و ناله های از سر شهوت
سُها روانیم کرده بود. با یه دست چوچوله ی سُها رو میمالیدم و با یه دست هر دوتا سینه اش رو جمع کرده بودم تا راحتتر بتونم بخورمشون. آخ ک چه لذتی داشت. داشتم نوک سینه اش رو گاز میگرفتم که چنگ انداخت به کمرم و محکم من رو سمت خودش کشید و گفت دارم میام. من هم تو اوج بودم. دیلدو رو بیرون آوردم و جوری بین پاهاش نشستم که کسمون روی هم سر میخورد و بیشترین برخورد رو داشت. هر دو خیس و آماده بودیم. با یه دست همیگه رو گرفته بودیم و با دست دیگه سینه هامون رو میمالیدیم و روی تن هم با تمام وجود رفت و آمد میکردیم. یه لحظه حس کردم دارم میام. کسم رو محکم به کسش فشار دادم و همزمان هر دو با هم ارضا شدیم. صدای ناله هامون، خیسی تنمون، دل دل زدن کسمون. بوی عطر و عرقی که توی اتاق پیچیده بود روانی کننده بود.
کمی که نفس کشیدنم آرومتر شد سُهایی که تقریبا بیهوش بود رو کشیدم توی بغلم، سرش رو گذاشتم روی بازوم و ملحفه ی روی تخت رو روی هر دومون کشیدم. لبهاش رو بوسیدم و کنار گوشش لب زدم: خوبی خوشگلم؟اون دستم که آزاد بود رو روی کسش گذاشت، کمی فشار داد که براش بیشتر بمالم تا آروم بشه و گفت: اوهوم. عالی بود. مگه بهتر از این هم میشه؟

بعد از چند ساعت خواب راحت و یه دوش آب گرم لباس پوشیدیم و توی آشپزخونه با همه ی محبتم دستش رو گرفته بودم و داشتیم به ته مونده ی قهوه مون نگاه میکردیم. هر دو مون تو فکر بودیم. اون رو نمیدونم اما من به امروز فکر میکردم. یه روز عالی آذر با تم عشق دو نفر کنار هم. نگاهی بهش کردم و همونطور که انگشت اشاره ام رو لبه‌ی فنجون خالی قهوه میچرخوندم پرسیدم: سُها، محبت چه رنگیه؟ زهر خندی زد و گفت: هر رنگی هست شبیه امروز نیست! امروز سیزدهمِ اما نحس نیست! صبح قناریهام مثل همیشه خوندن، پدرم عصا به دست با نون تازه از در اومد داخل، مادرم نگران داروی ماهانه ای بود که میخره، برا
درم دستش رو به سرش گرفت و از اتاق بیرون اومد و گفت’'امروز موعد قسط پنجاه و هشتم مهریه ی نهال!!! ‘’
چشمهاش رو ریز کرد و ادامه داد: به نظرت این همه سگ دو زدنمون فایده ای هم داره؟ عصای پدرم طلا میشه؟ قرصهای مادرم بدون دردسر تو یخچالش قرار میگیره؟ مهریه ی همسر برادرم که به سودای خارج رفتن داره ازش به نحوی اخازی میکنه تسویه میشه؟
دستش رو به آرومی فشردم و گفتم :همه چیز درست میشه سُها ، میوه ی صبر شیرینه!!!

نوشته: Maahtiti


👍 5
👎 5
22819 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

737033
2018-12-23 21:02:53 +0330 +0330
NA

خدایا این سها رو بکش ما راحت شیم

1 ❤️

737048
2018-12-23 21:49:39 +0330 +0330

نظری ندارم پس کیرم تو روح خاشقچی

1 ❤️

737098
2018-12-24 01:21:52 +0330 +0330

فانتزی ذهنی خوبی بود.حداقل لحظات رو خوب شرح داده بودی

2 ❤️

737110
2018-12-24 05:40:44 +0330 +0330

خرمشهر آزاد شد … آبادان و خرمشهر کسی نیست

1 ❤️

737111
2018-12-24 05:54:18 +0330 +0330

خیلی روتین بود. هیچ چیز متفاوتی نداشت

1 ❤️

737154
2018-12-24 12:05:59 +0330 +0330

اقو چجوری تاپیک بزنم یادم بدین لطفا (clap) خخ

1 ❤️

737376
2018-12-25 19:29:16 +0330 +0330

دارم میام؟؟؟؟؟؟

1 ❤️

737511
2018-12-26 08:47:35 +0330 +0330

سپاس

1 ❤️




آخرین بازدیدها