فاحشه رو بُکش

1397/09/21

گلوله ها راحت تر از اون چیزی که فکرشو میکرد وارد سینش شدن. همیشه قدرت بویایی زیادی داشت شاید به همین خاطر بود که اینقد راحت بوی گوشت سوخته بدنشو حس کرد. لگد محکمی تو پهلوهاش خورد. پوتینی که به پهلوش برخورد کرده رو دید که پر از لکه های گِل و لجن بود درست مثل سگ های ولگردی که اینقد کثیف میشن که نمیشه رنگ اصلیشونو تشخیص داد. همین سگا که ترحم آدمو جلب میکنن وقتی دور هم جمع میشن دیگه اون موجودات مظلوم سابق نیستند و به راحتی به خیابونا حکومت میکنن.
دخترک خط چشمش رو که میکشه زیبایی چشماش چند برابر میشه. رو به روی آینه قدی وایساده که از جاش بلند میشه و دستهاشو دور کمر باریک دختر قلاب میکنه. خودش رو میبینه که از دو طرف شانه های کوچک دختر بیرون زده. دختر برق لبشو میزنه و لب های کوچیکشو به هم میماله. نگاش که میکنه دلش هری میریزه پایین با لکنت میگه چقدر خشگل شدی دختر. هیکل مردونشو روی تخت ولو میکنه. دختر خیلی زود خودشو بهش میرسونه اولین تماس لباش کافیه که جون دوباره بگیره. تمام رخوت ناشی از مستی و بی خوابی و نا امیدی یکباره از بدنش بیرون میره. با دخترک همراهی میکنه و سعی میکنه چشاش از شدت لذت بسته نشه تا بتونه مستقیم زل بزنه به صورت عشقش. هر چند لحظه یه بار که لباشو جدا میکنه فرصت داره تا قبل از شروع بوسه‌ی جدید حسابی صورتشو نگاه کنه.
سیاوش بهترین رفیقش همیشه سعی میکرد نصیحتش کنه اصلا انگار ساخته شده بود واسه نصیحت کردن. هر اتفاقی که می افتاد بدترین حالت ممکنو در نظر میگرفت و نصیحت میکرد. شاید حق داشت اینقدر بدبین باشه چون بیشتر جوونیشو زیر دست بازجوهای ساواک گذرونده بود. گفت این دختره به درد تو نمیخوره اصلا احوالات و دنیاش زمین تا آسمون با ما فرق داره. حالا که خر شدیو و میخوای با یکی باشی حداقل بگرد یکیو پیدا کن که یارت باشه نه سنگه مسیرت. خندیدو و گفت دختر خوبیه تا الانم اگه هرز پریده واسه این بود که یه ادم درست تو زندگیش وجود نداشته. چیزی نمونده خیابونارو ببین مردم گرسنه دیگه به شغالا باج نمیدن دیر یا زود این شاه رفتنیه. اون موقس که هر کدوم از این آدما تبدیل به شاه میشن واسه خودشون. کشورمون با چند میلیون شاه قشنگ نیست؟ سیاوش خندیدو گفت از این بترس که شاه بره و شغال بیاد.
زبونش از زیر لاله گوش دختر حرکت میکنه و خودشو به گردنش میرسونه دستاش هم بیکار نیستن و بدنشو لمس میکنن. دستشو دور بدنش حلقه میکنه و به طرف خودش فشارش میده هم زمان هم سعی میکنه پاهاشو بین پاهای دخترک برسونه و همونجا نگهش داره. زیونشو با حرکات اروم روی سینه ها و پهلوی دختر میکشه و اینقد این کارو تکرار میکنه که جای دست نخورده و بکری روی بالا تنه دختر باقی نمیمونه.
به سیاوش گفت بالاخره اوضاع اینطوری نمیمونه که. وقتی همه چی عوض شه منو عشفم هم میتونیم ازاد نفس بکشیمو زندگی کنیم. سیاوش جواب داد مشکل تو اینه که رو یه گله گوسفند حساب باز کردی. گوسفندا حتی اگه بتونن از شر چوپون و سگ گلشون نجات پیدا کنن واسه بعدش برنامه ای ندارن و گیر یکی دیگه میوفتن حتی زودتر از اونی که بتونن ازادیشونو جشن بگیرن. تو هم بالاخره تاوان میدی با این فرق که تاوان تو از همه ما سنگینتره چون قدت بلنده. دنیا دنیای کوتوله هاست که تحمل هیچ قدبلندی رو ندارن کافیه ببینند یکی قدش بلند شده دور هم جمع میشن و همه چیشوشنو میزارن که خمش کنن. فرقی نمیکنه چقد باشون خوب باشی گناه تو اینه بلند تر از اونایی پس بالاخره خمت میکنن.
لباسای دخترو از تنش در آورد و از پشت بغلش کرد طوری که کاملاً روی بدنش مسلط شد. کیرشو از پشت به کسش رسوند و با یه فشار اروم اما ثابت اونو وارد کسش کرد. دستاشو به سینه هاش رسوندو همزمان با حرکت کیرش سعی میکرد سینه هاشو نوازش کنه. یه جریان ثابت لذت و گرما از بدن دختر میبلعید و سعی میکرد از تک تک لحظاتش لذت ببره. چیزی نبود که بتونه به راحتی ازش بگذره. باید هر طوری بود این لذتو واسه خودش نگه میداشت. حتی بدترین قاضی‌ها هم این حقو بهش میدادن. ارضای همزمانشون جذابترین بخش اون شب بود. بعد از چند جیغ کوتاه و لرزش‌های غیر ارادی دختر اونم ارضا شد و با تموم قدرتش بدن دخترو محکم بغل کرد نمیخواست تا اخرین لحظه ارضا شدنش یک لحظه هم بدنیو که میپرستید ازش دور بشه.
سیاوش سیگار دیگه ای روشن کرد و همزمان تو اتاق دنبال نوار کاست فرهاد گشت. باز هم نصیحتاش شروع شد. امشب بیرون نرو وضعیت خیلی حساسه. حکومت داره نفسای اخرشو میکشه و از همیشه خطرناک تره. سگای ساواک همه جا هستند و رد پاتو بو میکشن. نمیدونم چطور میتونی به اون دختر بعد از چند ماه اعتماد کنی. مگه نمیدونی با کیا بوده این مدت مطمعن باش تا الان خبر قرارتونو گزارش داده و الان منتظرتن که بگیرنت. خندید و گفت با اونا بوده چون من ازش دور بودم. من خوب میدونم که بین ما چی گذشته و به اون از همه بیشتر اعتماد دارم. حالا دیدی همه چی داره عوض میشه؟ تو نبودی که میگفتی به گله گوسفندا دلخوش نباش. همیشه بدبینی چند وقت دیگه که اوضاع برگرده منو عشقم میتونیم دوباره شروع کنیم…
احساس میکرد خیلی سبک شده با سرعتی که هیچوقت از خودش سراغ نداشت از دیوار خانه عشقش پایین پرید و شروع به دویدن کرد. خوشحال بود که قبل از فرار اینقد زمان داشت که نیمچه تیزیو که از رفیقش یادگاری گرفته بود رو چند بار تو بدن دختر فرو کنه. از همون موقعی که با دختر قرار گذاشته بود اطراف خانه مثل یه گله سگ منتظرش بودند و اجازه دادن که وارد خونه بشه تا بتونن بی درد سر بگیرنش. سرعت دویدنش یک باره کم شد هیچ وقت فکر نمیکرد گلوله ها اینقد راحت وارد بدنش بشن.
رفیقم من برای کم خونیم از پشه خون میگیرم
زیر سنگ اسیاب نون میاد بیرون با خون من از سنگ‌های خونی نون میگیرم.
من از پس صد سال تنهایی مارکز جون میگیرم.
من با قرصای شبم با مصنوعی خوابیدن بدجور رفیقم. من از زهر درد‌های کهنم پادزهر میگیرم.
تو فکر بارونم چرا وقتی انعکاس چرک شهر ما رو تیرگی ابر‌ها به خود می‌گیرند.
چقد زندگی اباد و حرف حساب تو عرف جامعه کر و کور می‌میرند.
کارگر فصل ضجه من رنگین کمون سرمایه رو به صدنار وجدانت نمی‌دم.
با اینکه گشنم بزن داس از دستم بیوفته من گندم باج به این مفتبر‌ها نمی‌دم.
من از درد مردم آبستنم جارو میکشم رو این تنم. عربده سکوت من چه ناشیونست که داره میکشه صدام پر توی آشیونت.
من هار آزادیم. پی بهار برابریم. درسته گاهی اجتماعی ام اما تو رگی با تنهاییم.
من از گیسوان اعتراض زنجیر می‌بافم برای دست‌های آلوده ستم.
من و تو انگار ما نمیشیم فقط میشیم یه درد مشترک به نام تنهایی ولی مهم اینه تا نمیشیم.
این منم سایت تو روز بی کسی درد مشترک، منم یه چتر امن برای پرتی حواس تو شب زیر نور ماه نگاهتو از بی کسی به نا کجا نبر.

نویسنده: استرانگ بوی


👍 23
👎 2
16105 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

735237
2018-12-12 20:26:13 +0330 +0330

یه چیز بنویس حالمون خوب شه بابا

1 ❤️

735240
2018-12-12 20:35:12 +0330 +0330

اتفاقا جای رمان های سیاسی اینجا خالیه. قلمدان کجایی که یادت بخیر…

5 ❤️

735269
2018-12-12 22:02:45 +0330 +0330
NA

از ساواک نگو اونا اوین ندیدن (dash)

1 ❤️

735300
2018-12-13 04:41:40 +0330 +0330

همیشه خاص!
ته همه داستانات یه شوک به خواننده میدی که جذابترش میکنه …اما چرا بیشتر داستانهات شخصیت زن خائنه و مرد بخاطر داشتن اون زن از بین میره؟اگر یادم باشه 3تا داستانت اینجوری بود …
لایک
منتظر کارهای بعدی هستم

3 ❤️

735305
2018-12-13 05:53:45 +0330 +0330

سگا و گوسفندا و تشبیهاتو دوس دارم (inlove) اون شعرت که آخرشه 👼 رکورد این دفه اتم خوب بود
اون اولش منو یاد شخصیت اول رمان من بن لادن را کشتم انداخت . سلامتی قلمت و جات سبز 🍺 پاتم خوب 🤤

2 ❤️

735322
2018-12-13 07:24:38 +0330 +0330
NA

افرین…

1 ❤️

735324
2018-12-13 07:36:02 +0330 +0330

جذاب بود.موفق باشی

3 ❤️

735390
2018-12-13 19:43:13 +0330 +0330

حشر خان والا این روزا فک نکنم بتونم حال کسیو خوب کنم دوست عزیز
شاه ایکس ممنون از نظرت حالا خدایی زیادم سیاسی نیست که

علی دوست عزیز این قفس مربوط به یه دوره خاصی نبوده چند صد سال تاریخ ایرانو بخونی همیشه وجود داشته

سپیده عزیز ممنون از نظر و لطف همیشگیت که به نوشته های من داری. در مورد شخصیت زن هم خودم دقت نکرده بودم به این موضوع قصد خاصیم نبوده من خودم حامی حقوق بانوانم

تین ولف دوست داشتنی سریع بعد مسابقه میزاریم سر زمان نوشتن رمانیو که گفتی من نخوندم اما واجب شد شروع کنم خوندنشو. سلامتی هم واسه خودت فقط یادت باشه دفه بد تک خوری نکنی

آه ارت عزیز تشکر بابت نظرت خوشحالم که پسندیدی

نیلو و مسیحی عزیز ممنون از نظرتون

نیلا جونی دوست عزیز و همزبانم خوشحالم که از این نوشته خوشت اومد و ممنون از اینکه خوندیش

مجهول عزیز دوست داشتنی همیشه با نظراتت بهم انرژی میدی و اینبارم ممنونم ازت

3 ❤️

735486
2018-12-14 07:50:49 +0330 +0330

زیبا و خاص
اولین بار بود که داستانی ازت میخوندم ؛))*

1 ❤️

735539
2018-12-14 18:13:08 +0330 +0330

ممنون سکسی لایف عزیز تو پروفایلم لینک چنتا از داستانای قدیمیم هست میتونی بخونی

0 ❤️

735656
2018-12-15 13:24:44 +0330 +0330

ناصر خان ممنون رفیق به خاطر نظرت و به خاطر اینکه نوشته های منو میخونی

1 ❤️

735681
2018-12-15 19:02:14 +0330 +0330

ناصر جان بازم ممنون از لطفت والا حقیقتش اینه من ایروتیک نویس تیستم علاقه ای هم ندارم به این سبک اما مجبورم بعضی فسمتارو به داستانام اضافه کنم که تمش طوری بشه که مناسب این سایت باشه نوشتن تو این سایتو دوست دارم فقط به دلیل اینکه تنها جاییه که میتونم بنویسم و در طی 24 ساعت چند هزار نفری از داستان بازدید کنن از این ببه بعد میخوام داستانای غیر سکسیم که زیاد هم هستن تو تایپیکا بزارم.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها