ماراتون شهوت (۲)

1401/05/27

...قسمت قبل

با سلام. رامین هستم و چند روز پیش خاطره واقعی خودم در مورد سکس با خواهرزن را براتون نوشتم. شدیداً توصیه میکنم کسانی که ماراتون شهوت ۱ را نخوندن اول اون را بخونن. ببخشید که یکم دیر ماراتون شهوت ۲ را نوشتم چون درگیر کاری شدم فرصت نشد. در ضمن ممنون میشم که با لایک کردن این کامنت و درج نظراتتون به من انرژی بدین و خوشحالم کنید. در پاسخ به اون عزیزانی که در مورد سکس در حین گریه آراد نظر داده بودن بگم که گریه اش مقطعی بود و کم و زیاد میشد وگرنه اگر مدام گریه شدید میکرد قطعا افسانه ادامه نمی‌داد تو اون شرایط.
بعد از اینکه سکسمون تموم شد و بی حال روی افسانه افتاده بودم و حتی نای اینکه کیرمو در بیارم نداشتم. یکم که گذشت آهسته آهسته از روی افسانه بلند شدم. رفتم دستمال کاغذی را از روی میز نهارخوری برداشتم و دو سه تا واسه افسانه آوردم که خودمون را تمیز کنیم. افسانه بدون اینکه به من نگاه کنه بلند شد و شرت و شلوارش را پوشید و لباس پوشید و آراد را برداشت و در حالی که شدیداً تو فکر فرو رفته بود رفت تو اتاق بخوابوندش. منم لباس پوشیدم و گفتم افسانه بهتره من زودتر برم اگر کاری نداری چون ممکنه شوهرت سر و کله اش پیدا بشه. دیدم از تو اتاق جواب نیومد و افسانه حرف نزد. دو بار صداش زدم جواب نداد.‌اومدم داخل اتاق دیدم داره بچه رو تو گهواره میخوابونه و اشک می‌ریزه. بهش گفتم چته، گفت رامین حالم بده از خودم بدم میاد. میشه بری ؟ تحمل ندارم. گفتم چرا گفت تو رو خدا فقط برو… گفتم باشه. خلاصه خداحافظی کردم اومدم بیرون. سوار ماشین شدم دیدم گوشیم تو ماشین جامونده بود و روی صندلی بود و رویا زنم چند بار زنگ زده بود به گوشیم. با استرس از اینکه شک‌ کرده باشه زنگ زدم به رویا.
+رامین نیم ساعت زنگ میزنم کجایی. چرا جواب نمیدی
-گوشیم سایلنت بود عزیزم ببخشید
+من کارم تموم شده کی میای دنبالم.
-باشه الان راه میفتم.
خداحافظ
قطع کردم به افسانه زنگ زدم. دیدم رد تماس داد. دیگه هم داشتم نگران میشدم و هم میترسیدم. نکنه اونقدر کسخل بشه که همه چی را به شوهرش بگه. آدم سر از کار این مذهبی ها در نمیاره
خلاصه اینکه رفتم خونه و دو سه روز به همین منوال گذشت و خبری نداشتم از افسانه. کم کم زندگی به حالت عادی خودش برمیگشت‌
یه روز داشتم تو واتساپ پرسه میزدم یهو به سرم زد پروفایل افسانه را چک کنم. رفتم رو پروفایلش دیدم پروفایلش را برداشته.
شک کردم و رفتم گوشی رویا را برداشتم و تو واتساپش رفتم دیدم عکس رو پروفایل افسانه هست. فهمیدم یا شماره مو بلاک کرده یا حذف. دیگه داشتم از عصبانیت و نگرانی و … آمپر میچسبوندم. تو دلم گفتم آخه جنده تو که اونجا التماس میکردی بکنمت حالا یهو پاک شدی و من شدم آدم بده ؟؟ باید بهش زنگ میزدم و حرف میزدم وگرنه آروم نمیگرفتم. بعد از نیم ساعت کلنجار رفتن شماره شو گرفتم. میدونستم اون موقع شوهرش سرکار هست و تنهاست. چندتا بوق زد برداشت. گفت سلام بفرمایید آقا رامین.
گفتم سلام خوبی
+ممنون
-افسانه جان میشه بگی چت شده
+دیدم کم کم به گریه افتاد و معلوم بود اشک می‌ریزه
-افسانه جان
+بله
-چته
+ما گناه خیلی بزرگی مرتکب شدیم. من حتی نمازم هیچ وقت پس و پیش نمیشد. وای خدا
-نگران نباش خدا میبخشه انسان جایز الخطاست
+خودت میدونی چی میگی رامین؟ میدونی چیکار کردیم؟ میدونی حکمش اعدام هست؟ یعنی اونقدر این کار گناه بزرگی هست که فقط مرگ می‌تونه جریمه اش باشه ؟
-خودتو آنقدر زجر نده اتفاق هست که افتاده.
+اصلا نمی‌دونم چطور شد اون لحظه اصلا عقل از سرم پریده بود. وای خدایا منو ببخش.
-چیکار کنم آروم بشی افسانه
+هیچی رامین هیچی. من به خواهر خودم خیانت کردم به شوهرم خیانت کردم. من خیلی کثیفم (صدای گریه و شکستن بغضش بالا رفت)
-افسانه جان اون لحظه منم نفهمیدم ولی نباید کاری کنیم که بقیه شک کنن
+کاش میمردم این روز را نمی‌دیدم.

گوشی را قطع کرد. منم موندم با کلی فکر و سوال
چند روز به همین صورت گذشت تا اینکه یه روز دیدم رویا داشت سفره را می‌چید گفت رامین نمی‌دونم افسانه چشه چند روز هست زنگ نمیزنه زنگ زدم هم خیلی خشک حرف زد از چیزی شاید ناراحت هست .
گفتم واقعا ؟ نمی‌دونم فکر نمیکنم.
رویا گفت رفتارش عجیب شده و سرد برخورد می‌کنه. دقت کردی چند روز هست نمیاد خونه ؟
خلاصه هرچی گفت خودم را زدم کوچه علی چپ تا اینکه یه روز سر کار بودم دیدم گوشیم زنگ میزنه و اسم افسانه اومد افتاد رو صفحه گوشیم.
جواب دادم
+سلام آقا رامین
-سلام افسانه خانم
+ببخشید در مورد موضوع مهمی می‌خوام صحبت کنیم
-باشه در خدمتم.
+پشت تلفن نمیشه باید حضوری حرف بزنیم
-باشه هرجا شما راحت باشید
+تشریف بیارید پارک …
باشه حتما
ساعتش و … را هماهنگ کردیم و سر موقع رفتم سر قرار ملاقات.
نشستیم و سکوت اولش حکم فرما بود و آراد هم توی کالسکه خوابیده بود. انگار خیلی زودتر از من اومده بود.
بفرمایید.
افسانه یکم این پا و اون پا کرد و گفت هر دومون میدونیم بینمون چه اتفاقی افتاده. و کاش نمیفتاد. ولی حالا که افتاده… این مشکل با گذر زمان حل میشه ولی یه مشکل بزرگتر بوجود اومده،
-چه مشکلی افسانه خانم
+نمی‌دونم چرا رفتارم با شوهرم از اون روز عوض شده. اصلا نمی‌دونم چرا و چه اتفاقی واسم افتاده. شاید به خاطر خیانتی که مرتکب شدم باشه ولی اون چه گناهی داره آخه.
بهانه گیر شدم کم توجه شدم. حواسم جمع زندگیم نیست مثل قبل. در همین حین شروع کرد به گریه کردن.
بهش گفتم آروم باش افسانه جان. گذر زمان حلش می‌کنه. یه اشتباهی مرتکب شدیم که خیلی بزرگ بود هر دومون اسیر هوس شدیم ولی نباید زندگیمون لطمه ببینه.
افسانه: آخه شوهرم چه گناهی داره، خواهرم چه گناهی داره جای اینکه اونا منو طرد کنند من ازشون فاصله گرفتم. دلیلش هم نمی‌دونم چیه.
خلاصه اینکه کلی صحبت کردم که یکم آرومتر شد و خداحافظی کرد و رفت. منم واسم سوال شده بود چه اتفاقی افتاده که افسانه اینطور شده.
از طرفی هر شب یاد اون سکس اتفاقی مون افتادم که اونقدر لذت داشت و اونقدر قوی بود که دیگه افسانه شده بود فکر و ذکر من.
نه اینکه عاشقش شده باشم ولی لذت اون سکس چیزی اندازه بی نهایت بود و غیر قابل وصف
بعد از چند روز دیدم افسانه بهم پیام داد تو واتساپ
+سلام رامین (اولین بار بود که بدون آقا اسمم را نوشته بود)
-سلام افسانه جان
+رامین یادته چند روز پیش گفتم که رفتارم دگرگون شده خصوصا با شوهرم و …
-اره چطور بهتر شدی ؟
+نه اتفاقا بدترم ولی دلیلش را تقریبا متوجه شدم
-خب بگو ببینم چی هست
+تلفنی نمیشه حضوری باید بگم.
-باشه افساته جان کجا باید بیام
+بیا پارک نزدیک خونه فلان ساعت فردا

خلاصه منم فرداش حاضر شدم و رفتم ولی نمی‌دونم چرا تپش قلب گرفته بودم. واسم عجیب بود سری قبل اینطور نبودم. هیجان شدیدی داشتم.

خلاصه اینکه رسیدم اونجا و دیدم تنهاس گفتم آراد کو ؟
+پیش مامانم گذاشتم بهش گفتم یکم خرید دارم
-خب بفرما
+رامین من خوب این چند روز فکر کردم به این حالت روحیم
-خب به نتیجه ای رسیدی؟
+دوباره اشکش سرازیر شد و نگاهم کرد با چشمای پر از اشک گفت: رامین فکرم درگیر تو شده.
یه دفعه ضربان قلبم رفت بالا و از این حرفش هیجان زده شدم و خیلی خوشحال شدم.
-واقعا ؟ یعنی به چی فکر می‌کنی
+نمی‌دونم هرچی می‌خوام حواسم ازت پرت بشه نمیشه. از اون روز داغون شدم. اون لحظات حس کردم تو دنیا نیستم و بعدش واقعا انگار از اون لحظه به بعد دیگه تو این دنیا و عالم سیر نمیکنم
. -سکوت کردم
+رامین من زن خرابی نیستم نمازم حتی همیشه به موقع بود خودت می‌دیدی همین الان هم هست. ولی ‌…
-ولی چی
+حس میکنم عاشقت شدم.

مو به تنم سیخ شد و یه حس هیجان و هوس و لذت سراسر بدنم را فرا گرفت. از طرفی حس گناه و عذاب وجدان.

-افسانه جان
+جانم
-منم همین حس را دارم از اون روز ولی روم نمیشد بگم بهت
+حالا چیکار کنیم
-بریم یه جای آرومتر حرف بزنیم
من بی تعارف حتی از این حرفهای به ظاهر روتین حشرم بالا زده بود. از اینکه اون کس و سینه دوباره امکان داره نصیبم بشه اون اندام زیبا و داغ حشری شدم
+کجا بریم میخوای بریم خونمون
-خب اگر باجناقم برگرده زود چطور
+میگم اومدی واسه رسوندن خریدهای من
-خلاصه اینکه افسانه به خواهرش پیام داد که من چند تا خرید دارم و اگر اشکال نداره‌ رامین واسم انجام بده شوهرم نیست
+رویا گفت اوکی آبجی میگم واست بخره و بیاره

خلاصه چند تا خرید الکی کردیم و رفتیم که به حساب حرف بزنیم در حالی که خودمون حدس می‌زدیم ممکنه چه اتفاقات کثیفی بیفته

رفتیم خونه افسانه و نشستم رو مبل و هر دومون خجالت زده بودیم و نمیدونستیم ‌اونجا چه غلطی میکنیم.‌ با هم و تنها تو یه خونه
البته میدونستیم دلیلش چیه ولی نمی‌خواستیم باور کنیم و قبول کنیم که کار کثیفی هست و می‌خواستیم خودمون را گول بزنیم که از قصد و روی هدف پیش هم نیستیم تو یه خونه تنها و انگار هردومون دوباره یه انبار باروت بودیم و منتظر یه جرقه و بعدش هم همون داستان تکراری که انگار قصد نداشتیم تموم بشه

به افسانه گفتم خب شروع کنیم. حرف بزنیم… افسانه گفت تو بگو هر سوالی داری بپرس
گفتم از کی همچین حسی بهم داشتی
و حس کردی عاشقم شدی
گفت از همون روزی که اون اتفاق افتاد
-فکر می‌کنی چرا و دلیل چیه
+نمی‌دونم رامین ولی هیچ وقت همچین حسی که اون روز داشتم نداشتم و بعدش همش صحنه های اون روز جلو‌ چشمم میومد و مرور میشد. کم کم یه کشش نسبت به شما تو خودم حس کردم و کم کم جذبت شدم اولش نفهمیدم چه حسی هست ولی کم کم به مرور متوجه شدم و هزار بار لعنت کردم خودمو.
-اون روز از رابطه مون راضی بودی ؟
+افسانه با خجالت سرشو انداخت پایین و گفت : هیچ وقت همچین چیزی تجربه نکرده بودم ولی دیگه هم نمی‌خوام پیش بیاد
تمام اعتقاداتم را زیر پا گذاشتم حس میکنم به خودم و اعتقاداتم و خانوادم خیانت کردم
-یه سوال میپرسم راستشو بگو. دوباره هوس نکردی تجربه اش کنی ؟
+واقعا نمیخوام دیگه تجربه اش کنم چون گناه بزرگی هست چون خیلی تاثیرش مخرب هست رو خودم و خانوادم

بعد از چند لحظه سکوت افسانه اب دهنش را قورت داد و پرسید
+تو چطور ؟ بهش دوباره فکر کردی ؟
-دروغ نگم هزار بار بهش فکر کردم. خیلی بی نقصی افسانه جان
حاضر بودم همه چیزم رو از من بگیرن ولی خاطره اون روز از ذهنم پاک نشه و خیال نبوده باشه
افسانه ساکت شد و سرشو انداخت پایین
-افسانه یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی ؟ قول میدی
+بپرس
-با کمی مکث و آهسته گفتم میخوای یه بار دیگه تکرار کنیم ؟
+نه رامین نه … همون یه بار پدرم رو در آورده نمیتونم اصلا کنار بیام

حسابی حشری شده بودم و سخت بود که بدون اینکه کاری بکنم بیام بیرون دوباره خوب فکر کردم و گفتم :
-افسانه جان یه خواهش ازت دارم نگو نه
+حالا بگو‌
-اجازه میدی یکم ماساژت بدم؟ قول میدم فقط یه ماساژ عادی باشه و فقط از روی لباس باشه. همین که دستم بهت بخوره و لمست کنم کافیه. من قصد دیگه ای ندارم. خودت میدونی از روی پارچه دستم بهت بخوره گناه نیست.
+افسانه کمی فکر کرد و تو چشمام نگاه کرد گفت وای خدا چرا نمیتونم مقاومت کنم و بگم نه بهت. باشه ولی به شرط اینکه قول بدی که فقط از روی لباس و پشت و روی شونه هام ماساژ بدی و کنجکاوی نکنی.
-باشه حتما خیالت راحت
دراز بکش به رو
افسانه بدون اینکه هیچی بگه دراز کشید و خودش را سپرد به دستان پر توان من
من شروع کردم آهسته اول شونه هاشو ماساژ میدادم و شاهرگ های شونه هاشو می‌گرفتم و ماساژ میدادم و افسانه نفس عمیق میکشید
آهسته دستم را بردم پشت کتف افسانه و انگشت های شستم را وسط دو کتف فشار میدادم و افسانه هیچی نمیگفت
کمی بعد بازوهایش را گرفتم و کمی محکم میچلوندم تو دستام و کم کم نوک انگشتهام را بردم زیر بغل افسانه و زیر بغلش را ماساژ دادم که یهو خودشو یکم جمع کرد و آهسته زیر لب گفت رامین
دستم رو آوردم پایین تر پشت کمرش را با انگشت های شستم فشار میدادم و رگش را پیدا کرده بودم و روش رژه میرفتم. بعد دستم رو بردم دو طرف و پهلوهاش را گرفتم و شروع کردم توی کل دستم ماساژ میدادم. اومدم بالاتر و دستم را دوباره از زیر بغل بردم داخل و آهسته به کنار سینه های خوش فرمش می‌کشیدم. دوباره آهسته گفت رامین
اسمم را می‌گفت و من حشری تر و داغ‌تر میشدم. دستم را کمی جسورانه تر بردم داخل از پشت سر و قسمت بیشتری از سینه هاشو لمس کردم. افسانه که اسیر شهوت شده بود و حس میکنم داغ کرده بود کمی خودشو داد بالا تا دستم راحت تر بره و به نوک سینه هاش برسه.
دستمو بردم و نوک سینه هاش که انگار سیخ سیخ شده بود به کف دستم برخورد کرد یهو یه آه بلندی کشید و گفت رامین دارم می‌سوزم. تو رو خدا بس کن وای خدا چرا نمیتونم مقاومت کنم و پس بزنمت.
منم اهمیت ندادم و برش گردودنم سمت خودم و دستم را از روی شکمش که حالا یک قسمتی از شکمش لخت بود و لباسش رفته بود بالا بردم داخل لباسش. باورتون نمیشه و شاید اغراق نباشه اگر بگم در مرز سوختن بود بس که داغ کرده بود. دستم را بردم زیر سینه هاش از زیر لباس و آهسته زیر سینه هاشو ماساژ دادم. افسانه به نفس نفس افتاده بود زیر لب می‌گفت خدایا منو ببخش خدایا منو ببخش. منم دستم رو بردم زیر سوتین و سینه هاشو و نوک سینه هاشو لای دو تا انگشت های هر دو دستم گرفتم و باهاش بازی می‌کردم. افسانه یهو یه آخ گفت و خودشو پیچ و تاب میداد و پاهاشو باز و بسته میکرد و محکم پاهاشو به هم فشار میداد که فکر میکنم واسه اینکه کسش بهش فشار وارد بشه و لذت ببره این کار رو میکرد.
لباسش را آهسته گرفتم و دادم بالا و خودش نیم خیز شد و لباسش را در اوردم و سوتینش را گرفتم با دو دستم و با تمام قدرت از دو طرف کشیدم به طرفین که از وسط پاره شد یهو افسانه گفت وای خدا رامین تو چیکارم کردی که اینطور اسیرت شدم. نمیتونم هیچ مقاومتی بکنم. وای آه
منم سریع بدون حرف زدن سینه هاشو که حالا لخت لخت و سیخ نگاهم میکردن گرفتم و دهنم را بردم نزدیک نوک سینه سمت راستی و کامل کردم تو دهنم و سینه چپش رو میمالیدم و سینه راستش را میمکیدم. یهو مزه شیرش را تو دهنم حس کردم و تازه یادم افتاد که افسانه بچه شیر میده. شروع کردم شیرش را میمکیدم و قورت میدادم افسانه دیگه صداش رفته بود بالا و آخ و ناله اش کل خونه را برداشته بود.داد زد رامین تو رو خدا بخور مرگ من جون من استپ نکن منم تند تند لیس میزدم و میمکیدم. حس کردم داره رعشه میفته تو تنش و میخواد ارضا بشه سریع ولش کردم که ارضا نشه چون هنوز کارم تموم نشده بود.
تا بلند شدم نگاه کردم دیدم دستش رو بدون اینکه من بفهمم برده تو شلوارش و شرتش و داره کسشو میماله تند تند و آه اه میکرد.
دستشو گرفتم به زور از شلوارش در آوردم گفت چیکار می‌کنی بی شعور وای داشتم ارضا میشدم. گفتم صبر کن هنوز. آهسته شلوارش را که کشی بود گرفتم و از پاش درآوردم یه شرت آبی که حالا خیس خیس شده بود پاش بود. گفت رامین رامین نکن. گفتم واقعا دست بکشم و ادامه ندم؟ گفت نه رامین نمیتونم تو رو خدا ادامه بده حالم خیلی بده. گفتم پس الکی نگو نکن
خلاصه شرتش را با دو انگشت اشاره دو دستم گرفتم و آهسته کشیدم پایین و از پاش در آوردم. کسش داغ بود حرارت کسش از دور هم به صورتم می‌رسید و خیس خیس شده بود و لبه هاش پف کرده بود. این بار اول بود که خوب نگاه کردم و با حوصله و دقت پیش میرفتم. پاهاشو باز کردم و با دو انگشت اشاره و انگشت وسط لای کسش را کمی باز کردم و زبونم را زیر چوچولش و کمی بالاتر از سوراخ کسش گذاشتم و کشیدم تا بالا. یهو یه آه بلندی با حالت جیغ زد که ترسیدم کسی بشنوه. دوباره این کار رو تکرار کردم و آهسته چوچولش را بین دو لبم گرفتم و میک زدم. افسانه دیگه تو این کره خاکی نبود و در حال اوج گیری بود. منم تند تند لیس میزدم و میک میزم. حدود ده دقیقه فقط مکیدم و کم کم زبونم نقاط داخلی تر و خصوصی تر کسش را کشف میکرد و نوک زبونم را گاهی سیخ میکردم و وارد سوراخ کسش میکردم و با زبونم کسشو میگاییدم. این سری دیدم داره لرزه های شدیدی تو بدنش ایجاد میشه زبونم را وارد سوراخش کردم و طوری که لب بالاییم بالای چوچولش بود و کل حجم لای کسش تو دهنم بود و شروع کردم زبونم را میلرزوندم تو سوراخ کسش و از یه طرف کسشو میمکیدم یهو جمع شد بدنش منقبض شد و شروع کرد با شدت سوراخ کسش و کونش نبض میزد و آب کسش سرازیر شد. همزمان یه داد بلند کشید که گفتم کارمون تموم شد.

ادامه دارد…

نوشته: رامین


👍 31
👎 6
45601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

890785
2022-08-18 01:06:08 +0430 +0430

😬

0 ❤️

890797
2022-08-18 01:28:34 +0430 +0430

داداش اولین بار هم گفتم دوباره تکرار میکنم هیچ آدم سالمی به این راحتی پا نمیده و اینکه شما اینقدر تکرار میکنی که افسانه روی نماز سروقت اینقدر حساسه یعنی داستانت بو میده!!!
ولی حالا اگه یک در هزار هم راست باشه که فکر نمیکنم فدا سرت چون از قدیم گفتن:کونی که خارش میکند____خودش سفارش میکند

2 ❤️

890807
2022-08-18 01:46:30 +0430 +0430

پاسخ به feshar: عزیزم داداشم واسه خودم هم عجیب بود ولی پا داد. با جمله آخرت موافقم. ضمنا وقتی یکی تو خانواده بسته بزرگ بشه همینه. هرچقدر هم رو نماز و روزه پایبند باشه بدتر موقع حشریت بشریت را فراموش می‌کنه.

1 ❤️

890808
2022-08-18 01:54:12 +0430 +0430

راستش در ادامه می‌بینید چه میری خوردم

0 ❤️

890826
2022-08-18 02:26:26 +0430 +0430

اگه داستانت واقعی باشه ک نیست ،به زبون عامیانه ریدی تو زندگیت داداش.

1 ❤️

890848
2022-08-18 03:39:05 +0430 +0430

در ادامه می‌بینید که چه کیری خوردم. خودمو به گا دادم.

1 ❤️

890859
2022-08-18 04:15:16 +0430 +0430

پس انتظار داری بااین کارهاتون هیچ کیری نخورین؟کسی متوجه نشه؟
یه نکته دیگه.اینوبدون که هیچوقت یک مرد متحل و یک زن متحل اللخصوص اینطورنسبت خانوادگی وازاون مهمتر بچه شیرخواره دار نمیاد عاشق بشه‌.چون درجایگاهی وموقعیتی نیست که طبیعتش اجازه عاشقی بهش بده.وتمام کسانی که میگن نه من عاشق شدم اینوبگم ادم که متعهد به یک رابطه ایی هست هرگز عاشق نمیشه و اون تنها حوس وشهوت درون اونهاست که شعله ورمیشه و اتش شهوت رو با اتش وگرمای عشق اشتباه میگیرن.چون عشق یک بهانه ایی برای توجیه کارشونه.اما عشق واقعی پاکه مقدسه ازخیانت وهم اغوشی بامال دیگری ایجاد نمیشه.
ومنتظر عواقب جبران ناپذیر عملتون باشید که به صدباربدترش به غلط کردم خواهیدافتاد.شما که گرم مزاج هستین وسکسی نباید اسم عشق روخراب میکردین لاقل توجیه مثل سیرنکردن همسران شمارو ونیاز جنسی رو مطرح وشکل قراردادی باهم نیازتون رو مقطعی برطرف میکردین دراین حالت شایدخیلی کمتر سوتی میدادید.
انسان باید درسخت ترین شرایط که ازمایش میشه خودش رو نگه داره کنترل کنه اونوقت میشه گفت ایمان به خدا داره.درواقع قضا نشدن نماز دلیل ایمان فردنیست وخدا عمدا ایشون رو ازمایش کرده که ایاواقعا خدارو میخواد و ایمان داره یانه باکوچکترین تحریک وامیره وخدا تاارضاشدنش فراموش.قطعا مدعی بودن در دین وپاک بودنش منجربه امتحانش شده که صددرصد رد شده ومومن ومذهبی که نیست هیچ خیلی راحت هم بخاطر نفس خودش ولذت همه چی روفراموش میکنه وهم نشین شیطان شده بیشتر تاخدا.اینا تماما از روی متنی که خوندم گفتم وتهمت وتوهینی هم نمیکنم.سوتفاهم نشه.
ازجنبه داستان و ایجاد تحریک خوبه اما به لحاظ محتوایی عملی بس غلط.
امیدوارم تونسته باشین کنترل اوضاع رو بدست اورده باشین و چندزندگی واینده کودکی رو ازابتدا به متلاشی شدن نکشونده باشین بخاطر حوس.

2 ❤️

890909
2022-08-18 11:26:39 +0430 +0430

پاسخ به تیزی : قبول دارم همه حرفها را. منم نظرم اینها هست که عشق نیست. و هوس هست و البته در بخش های بعدی میگم که چه بلایی سرم اومد. بنابراین حرفهات کاملا درسته هرچند غلط املایی زیاد داری ولی درست گفتی

1 ❤️

890921
2022-08-18 13:55:35 +0430 +0430

قشنگ بود

1 ❤️

890926
2022-08-18 15:04:56 +0430 +0430

نویسنده عزیز بله بالاترهم توضیح دادین درادامه چه اتفاقی افتاد وقسمت بوداومدبیرون خواهیم خوند.
اما یه نکته خیلی ذهنم رومشغول کرد گفتین با اینکه غلط املایی زیادی داشتم اما حرفام درسته ونظرشمام همینه.
میشه واسم چندنمونه ازغلط املایی هام رو مثال بزنید ودوباره کامنت بزارین تابدونم غلط های املایی کدام هستن.

1 ❤️

890934
2022-08-18 15:46:52 +0430 +0430

پاسخ به تیزی: متشکر از شما. غلط های املایی شما:
متحل»»»» متاهل
اللخصوص»»» علی الخصوص
حوس»»» هوس

0 ❤️

890935
2022-08-18 16:01:15 +0430 +0430

تیزی ۶۹۱۰
خوبه انقدر اعتماد به سقف داری که هنوز قبول نمیکنی چند تا غلط املایی داری
اول اینکه متأهل نه متحل
دوم علی الخصوص نه اللخصوص
سوم هوس نه حوس
سرو تهش رو دیدم اینها بود فعلا.فارسی را پاس بداریم😛

1 ❤️

890950
2022-08-18 20:40:03 +0430 +0430

میدونی چیه دوست گرامی که شماهم ۳غلط املایی گفتین بله قبول دارم اما علتش میدونی چیه؟
علت بی سوادبودن یا نادانی بنده نیست ودرنگارش تاحالا اینچنین غلط املایی نداشتم منظورم قبلا چون تمرکز کرده بودم رو توضیحم که رشته کلام ازدستم درنره ونظرموبگم خیلی سریع تایپ کردم وکیبورد تایپم غلط گیرخودکار کلمات داره که دراکثرمواقع کلمه درستو عوض میکنهدشایدواسه خیلیای دیگه هم پیش اومده باشه من تایپم رومیکنم وردمیشم واینطورمیشه وقبل از ارسال چون بازبینی نکردم نوشته ام رو این شکلی رفته.
اعتمادبه نفس یا به سقف ندارم عزیزم واینایی که گفتین روهر کسی هم میدونه تایپ صحیحش رو ومن هم میدونم
برای همینم گفتم میشه بگین غلط هام کدومه.هرچندبعدش خودم رفتم نگاه کردم متوجه شدم اماگزینه ویرایش نداشت

2 ❤️

890951
2022-08-18 20:44:37 +0430 +0430

واینکه طرف صحبتم شمانبودی دوست عزیز بنده بانوییسنده متن درحال مکالمه بودم چقدر خوب میشدادما هرجایی خودشون قاطی نکنن وبه کارخودشون بپردازن و نظرخودشون مطرح کنن.
یاحداقل به مضمون حرفا بیشتر دقت کنن تا ظاهر.چون ظاهرکلمات ممکنه به هردلیلی اشتباه نوشته بشه ومنم گفتم علت این کلمات اشتباه.پس زود قضاوت نکنیم وسعی کنیم به مفهوم مطلب دقت کنیم و اگر اشتباه حرف زدم بادلیل درستش روبگی این تاثیرگزاره تابخوای ظاهرشوببینی.

2 ❤️

890972
2022-08-18 23:54:06 +0430 +0430

تیزی عزیز من قصد جسارت نداشتم دوست عزیزم. و قضاوت هم نکردم و می‌دونم از روی خدای نکرده بی سوادی نیست. فقط اطلاع دادم. بازم شرمنده

1 ❤️

891350
2022-08-21 00:01:32 +0430 +0430

بعد از مدت ها یه داستان عالی

1 ❤️

892678
2022-08-29 09:24:52 +0430 +0430

نوش

1 ❤️