اون روز روزی بود که قرار بود عشق زندگیمو با مادرم آشنا کنم . بذارید خودمو معرفی کنم ندا هستم ( الان ) ۲۲ سالمه و حاصل عاشق شدن مادرمم که البته به سرانجام نرسید چون هم مادرم هم پدرم خیلی بچه بودن و در واقع اختلاف سن من و مادرم ۱۴ سال و با پدرم ۱۶ ساله . خلاصه من هیچوقت پدرمو ندیدم و توی خونه هم آوردن اسمشو ممنوع کرده بودن چون در واقع من و مادرمو گردن نگرفته بود . بعد این همه عذاب توی زندگی بالاخره تو سن ۱۸ سالگی توی پارتی با یه مرد اشنا شدم اسمش دیاکو بود و خیلی ازم بزرگتر بود . اوایل رابطهمون در حد بیرون رفتن بود ولی بعد خیلی به هم نزدیک شدیم و در واقع عاشقش شدم و اونم عاشقم شده بود و بعد ۲ سال رابطه توی سن ۲۰ سالگیم قرار بود همه چیزو رسمی کنیم پس من به مادرم گفتم میخوام با یه نفر آشناش کنم .
همه چی آماده بود و با صدای زنگ ، درو زدم که باز شه و بعد چند دقیقه دیاکو جلوی در بود ، با دیدنش توی کت و شلوار سرمه ای رنگ دلم مثل همیشه لرزید و میخواستم بغلش کنم ولی حیف موقعیت نبود ؛ بهش لبخند زدم و دعوتش کردم داخل . به محض اینکه مادرمو دید زیر لب گفت امکان نداره ، متعجب برگشتم سمت مادرم که دیدم رنگ به رو نداره . بعد چند ثانیه مادرم برگشت سمت من و گفت تو میخواستی من و با پدرت رو به رو کنی ؟ من فکر کرده بودم تو دوس پسرتو میخوای بهم معرفی کنی . دنیا دور سرم چرخید ! پدرم ؟! جلو چشمام سیاه شد و تنها چیزی که شنیدم صدای دیاکو بود که اسممو گفت و بعد دیگه چیزی نفهمیدم .
وقتی به هوش اومدم دیدم روی تخت بیمارستانم و بهم سرم وصله و مادرم و دیاکو کنار من ؛ لعنتی کاش همش خواب بوده باشه . چشمام با فکر به اینکه دیاکو پدرمه پر اشک شد و برگشتم سمتش و نگاهش کردم ، نگاهشو ازم دزدید و بعد صدای مادرم بلند شد که گفت ندا عزیزم حالت بهتره ؟ نمیدونستم چی بگم .بگم اره عالیم که این مدت با پدرم سکس میکردم و میبوسیدمش یا بگم اره عالیم که مردی که عاشقشم و قرار بود باهاش ازدواج کنم در واقع پدرمه ، پس فقط پلک زدم و اشکام ریخت .
یک ماهی از اون روز میگذره و من در بدترین شرایطم و انگار توی تاریکی گیر کردم و جز گریه و عذاب دادن خودم کاری ازم بر نمیاد . مادرم و دیاکو یا بهتره بگم پدرم ، هه لعنتی ! خیلی سعی کردن حالمو بهتر کنن ولی هر بار بدتر میشم و بدبختی اینجاست که هنوزم عاشقشم و لعنت به من ! مادرم با دیدن حالم چند باری حالش بد شد و به خاطر اونم که شده باید سر پا میشدم پس تصمیم گرفتم امروز دیگه این وضعیتمو تموم کنم یا حداقل توی ظاهرم و رفتارم نشونش ندم . رفتم حموم و یکم به خودم رسیدم و مادرم با دیدنم انگار دنیا رو بهش دادن و خیلی خوشحال شد . دیاکو قرار بود شب بیاد دیدن من البته به عنوان پدر ، لعنتی من اصلا نمیتونستم باهاش کنار بیام و قسمت بد ماجرا اینجا بود که دیدم مادرم چشماش برق میزنه و بیشتر به خودش میرسه و من انگار شمعی بودم که میدونستم تهش قراره اینقدر بسوزم که خاموش شم . شب شد و من با حفظ ظاهر و مادرم با یه ظاهر خیلی زیبا جلو دیاکو نشسته بودیم و مادرم گفت دیاکو جان چاییت یخ شده بده عوض کنم . لعنتی دیاکو جان چه کوفتیه دیگه ، فقط تونستم پلکامو روی هم فشار بدم تا این بغض کوفتی که گلومو گرفته نشه اشک تو چشمام و لو برم . انگار دیاکو حالمو فهمید که به مادرم گفت برای چای و این چیزا نیومدم الهام (اسم مادرم) من فقط میخوام با ندا صحبت کنم ؛ و لعنت به من که از این بی توجهیش به مادرم ذوق کردم و خدا منو بکشه که هنوزم عین سگ این مردو میخواستم . بلند شدم و صدای قدمهاشو پشت سرم می شنیدم و رفتیم توی اتاق من و به محض اینکه صدای بسته شدن در اتاقمو شنیدم برگشتم سمتش و تا به خودش بیاد دستامو دور گردنش انداختم و روی پنجه پام بلند شدم و لباشو بوسیدم … ادامه دارد …
نوشته: شبح
مسخره تو اسم و فامیل بابای خودتو نمیدونستی یعنی؟حالا این به کنار میگیم عوض کرده بعد طرف ۲۲ سال بوده شمارو ول کرده رفته باز مادرت برای یارو خوشگل کرده بوده خودشو؟
فیلم نامه برگرفته شده از سریال های ترکیه ای
خیییییلی خوب بدد
آفرین 👏👏👏👏👏
ادامه بده شبح لعنتی
آخ شبح بی انصاف چرا اینقدر کم نوشتی ، خیلی دوست دارم این رابطه را و خواهش میکنم ادامه بده، ببین تعداد لایک هم خدایی بالاست. پس ادامه بده مرسی
فیلم ترکیه ایی نوشتی!؟؟؟ بعد دیاکو؟؟؟؟ مگه چندتا دیاکو داریم که شک نکردی؟؟؟ اسم و فامیل باباتو نمیدونستی؟؟؟ 😐😐😐😐
بقرآن انقد که کصتان نویس داریم، داستان نویس نداریم
اختلاف سن تو با مادرت ۱۴ مادرت با پدرت ۱۶ یعنی اختلاف سن تو با پدرت ۳۰ بعد رفتی عاشقشم شدی …
من مطمئنم تو دنبال شوگر ددی بودی خود ددیو پیدا کردی 😂
سلام ،یجاهایی داستانتون باهم نمیخوند ولی کلاجالب بودش لطفآ ادامه بدین و ازسکس هاتون با دیاکو حتما باجزییات بنویسید…
ی داستان متفاوت ایول 👌🏽