نوجوانی با مرجان (۱)

1402/07/14

سال ۷۰ است من تازه هیجده ، نوزده سال دارم و تا حدی با سکس آشنا شده ام ولی هنوز تجربه خاصی نداشتم.
میل و فانتزی بود یا هر چه بود علاقه ای به خود سکس نداشتم اما کارهای عجیبی میکردم بدون آنکه بدانم امروز اسمش شده فانتزی یا فتیش یا هر چی .
رفتم خونه پدر بزرگ دیدم مهمان دارن ، یه مهمان که هنوز ندیده بودم آنها برای اولین بار بود اما معلوم بود از رفقای قدیمی پدر بزرگ بوده .
یه مادر داشتن بزرگ بود خیلی یه دختر حدود بیست و پنج سال آرزو ، به دختر. سیزده ساله مریم و یه دختر دوازده ساله ‌به نام مرجان. آرزو بعد‌ها فهمیدم که دوست دایی ام بوده و گاهی یه سیخونکی می‌زده .
موقع نهار بود نهار خوردیم و رفتیم برای استراحت هر کس یه گوشه ولو شده بود . زن دایی و زن مهمان . آرزو و دایی خلیل . مریم هم با دختر دایی ها جمع بودن. من هم تنها بودم این وسط مرجان اومد کنار من گفت میشه منو ببری لب دریا . فاصله دریا تا خونه زیاد نبود و ظهر هم وقت این کار نبود اما فصل بهار بود و میشد تحمل کرد . از مادرش اجازه گرفت و مادرش از من خواست همراهیش کنم . باید بگم من خیلی مذهبی بودم و شدیداً مسجد و حسینه اما در ظاهر. متاسفانه مدتی هم بود که حس بلوغ به سرم زده بود و با بچه خوشگل ها میپریدم و بیشتر وقت ها کون میکردم .و اصل از جنس مخالف خوشم نمیومد چون تو شهر کوچک ما ممکن نبود اونم من که پدرم سرشناس بود و اگر دست از پا خطا می‌کردم فوری لو می‌رفت و غیر ممکن بود برای همین دنبالش نبودم . این خانواده از شهرستان اومده بودن. و اهل شهر ما نبودن .
من با همون لباس که تنم بود خاطر شدم و مرجان هم یه دامن و یه بلوز پوشید و جوراب کشیده بود. به خاطر سنی که داشت و خانواده ای که داشت طریقه پوشش آنها همین بود . دختر بزرگی بود اما فکر میکرد هنوز بچه است یه دختر دوازده ساله را میشه شوهر داد یعنی کاملا بلوغ زده است . ولی چون هنوز سینه بزرگی نداشت برای همین جوراب پوشید و دامن. من توجه به پوشش اون نداشتم اصلا اما بعدا به این توجه کردم چون موردی پیش آمد که باعث شد متوجه بشم .
رفتیم کنار دریا . اسکله محلی داریم که موقع پایین رفتن آب میشه کنار اسکله رفت پایین و سنگ های مرجانی زیبایی داره و در همان محوطه بازی کرد یا گردش کرد و نگاه کرد .
من بردمش همانجا و خودم روی یه سنگ بزرگ نشستم و مشغول کتاب خواندن شدم . یه کتاب داستان داشتم معمولا داستان زیاد می‌خوندم . مرجان هم مشغول بازی شد . باید بگم مرجان دختر واقعا زیبایی بود . سفید و خوشگل ، قد بلند ، استایل بسیار شیک و استخوان بندی پسرانه داشت . من دخترای خوشگل زیادی دیدم اما می‌تونم به جرات بگم این از بهترین ها بود . خواهر بزرگ‌ترش عجیب سیاه بود و خیلی هم صورت پر جوش داشت و خواهر وسطی هم سبزه تیره بود و قرص صورتش اصلا جذاب نبود در عوض این مرجان به پدرش رفته بود و ظاهر کاملآ متفاوتی داشت و اگر کسی آنها را با هم می‌دید قبول نمی‌کرد که از یک خانواده باشند.
مشغول کتاب بودم که مرجان اومد صدام زد من دستشویی دارم چکار کنم. گفتم فوری بریم خونه . گفت نه می‌خوام بمونم و اینکه نمیتونم تا خونه صبر کنم . بلند شدم و اطراف نگاهی کردم و یه گوشه وسط سنگ‌ها کاملا امن و دنج بود و از سه طرف بسته بود بهش نشون دادم ، گفت جلو بازه شاید کسی ببینه.اومدم دوتا سنگ کنار هم گذاشتم مثل دستشویی براش و گفتم خودم جلوت می ایستم . تنها راه حل همین بود . من مثل بقیه شیطون نبودم عقلم هم کار نمی‌کرد که زرنگی کنم ولی راه حل منو قبول کرد و من پشت بهش ایستادم و کارش انجام داد . و تمام شد . و بلند شد .
کمی رویش با من باز شده بود و کتابم برداشت و نگاهش کرد گفت کتاب عاشقانه می‌خونی گفتم آره . گفت منم میخونم و چند تا کتاب رو گفت که یکی دوتاش مخصوصا از اون نوع صحنه دار بود. من قبلا خونده بودم . باهاش کمی کنار ماسه ها راه رفتم در نهایت یه گوشه برای بازی با ماسه ها روبروی هم نشستیم . همین که روبه رویم نشست دیدم ‌عجب شلوار نداره و شورت پوشیده . به خدا قسم تا اون روز من دهاتی هنوز دختر جوراب کشیده و شورت پوشیده ندیده بودم . هنوز پای سفید یه دختر ندیده بودم. شما تصور کنید من چه حالی شدم .تا نشست چشم هایم ناخودآگاه اونجا را دید ولی فوری چشمم برگردوندم . اونم اصلا به این چیزا توجه نداشت مثل اینکه عادی نشسته باشد یا اینکه کلا شورت پیدا بودن برایش مهم نبود چون خانواده آنها همین پوشش داشتند از مادر تا دخترها . ماکسی پوشیده بودند بدون شلوار. این پوشش همیشگی آنها بود . در اصل عرب بودن. و از کویت آمده بودند. ایران و همین فرهنگ پوشش آنها بود .
کمی که ماسه ها را جمع کردم باز از شدت کنجکاوی هی چشم هایم را سمت پایش و وسط ‌متمرکز می‌کردم. شورت بچه گانه ای به رنگ آبی فیروزه ای پایش بود و خیلی نرم جمع شده بود وسط و میشد قسمتی از مهمترین بخش بدنش را دید . من که تازه با شهوت و سکس های کوچک و ریز پسرانه آشنا شده بودم و داستان های سکس با دختر ها را چند بار در جمع همین پسرانه شنیده بودم کنجکاوی و شهوت بر من غلبه کرد.
بلند شدم و دیوانه وار دور خودم می‌چرخیدم. هر کاری میخواستم بکنم قطعا با آبروی همه خاندان روبه رو میشدم و ترس از سنگسار شدن و زندان و و و همه در سرم در حال پیچیدن بود. بچه بودیم و فقط سنگسار شدن را می‌فهمیدیم.
کمی زمان برد تا بر خودم مسلط بشوم و یه دفعه یادم حرکت مرجان در چند دقیقه قبل افتاد . گفتم مرجان من دستشویی دارم میرم همونجا. گفت باشه می‌خوای بیام جلو وایسم مثل خودت . من که همین نقشه را داشتم گفتم آره خوبه . رفتم به بهانه دستشویی ‌ البته احساس شهوت دستشویی زیادی جمع کرده بود. و وقتی نشستم و شاشیدم صدای بلند و طولانی باعث خنده مرجان شد . این اولین جرقه… وقتی خندید من فرصت از دست ندادم گفتم چیه ، غافل از اینکه هنوز دستشویی من تمام نشده برگشت و چشم تو چشم شد با تشکیلات ما . همین که برگشت و آلت منو دید خشکش زد منم که دستپاچه شده بودم بلند شدم و جمع کردم و زیپ کشیدم بالا و متاسفانه زیپ گیر کرد و و کلی داد و فریاد زدم و خلاصه خودم را خلاص کردم . مرجان متوجه شد چه بلایی سرم آمده . اما اونم خودشو جمع کرد . چند دقیقه اونجا بودیم من سر حرف باز کردم نشسته بودم روی سنگ اونو کشیدم سمت خودم . کیرم بلند شده بود عمدا بهش میچسبیدم. فقط دو دقیقه اینکارو کردم فقط دو یا سه بار . گفتم بهش دستشویی نداری ؟؟ گفت چرا میخوای بازی کنی ؟ گفتم نه نمی دانم منظورت چیه ؟ کدوم بازی ؟؟ یه باره در اومد گفت بازی کیر و خایه ، من از تعجب چشم هایم گرد شد . انگار طرف تجربه قبلی داشته . از سکس و شهوت هیچی نمی‌دانست ولی مشخص بود یکی از اقوام و نزدیکانش بهش دست زده بود یا بازی کرده بود ‌ من اصلا عقب نشینی نکردم گفتم آره می‌خوام. گفت من میرم می‌شینم اونجا تو بیا نگاه کن .بعد تو برو بشین من میام نگاه میکنم. من از خدا خواسته اصلا بازی را دادم دست اون . چند لحظه بعد از پشت همون سنگ صدایم زد رفتم طرفش دیدم به حالت دستشویی نشسته روی همون سنگ و شورتش هم کامل بیرون داده و دستش بود . فقط چند ثانیه من سرم برم پایین و نزدیک کامل بهش نگاه کردم . کیرم در حال انفجار بود . یه کس زیبا سفید شیک بدون یک لک و خال و سیاهی و بدون هیچ مویی . یه مل های نازک و نازی روی پوستش بود که زیبایی خاصی به بدنش داده بود . پاهایش موهای بچگی هنوز رویشان بود و کافی بود با زبانم فقط پایش را لیس بزنم درجا ارضا میشدم . بهم زمان زیادی نداد . فوری بلند شد گفت نوبت توئه منم که تا اون لحظه کیرم را حتی دست اون چند نفر که می‌کردم هم نداده بودم و فقط شلوارشون می‌کشیدم پایین و لای پاشون کمی تلمبه میزدم و تمام . هنوز پیراهنم جایی عوض نکرده بودم . بدون معطلی رفت پشت سنگ منم چون کیرم بلند شده بود به زحمت کشیدم پایین سر میدم گیر کرده بود به کش شورت ول نمی‌کرد . خلاصه نشستم اما خود کیرم اصلا پیدا نبود. که وسط آسمون بود .صدایش کردم با هیجان اومد و نشست سرش کج کرد چون شلوارم مانع دید کامل بود و لبخندی هم زده بود .اصلا نترسیده بود و برایش یک بازی دوستانه و جذاب بود. بهم گفت که کجاست نیست منم کمی جابجا شدم دیدم خودش دست زد و کشیدش پایین تا بهتر ببینه . باور کنید تا دست زد کل کیرم خالی شد توی دستش و اونم فوری هلش داد گفت این چی بود ؟؟ کمی توضیح دادم بهش موقع جمع کردم خودم و اومدم روی سنگ قبلی . کل شهوتم تمام شده بود . اما دو دقیقه بعد با کمی تعریف مرجان باز اوج گرفت .بهش گفتم تو دست زدی من دست نزدم .روبروی من ایستاده بود .خیلی راحت دامنش داد بالا و گفت دست بزن اشکال ندارد . گفتم اصلا مهم نیست اشکال ندارد ؟؟ گفت اگر به کسی نگی نه اشکالی ندارد ولی به بابات نگی ها به مامان هم نگی… من خنده ام گرفته بود این دو تا جمله را معمولا پسرا به دخترا میگن . مشخص شد که خیلی میترسه . دامنش را گرفته بود بالا من اومدم پایین روی پاهایم نشستم و نگاهم به کس زیبایش افتاد .یه تیکه گوشت از بدن یک فرشته زیبا که در زیبایی حد نداشت .برایش هیچ تعریفی ندارم . کمی باهاش بازی. کردم .و بدون مقدمه قبلی یه بوسه زدم بهش . تا بوسیدم خودشو کشید عقب گفت وای نکن کثیفه گفتم چی کثیفه گفت همین دیگه.‌ گفتم از نظر من نیست و خیلی هم پاکه. کمی اصرار کردم تا از حساسیت اش کم کردم و کمی صورتم گذاشتم روی کسش هنوز فیلم پورن ندیده بودم که با ساک زدن یا خوردن آشنا شده باشم . اما لبهایم روی لبه ها و چوچولش تکان میدام .
هنوز عصر نشده بود ما حاشیه اسکله بودیم و دور از انظار اما ریسک بالایی داشت .اگرچه عید نوروز همیشه شلوغ بود اما عید تمام بود و مکان خلوت . اما دل من از ترس و لرز آرام نداشت هم میخواستم هم نمی‌خواستم و قصد تمام کردنش داشتم . اینقدر صورتم مالیدم بهش که گفت دوباره دستشویی داره . من هیچ اطلاعاتی نداشتم که شهوت دستشویی میاره برای دختران یا اینکه منی دارن یا ندارن . اصلا کجا را میکنند من حتی موقع سکس با پسرا هم داخل نمی‌زدم چون می‌گفتم کثیفه و قطعا همون لای پا کافی بود. باهاش رفتم دستشویی کنه گفت میخوای نگاه کنی دوباره گفتم آره . نشست و یه دستشویی دو دقیقه ای کرد انگار یک پارچ شاش کامل توی مثانه اش بود وقتی داشت میشاشید حالش کمی فرق کرد . و بعدش بلند شد. آب دریا بود که خودش را بشوره آما اصلا آب نزد تازه فهمیدم منظورش چی بود که گفت کثیفه . بعدش شورتش را پوشید و اومدیم سمت ساحل. گفت موقع شاشیدن یه جوری شده .‌ گفتم مثل مال من . همون که توی دستت ریخت میشه شاش کیف . مال تو هم میاد وقتی خیلی خوشت بیاد . انگار هنوز مزه نکرده بود . بهش گفتم میخوای از این بازی که می‌کنی یه کیف خوشمزه هم ببری گفت پاره ولی چطوری. بهش گفتم یه روز دیگه اینجا نمیشه.
غروب تر که شد برگشتیم خونه اما موقع برگشت از ساحل چون کمی تاریک بود یه کنتور برق بود کنار دیوار ساحلی همونجا وسط دوتا تیر برق ایستاد من دوباره صورتم گذاشتم روی کسش اما هنوز دست نزده بودم حاشیه داخلی یا بین لبه ها چون اصلا برای من خطرناک بود ممکن بود همه اینا را بره و بگه منم همین حد فقط تست کردم تا اگر ممکن باشه باز فردا هم هست میشه دوباره حال کرد .
وقتی رسیدیم خانه از شدت خوشحالی چنان تعریف میکرد انگار رفته باشه بهشت . مادرش هیجان زده شده بود و از من تشکر کرد . مثل اینکه مرجان مدتی بیمار بوده و شش ماه درگیر کم خونی و تا پای مرگ هم رفته و خوشحالی اون برای آنها خیلی مهم بود .مادرش اعظم خانم خیلی خیلی از من تشکر کرد . فردا هم قرار بود نهار همه آنها خانه خاله ام باشند و روز بعدش خانه ما بودن. . به نوبت هر روزی خانه یکی بودن. .
من یه موتورسیکلت هوندا ۷۰ داشتم بدون کلاچ هستند از اون قدیمی ها و اصل ژاپن . خیلی هم نو بود پدرم موقع بچه بودم‌ از کویت برایم خریده بود و نگه داشته بودیم تا موقع راهنمایی بهم دادن که باهاش برم مدرسه. یه موتور داشتم توی شهر حرف اول میزد هم کلاسیک بود هم اصل البته تا اون سال هنوز از نوع هفتاد بود و صفر کیلومتر هم هنوز می آمد اما مال من تک بود چون مدلش قدیمی بود .
اومدم خونه دایی دیدم همه دارن میرن خونه خاله ما هم سوار موتور دخترا هم با من اومدن برای. موتور سواری. تا خونه خاله رفتیم و اونجا همه پیاده شدن و رفتیم داخل . مرجان توی شهر چند جای دیگه از اقوام داشت. خونه خاله ام کنار خونه یاسمین دوستش بود . و گفت می‌ره اونجا منم که دیگه دیدم موقعیت امروز چیزی نیست جمع کردم اومدم بیرون که اگر شد تو کوچه یه حرفی باهاش خصوصی بزنم اگر اون حرفی داره یا هر چیزی چون اصلا از صبح هیچ چیزی به رویش نیاوردم اونم کاملا طبیعی بود .
وقتی اومدم بیام بیرون مادرش منو گرفت گفت میشه بچه ها را عصری ببری لب دریا هم مرجان هم مریم. گفتم چشم حتما .
اومدم بیرون دیدم مرجان نیست و خیلی زود رفته بود. اومدم روشن کردم موتور که برم دنبال کارم تا موقع ناهار برگردم. از در حیاط اومدم بیرون دیدم مرجان برگشت . دید دارم میرم گفت کجا گفتم تو که نباشی منم نمی‌مونم. گفت چه خوشمزه گفتی . گفتم چی شده کجا رفتی ؟؟ گفت خواستم برم پیش یاسمین نبودش بیا منو تو بریم موتور سواری تو شهر . منم از خدا خواسته سوارش کردم و اومدیم بیرون تو شهر. شهر که نگو ولایت مردگان هیچی توش نبود . گفتم بریم اطراف شهر تو باغ لیمو. گفت مگه دارین ؟؟ گفتم یه باغ هست مال دوستان هست درش بازه برای تفریح میشه رفت. یادم نیست فصل چه بود کنار بود یا نه ولی توی باغ که رفتیم مسیر موتور سواری اکثراً تل و تپه های کوچیک داره چون بند باغ بهش میگن که آب باران را نگه داره و توی بستر فرو بره یعنی عین پیست موتورسواری هست کمی. بعد از نیم ساعت گفت بهم موتور سواری یاد بده . من چون هنوز بهانه‌ای برای حرکت مثل دیروز دستم نیامده بود و همش منتظر مرجان بودم‌ ببینم اون چه حرکتی می‌خواد بزنه و این مهم بود .
اگر اون حرکت شروع کنه معلوم میشد حساب شهوت و بقیه ماجرا دستش هست ولی اگر شروع نکنه معلومه حرکت دیروز یک بازی بچه گانه بود فقط و تمام شاید دوباره من شروع کنم و اون قبول کنه اما در کل همان بود انگار بازی بچه گانه باشد .
قبول کردم موتور سواری یادش بدم .با موتور من راحت بود .اومد جلو نشست و من از خدا خواسته چسبوندم بهش .همون دامن ، همون لباس دیروزی تنش بود ولی مثل اینکه به جای شورت شلوارک پاش بود وقتی اومد جلو توی آفتاب قبل از نشستن سایه بلندی پاچه شورت اش را دیدم حدس زدم شلوارک چسبون هست .
همینکه نشست جلویم . متاسفانه کیرم فرصت نداد دقیقه ای بیشتر بشه و بلند شد.چون بهش چسبیده بودم کاملا کیرم رفت زیر پاش من شورت نپوشیده بودم شلوار هم عمدا شلوار کردی پوشیده بودم چون معمولا همین رو می‌پوشم موقع گشت و گذار. لذا کیرم آزاد بود و راحت رفت لای دوتا باسن هایش و آون هم بدون هیچ مشکلی با خنده های بلند و خوشحالی موتور سواری نشست روی پایم.
گاز را به کمکش گرفته بودم و دنده هم اون عوض میکرد اما ترمز جلو دست من بود . خیلی سریع قلق کار دستش اومد . می‌گذاشت منم کمک کنم . سواری شروع شد و ده دقیقه بعد بهش گفتم کمی بایستد. یه جا توی سایه ایستادیم .کمی آب خنک از تو سبد پشت موتور بهش دادم و خورد و بهم گفت یه چیزی مثل چوب روی صندلی موتور هست . خندیدم بهش گفتم همون بازی دیروز هست مگه اشکالی داره تا بردارم گفت نه ولی نمی‌دانستم فکر کردم خود موتور هست .
گفتم میشه بازی دیروز انجام بدیم گفت اینجا که نمیشه. گفتم مگه دستشویی نداری ؟؟ گفت الان هنوز نه .
منم هیچی ادامه ندادم . و هی آب بهش دادم . ده دقیقه نشد که بهم گفت به جا پیدا کن دستشویی کنم .
اینجا محل خودمان بود و خیلی وقت ها می‌آمدیم. یه نیمه خرابه بود البته خرابه که نه بلوک چینی شده بود برای انبار یا دستشویی رفتم اونجا دیدم اینقدر کثیفه که بدرد نمیخوره. رفتم جلو تر از باغ زدیم بیرون تو یه منطقه نیمه کوهستانی هست و تپه ماهور داره و درخت های کهور . یه گوشه چند تا کهور بزرگ بود بهم چسبیده بود ما وسطش خالی کرده بودیم و حتی موتور هایمان هم می‌بردیم داخل . این‌جا پاتوق ما چند تا رفیق بود . رفتیم اونجا ساعت حدود ده ظهر بود .‌هوا کمی گرم .
قبلا نزدیک به ده تا بلوک برده بودیم اونجا برای نشستن استفاده می‌کردیم.دو تا کنار هم گذاشتم موتور هم بردم داخل که کسی از بیرون رد بشه ما پیدا نباشیم چون محل عبور بعضی خلاف کارا بود البته اکثرا همدیگر رو می‌شناختیم و به حریم هم کاری نداشتیم ولی چون دختر باهام بود اونم یه دختر که ظاهرش بزرگ به نظر می‌رسد بدون چادر و روسری و با یه دامن از دور فکر میکردند خانم آوردم .
رفتیم داخل . مرجان از دیدن منظره تعجب کرد گفت اینجا میاین چکار میکنید. همین سوال بهترین مقدمه برای هر کاری بود . یه بشکه آب دادم دستش گفتم دستشویی کن . این‌بار آب داشتیم.بدون تعجب کردن گرفت از دستم و خیلی دخترانه و با احتیاط شورتش از پاش درآورد به صورتی که من مثلا جایی رو نبینم متوجه حرکتش بودم چون از روی عادت مثلا اینکار رو کرد یا عمدی نفهمیدم. خواست بشینه گفت به من میخوای بری بیرون یا می‌خوای نگاه کنی و یه خنده شیطانی کرد گفتم هر چی تو بگی گفت به شرطی که تو هم لخت بشی جلو من بشینی. من مال تو را میبینم تو هم مال من .مرجان خیلی شدیداً نیاز به دیدن نداشت اما متوجه شدم شکل و قیافه کیر برایش خیلی جذاب است. البته معلوم بود هنوز بدنش تحریک نمیشه. قبول کردم و اینبار شلوارم کامل کشیدم بیرون و شورت هم که پا نداشتم همینکه کیرم رو دید گفت یا خدا چرا این شکلی هست .گفتم خوب بلند شده . گفت خوابیده و بلند شده کیر یعنی چی دیگه. گفتم بهش توضیح میدهم بهت. اینم سوال دوم که واقعا برایم مهم بود دوتا سوال کرده بود من جواب میدادم از اون به بعد می شد مرجان را تبدیل به یه رفیق و همراه درجه یک کرد. البته من هر گونه همراهی با حال و هول قبول داشتم اما بدون سکس نهایی. همین حالا هم همین اخلاق رو دارم.
نشست روی بلوک اما نگاهش و خنده اش به کیر من بود اما من خواستم بشینم گفت بیا جلو من رفتم کیرم رو دست زد و تکون داد گفت پس کو مثل دیروز نشد . گفتم دیروز دیوانه اش کردی اونجوری شد .
نشستم و به کسش نگاه کردم .و حال کردم واقعاً. به خاطر من بیشتر از ده دقیقه نشست و خودشو شست و بلند شد . خواست شورتش بپوشه بهش گفتم نه . خیلی معمولی قبول کرد .یه تیکه کارتن گذاشتم روی بلوک و نشستیم کنار هم . یه پفک و چیپس آوردم مشغول خوردن شد منم در اوج نگاه به کسش البته خیلی به زحمت پیدا بود . دوست داشتم شکمش ببینم و بقیه جاها اما اون فکر میکرد بازی کیر و خایه فقط دیدن همین قسمت هست بقیه جاها ممنوع بود از نظر اون . هنوز حرفی رد و بدل نکرده بودیم بدانیم داستانش چیه که گفت بازی کیر و خایه برایم مهم بود بدانم چیه .
بهش گفتم میخوای بدانید اینجا با بچه ها چکار میکنیم درسته گفت آره .گفتم همون بازی کیر و خایه را ما پسر ها هم انجام میدیم اما اینجا. کنجکاو شد . برایش تعریف کردم پسر ها با هم جمع میشن و همدیگه رو لخت نگاه میکنن یکی کیرش و یکی کونش به هم میماله تا خوششون بیاد .آخر کار هم خیلی خیلی خوششون میاد .پرید وسط حرف گفت من خوشم نمیاد. فقط خوشم میاد نگاه کنم اون کیر بخوره به کون چون کار کثیف هست .گفتم اونجوری که نیست . بلند شو تا بهت بگم مثلا چطوریه.اول قبول نکرد ولی بهش گفتم نمی‌خوام مثل اونا انجام بدم می‌خوام بهت نشون بدم چطوریه اونوقت خودت بگو کثیفه یا نیست .
بلند شد و منم چرخوندمش و خواستم دامنش بدم بالا . اجازه نداد گفت داری چکار می‌کنی. من تعجب کردم از فانتزی بچه گانه اش . دیدن بود کلا فقط دوست داشت یک نفر کسش را نگاه کنه .نه لمس کنه .یه دختر دوازده سیزده ساله بدون داشتن ترکی از سکس از یک فانتزی لذت میبرد . جای سوال بود .
بهش اطمینان دادم چیزی نیست . خلاصه خیلی راحت چسبیدم بهش و تکون نخوردم گرمای کیرم را آروم به باسن اش انتقال دادم و ثابت موندم . همون حال موند و‌مکث کرد . خواستم جدا بشم گرفتم گفت صبر کن.لحظه به لحظه احساس شادی را تو صورتش از گوشه نیم رخ اش می‌دیدم بیشتر میشه .
در نهایت جدا شدم و گفتم خوب اینو دیدی همین کار انجام میدن اما با تکون خوردن و دستم بردم سمت رون هایش که دقیقا اینجا ها. را میکشن روی هم .
فانتزی مرجان دست زدن نبود .فقط دیدن بود . من زیاده روی داشتم میکردم ولی شهوت همه وجودم گرفته بود باید تکلیف ام روشن میشد . خلاصه با کمی زحمت حالیش کردم که در کل حال کردن ، سکس کردن چیه ، اما هنوز بهش نگفتم باید بره کجا و چطور چون قطعا قابل هضم نبود برایش .
شورتش خواست بپوشه گفتم نه باید یه کاری کنیم بعد . گفت من مثل پسرا با تو بازی نمی‌کنم گفتم منم با تو از این کارا نمیکنم وقتی اینو گفتم خوشحال شد گفت خوب باشه هر چی تو بگی. اومدیم سوار بشیم و بریم‌ .من شلوارم را پوشیدم و مرتب کردیم و رفتیم بیرون .خواستم خودم موتور سوار شم قبول نکرد و البته نقشه منم همین بود . دوباره نشست جلو‌.کیر منم خودشو جمع کرده بود . موقع سوار شدن معمولا دامن میداد پشت. تا راحت بشه روی صندلی نشست . من کیرم کشیدم بیرون و موقع حرکت با چند تا بالا پایین رفتن خودم رو سر دادم زیر پاش چند ثانیه بعد کیرم از یه دسته بیل هم سفت تر شد . توی حرکت مرجان فهمید گفت ها دوباره. همون کار رو کردی . گفتم این بار بدون شرته وقتی اینو گفتم وایساد گفت اینجوری نه . گفتم من که دست نمیزنم کاری هم نمیکنم. خودت نشستی روی پای من .البته روی پای من که نه روی کیر من نشسته بود. دامنش از جلو داد بالا نگاهی کرد دید هیچی جلویش نیست خیالش راحت شد .گفت کوش نیستش که .گفتم یه کوچولو این طرف هست نشستی روش فقط . ناراضی بود البته مانع هم نشد .
ده دقیقه دور زدیم با خنده های بلند مرجان و مسخره بازی های من .من استعداد عجیبی در خنداندن دیگران دادم همین کمک حالم بود . روی دست انداز های کوچیک میرفتم تا کونش روی کیرم حرکت کنه اینقدر عرق لای پاش بود و اینقدر مذی اومده بود که لیز لیز بود .مرجان هی هر لحظه سوال میکرد چرا اینهمه سر می‌کنه. لیزه و اینکه خیلی چربه.هی حساس میشد که کثیف نیست .من هم هی میگفتم می‌خوای من بخورم تا تو ببینی تمیزه یا نه ؟؟ چند با. هم پرسید واقعاً می‌خوری گفتم آره . اگر من بخورم تو دیوونه میشی ولی اینکار نمیکنم چون ممکنه حالت خراب کنه و کلی برایش دلیل آوردم که کنجکاوی اش بیشتر بشه.‌ در همین بین کل آب کیرم خالی شد وسط پاهاش و صندلی. لامصب بالای کیرم کس و‌کون بود اما زیرش صندلی. بخش اصلی کیر هم زیر گردنش است که حس داره نه روی گردنش. اما هر چه بود با کمک صندلی و باسن ایشون ما ارضا کاملی شدیم این اولین سکس من با یه دختر بود . وقتی آب کیرم خالی شد کاملا متوجه حال مرجان شدم که با تعجب داره میگه وایسا. یه چیزی شد . یه چیزی ریخت . بهش گفتم نمیشه اینجا باید برگردیم به همون پاتوق ، عمدا گذاشتم همون مسیر دوباره با همه آب کیرم لای کونش و کسش کشیده بشه وقتی رسیدیم کل بدنش خیس شده بود و هی میگفت دیدی کثیف بود .من اینکار به عمد کرده بودم . کل کسش از جلو هم چون سر خورده بود آب منی گرفته بود . تا پیاده شد دامنش دادم دستش گفتم بگیر تا کثیف نشه . بدون مقدمه تمام اطراف کس و کونش را لیس زدم و با وجود این همه نفرت از منی خودم با زبان خودم تمیز کردم البته چیزی ازش باقی نمانده بود اکثراً به زین موتور چسپبده بود ولی خاصیت منی همینه یه نوک سوزن رویت موندن باشه انگار تمام بدنت پر از آب منی هست .اجازه ممانعت ندادم و توی عمل انجام شده قرارش دادم و موقع شروع از خود کسش شروع کردم و خود چوچولش کردم توی دهانم دو دقیقه نشد که اثر لذت توی صورتش پیدا شد و هی منو با دست عقب میزد اما حرفی نمی‌زد فقط کمی با دست منو هل می‌داد اما انگار داشت همین کارش برای حال کردنش باشد نه ممانعت.
همون ده دقیقه کار خودش را کرد . تمام بدنش برایش خوردم تا باسن و لای پاهایش و حتی سوراخ کونش . اگر چه خودش را نشسته بود و قشنگ بو میداد . چون اگر کسی قصد سکس آنال داشته باشد خودش را تمیزکاری می‌کند اما کسی که از سکس هیچ نمی‌داند تمام بدنش بوی شاش و بوی پشتش می‌دهد. با وجود زیبایی زیادی که بدنش داشت اما بوی مخصوص دختران را میداد . بوی تند یه دختر نورسیده.


همین بوی بدنش با وجود تند بودنش منو به اوج دوباره رسوند. عادت نداشتم وقتی تخلیه می‌شوم بعد از یک هفته دیگه اصلأ احساس نیاز کنم یا اینکه طرفش بروم اما انگار نه انگار ده دقیقه پیش کل وجودم را خالی کرده بود…
چشم های روی صورتش متمرکز شد که ببینم آیا راضی است یا نه . دیدم حس کنجکاوی ، ترس ، شهوت همه با هم را یک جا تجربه می‌کند.
بلند شدم و بهش گفتم. تا الان بازی کیر و خایه کردیم . اما اگر دلت بخواد یه چیز خوشمزه بفهمی باید بزاری کاری که می‌خوام بکنم برات . تا بفهمی چقدر خوشمزه است .وقتی اینو گفتم. گفت می‌دونم میخوای کار بد بکنی ولی بدبخت میشیم و پلیس ما را میگیره.‌
خندیدم بهش و گفتم نه از اون کارای زشت نه ولی بدون انجام همون کار میشه مزه اش را فهمید .
لباسش را جمع و جور کرد و نشست گفت یه چیزی بهت بگم به کسی نگو . گفتم چیه . گفت هر شب پدر و مادر با هم لخت میشن و بازی کیر و خایه میکنن .و مادرم قایم میشه و بابام می‌ره نگاه میکنه .و دوباره و دوباره. آخرش هم روی هم می‌خوابن و فحش هم میدن . خودم دیدم که کیر بابام رفت داخل مال مامان . من از این کارا میترسم…
بهش گفتم اولا اون کارا مال وقتی هست که ازدواج کردی نه مال آلان . اما سوال کردم وقتی آخرش میشه بابات و مامانت چطوری میشن ؟؟. گفت خیلی خیلی از هم خوششون میاد و معلومه که خیلی بهشون خوش میگذره چون همیشه انجام میدن.گفتم خوب تو هم انجام دادی ؟؟ گفت آره همیشه پسرا تو کوچه که هستیم پشت خونمون یه کوچه باریک هست میریم اونجا لخت میشیم اول اونا بعد من و به هم نگاه می‌کنیم. ولی تا الان دست نزده بودم تا کیر تو دست زدم .گفتم کسی هم بازی کردی که بزاره روی خودش . گفت آره تو خونه با آرزو با هم بازی می‌کنیم اون بهم میگه بیا ماما بخور . منم ماما هایش می‌خورم و یه چیزی بهم میده می‌کنم داخل کسش. اما توی کس اون فقط میره توی مال من نرفت ، گفتم مگه خواستی توش بکنی ،، از تعجب داشتم دیوانه می‌شدم. بی‌سوادی و نادانی تا این اندازه… گفت آرزو بهم گفته اگر توش بکنی خیلی خوشه و چند بار خواسته بکنه توش ولی من جیغ زدم دردم گرفته و نرفته توش . اینجا بود که فهمیدم چی به چیه . مرجان محیط اطرافش آلوده از هوای سکس و شهوت بود . قطعا با یکی آشنا میشد و در نهایت پاره میشد و از دست می‌رفت.اگر چه من هم داشتم سواستفاده میکردم اما سلامت بدنش را برایش تضمین میکردم و آنقدر بهش حالی میکردم تا اجازه ندهد کسی بهش دست بزند. بهش گفتم آرزو وقتی می‌کنه داخل خودش آخرش چطور میشه . گفت آخرش مثل دیوانه ها میشه و زد زیر خنده . گفتم با چی می‌کنه. گفت هر چی باشه . یه دفعه خیار. یه دفعه موز پوست کرده و بدون پوست همون جور نرم نرم کرده داخل چند تا موز کرد داخل. الان هم یه کیر برای خودش پیدا کرده مثل مال تو هست ولی بدون خایه هست من میگیرم میکنم براش داخل . ازش پرسیدم به کسی نگفتی تا آلان . گفت اگر برم بگم می‌ره میگه تو کوچه کیر بچه ها را دیدم . اگر من شکایت کنم و به بابا بگم اونم می‌ره می‌گه. گفتم تا الان کسش بهت داده لیس بزنی . گفت آره ده بار ولی من لیس نمی‌زنم چون کثیفه. بهش گفتم مگه من الان نخوردم برات کثیف بود . گفت آره کثیفه ولی تو خوردی و خندید . گفتم خوب میخوای بدون اینکه اون چیزا بکنی داخل خودت مزه خوشمزه هم بفهمی مثل آرزو . گفت نمی‌دونم خوب چطوریه. گفتم خوب تو از این کارای بد از کجاش خوشت میاد . گفت وقتی به کسم نگاه می‌کنی خوشم میاد. خوشم میاد یکی به کسم نگاه کنه . گفتم همون حس که خوشت میاد وقتی هی زیاد بشه مزه اش فرق داره و یه چیز دیگه میشه .من برات امتحان می‌کنم یک بار بعد ببین چطوره اگر خوب بود دیگه راحت میتونی خوشت بیاد . با کلی روضه خوانی قبول کرد ولی دست نزنم به جایش گفتم دست نمیزنم اصلا فقط زبون قبول کرد.
بلندش کردم . گذاشتم روی صندلی موتور که پشتش مسلط باشه چون تا الان تجربه لذت نداشته قطعا زمان زیادی می‌بره و اینکه قطعا منی نداره نهایتاً شاید یه حس غریب با شاشیدن داشته باشه .
من هیچ تجربه‌ ای برای ساک زدن برای دخترا نداشتم و هر چه بلد بودم از حرف‌های دیگران بود مرجان هم تجربه ای نداشته لذا برای ما دوتا نیازی به استاد بودن در کار نبود اولین تجربه خودش لذت بخش است.
زبونم را روی کس می‌کشیدم و همان نقطه چوچول را مثلا می‌خوردم اسامی اینا را الان بلد هستم اون موقع همه کس را فقط سوراخ شاشیدن می‌دانستم.و واقعاً کثیف… البته کس یک دختر دوازده ساله اونم اون سالها قطعا تمیز هم نبود .زمان زیادی نداشتیم باید زود برمیگشتیم خانه نزدیک دو ساعتی بود بیرون بودم و نهار ساعت یک می‌خوردیم و باید کل کار را جمع بندی میکردم و نتیجه زحماتم را می‌گرفتم.
همان روی شرمگاهی را که می دیدم برای لذت بردن من کافیه بود ولی زبانم را سر می‌دادم داخل شکاف مرجان مانع میشد می‌گفت اونجا خطرناک هست ممکنه اتفاقی بیافتد منم که واقعاً می‌ترسیدم و احتیاط می‌کردم. یه لحظه گفتم بزار درست نگاه کنیم بعد انجام بدیم. دوتا انگشتان را گذاشتم اطراف باله ها و باز کردم و داخل کس را برای اولین بار زیارت کردم . بهش گفتم اینجا که هیچ نیست که خطرناک باشه هر چی هست داخل تر هست و همون‌طور باز نگه داشتم و لیس زدم همین لیس زدن کار را تمام کرد یه دفعه مرجان در اومد گفت همین . همین رو می‌خوام چیکار کردی ؟؟ دوباره زبون زدم و زدم و یه دفعه همه را تو دهانم جمع کردم و مک زدم این‌بار از جا بلند شد و دوباره نشست.یه نگاه متعجب کرد و گفت چکار کردی کل بدنم لرزید و مور مور شد دوباره دوباره.گفتم چشم و شروع کردم خوردن. اکثرا صدای ناله در میارن اما مرجان نمی‌دانست که باید با نالیدن خودش را تخلیه کند و سفت و محکم خودش را گرفته بود .لحظه به لحظه سفت تر میشد و گاهی یه چیزی شبیه سرفه کردن و یه صدای عجیب از دهانش بیرون می آمد . خودم موقع لذت بردن کمی صدا می‌دادم بهش گفتم موقعی که کیف می‌کنی صدا بده مثل مامانت. اینو که گفتم انگار کمک بزرگی بود و تقریبا نفس نفس زدن برایش راحت شد و لذت بردن را یاد گرفت. کار را متوقف کردم و گفتم خوبه .گفت تمام شد ؟؟ لذت همینه ؟؟ گفتم نه خودش وقتی تمام میشه بهت میگه و باید یه چیزی ازت بیاد بیرون. کلی خندید گفت مثل تو .‌کفتم من نمیدانم ولی اینا را شنیدم.‌
گفت میشه کمی دیگه انجام بدی ؟؟ گفتم تو قول میدی فردا هم با من بیای…؟؟ گفت فردا خونه شما هستیم. مگه اونجا نمیشه. یه دفعه یه فکر مثل برق از سرم پرید . گفتم خونه ما همه چیز ممکنه و اتاق من مستقله بالای پشت بام اتاق مخصوص خودم دارم . اونجا قبلا انبار بابام بوده لوازم داشت من اونجا را مرتب کردم و دو تا انبار پشتی و جلویی هست که پشت را کردم کارگاه کارم اونجا به قول خودم اختراعاتم میزارم موقعی اون سن همه جور دستگاه رادیو یا ابزار خونه خراب میشد من اونجا دل و روده هایشان را می ریختم به هم درست هم نمیشد و بدتر میشد …
خلاصه قول رو گرفتم و مشغول شدم . آنچنان زبون زدن و مک زدم و مک زدم که ناخودآگاه یه رعشه گرفت و کل صورت منو با شاش پر کرد .لباس و تا شلوارم هم پر شاش شد چون نشسته بودم قشنگ زیر پاش وقتی هم رعشه گرفت ترسیدم فکر کردم صرع داره وقتی شاشید از ترس و شوک تکون نخوردم.
چنان نفس نفس میزد که نگو . چند دقیقه همون حال بود.وقتی قدش رو کمی صاف کرد روی صندلی موتور رو به من گفت همین یک ساعت پیش روی موتور مال تو اینجوری بود ، ؟؟؟ گفتم بخدا. نصف این هم خوش نگذشت. معلومه برای تو خیلی خوش بوده .گفتم بهش تازه اولیش مزه نداره وقتی دوبار و‌سه بار شد اونوقت مزه اصلی میفهمی. من بار اول و دوم اصلا از کیرم آب نیومد بعدا که اومد کیف کردم .فقط شاش بود مال تو هم این خودش نبود فقط کیف شاش بود .اگر خودش بیاد فرق داره.
اینجا مرجان بیشتر کنجکاو شده بود و من بیشتر نزدیک تر .گفت چطور ‌اون میاد .گفتم باید با کل بدن بازی کنی ، شکم ، سینه ، باسن و همه جا لیس بزنی . گفت ولی این که دیگه میشه ازدواج. گفتم ازدواج مال وقتی هست که این بره توی اون .و خندیدم اونم خیلی خوشش نیومد از این حرف .
رنگ صورتش خوشگل تر شده بود و گل انداخته بود . یه کار دیگه ازش میخواستم اما جرأت نداشتم بگم .صورتش تمام آب دهانم را پر کرده بود و میل زیادی به دست زدن به صورتش داشتم و یک بوسه . من با بوسه علاقه ای ندارم اما دوست داشتم صورتم را روی صورتش بزارم. به فکری به سرم زد. درگیر تمیز کردن خودش بود روی بلوک ها نشسته بود و با آب بشکه آب معدنی داشت خودش را می‌شست و گاهی هم دستهایش را بو میکرد . نگاه کرد به من گفت بویش بد نیست و خندید گفتم تمام زندگی منو زیر شاش کردی اینمه بوی تند شاش خودت را که نمی‌فهمی من بودم که دوش گرفتم …
آب معدنی دومی را باز کردم و صورتم و‌پیشانیم را خوب شستم چند بار . پیراهنم و بقیه چیزا را ولش کردم فقط قسمت جلوی پیراهنم شاش گرفته بود و کمی هم توی خشتک شلوارم چون شلوار کردی بود و گل و گشاد بود ریخته بود .بیرون باد خشک بود قطعا تا خونه خشک میشد تا لباس عوض کنم .
صورتم را شسته بودم . بدون مقدمه گفتم خوب کیف کردی.‌گفت واقعاً اینهمه وقت که آرزو ازم این‌همه کارای الکی خواسته بود این کار برام خیلی کیف داد . گفتم اولا آرزو دختره و من پسر .لذت دخترا با پسرا هست نه با دختر دوما اون خواهر تو هست و اصلا با خواهرت ممکنه لذت نبرید . سوما حالا بیا یه چیزی جدید حس کن این آخریشه.‌ اومد کنارم گفت چیه .گفتم صورتت کج کن و منم صورتم گذاشتم روی صورتش گفتم چشمات ببند.اونم بست. یک دقیقه اینجوری بود بهش گفتم چطوره ؟؟ گفت چقدر گرم و خوشه. همون لحظه لپش بوسیدم. چشماش باز کرد و نگاه کرد . ترسیدم ناراحت شده باشه.گفتم ها چی شد.؟؟ گفت خیلی کیف داد .اصلا به بوسه من توجه نکرد و عادی بود . من سواستفاده کردم و چند تا بوسه آبدار ازش گرفتم اونم خیلی بی‌خیال انگار سالهاست دارم بوسش میکنم خیلی ریلکس اجازه داد … دیدم چراغ سبز سبزه. گفتم مرجان می‌خوای یه چیز جدید تجربه کنی گفت چیه گفتم چشمات ببند .گفت نه چشمام باز باشه. همینطور که حرف میزدم یه دفعه یه بوسه باحال ازم گرفت اونم لبم… کاری که من قصد داشتم اون پیش دستی کرد . و کلی خندید و گفت ها چیه می‌خواستی لب بگیری ؟؟ گفتم آره بخدا . برگشت و گفت . فکر می‌کنی من دختر بچه کوچولو هستم ؟؟ درسته که دوازده سالمه اما بلدم بوس کنم اونم لب …
توی مسیر اون پشت سرم نشست و خیلی هم مودب . شورتش را پوشیده بود .روی موتور ازش خواستم همین الان رفتی شلوار بپوش دیگه با شورت نباش . بدون اینکه سوال کنه گفت باشه. از اون به بعد دیگه شورت و دامن نمی‌پوشید .خودش واقعا متوجه بزرگ بودنش نبود .
شب قبل مادر بزرگ من صد بار بهش غر زدن بود که مرجان می‌دونی همه جای پات پیداست برای همین شورت بلند تر پوشیده بود چون شورت قبلی واقعا برای بچه های پنج و شش ساله خوب بود نه دوازده سیزده ساله کلاس دوم راهنمایی بود و واقعا بچه نبود. سال سوم راهنمایی قیافه اش دو برابر شده بود و مثل یک دختر بیست ساله به نظر می‌رسید . جای تعجب داشت اون همه تغییر چون سال بعد کلا ممنوع شده بود از بازی های بچه گانه اش .
برگشتم خونه خاله دم در حیاط پیاده شد و من رفتم خونه . کسی خونه نبود فقط نگهبان انبار خونه بود . کنار حیاط خونه ما دوتا سوله بزرگ داریم که انبار مواد غذایی خارجی هست که از قطر و‌دبی میاد مال بابام بود . نگهبان در رو باز کرد من رفتم داخل وقتی از پیش نگهبان رد شدم . برگشت بهم گفت سهراب بوی شاش گاو میدی… گفتم والله رفتم کمک عمه گاو ها جمع کنیم گاو بزرگه شاشید روم … باور کنید اینقدر بوی شاش مرجان تند بود که تا یک هفته نگهبان هر روز می‌گفت سهراب هنوز بوی شاش میدی تا جایی که بابام شک کرده بود چیه . به هزار زحمت قضیه را جمع کردم گفتم نگهبان رو مسخره کردم .‌
نهار نرفتم خونه خاله . کلی انرژی ازم خالی شده بود . سبد پشت موتور آوردم بالا هنوز به چیپس فله ای توش بود . اون موقع چیپس فله ای بود . خوردم و دراز کشیدم.
غروب بلند شدم قرار بود شب خانواده مرجان بیام خونه ما و بمونند و فردا نهار هم خانه ما بودن . خونه ما بزرگ بود برای همین برای شب خوابیدن تصمیم گرفته بودند بیام خونه ما دو شب قبل بهشون سخت گذشته بود .و مهمتر اینکه بابای مرجان هم اون شب رسیده بود . باباش رفته بود کویت و اونا اومده بودن تا استقبال باباشون و هم تفریح تقریبا.
خونه ما هر وقت مهمان داشتیم من می‌رفتم بالا پشت بام دو تا اتاق داشتم دوستای خودم میاوردم اونجا.
توی باغ موقع تعریف از نوع بازی های پسرا به مرجان توضیح داده بودم که چطور میکنند .اون باور نکرده بود بهش گفتم میخوای ببینی.با تعجب شنیدم که مگه میشه که دید ؟؟ بهش گفتم تمام دنیا را بهم میدوزم تا تو کردن یه پسر را ببینی ولی در عوضش باید بهم یه جایزه بدی . قبول کرد ولی درباره‌ی جایزه حرفی نزدیم چون این جمله. معمول اون موقها بود .
ظهر خونه خاله بودیم .پسر خاله ام رفیق شش دانگ هم هستیم. یه پسر عمه داره که از هزار تا دختر خوشگل تره و هر کس با این پسر رفیق باشه به هیچ دختری نگاه نمیکنه. این آقا دوست صمیمی منه که چند وقتی هست باهاش سکس دارم البته اجازه نمی‌ده داخل بزنیم و خودم هم خوشم نمی‌آید ولی همین که میزاره روش بخوابیم و کیرمون لای کونش بکشیم خودش غنیمته. البته باور کنید الان میلیاردر شده و من چند ساله دیگه ندیدمش… یه بار بابت همون کون دادن هایش بعدا که پولدار شده بود دست به یقه هم شدیم چون فکر میکنم وقتی منو میبینه یادش میاد . راستش بعد ها دیگه حرفه ای شده بودیم و تا ته میزدم توش …
اونشب قرار گذاشتیم بیاد خونه ما . رفت و آمد های من با بچه ها علنی بود و اتاق هم خصوصی. خانواده هم هیچ شکی با من نداشتند حتی اگر دختر ببرم تو اتاقم به هر دلیلی بهم اعتماد دارند.
اون شب قرار گذاشتم با مرجان یک نفر را میارم تو اتاقم یه جا درست می‌کنم که راحت بتونی کل صحنه را ببینید… باورش نمی‌شد… بین دو تا اتاق یک درب بود و هر اتاق درب جدا هم داشت .اتاق کوچیکه به راه پله تو کوچکه یه درب داشت اتاق بزرگه اول هم به راه پله داخل ساختمان… خلاصه توضیح بدم که درب بین دوتا اتاق معمولی بود و بالاش شیشه داشت دیگه.پشت درب را محکم کردم و یه چند تا بشکه گریس خالی بود کنار هم گذاشتم و پتو انداختم روش که صدا نده روی پتو هم طبقه ام دی اف کمد دیواری را در آوردم گذاشتم روش تا مرجان راحت بره بالا .اون موقع موبایل نبود فقط دوربین فیلمبرداری کوچیک بود کیفیت هم خیلی جالب نبود . وگرنه فیلم می‌گرفتم براش که اینهمه زحمت نداشته باشه.
ساعت شش بود خانواده مرجان اومده بودند .منم یه دور کامل کل خونه بهش نشون داده بودم که مثلا بلد باشه. حیاط خلوت پشت بهش نشون دادم و پله و درب اتاق بالا البته وقتی رفیقم قرار بود بیاد مرجان زودتر می‌فرستادم اونجا اما برای موارد ضروری راه خروج و رفتن هم بهش یاد دادم که گرفتار نشیم .
اسم رفیقم صادق بود قرار ساعت هشت و نیم داشتیم.
تو خونه ما هر کس با یکی مشغول حرف و بحث یا آشپزخانه بودند .هر کس به کاری مشغول بود .خواهر های مرجان شب را رفته بودند خونه دایی کاملآ معلومه بود آرزو عمدا مریم را با خودش برده که بتونه شب دایی را غافلگیر کنه. زن دایی که یه خنگ تمام عیار بود اگر دایی آرزو رو توی تخت خواب کنار زن دایی هم قرار می‌داد و سکس می کرد باز نمی‌فهمید…
صادق اومد رفتیم بالا .به صادق گفتم می‌خوام یه حال درست و حسابی بدی میتونی برام بخوری.صادق پولدار بود و فیلم سکس زیاد دیده بود . میدونست ساک چیه ولی ما نه . مرجان طبق نقشه سر جاش بود اتاق کاملا تاریک کرده بودم نور اتاق بزرگ کم‌ بود یه لامپ از پذیرایی خونه آورده بودم اونجا که روشنایی خوب باشه. صادق زیر نور چراغ خواب دوست داشت منم همینطور. اما اینبار فرق داشت . من از صادق خواسته بودم برایم ساک بزند صادق تعجب کرد گفت دهن سرویس تو تا الان اجازه ندادی به کیرت دست بزنیم یا نگاش کنیم فقط زورکی تند تندی کارت می‌کنی نمیزاری من حال کنم با کیرت… تو اجازه بدی من تا صبح کیرت رو میخورم. گفتم امشب میشه…
مرجان را دیدم که بالای شیشه داره دید میزنه صادق جهت ایستادن اش مخالف جهت بود شلوار منو داد پایین و بی وقفه و معطلی شروع کرد به خوردن . من اولین بار بود یکی ساک میزد برام واقعا لذت داشت .‌ صادق منو پرت کرد روی زمین و کامل درگیر خوردن کیرم بود تمام شکمم و اطراف کیرم همه تفی شده بود . سرش مک میزد انگار سالهاست کارش همینه . البته می‌دونستم صادق یه بکن حرفه ای داره و به هیچ کس کون نمی‌داد. منم بار اول به زور کردمش.یه بچه قلمی بلند قد و خوش تیپ و ترسو.راحت تونستم بکنمش با یه موتور سیکلت سنگین با یه دور دادن شد کونی همیشگی من .من کلا موتور باز بودم و سه تا موتور سیکلت داشتم یه کراس و یه موتور دویست و پنجاه هوندا پرشی داشتم… خلاصه همین چیزا دیگه…
برای اینکه مرجان بهتر ببینه زاویه را مشرف به اون کردم و رفتم پشت صادق و کیرش را هم توی دستم گرفتم.کیر خودم گذاشتم وسط پاش تا کنار خایه هایش رسید. صادق دوست داشت کیرم کنار خایه هایش بکشم و اون کیرش بلند میشد و باهاش جلق میزد. چون کیرم رو خورده بود می‌خواستم دو نفر را غافلگیر کنم هم مرجان هم صادق . کیرم رو گاهی دم سوراخ کونش میمالیدم. دولا شد و ازم خواست برایش زبون بزنم . دم سوراخ کونش برایش پر تف کردم و سر کیرم را کمی فشار دادم و ول کردم دوباره فشار دادم و ولش کردم اینقدر انجام دادم که کیف میکرد. تحمل کیرم داخل کونش را نداشت. اون موقع تخلیه هم کسی بلد نبود اگر اجازه می‌داد داخل بزنم بازم ضد حال بود چون پر بود … دستم به کیرش گرفتم و دست خودش را پس زدم پر تف کردم و برایش کمی جلق زدم کیر قلمی و کوچیکی داشت کیرش را گرفتم و همزمان کیرم را گذاشتم دم سوراخ کونش. اینقدر کیرش بهش حال داده بود که سوراخ کونش با تمام توان هل می‌داد سمت کیرم و قصد داشت کیرم را بکنه داخل خودش .البته همیشه سر کیرم داخل می‌رفت نه بیشتر یعنی بیشتر نمی‌خواستم و بعدش در میاوردم و می‌زدم لای خایه هایش تا آبش بیاد هم اون و هم من . اما این‌بار شهوتش بالا رفته بود . لحظات آخر خواستم سرش در بیارم اما منو چسبوند به کمد پشت سرم و کونش را با فشار هل داد . صدای فرو رفتن کیرم حس کردم .درد زیاد صادق هم می‌شنیدم تعجب از این داشتم چرا اینکار می‌کنه. بعد از مدتها خودش می‌دانست من خوشم نمی‌آید.دست های منم متوقف نمیشد . چشمهایم همزمان روی شیشه بالای درب اتاق بود و چشمان کرد مرجان و پر از تعجب و شهوت کاملا مشهود بود … من دوست داشتم مرجان سکس خشن هم ببیند اما سکس ما دو نفر خیلی ابتدایی بود شروع تا پایان بیست دقیقه و در نهایت آب منی صادق با چندتا قطر. کم ریخت و چکه کرد توی دست من این‌قدر کم بود که فقط قطره اول جهید روی کارتن نوار کاست افتاد و بقیه هم توی دستم موند. کیرش محکم گرفته بودم که آب خودم هم اومد اما چون سر کیرم توی سوراخ کونش بود آب کیرم بیشترش برگشت خورد و داخل که باز نبود بریزه همون جا دم سوراخ ریخت و اصلا لذت هم نداد چون جلوی ریختنش رو گرفت . پایان ماجرا و دوباره چشمان مرجان و خوش بودنش کاملا منو راضی کرد از نارضایتی کونی که کرده بودم کاملا فراموش کردم چون درسته که کون میکردم اما اصلا لذتی نداشت فقط تخلیه کردن بود همین .
صادق چون کار داشت خودش هم خالی کرده بود . رفت بیرون کنار اتاق یه سرویس بهداشتی داشتیم هم حمام بود هم دستشویی رفت داخل و خودشو تمیز کرد و سریع رفت .
من رفتم اتاق پشت دیدم کسی نیست . تعجب نکردم خیلی زمان برده بود و از نبود مرجان مشکوک می‌شدند.
رفتم پایین تا تقریبا در حال سفره شام هستند من هنوز حمام نرفته بودم و برای خوردن غذا چندشم میشد لذا به بهانه های مختلف به زحمت مولکول کردم برای بعد .پدر هم طبق معمول با این بهونه های من کنار نمی آمد .
من زود از جلو چشمش محو شدم . بعد از شام پسر ها رفتن قسمت مردانه و تلویزیون مشغول شدند و بعدش هم خواب . خانواده مرجان هم رفتن طبقه دوم کلا مستقل بود و کسی مزاحمشان نبود . من اعصاب ام خراب بود هنوز مرجان را ندیده بودم فقط پای سفره شام بود که جای صحبت نبود. بعد از رفتن همه منم رفتم بالا اتاق خودم پشت بام . نیم ساعت روی تخت بیرون لم دادم و ستاره ها تماشا کردم . گاهی سیگار می‌کشیدم. یه سیگار از مخفیگاه ام در آوردم و روشن کردم رفتم کنار این بام از سمت کوچه که به وقت بوی سیگار نره توی حیاط جلویی . رفتم داخل اتاق و کمی کثیفی بود . کارتن سی دی را انداختم بیرون . خودم هم رفتم حمام . یه حمام سرد زدیم تو رگ و یه حوله انداختیم دور خودم و اومدم اتاق . و سرم تو کلاه حوله بود و آروم اومدم سمت درب و رفتم داخل سرم بلند کردم دیدم دل غافل یه دختر با لباس آبی و سبز کنار عکسم و ایستاده و نگاه می‌کنه اول که جا خوردم ولی متوجه شدم مرجان هستش. مرجان بعد از شام سریع رفته اتاق خودش که بهش داده بودند و خوابیده .بعد از رفتن بابا و مامان تو اتاق متوجه شده که گرفتار عملیات هستند گذاشته کارشون انجام بدن و بعد از عملیات مطمئن شده اومده بالا از در پشت . اومدن پشت بام خانه ما خیلی راحته .راه بسته ندارد . تردد آسونه مگر اینکه درب بالا بسته باشه .من تا دیدم مرجان اومده بالا دستپاچه شدم . رفتم درب راه پله رو بستم . درب پشتی هم از تو حیاط پایین دسترسی نداره مگر از طبقه دوم کسی بیاد . خانواده خودم که محال بود بیان طبقه دوم چون مهمان داشتیم و مهمان ها هم این‌قدر پرو نبودند که بیان بالا خیالم راحت بود .
درب راه پله را بستم و اومدم تو اتاق از تو کمد چند تا شلوارک اماراتی داشتم تازه برام آورده بودن. هنوز نپوشیده بودم یه دونه را پوشیدم و دیدم مرجان کلا تو بحر اتاق منه. کل اتاق پر بود از لوازم دست ساز و همه ابتکاری بود من هنرمند نیستم اما کارم هم خیلی بد نیست. میخواست بشینه روی تخت یه نگاه کرد و گفت من اصلا به این اتاق اعتماد ندارم گفتم چرا گفت شاید یکی اون طرف در باشه و شروع کرد به خندیدن.‌ گفتم بخدا نیست و تو تنها کسی بودی که بهش اعتماد داشتم و گذاشتم چیزی رو ببینه که تا الان کنار کسی انجام نداده بودم .
بحث شروع شد و گفت کلا پسرا همین طور حال میکنند . گفتم همینه دیگه. گفت خیلی مسخره است . دخترا خیلی چیزا دارن گفتم حرف منم همین بود . این طوری که دیدی میشه سکس با یک پسر . گفت با دخترا هم همینجوری می‌کنی. گفتم من تا الان کس ندیده بودم و مال تو اولین بوده ‌ تو کیر دیده بودی اما من کس ندیده بودم . اعتراض کرد گفت منم کیر ندیدم گفتم مال بابات . گفت می‌خوای ببینی بابا و مامان چطوری کس میکنن .گفتم نه ولش کن.
از نوع سکس و نحوه حال کردن با صادق صحبت شد و توضیح دادم بهش . گفتم من و تو هم میتونیم همون جوری حال کنیم اما الان زوده باید اول تو مزه منی بیاد زیر زبونت بعد . گفت از غروب تا الان منتظرم تنها بشیم همین الان باید برام مثل صبح بخوری… من انتظار اینو نداشتم . یه نگاه به قیافه من کرد و گفت خوش تیپ هستی.واقعیتش من قیافه متوسطی دارم . سبزه رو قد بلند.وزن عالی ورزشکار البته معمولی. اما کیرم بسیار لوکس خوش رنگ و واقعا باعث گرفتار کردن خیلی ها شده . پسرا که بهم کون میدادن عاشق کیرم بودن برای همین من خیلی اهل نشون دادن نبودم …
بهش گفتم میخوای مثل صبح حال کنی باید با روش من باشه گفت نمیزارم دست بزنی ها . گفتم ببین اگر منظورت اینه که کیرم بکنم داخل بهت بگم نه الان من هیچ ‌وقت این کار نمیکنم. خوب بقیه اش قبوله هر کاری باشه.باز در اومده گفت مثل پسرا هم قبول ندارم . گفتم مگه پسرا چکار میکنند گفت می‌خوای بکنی اون طرف . انگار خودش این چیزا را توی تعریف های خواهرش شنیده بود . گفتم اون طرف الان که نه . ولی اگر رفاقت من و تو زیاد شد و اگر خودت خواستی چی ؟؟ گفت باشه اون طرف قبوله ولی وقتی خودم خواستم . توافق کردیم. گفتم رسماً من و تو از الان دوست دختر هستیم درسته…؟؟ گفت نه از آلان زن و شوهر هستیم. گفتم زن و شوهر نمیشه که . گفت بازی رو اینجوری دوست دارم . متوجه فانتزی اون نشدم . یه دختر بچه دوست داشت شوهر داشته باشه . قبول کردم …


فکر کردم برای لخت کردنش نیاز به داستان سرایی و کلک دوباره باشه . اما دیدم پیراهنش رو در آورد و انداخت رو زمین. یه شلوار پاش بود اونو در آورد و یه شورت پوشیده بود اونم درآورد. دست کرد تو کمد من یکی از شلوارک های منو برداشت. من قد و قیافه ام لاغر تر از اون بود . کنار هم بودیم از من قد بلند تر و رشید تر بود میشه گفت چند کیلو بیشتر حتی . شلوارک رو پوشید دیدم چقدر بهش میاد . برچسب رو کندم گفتم واسه خودت. خوشحال شد . خانواده فقیری بودن از اون به بعد خیلی بهش می‌رسیدم.
نگاه کردم سوتین نداشت اما سینه هایش کوچیک نبود که سوتین نخواهد ولی هیکلش باعث شده بود بین شونه هایش موقع لباس پوشیدن مخفی اش کنه .
بخدا سینه های در حد ۴۰ تا ۴۵ تقریبا پهن و ایستاده افتادگی که صفر بدون سر سینه اصلا سینه هایش یک میل هم سر نداشت عین سینه های مردانه بود ولی قد یه سیب کوچولو.
مگه من گشنه که تا الان سینه ندیده بودم فرصت دادم فوری صورتم گذاشتم روش و ده دقیقه فقط بو میکردم و مرجان هی می‌خندید.و می‌گفت مگه چیه این که این‌همه عاشقش شدی ؟؟ گفتم خیلی با حاله گفت از کس ام با حال تره. گفتم خودت نمیدونی ولی کل بدنت در مقابل دخترای این شهر و اونایی که من دیدم اصلا قابل مقایسه نیست. و کلی تعریف کردم . تعریف من باعث شد مرجان هم به صورت من حمله کنه و لب تو لب شد . من اصلا بلد نبودم لب بخورم فقط بوس میکردم.
زیبا ترین شب عمرم آن شب بود حتی تا الان . شاید مثل اون شب بارها اتفاق افتاده است اما من همیشه از مرجان بابت اون شب تشکر کردم و قدردانش بودم . هزار بار برایش با همه جور کار جبران کردم .
آن شب مرجان را صبح لیسیدم آن قدر بدن این فرشته زیبا و صورتش دلربا بود که حاضر بودم همان موقع برم پایین و از پدرم خواستگاری اش کنم . اما تعصب پدرم اجازه این کار نمی‌داد. تنها چیزی که مانع من میشد تعصب پدرم بود .
بعد از سینه هایش زیر بغلش را بو کردم من هر کاری میکردم تعجب می کرد می‌گفت مگر بوی زیر بغل بد نیست ؟؟ چرا این همه خوشت میاد. همان موقع گفتم زیر بغل منو بود کن . گفت خیلی خوش بو است .بوی تو بوی خوبی می‌دهد گفتم هر کس توی دل کسی جا کنه از بوی بدش هم خوشش میاد چه رسد تو که بوی بدنت بوی بهار می‌دهد. برای یک دختر تازه کار این جملات اوج عشق و شهوت بود .رفتم سمت پاهایش و با تمام مهارت اگرچه تجربه ای نداشتم اما شهوت باعث شده بود یاد بگیرم. این‌قدر بخش بالای کسش را خوردم که گفت لطفاً داخل بخور. !!! گفتم تو که راضی نبودی و کمی بدجنسی کردم اما زبانم را چنان فرو کردم که آه از نهادش در آمد . با تمام دقت و لذت کسش را لیس زدم و خوردم و خوردم . مرجان مثل ظهر نبود. روی تخت افتاده بود و به خودش می‌پیچید. ما پزیشن دیگه ای اصلا بلد نبودیم. فقط همین. در ضمن می‌ترسیدم کیرم را به بدنش نزدیک کنم چون حرکت روی موتور یک فانتزی بود و می‌شد بهانه‌ای برایش آورد اما اگر الان کیرم را بهش نزدیک میکردم هم من و هم اون کار دست خودش میداد.
اینجا اینقدر به خودش پیچید که ناخودآگاه چرخید به پشت و باسنش داد بالا من سرم بردم بین پاهایش و همون‌جوری که کسش بالای صورتم بود شروع کردم به ادامه خوردن. این‌بار کمی انگشت و دست هم میزدم به رون و باسنش. وقتی شروع کردم به دست زدن بلند شد و انگار نفسش بند آمده باشه ازم خواست متوقف بشم .
متوجه شدم که به اوج شهوت رسیده اما تخلیه نمیشه. و یه جوری معذب شده . رو کرد به من که یه حالی دارم که انگار جیش دارم اما نمیاد. جیش ام فرق داره. متوجه حرف هایش بودم و درک می‌کردم اما راه حل نداشتم بلد نبودم مگر پایان کار . چون تا اون موقع منی نیامده بود لذا بار اول همین دردسر برایش قابل درک نیست. توضیح دادم ابن حالت با لذت است یا بدن لذت .جواب داد خیلی کیف داره ولی انگار پایان نداره . می‌خوام بیشتر باشه و تمام بشه . بهش گفتم این برای بار اول و دوم همینه.ممکنه بیشتر از این نشی اما دفعه بعد حتماً آخرش رو تجربه می‌کنی.نمیشد بیشتر از این به یک بچه توضیح داد . اما راه حل آخر تماس آلت تناسلی بود باید کیر خودم را به بدنش می‌رساندم تا به پایان برسه . بهش گفتم بهم اعتماد داری یا نداری. جواب داد خوابیدن اونم لخت کنار یه پسر با آشنایی دو روز نمی‌شه اعتماد متوجه شدم طرف با وجود سن کم اما عاقل است .گفتم باید روی کمر دراز بکشی و دراز کشید و منم لخت خوابیدم روش و کیرم را آروم گذاشتم روی کسش. همین که کیرم با کسش ارتباط برقرار کرد تمام بدنش تغییر کرد و خیلی بلند تعفیر حالش را معلوم کرد .گفت وای چقدر شکمت گرمه. بهش گفتم نه دختر کیرم داغه. آروم لای کسش را باز کردم کاملا لزج شده بود از لزج بودن کسش ترسیده بود ولی بهش گفتم خود کس برای روان شدن اینو میده بیرون. طوری خوابیدم که یه وقت کیرم سمت واژن نره و سر کیرم را آوردم روی شکمش و آروم بالا پایین کردم طوری که لای لابیای کسش سر می‌خورد. جالبه فقط شش یا هفت بار بالا پایین کردم . یه دفعه صدا داد وای مثل ظهر داره میشه و حرفش تمام نشده با ناخن هایش چنگ زد بازو هایم. و تمام ناخن‌هایش فرو رفت داخل گوشت و پوستم. اینجا اولین حس عجیبی بود که تجربه کردم . در تمامی سی سال رابطه هایم عجیب ترین رابطه این بود . خودم کامل در اختیارش گذاشتم. وسط پاش چنان منو سفت کرده بود که اجازه نداد من تکان بخورم. فرصتی هم برای ارضاء شدن من نشد چون بیشتر فکر اون بودم تا خودم ، در ضمن من صبح یک بار و شب هم یک بار ارضا شده بودم محال بود باز هم ارضا بشم و اصلا نیازی هم نداشتم. لذت از بدن و صورت مرجان برده بودن . من آدم عجیبی بودم چون لذت من بدن منی هستش و وقتی نوبت به پایان ماجرا میشه برای طرف مقابل انجامش میدم نه برای خودم .
مرجان در عین لرزیدن سعی در جابجا کردن کیرم داشت و با تکان دادن خودش میخواست سر کیرم را به سمتی که بدنش احساس نیاز میکرد حرکت دهد و این همان موقعیت خطرناک این موارد هست که همیشه یک نفر باید حواسش باشد. اینجا بود که من کیرم را بیشتر فشار دادم تا اوج لذتش را پایان دهم و با چوچولش تمامش کنم .همه این اتفاقات در یک دقیقه طولانی رخ داد . طولانی ترین ارضا ممکن برای یک دختر . نفس هایش از کنترلش خارج شده بود و لرزه ها بشدت غیر ارادی و نامتعارف. برای من کاملا غریب بود . در در نهایت شل شد و تمام عضلاتش آب شد نه به آن سفتی و نه به این شل شدن . جالبه با تمام شدن این حرکت دستشان دور بازو هایم برداشت و دور گردنم کرد و لب تو لب شد و آروم گرفت. من هنوز در اختیارش بودم . با بدنم شروع به بازی کردن کرد . لذتش را با مزه مزه کردن لقمه های آخر شیرین تر میکرد. مثل یک استاد تمام عیار ، شهوت غریزی هست و همه در آن عین بی تجربه بودن و ناشی گری استاد هستند. چشم هایش باز بود و به چشم های من خیره و کاملا خندان. منتظر بودم اعتراضی کند اما با دیدن چشم هایش مطمئن شدم نیازش برطرف شده . کنجکاوی اش به سرانجام و تمام سوالاتش به پاسخ رسیده. مرجان احساس رضایت کامل داشت اینو از تمام وجودش می‌شد حس کرد . همین موضوع باعث شد منم بدون اینکه ارضا بشم به اوج لذت و رضایت برسم . مرجان را خوشحال کرده بودم .‌دختری ساده دل و خوش قلب با دو روز آشنایی. همیشه پیش خودم میگفتم اگر مرجان با من روبه نمی‌شد و با یک آدم ناتو و بیشرف روبه رو میشد معلومه نبود سرنوشت این دختر چه میشد . دختری که بی اختیار کلماتی سکسی به زبان راند و میشد به راحتی اونو از دختر بودم محروم کرد . اما من با همه لذت ها برایش سنگ تمام گذاشتم و فقط به خواسته های اون جواب دادم نه برای خودم فقط .
خواستم بلند بشوم ولی باز مانع شد .و زبان باز کرد . گفت سهراب عجب چیزی بود . چرا اینهمه فرق داشت ظهر درسته شاشیدم ولی تقریبا شبیه به همین بود ولی مثل یه چیز ناقص اما الان یه تجربه ای حس کردم که کاملا فرق داشت .لطفا جایی نرو . گفتم الان ارضا شدی و هم منی ازت آمد انتظار نداشتم این دفعه باید گفتم شاید چند بار دیگه اما بدنت آماده بود. کمی شیطنت کرد و گفت. تو خیلی ساده هستی نه من . من از اول قصدم همین بود تو فکر کردی که داری مخ منو می‌زنی در حالی که من مخ تو را زدم همان لحظه اول که دیدمت قصدم همین بود ولی نه اینکه سکس کنم بلکه قصدم رفاقت بود که الان به اینجا ختم شد . من که از هنوز کیرم سفت بود و اصلا تکان نخورده بود داشتم از شدت درد هلاک می‌شدم گفتم اصلا جایی نمیرم فقط کمی پاهایت باز کن . پاهایش که مثل پرس به هم چسبیده بود و حالا با وجود این همه مذی و منی اطرافش خشک شده بود کیر من را هم به خودش چسبونده بود . به زور جدا شد و من کمی حالت اش را تغییر دادم و به سمت پایین مایل کردم و قشنگ گذاشتم لای کسش البته قبلا هم همان‌جا بود ولی به قول معروف حسش را تازه تر کردم چون دقایقی ثابت مانده بود برای طرفین جایش گم شده بود .حالا مرجان دوباره کیرم را حس کرد .خواستم بیام روی سینه هایش اجازه نداد و دستش برد سمت کیرم و لمس اش کرد و حالش تغییر کرد .کلا پشیمان شد و بلندم کرد و روبه روی کیرم نشست و بهش خیره شد از تخت آمد پایین و کیرم را گرفت جلوی صورتش و کمی دهانش را نزدیک کرد و ‌یه بوسه ای زد و نگاه کرد و گفت این هم میشه خورد درسته گفتم والله شنیده ام می‌خورن زیاد . مرجان گفت تو شنیده ای اما من صد بار دیده ام که مادرم چطور کیر پدرم را لیس میزند .همین کار آنها باعث شده من خوشم نیاد. اما با دیدن کیر تو کلا نظرم عوض شد . راستش بدون مقدمه بیشتر دهانش را باز کرد و شروع کرد بازی کردن نه زیاد فقط کمی با لب هایش و بیشتر برخورد دندانهایش بود و من با اینکه اذیت می‌شدم اما تصمیم گرفته بودم در اختیارش باشم.بهش. گفتم امشب من در اختیار تو هستم نه تو در اختیار من .من اسباب‌بازی تو هستم امشب.از حرف من خوشش نیامد و گفت تو اسباب‌بازی نیستی.و باید بگم عاشقت شدم… بهش گفتم عشق من و تو نتیجه ندارد .چون پدرم ده ساله منو به عمویم فروخته. ازدواج از پیش تعیین شده .گفت اصلا برایم مهم نیست.قصدم ازدواج و منظورم اینا نیست .خودم و خودت دوست بمانیم. برای خودمان فقط . تو فقط از من حمایت کن . تنهاییم نگذار من هیچ چیزی نمیخواهم. بهش گفتم بخدا شاید نتوانم ازدواج کنم اما مطمئن باش سادگی آت و قلبت را با هیچ کس شریک نمی‌شوم . مرجان باورم کرد و تمام. موقع رفتن گفت اگر از من حمایت کنی از همین فردا کاری می‌کنم که پیشت بمانم.باورم نمیشد گفتم چطوری ممکنه . کمی خندید و گفت ما آمده ایم بمانیم در کل و فردا قراره پدر یه خانه ای اینجا برایمان خرید کند و پسرها همان خانه شهرستان می‌مانند با آرزو اما من و مریم و مامان اینجا می‌مونیم و پدر هم که روی کشتی هست و هر هفته که جمعه ها میان اسکله همین جا خانه باشد . پدر برایش سخت است که دور باشد و قرار شده همین جا خانه ای قدیمی که در اصل مال صاحب کشتی بوده به پدرش بدهند به جای کارکرد چند وقت گذشته و بقیه اش هم از حسابش گم‌ کنند چون پدرش ناخدا بود. می‌توانست هزینه هایش را بدهد. البته صاحب کشتی نظرش روی آرزو بود که خانه برایشان داده بود و در نهایت هم باعث بی آبرویی پدرشان شدند و همین رابطه آرزو با صاحب کشتی باعث جدایی مرجان از خانواده اش شد که مفصل خواهم گفت .
گفتم بلند شو برو حمام. گفت بخدا تا ده روز حمام نمی کنم تا بوی تنت از من دور نشود گفتم بوی منی و بوی تند شهوت دخترا خیلی تند است خودت نمی‌دانی ولی دیگران متوجه می‌شوند. در نهایت راضی شد برود ولی بعد از یه چرت مفصل . تو بغلم راحت خوابش برد . طبق معمول از ترس پدر قبل از اذان صبح بیدار شدم و ناخودآگاه پریدم از خواب اگر بلند نمی‌شدم ده دقیقه بعد. اون میامد پشت در بسته راه پله . شانس با من بود مرجان را بیدار کردم و گفتم باید برم پایین تو هم حمام می‌کنی یا نمیکنی فرقی ندارد برو پایین بعدا فردا صبح حمام کن .من رفتم پایین و قبلش یه دوش گرفتم البته . سریعآ خودم رسوندن جلو چشم بابا که ببینه و‌نماز خواندم و اومدم طبقه دوم که بقیه را بیدار کنم . دیدم هیچ کس بیدار نمی‌شه و اصلا اهل نماز هم نبودن ، من خلاصه کردم و به پدر گزارش دادم که مهمان ها بلند شدن. و نماز خواندن و خودم رفتم بالا روی تخت روی سقف .چند لحظه بعد دیدم پدر مرجان داره میاد بالا تعجب کردم و کمی هم ترسیدم.هزار تا حدس زدم و گفتم حتما متوجه شده و الان اومده قبل از برملا کردن با خودم حجت تمام کنه . وقتی رسید کنار تخت دیدم هنوز خوابه و فقط هوای خوب بیرون اونو کشونده بیرون. کمی حال و احوال کرد و دراز کشید من دوتا متکی آوردم و یه پتو بهش دادم دراز بکشه. هوا خنک بود و کمی هم نم داشت . دیدم دو دقیقه بعد مرجان آمد بالا . با صدای بلند گفت به به بابا برای خودت پاتوق پیدا کردی ها .پدرش سیگاری بود و آمده بود سیگار بکشه صبح سحر . مرجان اومد روی تخت و کنار پدرش نشست و پشت به من .من هم رفته بودم بالاتر و جا داده بودم به مرجان. مرجان تقریباً نیمه عریان اومده بود بالا .باباش بهش گفت اگر بابای سهراب تو رو ببینه یه چیزی بهت میگه ها برو لباس عوض کن . مرجان رو به باباش کرد گفت پسر حاجی که اینجاست هیچی نمیگه. یه لباس هم برای من میاره من حوصله ندارم برم پایین . منم فوری گفتم چشم رفتم یه بلوز بلند یه شلوار ورزشی بهش دادم بلند شد همونجا کشید پاش روی همون شلوارک. مرجان به باباش گفت بابا این شلوارک هم سهراب بهم داده دیگه هیچ کدام بهش پس نمیدم.باباش جوابش داد مگه آدم جواب لطف دیگران را با پرویی میده ؟؟ من پریدم وسط گفتم مرجان خانم هر چه خواستید برید داخل هست بردارید اگر این دو تا تیکه لباس خوب نیست . مرجان خواست بلند سه که بره اما باباش یه چشم غره رفت اونم نشست. . من پشت سرشون بودم بابای مرجان دراز کشید و منم کنار متکی بودم این وسط مرجان اومده دراز بکشه که عمدا سرشو رسوند به پای من . بعد با صدای بلند عذر خواهی کرد .من فهمیدم چرا داره بازی در میاره که بعدا اگر چیزی بین ما دیده شد جای چک و چونه برای باباش باشه که یعنی مرجان خودش کلا شوخ طبع هست . سرشو جلوی باباش گذاشت روی پای من و گفت سهراب که متکی برای من نیاورده منم روی پاهاش می‌خوابم. باباش هر کاری کرد که زشته نکن محل نگذاشت. البته برای اون خانواده مرجان هم بچه بود و هم اینکه این حرکات طبیعی بود و منظور پدر مرجان اخلاق خانواده ما بود که مانع میشد . منم بین حرفا پریدم وسط گفتم بزارید راحت باشه مرجان فرقی با دخترا نداره . منظورم خواهر های خوردم نبود ولی برای پدر مرجان اینو تداعی کردم و اونم چشم هایش را بست و تقریبا یه خواب یک ساعته قبل از طلوع اونم کنار. دریا رفت . مرجان همین یک ساعت ده بار کیر منو از شلوار کشید بیرون و من از ترس هی دادم داخل و آخرش هم یه دل سیر. بازی کرد و زودتر از باباش بیدار شد و رفت پایین . ساعت ده صبح من بیدار شدم البته رفته بودم تو اتاقم وقتی اومدم پایین تا مرجان بیداره و فقط صدای مرجان کل ساختمان می‌پیچه و سر به سر همه گذاشته حتی پدرم که اصلا اهل شوخی نبود . کتف ها و شونه های مرجان سینه هایش را مخفی میکرد برای همین جرات کرده بود و جلوی پدرم روسری نداشت و با بلوز و شلوار بود . پدرم فکر میکرد مرجان کلاس سوم ابتدایی هست . اصلأ فکر نمی‌کرد دختر به اون بزرگی کلاس دوم راهنمایی باشد و تازه تمام شده و داره می‌ره سوم راهنمایی. همش میگفت این دختر هیکل گنده کرده والله . نداشتن سینه برایش ملاک بلوغ بود در حالی که مرجان سینه هایش هم بزرگ بود و هم سایز ۴۰ یا ۴۵ البته شش ماه بعد مرجان سایز سینه هایش بدون تعارف شد ۷۰ و سوتین اگر نمی‌بست مثل دو تا بشکه می‌لرزید چون خیلی سفت بودند لرزه داشتن نه بالا پایین بلکه لرزه داشت . از بس خورده بودم سینه هایش به سرعت رشد کرد . از چیزی که خوشش می آمد ماساژ سینه بود .به جز حال کردن و خوردن بعد از همین اینها مجبور بودم نیم ساعت سینه هایش را به سمت داخل و رو به بالا ماساژ بدهم تا در آینده افتاده نشود و هنوز هم همان سینه های سفت و نوک وسط داره حتی یک درجه سر سینه سمت پایین نیامده. انگار خداوند اینو مخصوص با پرگار و به مدت یک سال در حال طراحی اش بوده … ماشاءالله
ادامه دارد

نوشته: Daryaban


👍 7
👎 7
16701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

951532
2023-10-07 00:46:44 +0330 +0330

قشنگ بود ، یاد خاطرات بچگی افتادم

1 ❤️

951538
2023-10-07 01:07:22 +0330 +0330

خوبه فقط یه کم روی متن داستان کار کن بهتر بشه

1 ❤️

951559
2023-10-07 02:30:22 +0330 +0330

هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
داستان انقدر جذاب و واقعی بود که آدم میتونست از نگارش بدش چشم پوشی کنه. کمتر داستانی رو تو این سایت خوندم که بتونه اون احساساتی که تحربه شده رو خوب به خواننده منتقل کنه.
متن خیلی طولانی بود و همین متن رو میتونستی به دو قسمت تقسیم کنی.
خیلی حس و فانتزی قشنگی بود. به جزئیات خیلی خوب پرداخته شده بود
. به نظرم داستانت میتونه قسمت های خیلی بیشتری ادامه پیدا کنه. من منتظرم قسمت بعدی میمونم دریابان

2 ❤️

951560
2023-10-07 02:40:23 +0330 +0330

«شلوارک رو پوشید دیدم چقدر بهش میاد . برچسب رو کندم گفتم واسه خودت. خوشحال شد . خانواده فقیری بودن از اون به بعد خیلی بهش می‌رسیدم…»
آخرش من ندونستم اینا کویتی بودن و پولدتر یا اهل دروازه دولاب تهران بودن و تیغ زنی میکردن؟!!!😲
«عزیزم کجایی دقیقاً کجایی … 😮

1 ❤️

951650
2023-10-07 17:05:53 +0330 +0330

جای تو بودم همونجا لب دریا یه دستشویی میساختم درراه خدا وقف میکردم.کونی این چی بود من که تا شاشیدنت خوندم

0 ❤️

951651
2023-10-07 17:09:23 +0330 +0330

وسطاش ولش کردم وامااصل داستان :طرف وردست یه چوپان کارمی کرده که توی گله بزهم بوده یه روزکه می بینه چوپان نیست می بینه بزازهیچی بهتره بزازهیچی بهتره خلاصه فرومی کنه توکون بز بزهم می رینه روکیرش ازسرعقده میاد شهوانی داستان سرایی می کنه با۱۰۰غلط املایی ونگارشی

1 ❤️

951660
2023-10-07 19:57:38 +0330 +0330

قشنگ بود اما چشممام در گرفت دیوووص

0 ❤️

951727
2023-10-08 02:21:31 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️