یک تصادف (۵ و پایانی)

1401/03/21

...قسمت قبل

یک تصادف
قسمت پنجم(پایانی)
.
.
-پرنده آزاد
هفته ها گذشت. تا گچ پاشو باز کنه هفته ای یکی دوشب میرفتم خونشون. یا تنها بودیم یا داداششم خونه بود. واقعا نمیدونم با سر و صدایی که ما شبا میکردیم داداشش چیزی متوجه شده بود یا نه!!!
فقط میدونم وقتی بهم میرسیدیم، انگار که دوتا گوله آتیش شهوت بهم خوردن. همو تو آغوش میکشیدیم و تا سر حد انفجار پیش میرفتیم.
یه روز که خونه تنها بودیم و مطمئن بودیم کسی قرار نیست بیاد. سه بار سکس کردیم. یه بار ظهر، یه سکس مفصل کردیم. خسته شدیم و تو تخت بغل هم خوابمون برد. دفعه دوم، عصر، درست بعد اینکه از خواب ظهر بیدار شدیم. علی کیرش شق شده بود و منم کونمو فشار میدادم بهش. شلوارمو کشید پایینِ کونم و کرد تو. هنوز آب کیر ظهرش توش بود و یبار دیگه ارضا شد. دفعه آخر شب که رفتیم بخوابیم بود و دیگه علی هرکاری کرد ارضا نمیشد. یجوری بودیم انگار سیر نمیشدیم از هم.
یادمه بهم گفته بود نوجوونیاش با پسر خاله ش و پسر همسایه سکس میکرده و حسی که تو سکس باهاشون داشته جالب بوده و گفت فکر نمیکردم الانم سکس با پسر انقدر خوب باشه. گفتم بلخره جفتمون پسریم، شهوت و حرارت بالا داریم. گفت آره ولی حس میکنم این چیزا فقط با تو بهم حال میده.
دیگه کاملا باهم راحت بودیم و بی پرده حرف میزدیم از سکس. یه شب که پیشش بودم پرسیدم:
+علی با دوست دخترت چطور بودی؟ زیاد سکس میکردی؟
-خوب بودیم، تنها بودیم سکس میکردیم ولی میگفت تو ۱۰ دقیقه یه ربع تمومش کن. نمیزاشت زیادم خشن باشم.
+پس تمام خشونتت رو سر من خالی میکنی! انقد که از تو سیلی خوردم از بابام نخوردم!
-جون بابا! تو رو باید زد و کرد!
+کوفت!
-حالا جدی بدت که نمیاد؟ چون من فقط با تو کل استایل سکسی که دوست دارمو انجام میدم!
+نه بدم نمیاد. منم دوست دارم خشن باشی تو سکس.
-خب پس حله دیگه! کاش این گچ پام نبود، خودم روت تلمبه میزدم.
+با همون پای گچی اینطوری سکس میکنی! گچتو دربیاری چی میشه؟!
-هیچی باید التماس کنی تا آبمو بیارم.
+جون تو فقط ارضا شو…
موعد رسید به باز کردن گچ پای علی. با خانوادش رفتن و علی بلخره از شر اون گچ خلاص شد. دکتر براش ۵ جلسه فیزیوتراپی تجویز کرده بود.
دیگه راحت میتونست راه بره و به کاراش برسه و مثل پرنده ای که از قفس آزاد شده یه مدتی تو خونه پیداش نمیشد.
.
.
.
-آخرین تصویر
بعد از یه مدت که همو ندیدیم زنگ زد بهم گفت شب بیا بریم بیرون. آماده شدم و رفتیم سمت بقیه دوستا. همش با خودم فکر میکردم ازون شباست که بهم میگه بیا پیشم. وقت میگذشت و با بچه ها گپ میزدیم و من مثه کسی که منتظر چیزیه یکم تو خودم بودم. گوشی علی زنگ خورد و رفت از ما دورتر وایساد حرف زدن. قطع کرد و اومد نزدیک گفت باید برم کار پیش اومده. من مثل اینکه زیر آوار مونده باشم بدون کلامی دست دادم بهش و رفت…
حس بلاتکلیفی بدی سراغم اومد. تا همینجاشم بلاتکلیف بودم. با همه این تایم‌های خوشی که کنار علی گذروندم و سکسای خوب و مختلفی که باهاش داشتم، ولی همش این سوال رو از خودم میپرسیدم که امید، نقشت تو زندگی علی چیه؟ کجای زندگیشی؟ کی هستی براش؟
با اینکه اینا دغدغه ذهنیم بود ولی هیچوقت این جرات رو به خودم ندادم که ازش سوال کنم و همه چیز در حد و اندازه دوستی و سکس موند.
تو خودم بودم که حس کردم دیگه نمیتونم تو جمع باشم و به خلوت احتیاج دارم. با دوستام خداحافظی کردم و تصمیم داشتم اسنپ بگیرم ولی دلم خواست یکم قدم بزنم.
از باغ فردوس راه افتادم تو ولیعصر… حس سنگین و خفگی داشتم، مثل بغضی که نمیترکه… یکم با خودم حرف زدم و آروم تر شدم… تمام مسیر خودمو قانع میکردم:
+بین من و علی چیز جدی ای نبوده که، اگه اون لذت برده، خودتم بردی! الانم که اتفاقی نیفتاده، کاری پیش اومده و رفته!!!
رسیدم پارک وی. سوار اسنپ شدم به سمت خونه. آهنگ غمگینی پلی بود. دیگه دووم نیاوردم و آروم گریه کردم.
تو تخت بازم افکار منفی و مثبتم باهم میجنگیدن و اینستاگرامم رو چک میکردم. استوری یکی از دوستام رو باز کردم. دوستم و دوتا دختر و شخصی که کل شب به خاطرش بغض داشتم، علی آقا، لب استخر یه ویلا بودن.
هیچ واکنشی نداشتم. صورتم در پوکر ترین حالت ممکن بود. چندین بار استوری رو باز کردم و نگاه کردم. اسکرین شات گرفتم و رو صورت علی زوم کردم. لبخند قشنگی زده بود و به لبه استخر تکیه داده بود و مایو بلند مشکی تنش بود. موهاش خیس و بهم ریخته بود. ولی همچنان جذاب بود.
این آخرین تصویری بود که از علی تو خاطراتم ثبت شد.
.
.
.
_بهترین خاطره
بعد ازون شب من دیگه پیگیرش نشدم و تو جمع دوستانه اونا نرفتم و فقط با دوتا از بچه ها که ارتباط کمتری با علی داشتن، در ارتباط بودم. ازونا شنیدم که دو سه بار جویای من شده. اونام گفته بودن درگیر پروژه دانشگاهه. یه شب دو سه بار پشت سر هم زنگ زد و جواب ندادم. این شد آخرین لحظات ارتباط ما.
من ازون شب نه گریه کردم و نه زانوی غم بغل گرفتم. حتی وقتی یاد خاطراتمون میفتادم سریع حواسمو پرت میکردم.
این اولین باری بود که به اینجور مسائل همچین واکنش خنثی ای داشتم. بعدا یه جایی خوندم که اگه در غم از دست دادن کسی یا رابطه ای، سوگواری نکنی، تاثیر بلند مدت مخرب روی روحیه و روان میگذاره. و این دقیقا کاری بود که من داشتم با خودم میکردم. حس میکردم از درون چیزایی در من مرده و تاریک شده. ولی به این امید که زمان همه چیز رو حل میکنه، ادامه میدادم. روال عادی زندگی رو پیش میرفتم و تلاش میکردم فراموشش کنم.

چند ماهی گذشت. تنها خبری که ازش داشتم این بود که حالش خوبه و سینگله همچنان. ولی اصلا به خودم اجازه ندادم که بخوام پا پیش بزارم و نزدیک بشم. چون من دیگه به روال عادی زندگی برگشته بودم و نمیخواستم همه چیو خراب کنم. اما حس دلتنگی چیزی نیست که بشه انکارش کرد و جلوش رو گرفت. یه سری وقتا خیلی دلتنگش میشدم. سعی میکردم با یه خاطره خوب ردش کنم.
بهترین خاطره ام ازش این بود که رو کاناپه دراز میکشیدم و سرمو میزاشتم رو پاش. از پایین نگاش میکردم و با انگشتام صورتشو نوازش میکردم. علی هم شیطونی میکرد و دماغمو محکم میگرفت یا انگشت میکرد تو گوشم یا چونمو گاز میگرفت. خلاصه هر کرمی دلش میخواست میریخت و منم که قلقلکی بودم و غش‌غش میخندیدم.
یه شب تو فکر همین خاطرات بودم و داشتم عکس پروفایلشو چک میکردم و یکم از چتامونو میخوندم، که یه دفعه آنلاین شد و حالت تایپینگ درومد. دست و پام یخ کرد. نمیدونستم چیکار کنم، انگار مغزم خاموش شده بود. تا به خودم بجنبم، قبل ازینکه از چت بیام بیرون، نوشت:
دلتنگتم امید…
.
.
.
پایان

نوشته: D.D


👍 14
👎 1
6601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

878787
2022-06-11 01:08:53 +0430 +0430

عزیزم.
خوشحال شدم که توی چت بودی و پیام داد… 😘

0 ❤️

878791
2022-06-11 01:24:54 +0430 +0430

عاااااالی داداش
خیلی خوبی ط
👏👏👏
یکی از قشنگترین داستانایی بود ک تو شهوانی خوندم

1 ❤️

878909
2022-06-11 17:49:51 +0430 +0430

منتظر فصل دوم هستیم

1 ❤️

879276
2022-06-13 17:04:57 +0430 +0430

داستان واقعا جذابی بود
منم امیدوارم فصل دوم داشته باشه

1 ❤️

879459
2022-06-14 14:30:23 +0430 +0430

پسر شاهکار بود خیلی صادقانه بود همه اش همینه چه گی چه استریت - با استریت باشه بهتری حد اقل دلت خوشه که درکت نمی کنه - گیها همش فکر کون دادن خودشونن

0 ❤️

879783
2022-06-16 02:23:56 +0430 +0430

عاقبت سکس و دل دادن به ی فرد استریت همینه، تو براش کالا بودی، اون خودش رو باهات تخلیه میکرده و اهمیتی براش نداشتی، همین.
مطمئن باش توی عمق وجودش تو رو ی موجود (حتی انسان هم نه) پست میدیده، اون شب آخر هم که بهت گفته بیا بریم بیرون می خواسته بهت نشون بده که مجددا برگشته به دنیای واقعی استریتی خودش و رابطه با دخترها.
اون جمله دلتنگتم امید رو هم جدی نگیر، فقط مجددا شهوتش بهت زیاد شده و دلش میخواد باهات سکس کنه، همین.
کلا خیلی اشتباه ِ که ی فرد همجنسگرا با ی فرد استریت بُر بخوره، مراقب خودت باش و قدر خودت رو بدون و دیگه این اشتباه رو نکن، هر کسی لیاقت بودن با تو رو نداره، از فقط همین ی نسخه ساخته شده و تو فقط واسه نسخه مکمل خودتی، مراقب خودت باش، تو بهترینی…

3 ❤️