بازی پدر خوانده (۴)

1402/12/06

...قسمت قبل

این قسمت: سینمای خصوصی

پیوست مولف برای مخاطبین سایت :

غیبت صغرا:
بیش از یکسال از بارگذاری سه فصل اول کتاب بازی پدر خوانده میگذرد
به شدت درگیر انجام آخرین مراحل مهاجرتم بودم و چندی پیش به یمن سبک شدن مشغله هام یادم افتاد سری به سایت بزنم و متوجه شدم بیش از ۳۵هزار بازدید و نظرات لطف فراوان شما شامل حال بنده شده و انگیزه ای دوباره برای بارگذاری ادامه داستان خاک خورده در کنج ذهنم را در خود حس کردم

اسم این یکسال نبودنم رو بگذارید “غیبت صغرا” …
روز اول که شروع به نگاشتن این داستان کردم قصد داشتم تاپیک خاصی به اسم god fathers more تاسیس کنم و در آن به حواشی داستان و پیش بینی معمایی که در ادامه به آن میرسیم و حتی spin off کاراکتر های داستان بپردازم که در این سال ها همگی در ذهنم زندگی کردند
اما متاسفانه در حال حاضر قادر به انجام آن نیستم
شاید تنها اگر گاد فادرز گیم به پربازدید ترین داستان تاریخ شهوانی تبدیل شد (که قطع به یقین این فرزند من لیاقتش را دارد) روزی برگشتم و بیشتر از تراوشات ذهن همیشه دردسر سازم خدمتتان تقدیم کردم

بعد از تمام شدن هر ۷ فصل کتاب و بارگذاری هر ۷قسمت برای شما خواننده گرامی، درِ این حساب رو برای همیشه بسته و از حضور شما مرخص می شوم
و هیچ فعالیت دیگری نخواهم داشت و از خود ارثی ماندگار و معما گونه و جذاب به جا خواهم گذاشت که کاربران سایت قطعا تا سال ها از آن لذت خواهند برد و خود به کنج عزلت خود برخواهم گشت به “غیبت کبری” می‌روم که بسیار طولانی تر از قبلیست.

پیشنهاد بنده این است به دلیل‌وقفه یکساله پیش آمده و پر جزئیات بودن قصه حتما قبل از خواندن فصل جدید سری به سه فصل قبل بزنید و بعد بازگردید تا هوای داستان بیشتر به شما مزه کند.

امیدوارم با تمام وجود لذت ببرید …


فصل ۴-سینما خصوصی :

+مامان ؟

-جانم پسرم ؟

+اون چیه تو بالکن دست باباس؟

-یه چیزه که آدم بزرگا استفاده میکنن
+من کی‌ بزرگ میشم؟

-تو فقط ۸ سالته عزیزم . بعدشم خیلی کارای آدم بزرگارو هیچ وقت تو قرار نیست که انجام بدی

+یعنی بابا کاره بدی میکنه؟

-بابات آدم خیلی خوبیه پسرم ولی بعضی موقع ها شیطون گولش میزنه میره تو بالکن تو هیچ وقت این کارو نکن

+یعنی بالکن جای بدیه؟

-پووووف اره مامانی اگه بری بالکن ممکنه بیفتی زمین
+ولی من خیلی دوست دارم اون کاری که بابا تو بالکن میکنه رو انجام بدم

-چی؟ چرا عزیزم؟

+من هروقت نزدیک بالکن میشم خیلی خوشحال میشم
یه بویی میاد که ازش خیلی خوشم میاد! انگار سرم کنده میشه

-چی ؟؟؟؟!!! هیچ وقت دیگه همچین کاری نکن هیچوقت
پسرم ، همین الان برو تو اتاقت من با بابا یکم صحبت بزرگونه کنیم اصلا بیرون نیا

در اتاق بسته شد
صدای داد بلند مادر به گوش‌میرسید :
خدا لعنتت کنه زندگیمو سیاه کردی
پول زیاد دستت اومده نمیدونی چه غلطی بکنی
بچتو بخوری کردی میفهمی یعنی چی؟
برو غلط هاتو یه گورستونی بیرون این خونه بکن
دیگه حق‌نداری‌اینجا مواد بکشی
نمیزارم بچتم مثل خودت بدبخت کنی

صدای قیژ قیژ باز شدن در بالکن اومد و تا ساعت ها زن کتک خورد…


سرمو از زیر آب در اوردم برای ۱۸ امین بار طول استخر و رفتمو برگشتم دست خودم نبود ذهنم عاشق اعداد بود و ناخوداگاه هر چیزی حساب میکرد و حفظ میکرد

نیاز داشتم اتفاقاتی که یه ساعت پیش تو سرسرا افتاده بود و فراموش کنم هنوز همه تو شوک بودیم
دوتا زنو شوهر رو سوزونده بودن که یکیشون بچه یکساله داشت ! الان خانواده اینا چشم به راهشونه از سفر برگردن !

نمیدونم چرا وقتی سعی میکردم به اتفاقات پیش اومده فکر نکنم خاطرات پراکنده ای از بچگیم یادم میومد اون شب مامانم اینقدر از بابام کتک خورد که زیر دستش بیهوش شد.

فردای اون روز متوجه شدیم کلیه هاش خونریزی کرده و تا یه هفته درگیر بیمارستان بودیم
هر بار که مامانم میخواست به پشتوانه خانوادش واسه طلاق اقدام کنه بابام تهدید می کرد بچه رو ازت میگیرم
مامان منم پاسوز من شد تا من ۱۵سالم بشه بتونن حق حضانت خودم تعیین کنم

با صدای داد بلند تینا و در خواست کمکش ابر خاطرات آزار دهنده از بالا سرم پاک شد
سریع از استخر در اومدم دوییدم سمت سرسرا

صدا از سمت اتاق خوابا میومد رفتم سمت اتاق خودمون دیدم تینا از حموم در اومده حوله رو دور خودش کشیده نشسته رو تخت

+عزیزم چی شده ؟
-هیچی علی هیچی
-تینا بهت گفتم بگو چی شده
-علی حق‌نداری بری‌ دعوا کنی میبینی که اینا مثل آب خوردنه براشون آدم کشتن
-من مادر این کامرانو میگام
-علی خودتو کنترل کن مگه یادت نیست گلاویز شدی بازی بعدی رو استارت زدن؟
-هیچکدوم اینا دلیل نمیشه من این عوضیو نزنم خوردش نکنم
-فعلا که اینجا قبول کردیم بازی پورن بدون هیچ حد و مرزی انجام بدیم این دفعه هرکی مال خودشو کرد ممکنه مرحله بعدی این باشه که سکسا ضربدری انجام بشه اون موقع منو زیر کامران ببینی دیگه طاقت نمیاری

یه لحظه از حرف تینا شوکه شدم
انگار آب یخ ریختن روم
ماتم برد …
راست میگفت چیز عجیبیم نبود دو مرحله بیشتر نگذشته بود و یکی از مرحله های بعدی بعید نبود همچین چیزی باشه
حتی فکرشم دیوونم میکرد
صدامو صاف کردم که تینا متوجه استرسم نشه و گفتم:
-باشه عزیزم کاری نمیکنم الان بهم دقیق توضیح بده چی شد با جزییات برام تعریف کن
+ولش کن علی
-تینا لطفا…
-قول بهم بده کاری نکنی
+باشه فقط سریعتر بگو
-تو حموم بودم داشتم سرمو شامپو میزدم چشام کفی بود
یهو متوجه شدم یکی دستشو کرد لای پاهام اول فک کردم تویی داد زدم علی نکن ترسیدم
وقتی جواب ندادی فهمیدم تو نیستی از ترس نزدیک بود سکته کنم سعی کردم چشمو باز کنم میسوخت به زور چشامو باز کردم دیدم کامرانه
چسبوندتم گوشه حموم خودشو میمالید بهم سعی میکرد انگشتشو بکنه تو کصم خودمو منقبض کرده بودم تا دادای تو رو شنید تو از استخرو اومدی بیرون داری منو صدا میکنی یه لیس به گردن خیسم زد و سریع فرار کرد تو اتاقش درو بست

نبض شقیقه هام داشت محکم میزد
-تینا بزار من برم مادر اینو بگام
-علی هیچ کار اضافه ای نکن بهم قول دادی بزار از اینجا سالم بریم بیرون بعدا اگه ما زنده بودیم اون زنده بگیر هر بلایی دوست داری سرش بیار
+من این حروم زاده رو به وقتش تیکه تیکه میکنم


ساعت حدود ۲ظهر شده بود برای صرف نهار به سرسرا اومدیم میز کامل چیده شده بود و مثله دیروز مفصل بود
هرکی غذای خودشو میکشید و یه سمتی از سرسرا میرفت گویا بعد اون اتفاق هیشکی دوست نداشت دور میز بشینه و با بقیه صحبت کنه
بشقاب خودم تموم شده بود داشتم اون تیکه اضافه از بیف استراگانوف بشقاب تینا که مونده بود رو میخوردم که همون صدای آشنای با ذوقه خانومی که بعد مرحله اول به سمت سرسرا بدرقمون کرده بود دوباره تو محیط پخش شد:

سلاااااام
تبریک میگم شما مرحله دوم رو رد کردید
امروز رو کاملا‌ به بازیابی میرسیم تا با آمادگی جسمی و ذهنی کامل مرحله بعدی رو شروع کنید
از خودتون پذیرایی کنید و راس ساعت ۱۰ شب برای پخش فیلم سینمایی جذاب به سالن نمایش مراجعه کنید
تا کنار همسرتون به تماشای یک فیلم جذاب بشینید
تو این مدت می توانید از امکانات تفریحی سرسرا مثل استخرو سونا و جکوزی استفاده کنید

همه جا ساکت شد
بچه ها از اتفاقی که چند ساعت پیش افتاده بود همه تو شوک بودن

طبق همون انتظاری که میرفت سکوت طولانی جمع رو کامران شکست
من کیرم تو این مسابقتونو و تو زنو بچه طراح این بازی
کص‌کشا میکشید؟ میسوزانید ؟ حالا میگید شب بیاید فیلم ببینید؟
به جونه مادرم که من دستم به این " کیرخوانده" بی شرف برسه انگولکش میکنم

اینو گفت و یه ژله نصفه تو ظرف رو که رو میز بود با مشت برداشت و کامل بلعید !
هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که درباره یه موضوعی با این آشغال خوک صفت هم نظر باشم


ساعت ۲۱:۴۵

صدای گویای اپراتور :
کمتر از ۱۵دقیقا تا پخش فیلم جذاب سینمایی
به اطلاع میرسانیم که حضور برای تمام شرکت کننده ها اجباری است

+تینا واقعا حوصله این موضوع رو ندارم:)
اخه الان فیلمه چی ببینیم من اصلا تمرکز ندارم

-پاشو بپوش‌که الان میان میکشنمون

+تینا توام مسخرشو در اوردیا مگه الکیه هرچی‌میگم میگی میکشنمون

-فعلا که میبینی همین قدر الکیه یادت رفته همین چند ساعت پیش دو نفر و سوزوندن خاکستر کردن؟
حتی یه قبر نداری کسی بیاد بالا سرت گریه کنه !

آخرین کلمه های جملش که از دهنش خارج میشد صداش لرزید و متوجه شدم بغض داره
غریزه مردونگیم جنبید و از جام بلند شدم رفتم سمتش
دستمو گذاشتم جلو دهنش
گفتم هیسسس
عزیزم ما تا آخرش کنار همیم حتی اگه بمیریمم با هم میمیریم من تا آخرین قطره خونتم پیشتم مثل کوه پشتتم فقط من مرده باشم کسی بتونه به تو آسیب بزنه

تینا دیگه طاقت نیاورد بغضش ترکید یه قطره اشک خیلی آروم از گوشه گونه های برجسته قشنگش لیز خورد پایین و گفت علی من واقعا ترسیدم.

-اومدن اینجا یه تصمیمی بود که درستو غلط باهم گرفتیم پس حالا کنار هم پای عواقبش وایمیستیم
اروم باش و الان بیا بریم که فیلم داره شروع میشه
تینا یه لبخند کمرنگی از آرامشی که تونسته بودم بهش مستلی کنم کرد و لبمو بوسید

رفت سمت کمد و شروع کرد به دراوردن لباساش از تنش واقعا هر بار که من بدن لخت این دخترو میبینم حشری میشم! حتی با اون همه تنش روانی که داشتم دلم یه سکس وحشیانه میخواست که باعث شه همه چیو فراموش کنم بدن یه دست سفید و بی خطو خالش با موهای بلندش که روی کمرش ریخته بود رو نگاه میکردم در حال پوشیدن یه دامن کوتاه سرمه ای رنگ بود که به اندازه یه وجب بزرگ دست مردونه بالای زانوهاش بود که با تاپ سفید دخترونش که خال خالای سرمه ای داشت ست بود
برگشت سمت من گفت آخ یادم رفت لاک پامو پاک کنم
قرمزه اصلا به تیپم نمیاد یه نگاه به پاهاش کردم
من هیچ وقت فوت فتیش نبودم اما پاهای تینا انقد جذاب و صاف و قشنگ بودن انگار همین الان آماده خورده شدن بود!
صدامو صاف کردم گفتم : تینا بابایی این چه وضعشه؟
خوشم نمیاد اینجوری باشی… دیگه زیادی لختیه

علی فک کنم یادت رفته همه همدیگه رو لخت مادر زاد دیدیم و جلو هم سکس کردیم به نظرت دیگه اهمیتی داره؟ بزار حداقل اون چیزایی که دوس دارمو بپوشم
بعدم تو حالت عادی تو همش به من میگی لختی بپوش نگات کنن من لذت ببرم الان که اومدیم تو شرایطتش واسه من غیرت نگه میداری؟

استدلال های پشت سرهمش انقدر منطقی بود حرفی نداشتم جواب بدم

چند دقیقه بعد به خاطر این که لاک های پای تینا رو پاک کرده بودم و به جاش لاک سفید براقی رو که انتخاب کرده بود براش زده بودم ما آخرین زوجی بودیم که دیر‌تر از همه داخل سینما شدیم

سالن سینما با اون چیزی که از کلمه سینما تو ذهنم بود خیلی متفاوت بود من آدم ندید پدیدی نبودم و حداقل تا قبل این که مامان بابام جدا شن تو بچگی کشور های زیادی رفته بودم و چیزای لاکچری زیادی رو سرتاسر دنیا دیده بودم اما هیچ وقت تو زندگیم تی وی رومی به این لوکسی ندیده بودم کلا سه جفت صندلی لش راحت مشکی با یه بطری شامپاین و دوتا گلاس جلوی میز عسلی کوچیک برای هر زوج بود
یه پرده نمایش بزرگ تو یه اتاق تاریکه دنج فضارو کاملا واسه فیلم دیدن کنار پارتنرت مناسب کرده بود
واسه یه لحظه ام که شده فکر کردم اینجا اونقدرام بد نیست
از بچگی عاشق فیلم دیدن بودم و این فضا جایی بود که آرزو داشتم تو خونم میداشتمش

مشغول باز کردن شیشه شامپاین بودم چشم انداختم دیدم هادی و سارا لب به مشروب نمیزنن هر وقت تو چشماشون نگاه میکردم یه هدف خیلی بزرگ و یه تمرکز و انسجامی تو این زوج میدیدم خیلی واسم سوال بود که واقعا اینجا چیکار میکنن و دلیل این همه سکوتی که دارن چیه ؟
هرکدوم از زوج هایی که اونجا بودیم یه چیزی شبیه انحراف جنسی یا دگر خوش خواهی داشتیم و تو سایت دائما فعالیت می کردیم و به میل و خواسته خودمون داخل این بازی شده بودیم ولی به هادی حتی نمیومد که تمایلات کاکولدی داشته باشه و این چیزا هر لحظه واسه من مرموز ترشون میکرد.

رشته افکارمو قهقهه های بلند کامران پاره کرد :
حاجی شما ها واقعاااا خنده دارید کیرم تو مغز این “کیرخوانده” مادر به حروم آخه کی حوصله داره فیلم ببینه ؟ الان چه کس شعری میخوان نشونمون بدن زودتر این مرحله کوفتی هاتونو بگید همشونو بکنیم پولمونو بدید باو اه

سعی کردم صدای نعره دار کامران با لحن لاتی منزجر کنندش حس آرامش نسبی که کنار پارتنرم بهم تو اون فضای خوب دست داده بود رو خراب نکنه دوتا گیلاس از شامپاینی‌که چند لحظه پیش موفق به باز کردنش شده بودم ریختم یکیشو دادم به تینا
به محض این که گیلاسو از دستم گرفت دستمو گذاشتم بین پاهای لختش که رو کاناپه دراز کرده بود

تینا یه شیطونی عجیبی تو چشماش برق زد و با یه لحن کشداری گفت :
+میگم علیییییییییییی

-جان دلم دخترم؟

+این هیکل هادی خیلی خوبه هااااا

-ای وزه … حسودی کنم؟

+قدشم خیلی بلنده

-باید حدس میزدم تو این لباسارو الکی نمیپوشی‌میخواسنی دلبری کنی اره؟

+کلا از جلب توجه خوشم میاد

-بعضی وقتا بین این که یه بچه کوچولوی معصومی یا یه مار هفت خط خطرناک میمونم!
امروز حتی سر مسابقه ام حس کردم وقتی کامران انگشتت کرد سرعتت بیشتر شد:)

+از دختری که ۹۰۰ بار رو کیر دوست پسرش تلمبه رفته نخواه بتونه جلوی حشری شدنشو بگیره

-پس اعتراف میکنی که کامرانم حشریت کرد!

+عزیزم شاید هر کسی بتونه منو حشری کنه ولی آخرش فقط کیر توئه که آرومم میکنه…
اینو که گفت با دستش از‌ رو شلوار کیرم رو چنگ زد

بعد با خنده نخودی گفت البته در موارد استثنا شاید هادیم بتونه😂

گفتم خفه شو رونشو بشکون گرفتم

+شوخی کردم بخدا شوخی کردم…

صدای خنده هامونو صدای روشن شدن پرده نمایش قطع کرد

همه منتظر بودیم فیلم شروع بشه تو ذهنم داشتم مرور میکردم که احتمالش کمه فیلمی باشه که من ندیده باشم شاید از همین سه گانه پدرخوانده باشه… شاید از ساخته های نولان یا یه فیلم عاشقانه ای چیزی حتی فکرشو کردم شاید فیلم سوپر بزارن! چمیدونم حتما یه منطقی داشت مثلا حشری شیم پاشیم همو بکنیم سرمایه گذارا ببینن لذت ببرن

فیلم شروع شد … تو پنج ثانیه اولش متوجه شدم هیچ کدوم از حدسام درست نیست انگار یکی با گوشی تو تاریکی شب فیلم گرفته بود چندتا پسر بودن داشتن تو یه کوچه ای که به وضوح از ماشینای توش و حالو هواش معلوم بود یکی از محله های پایین شهر تهران راه میرفتن صورتای همشون پوشیده بود رسیدن به انتهای کوچه درب کرم رنگ یه خونه کلنگی قدیمی ، مرضیه با یه صدای پر از ابهام و بلند گفت ععععع کامران این خونه شما نیست؟!!!

من برگشتم دیدم کامران ماتش برده با تعجب نگاه میکرد
چهارتا پسر تو تصویر به اضافه کسی که گوشی دستش بود با کلید درو وا کردن رفتن تو از پله های طبقه اول خونه قدیمی بالا رفتن رسیدن به در اول یکی از پسرا دستشو دراز کرد با فیلم بردار گفت : کلید در واحد فیلمبردار کلید رو گذاشت کف دستش و درو وا کردن رفتن تو یه صدا مثله هق از کامران در اومد

بعد یه دور کوچیک زدن داخل فضای خونه داخل اتاق خواب تاریک شدن و بلافاصله چراغ رو روشن کردن یه دختر نهایت ۱۹-۲۰ ساله رو تخت خوابیده بود و چهارتایی یکدفعه از جاش بلندش کردنو انداختنش کف زمین دختر تو زمین و هوا بیدار شد و چشمای قرمزش‌از ترس و حیرت این اتفاق یهویی تو تصویر جلوه می کرد برگشتم کامرانو نگاه کردم ماتش برده بود و تکون نمیخورد انگار یکی تو همون حالت خشکش کرده پسرا به خشونت تمام دخترو در عرض چند ثانیه کاملا لخت کردنو همه لباساشو پاره کردن چند ثانیه نگذشته بود که یه زن تقریبا مسن که شباهت زیادی به کامران داشت وارد اتاق شد فرد فیلم بردار دوربین رو از دخترک بلند کرد و به سمت زن برد دوتا دیگه از پسرا که دستشون خالی بود زن متعجب رو به زور گرفتن و کنار دختر خوابوندن که الان دهنش بسته بود و یکی مشغول کردنش بود حالا هردو زن داخل یک قاب تصویر بودن طولی نکشید که شاهد گاییده شدن مادر و دختر کنار هم بودیم که از عربده های کامران که دیگه صداش وا شده بود متوجه شدم مادرو خواهر کامرانه…

کامران خودشو به در دیوار میکوبید نعره میکشید و به سمت پرده نمایش حرکت کرد و پایینش رو جر داد
هر دو زن داخل تصویر در حال زجه زدن از تجاوز وحشیانه ای بودن که داشت بهشون میشد

ناگهان درِ سینما باز شد چند نفر همزمان با صورت پوشیده وارد شدن کامران رو از کتف گرفتن و پهن زمین کردن کامران سعی میکرد مقاومت کنه اما هیکل افرادی که وارد شده بودن حتی از کامرانم بزرگ تر بود!

چند ثانیه بعد مردی با کت شلوار مشکی و کلاه مشکی و یه ماسک فلزی و پاپیون قرمزی که اونو از تمام افرادی که قبل از اون اومدن متفاوت میکرد وارد اتاق شد
به کامرانی که نقش‌زمین شده بود و چهار نفر دستو پاشو گرفته بودن نگاه کرد
با یه آرامش خاصی یه چیز کوچیک فلزی از تو جیبش در آورد حدس زدم فندک باشه ولی یهو به نظرم اومد از رو ماسک چه طور میتونه سیگار بکشه؟

جلوی کامران نشست و با خونسردی کامل شلوار کامرانو کشید پایین صدای کامران دیگه تبدیل به جیغ شده بود

چیز فلزی رو باز کرد … چاقو بود!
من به محض این که حدس زدم قراره چی بشه با دستم جلو چشم تینا رو گرفتم
کیر کامرانو با یه مهارت خاصی که انگار صد بار قبلا این کارو کرده باشه بیخ تا بیخ برید از پایین تنه کامران
خون فواره کرد کامران نعره میکشید
چند ثانیه که گذشت کامران نیمه جون که داشت نفسای آخرش رو میکشید به صورت نقاب پوش شده مرد نگاه میکرد

مرد تکه گوشتی که دستش بود رو انداخت رو صورت کامران و با صدای گرفته دورگه ای اولین جملش ‌رو از زمان ورود به اتاق به زبون آورد :

اسم من رو درست تلفظ کن …

و حروف چینی شده و خیلی شمرده گفت :

پِ دَ ر خ و ا ن دِ ه

نوشته: پسر پدر خوانده


👍 27
👎 0
16301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

972608
2024-02-26 00:14:23 +0330 +0330
E M

با جزییات بیشتری مینوشتی بهتر بود

1 ❤️

972638
2024-02-26 02:08:25 +0330 +0330

وای عالی بود ای کاش فیلم مادر علی هم پخش کنن

0 ❤️

972643
2024-02-26 02:29:10 +0330 +0330

خیلی دوست داشتم مامانم و من تو این داستان بودیم مامانم جلوم میکردن یا بازی سکسی میکردن با مامانم

1 ❤️

972660
2024-02-26 05:07:16 +0330 +0330

واقعا لایق تشویقی ادامه بده قلمت خوبه

1 ❤️

972702
2024-02-26 12:46:22 +0330 +0330

ادامه بده خیلی داستانت جالب و جذابه

1 ❤️

972711
2024-02-26 15:35:00 +0330 +0330

واقعا محشره

1 ❤️

972723
2024-02-26 17:08:14 +0330 +0330

خدا عاقبت غیبت کبرا رو بخیر کنه

2 ❤️

972725
2024-02-26 17:25:01 +0330 +0330

درود بر شما نویسنده محترم . احسنت به داستان زیبای شما و موضوع نو و غیر تکراری آن .
فقط یک خواهش ، اونم اینکه لطفاً روی املاء واژه هایی که استفاده می کنید بیشتر دقت کنید چون واقعاً حیفه که از ارزش داستان به این زیبایی با چند تا غلط املایی پیش پا اُفتاده کاسته بشه . با سپاس .
زجه = ضجه ،
بشگون = نیشگون ،
با ذوقه = با ذوقِ ،
بدرقمون = بدرقه مون ،
مستلی = مستولی ،
ندید پدید = ندید بدید

1 ❤️

972765
2024-02-27 01:28:41 +0330 +0330

قبلا هم یه همچین داستانی که درهمچین فضایی یسری بازی انجام میدادن که اصولا همه بازی های سکسی بود.دقیقا هم نمیتونستن جایی برن یاخارج بشن عین همین بود.
منتهی اونا خانواده بودن زن وشوهر وپسرودخترشون.
دریک داستان دیگه هم دوست دختر دوست پسربودن.
یجوری احساس کردم همونارو دارم میخونم ولی بهرحال خوب نوشتید.

1 ❤️