پایان کاتانا (۴)

1402/10/12

...قسمت قبل

سلام به همه کاربران عزیز شهوانی.خیلی ممنون از عشقی که تو اولین سابقه داستان فرستادنم بهم دادید.این 2 پارت آخر این داستانه برا همین یکمی طولانی میشه ممنون از وقتی که صرف میکنید.اگه مایل باشید ادامه این داستانو در قالب مجموعه (شب تیره) مینویسم

+الو بهنام من رسیدم کجا ببینمت
-وایسا دور میدون ورودی تا بیام

-اشکان رسیدیم؟
+آره عزیزم.خوش اومدی
-اصلا بهش نمیخوره شهرستان باشه ها
+اوهوم.خیلی بزرگتر از شهرستانه حالا بریم داخل بیشتر بهت نشون میدم شهرو.برا داداشم بیاد ببینم چه مرگشه
جفتمون مشغول ور رفتن با موبایلامون شدیم که داداشم گف من ترمینالم کجایی گفتم جلو ورودی ترمینال منتظرم وایسه.حتی فکرشم نمیکرد با همچین ماشینی باشم

-به میبینیم آدم شدی داداش با ماشین خارجی تشریف میارید
+دلم برات تنگ شده نامرد.بقیه هیچی تو نباید میومدی ی سر به داداشت میزدی؟
-فک نمیکردم اونجا آدم شده باشی گفتم اگه بیام باید باهات تو پارک بخوابم
#سلام
-سلام خانوم خوبید شما
+مانلی جان بهنام داداشم هستن و داداش مانلی رلم
#خوب هستید آقا بهنام
-متشکرم خانوم بفرمایید توروخدا معطلتون نکنم
مانلی سوار ماشین شد…
-که ی دوس دختر داری مث خودت معتاد؟!
+اصلا فکرشم میکردی من به اینجا برسم؟
-عرضه خودت بوده اگه بابا میدیدت افتخار می کرد بهت
+هه بابا.بهنام نقطه مشترک من و مانلی نداشتن پدر بود برا همین درکش میکنم و باهامه
-چقده باهمید؟
+5 ماه تقریبا
-پایدار بمونید
+ممنون.داستان چی بود زنگم زدی
-دلشو داری بشنوی؟
+بگو دیگه ناموسا.کسی چیزیش شده
-نه.دارم داماد میشم.بابا هم فکرش درموردت مث من بود با این تفاوت که میگفت تو نباید باشی تو مراسم باعث آبروریزی میشی ولی من اصرار داشتم برادرم پشتم باشه
+مبارکه باشه داداش.عروسمون کی هست.میشناسمش؟
-خوشبختانه نه نمیشناسیش
از حرفی که زد خندم گرفت ی زمانی سایز سینه حداقل 30 درصد دخترای شهرو میدونستم
-دختره اسمش رویاس.دختر حاج مصطفی بهروزی.
+بهروزی…همونا که فرش فروشی داشتن جای مغازه
-آفریییییین.همونا ولی اون حسین این دختر داداش کوچیکس.
+آمار داری ازشون؟
-تاحالا که بدشو نگفتن
+شکر خدا داداش
+حالا کی هست مراسم
-والا قراره پس فردا بریم خواستگاری.مامان با خاله رفتن خوششون اومد.جلسه بعدیم منو بابارو بردن.بعدشم یبار اونا اومدن خونه ما که خانوادشونو آوردن آشنا بشیم
+پس بله برونه دیگه
-آره به نوعی
-اشکان میای خونه؟
+با مانلیم نمیتونم خونه بمونم.شاید فقط در حد سر زدن
-درباره دختره چی میخوای بگی.میدونی که بازم دردسر میشه
+نمیدونم تو نظری داری
-مامان که عادت داره به این کارات منو فائزم هیچی فقط میمونه بابا.اونم مشکلی نداره مگه از رو عصبانیت بهتون چیزی بگه
+خو بابا رو چیکارش کنم.
-بنظرم برو در مغازه ببینش.باهاش صحبت کن از دلش دربیار
+مانلیو چیکار کنم تو ماشین که نمیتونه بمونه
-بده من میبرمش پیش رویا میخواد بره بازار خرید کنه باهم برن
+اوکیه بزا هماهنگ کنم باهاش

+مانلی جان من باید تا مغازه بابام برم از دلش دربیارم رفتار دو سال پیشمو.شاید یکم طول بکشه تو ماشین بمونی اگه راحتی ک هیچ اگرم میخوای بهنام ببرت پیش خانومش با هم برید خرید.
-نه بابا میمونم تو ماشین مزاحمشون نمیشم.راستی چیکار داشت باهات؟
+میخواست خبر دامادیشو بهم بده.نامرد نگفت حداقل ی دست لباس بیاریم
-دامادی؟!منم باید باشم؟
+آره دیگه.پس چی تو مهمون منی اونجا
-من هیچی ندارم کههههههه
+مراسمشون بله برونه بعدم عقد فقط خانواده نزدیک دوتا طرف هستن حالا اگه میخوای برو خانومش مغازه هارو ببین.
-اوکیه فقط میشه منو ببره یه جایی بتونم آماده بشم؟

+بهنام.داداش مانلی کجا میتونه بره آماده بشه؟
-ببرش خونه خودمون بابا هنوز مغازس

+بیا بریم خونه خودمون هم آشنا میشی با مامانم و خواهرم هم آماده میشی اگه خواستی برو بازار اگرم خواستی بمون استراحت کن تا فکر جا باشم برا موندن
-خو خونه خودتون میخوابیم دیگه
+یادت نره که میخواستی صاحب این کونو بهم بگی.خونه خودمون نمیشه

از بهنام خدافظی کردم رفتم سمت خونه

-بله
+مادر باز کن پسرتم
-بیا مادر
بنده خدا فکر میکرد بهنامم صدامون شبیه هم بود قد و هیکلمونم همینطور فقط بهنام یک وجب بلندتر بود ازم
+یالله
-بیا تو
جلو در ایستاده بود.صداش در نمیومد فقط بغضشو میخورد که منفجر نشه
شیرینی و کوله ای که دستم بود جلو در حیاط گذاشتم و بدو بدو رفتم بغلش کردم
دلش طاقت نیاورد و شروع به گریه کردن کرد
+مادر فدای اشکات بشم گریه نکن دیگه الان پیشتم
-چرا یادم نیفتادی.چرا یه زنگ بهم زنگ نزدی.نگفتی منه مادر مگه دلم سنگه منی که وقتی همه بچه هام پیشمن تو نیستی حالم داغونه.چرا نیومدی ببینی منو.
+به خدا به خاطر بابا بود
-بابات بدتر از من ولی غرور مردای این خانواده حال بهم زنه.التماسش میکردم برت گردونه گوش نمیداد.امیدی به دیدن دوبارت هیچکدوم نداشتیم فک نمیکردم عاقبت به خیر بشی.بعد دوسالو خورده ای اومدی…
صحبتاش تموم نشد که صدای جیغ فائزه اومد…
-اشکاااااااااااااااننننننن
دویید بغلم و فقط گریه میکرد
بعد اینکه اونم آرومش کردم برگشتم که مانلیو معرفیش کنم دیدم اونم داره گریه میکنه.
اونم تو بغلم گرفتم و معرفیش کردم و گفتم از زمانی که تهران بود پیش مامان مانلی کار میکردم.همه چی بهم داد و منم خب با مانلی رابطمون یکم بیشتر از دوست دختر دوست پسریه
یدفه فائزه شروع کرد به حرف زدن
-داداش سالمی
+آره قشنگم براچی
-ولی بهنام میگفت یا برمیگردی یا ایدز میگیری برمیگردی
+مگه تو میدونی ایدز چیه بچه
-فقط میدونم ی مریضیه که میکشتت.تازه اونم بهنام گفت که اذیتم کنه
+ای بابا
خوشبختانه مامانم مانلیو سرگرمش کرده بود و حواسش پیش ما نبود
مادرم چای آورد و نشسته بودیم چای با شیرینی میخوردیم
+فائزه نمره هات چند شدن
-همه خیلی خوب.
+اوهوع مگه ازین کارام بلدی فسقلی
-پس چی انتظار چیز دیگه ای داشتی
+آره.فک میکردم تا الان دیگه اخراجت کردن بخاطر تنبلی
اخماشو توهم کرد فهمیدم دلش نمیخواد آبروش جلو مانلی بره
رفته بود پیش مانلی لاکاشو آورده بود مانلی براش لاک بزنه خوشحال بودم که خانوادم اینجوری از دختری که دوسش داشتم پذیرایی میکردن
آمار عروسیه بهنامم خوب در اوردم و خستگیمو گرفتم یه کوچولو هدیه برا فائزه و مادرم آورده بودم بهشون دادمو از خونه زدم بیرون
جعبه دیگه شیرینیو برداشتم و وارد مغازمون شدم.یاد خاطراتم افتادم
#من این حرفا حالیم نیست حاج محمود این چک باید همینجا پاس بشه وگرنه خودتو که راهی بیمارستان می کنم مغازتم شیشه هاشو میارم پایین
صدای دعوای طرف بود با بابام فک کنم یارو شرخر بود.
قدمام تندتر برداشتم رسیدم جای میز بابام
+هررررررر.صداتو بیار پایین.اینجا آبرو داریم
#بکش کنار بچه خوشگل بهت مربوط نیست
قیافشو که دیدم شناختمش.بنیامین کاظمی.خواهر مملکتو نبودم اینم لات شد
+از بنیامین که لات درنمیاد صداتو بیار پایین
#زبون نفهم یجور دیگه باید باهات حرف بزنم
چاقوشو از تو جیبش دراورد ضامنشو وا کرد
+پیرزنو از کیر کلفت نترسون.محل من فقط کسی حق داره چاقو بکشه که صفرشو یک نکرده باشن بچه کونی
#نشونیتو بده بچه خوشگل بعد محلم محلم کن.گنده اینجا منم
-اشکان بسه
#کاتانا؟
+اگه شناختی بسیک تا زنگ نزدم بکنای قدیمت بیان ببرن یه دست دیگه ترتیبتو بدن
#به ولله منم گیرم مجبورم شرخری کنم
+کدوم صد پدری چک بابامو داده دست شرخر؟بده ببینم
+فردا پاسش میکنم.بزن ب چاک
همین که از مغازه بیرون رفتم به سروکله بابام پریدم مثل بچگیام طاقت نیاورد بابام و بعد کلی گوه خوردن پیشش راضی شد و منو بخشید
از کارایی که میکردم پرسید منم همه چیو براش جز مانلی!
نمیدونستم چجوری بگم بهش
+بابا راستیتش من تنها نیومدم
+صاحب کارم که گفتم خانوم مولایی
-خب
+یه دختر داشت بعد ما پنج ماهه با همیم.اونم با خودم آوردم
برعکس انتظارم خیلی خوب رفتار کرد
-عکسش داری؟قیافش خوبه؟آخه از بچگیت که 4 سالت بود هرچی دختر خوشگل بود بیخیال میشدی میرفتی با سیاهترینو زشت ترینشون بازی میکردی نمونش نگار هم کلاسی مهدکودک
+یادم نیست هیچکدومو.مهدیسو چی میگی پس اون ک خوب بود
-همون دختره که بگا دادت؟
+راهمو برای رفتن باز کرد
-باباش عروسش کرد
+مبارکش باشه شوهرش کیه
-نمیشناسمش
+عاو
+بیا بابا اینه دختره
-خوبه بد نیست
+خوشگله ک
-آره از بقیه ی آب پاک تره
+جریان این یارو چکه چی بود
-بازار قفله هیچی فروش نمیره عروسی داداشتم هست 30 تومن چکش مونده
+من پرمیکنم ردشو. باشه جبران همه زحمتایی که برام کشیدی و من کنار دستت نبودم کمکت باشم
-نمیخواد خودم ی تیکه فروش بره میدم
+خواسته قلبی خودمه
دیگه مکالمه ای بینمون ردوبدل نشد قرار شد برم بیرون ببینم مانلی کجاست یکم دور بزنیمو ببرمش خرید

خونه مونده بود رفتم دنبالش از دست فائزه فراریش بدم که دیدم کنار مامانم داره غذا درست میکنه
دلم میخواست در لحظه عقدش کنم
تو فاز ازدواج داداشمم بودم
این مدت میتونم بگم نفس هر سه چهار ساعت زنگمون میزد
ساعت یازده ظهر بود که با مانلیی رفتیم بیرون یکم خرید
همینجوری که شهر رو بهش نشون میدادمو جاهای مختلفو میدید یکم خرید برا خونه مامانم کردم از میوه و گوشت و مرغ و اینجور چیزا
برگشتیم خونه ناهار خوردیم بابامم با مانلی آشنا شد و رفتیم اتاقم استراحت کنیم که بهنامو خانومشم اومدن که منو مانلی با رویا آشنا شدیم.چهرش خیلی آشنا میزد
دیگه یکم با رویا مشغول گپ زدن شدم و بعد کلی فک کردن یادم اومد کجا دیدمش
رویا دخترخاله همون اکسم بود که آرایشگاه داشت و به بهانه اون میموند آرایشگاه که من برم بکنمش
اونم مطمئنم منو میشناخت ولی هیچی ازون اتفاقا بینمون بیان نشد

فائزه تو حال دراز کشید مامان بابام اتاق خودشون منم اتاق خودم و بهنام و رویا اتاق فائزه
هنوز از اتفاقای سر صبح تو ذهنم بود لعنتی مگه میذاشت بخوابم کیری که هفت صب راست بشه تو یادش میمونه چ قول قرارایی بوده
از پشت مانلی بغل کردم کیرمو چسبوندم به کونش دستمو گذاشتم رو سینش دوتا تقه آروم زدمو…

+تق تق مهمون اومده درو باز کن
-مهمون؟شما خودتون صاحب خونه اید
برق از سرم پرید
-ولی الان وقتش نیست کرکره بدم پایین ممکنه کسی بیاد
حرفش تموم نشده بود که بهنامو درو وا کرد
-هیچی ندیدم ببخشید.میشه بیای بیرون اشکان
-نره خر اینجا آخه؟
+از خردسالی مشکل مکان داشتم
-ی خونه پیدا کردم میگه شبی 400 اوکیه؟
+دیدی خونشو مناسبه؟
-آره.درسته همه چیزشم نوعه فقط تک خوابه متراژشم کمه
+اوکیه همون باهاش صحبت کن کلید بگیر
رفتم تو اتاق درم بستم
-داداشت یاد نداره در بزنه؟!
+معذرت خواهی کرد فک کرد مثل قبل تنهام
-یعنی باور کنم هیچکسو تو این اتاق نیاوردی
+گذشته هارو ول کن دیگههههه اع
-اوکیهههه ولی سوال بود دیگه
پیشونیشو بوسیدم و بغلش کردم چشامو بستم
ی استراحت و خواب دو ساعته کردیم و حدود ساعت های پنج زدیم بیرون
+مانلی چیا لازم داری بگیری برا بله برونشون و عقدشون
-بله برون که چیزی نمیخوام ولی عقدشون هم لباس لازم دارم هم یه خورده اکسسوریو این چیزا آرایشگام باید برم
+اوکیه پس اول بریم برات یه ست طلا بگیرم برا بهنامشونم بگیرم یه تیکه
پول برا مامانش بود ولی به نام من تموم میشد.خیلی حال میداد خدایی
خلاصه که برای مانلی یه ست طلا خریدم برا بهنام و خانومشم دوتا زنجیر ست خریدیم
با خرید اینا کل پولی که نفس برام ریخته بود بگا رفت مجبور شدم برم سراغ پس اندازم
رفتیم و برا مانلی لباس واسه عقدشون خریدیم و خودمم دو دست کت شلوار یکی برا عقد و یکی برا مراسم فرداشون برداشتم.یکی طوسی که با زرد بپوشم و با مانلی ست باشم و یکی هم مشکی که با کراوات سبز بپوشم
آرایشگاه رفتم و از دخترخالم پرسیدم و ی آرایشگاه خوب برا مانلی وقت گرفت که برا عقدشون بره
و اماااااا شب رفتیم خونه ای که کرایه کرده بودیم

مانلیو بغلش کردم و از پشت بهش چسبیدم
+هنوزم میخوای بدونی برام جذابی یا نه
-نه
از سردی لجنش حس کردم ی اتفاقی افتاده
+چرا چی شده
سرشو برگردوند و شروع کرد به گریه کردن
-پریودشدم
میخواستم عالم و آدمو فحش بدم ولی نمیشد ک
+فدای سرت عزیزم چیزی نشده که
-آخه برا امشب کلی برنامه داشتیم و ممکنه دیگه پیش نیاد
+چرا پیش نیاد عزیز دلم تو هر وقت آمادگیشو داشتی هرجا که بودیم بهم بگو تا شرایطشو اوکی کنم
مکالممون زیاد طول نکشید و جفتمون خوابیدیم

مراسم فردا هم گذشت و منو مانلی باهم دیگه هرکاری که فکر کنید میکردیم جز رابطه جنسی
تا اینکه بعد 10 روز شب عقدشون رسید
همه مشغول شادی بودن و مست میکردن،میرقصیدن،مسخره بازیای پسرخاله هام و کارای همیشگی
طبق رسمی که داریم هرکدوممون که داماد بشه بقیه انگشتش میکنن و بهنامم ازی قائده مستثنا نبود
همه چیز خوب بود تا زمانی که عاشق و دلباخته قبلی رویا سروکلش پیدا شد.برای اینکه مراسمو بهم نریزه بردمش بیرون و دیدم خیلی پیلس با پسرخاله هام مثل سگ زدیمش و فراریش دادیم

ساعت 4 صبح بعد از مراسم عقد خونه کرایه ای:
-اشکان کمکم میکنی زیپ اینو باز کنم
+آره عزیزم
-آییییی پام
+حسابی خسته شدیا
زیپ لباسشو که باز کردم برای اولین بار بود که تنشو لخت میدیدم
نور مهتابی اتاق رو اتاق مثل بازتاب نور ماه بود تو آب زلال
-میرم دوش بگیرم
+میشه بیام منم؟
کوچکترین صدایی ازش در میومد فقط با یه لبخند دستمو گرفت و کشوند من سمت حمام
مثل یه برده رامش شده بودم و دنبالش میرفتم بالاخره وقتش شده بود یکبار نتونستم با کسی که دوسش دارم بخوابم،این یکیو از دست نمیدم.همه برا رفع نیاز بودن ولی الان حسم متفاوت بود انگار همه دنیا یه طرف و مانلی یکطرف دیگه شیر آب داخل وان یک نفره حمامو باز کرد یکم شامپو داخل آب ریخت تا خوب کف کنه
لباسمو دراوردم فقط با یه شورت بودم دقیقا مثل مانلی
دستمو رو شونش گذاشتم و چرخوندمش.چند ثانیه چشم تو چشم شدیم
+امشب تا آخر عمر تو یادمه.میخوام تو یاد توام بمونه
-میمونه
نفسام تند تر میشدن و سریعتر حرف میزدم
+امشب فقط بین خودمون دوتا میمونه
-میمونه
سرمو بردم کنار گوشش و آروم زمزمه کردم
+برا بودنت هر کاری میکنم.برا بودن هر کاری میکنی
-میکنم فقط
دستمو رو لباش گذاشتم
+هیششششششش
و لباش شروع کردم به خوردن
تا حالا تماس لبمون به هم فقط یه بوسه عادی بود اما الان دیگه در حد یه بوسه نبود
لبامو نمیتونستم از لباش جدا کنم انگار لبای من قطب منفی و مال اون مثبتن نفسمون بند اومد که جدا شدیم
ی دستمو گذاشتم پشت سرش و یکی جلو گردنش هولش دادم زیر دوش آب و چسبوندمش به دیوار و باز هم از همدیگه لب میگرفتیم.تو این حال حتی خدا هم توانایی جدا کردن منو اونو نداشت
سرمو آوردم زیر گلوش و شروع کردم به مکیدن.نفس هاش تندتر شده بود و این باعث میشد مثل اسب ها رم کنم و افسار بندازم.
دستاشو تو موهام حلقه کرده بود و من همزمان با خوردن گردن کتفشم سینه هاشو فشار میدادم.
صدای ناله هاش توی گوشم مثل پیچیدن باد بهاری توی دشتی بود که نوید بهار و به گل ها میداد.همونقدر خوشایند.همونقدر امیدوار کننده.با همون تن خیس و شیر آب باز حموم در اومدیم و خودمونو به تخت رسوندیم از مکیدن سینه هاش شروع کردم و مثل اتوبان مستقیم با بوسه اومدم سمت پایین.از روی شورتش زیر شکمشو بوسیدم و شورتشو از پاش دراوردم
باورم نمیشد بعد از اینهمه کس کردن این تنها کسی بود که واقعا با تمام وجود دلم میخواست بخورم
لاشو باز کردم و دیدم به شدت خیسه و صورتی
بدون کنترل سرمو بردم لای پاش و شروع به لیسیدن کردم
دست راست مانلی داخل موهام قفل شده بود و دست چپش ملحفه روی تختو فشار میداد زیر چشمی به صورتش نگاه کردم چشماشو بهم فشار میداد و سرشو به عقب خم کرده بود و بدنشو قوس میداد
بعد از گذشت دو سه داشت ارضا میشد و خیلی تکون میخورد سعی داشت فرار کنه.دستامو دورش قفل کردم و با شدت بیشتری کلیتوریسش که دیگه پیدا کرده بود میمکیدم و لیس میزدم که بدنش لرزید و بیحال شد.
بلند شدم و شورتمو دراوردم روی مانلی خم شدم جوری که کیرم دقیقا جلو سراخ کصش بود
-مواظب باش نره داخل
+حواسم هست
+حال داد؟
-اوهوم
شروع کردم به لب گرفتن اما نه طولانی مدت
که این بار رو دوزانو نشستم و کیرمو به کصش میمالیدم تا دوباره ناله هاش شروع شد
دستمو زیر کمرش گرفتم و بلندش کردم رو زمین دراز کشیدم و مانلی هم روی من دراز کشید و لب میگرفتیم و همزمان کصشو میمالیدم تا اینکه انگشت فاکمو بردم داخل کونش که صدای آهش را شنیدم
فهمیدم که دلش میخواد خودش انگشت کناریمم داخل کردم و آروم باهاش بازی میکردم.کونش تنگ بود انگشت اول راحت رفت داخل ولی دومی به سختی.از اونجایی که داخل کونش تمیز بود حدسم رفت رو اینکه با فشار آب شسته داخلو برا همین اونطور که انتظار داشتم تنگ نبود.بلند شدیم و وایسادیم سرش رو شونم بود و گردنمو می مکید و منم به کونش اسپنک میزدم
با هر اسپنک من رد دستم رو پوست سفیدش میموند و کونش میلرزید
دوباره شانسمو امتحان کردم و دوتا انگشتمو فرستادم داخل کونش و دوباره آه کشید
حس کردم آمادست برای رابطه
یکبار دیگه ازش لب گرفتم
+مانلی میشه بکنم؟
-باکرم نه
+از عقب
با تردید جواب داد و فهمیدم فقط باید اصرار کنم
-نه درد داره
+آروم میکنم و قول میدم هر زمان دردت گرفت تمومش کنم
-اشکان بزرگه کیرت پاره میشم
+تو که گفتی کوچیکه الانم پای حرفت بمون
-شوخی بود خووووو
نذاشتم ادامه بده و دستمو رسوندم لای پاش و کصشو میمالیدم که حس کردم دوباره ارضا شد
ی نفسی گرفت و دوباره پرسیدم
+مانلی بکنم؟
-بکن عشقم
زانوهاش رو زمین بود خمش کردم رو تخت خودمم رفتم پشتش.کیرم و کونشو وازلین مالیدم و آروم آروم کیرمو هل میدادم داخل.اول تا نصفه های کیرم کردم داخل و همونجوری تلمبه میزدم و آه آه میکرد.یکم که جا وارد بلندش کردم همزمان که لب می گرفتیم رفتیم سمت میز آشپزخونه و یه پاشو گذاشت بالا و دوباره کیرمو فرستادم تو کونش.اینسری کیرم تا آخر کردم داخل که ی آییییی خفیفی گفت منم برا اینکه عادی بشه آوردم یکمشو بیرون و باز دوباره با شدت بیشتری کردم.ستون فقرات شو میبوسیدم و مانلی هم داشت حال میکرد.برگردوندمش پاهاشو گذاشتم رو شونه هام.دست چپ من با دست راست اون توهم گره بود
-اشکان داره دردم میاد دیگه بسه
+دو دقه دیگه فرصت بده عزیزم که منم ارضا بشم
-اوکیه
سرعت تلمبه زدنمو بیشتر کردم با دستم راست کصشو میمالیدم که مانلی یکبار دیگه ارضا شد و منم بعد ارضا شدنش با اختلاف چند ثانیه ارضا شدم و آبمو ریختم رو شکمش.
با دستمال تمیزش کردم و بغلش کردم و رفتیم تو وان
ساعت حدودا پنج ونیم صبح بود
پاهای مانلی دستم بود و داشتم براش ماساژ میدادم
ی دفعه ای حالتشو عوض کرد و اومد پهلو به پهلوم نشست.سرشو گذاشت رو سینم و شروع کرد به حرفای عاشقانه زدن
-کاش هیچ کس مارو از هم نگیره
+الان دیگه مرگ منم نمیتونه تورو ازم جدا کنه.
منتظر جواب از سمت مانلی بودم اما بدون پاسخ بلند شد و بدنشو آب کشید و رفت.وقتی رفت خواب بود.تا حالا هیچوقت تا این حد از دیدنش لذت نمیبردم
تیرگی شب برای منو مانلی به اتمام رسیده بود و حالا دیگه صبح بود…

نوشته: ashkan_katana


👍 80
👎 2
46601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

964951
2024-01-03 00:49:58 +0330 +0330

بعدیم زود بنویس

3 ❤️

964956
2024-01-03 01:19:55 +0330 +0330

دمت گرم داداش ، به معنای واقعی دارم داستان میخونم و از خوندنش لذت میبرم

3 ❤️

964957
2024-01-03 01:24:24 +0330 +0330

فک کنم تو این قسمت دستت تو شرتت بود با ی دست مینوشتی😐چ وضعشه اینقدر غلط غلوط

1 ❤️

964959
2024-01-03 01:27:05 +0330 +0330

تا احمد ۱۳۵۸

نیومده بعدیو اپلود کن

4 ❤️

964972
2024-01-03 02:26:17 +0330 +0330

عالی
همینطوری ادامه بده

1 ❤️

964974
2024-01-03 02:39:29 +0330 +0330

این قسمت درام قشنگی بود
دوست عزیز ادامه بده

1 ❤️

964978
2024-01-03 03:16:51 +0330 +0330

خیلی وقت بود داستان خوب نخونده بودیم

1 ❤️

964992
2024-01-03 05:00:09 +0330 +0330

عالی بود ادامه داستان هم بنویس ولی کوتاه نباشه مثل این قسمت طولانی باشه لطفاً 🌹

2 ❤️

965003
2024-01-03 08:37:48 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود ایول ادامه بده توروخدا سریعتر

1 ❤️

965004
2024-01-03 08:59:03 +0330 +0330

دیروز مونده بود تا عقد بعد پریود شد مانلی عقد ده روز طول کشید خو خزعبلات مینویسید لااقل دقت کنید

1 ❤️

965026
2024-01-03 12:29:56 +0330 +0330

دمت گرم به معنای واقعی کلمه .اولین بار بود که تمام قسمتهای یه داستان رو خوندم و تجسمش کردم و لذت برم. خصوصا که صحنه های سکسی کمتر داشت و آدمو بیشتر تشنه نگه میداره.بعضی جاها توی تحریر کلماتت ایراد داشت یا گهگاهی سوتی جزئی میدادی ولی عالی بود. دمت گرم . دمت گرم

1 ❤️

965028
2024-01-03 12:36:34 +0330 +0330

کاراکتر لاتش چرا عین لات های صدا سیما ایرانه

1 ❤️

965034
2024-01-03 14:02:01 +0330 +0330

اشکان کاتانا علی بود .طولانی ترش کن و ادامه بده

0 ❤️

965040
2024-01-03 14:49:03 +0330 +0330

بچه ها احمد هنوز نیومده
عالی بود

0 ❤️

965052
2024-01-03 16:35:00 +0330 +0330
YM6

چقدر خوب نوشتی تو آخه کاتانا. خیلی خوشم اومد.

ادامه هم بنویس♥️

1 ❤️

965055
2024-01-03 17:34:31 +0330 +0330

عالی بود ادامش رو بنویس ****

0 ❤️

965056
2024-01-03 17:34:39 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

965057
2024-01-03 18:09:14 +0330 +0330

خانم از بجنورد جهت آشنایی پیام بده

0 ❤️

965151
2024-01-04 12:05:00 +0330 +0330

مگه مانلی پریود نبود چجوری براش خوردی جاکش

0 ❤️

965501
2024-01-06 22:40:49 +0330 +0330

ادامه بده قشنگه

0 ❤️

966030
2024-01-10 13:12:18 +0330 +0330

خیلی داستان قشنگیه. ۴ قسمتش رو پشت هم خوندم و نمی‌تونستم حتی وسطش یه لحظه پا شم چای بریزم. بس که غرقش شده بودم.

دستت درد نکنه دوست من. عالی بود. امیدوارم نه‌تنها قسمت آینده این داستان بلکه داستان‌های بعدی‌ت رو هم بتونیم با لذت بخونیم.

0 ❤️