آخرین رابطه با مهسا

1401/10/01

سلام دوستان این داستان واقعی خودمه که دیشب برام اتفاق افتاد و بدترین اتفاق زندگیمه ، فقط اسم های شخصیت هارو عوض کردم، اسم من محمده 29سالمه ساکن یه شهر کوچیک تو مرکز کشور، 4سال پیش با یه خانم مطلقه ای به اسم مهسا اشنا شدم که ازخودم 3سال بزرگتربود ویه دختر 7ساله داشت ومن اون باهم عقد موقت کردیم تو این چهار سال کلی فراز ونشیب داشتیم خنده گریه، هیچکس نه خانواده من نه خانواده مهسا از عقدموقت ما خبرنداشتن، فقط بخاطر بیشتر حفظ ابروی مهسا من بیشتر سعی میکردم کسی متوجه نشه، لعنت به عقاید متحجر خانواده ها، همه چیزبه خوبی پیش میرفت من روز به روز به مهسا بیشتر علاقه مند میشدم واین تورابطه جنسی ما بیشتر نمود پیدا میکرد مهسا واقعا هات بود وهمیشه دوست داشت قبل رابطه جنسی مون واژنش رو با زبونم لیس بزنم و بعدش اماده رابطه جنسی میشدیم همه چیز خوب بود فقط دوری ما یکم اذیتمون میکرد که ماهی یه بار بیشتر همو نمیدیدیم، بخاطر اینکه تو شهرکوچیک ما کافی بود یکی باجنس مخالف ترو ببینه وبعد ادامه ماجرا کاری هم نداشتن محرم باشی یا نباشی سریع برات حرف درمیاوردن، تصمیم گرفتیم که کم کم به خانواده هامون بعد 4سال بگیم مهسا که جراتشو نداشت بخاطر سطح پایین فرهنگ تو شهرکوچیک ما و تعصبات بی جای برادراش انگار نه انگار که مهسا هم انسانه وبعد جدا شدنش حق زندگی ازاد رو داره، ولی من کم کم به خانواده ام گفتم پدرم سخت مخالفت کرد مادرم هم همینطوروبازم مشکلی به اسم سطح پایین فرهنگ که انگار جرمه یه پسرمجرد بایه خانم مطلقه یابیوه ازدواج کنه، خلاصه روزای سختی بود، از اونور هم پسرعموی مهسا هم سروکله اش پیدا شد که به پدر مهسا گفته بود مهسارومیخواد وخلاصه فشار روی مهسا که باید با پسرعموت ازدواج کنی ومهسای دل نازک ناز من جرات نداشت از رابطه 4ساله منو خودش به خانواده اش مخصوصا پدر بی منطقش چیزی بگه گذشت گذشت من 5ماه و 13روز از مهسای نازم خبرنداشتم گوشیش خاموش بود و خونشو عوض کرده بود انگار یکشبه غیبش زده بود بعد کلی اینور اونور گشتن یکی ازدوستای دوران دبیرستانشو دیدم اتفاقی بهم گفت مهسا جریان رابطه شو یه شب به مادرش میگه واونم به پدرش وعوضی ها میفتن به جون مهسای دل نازک وناز من حسابی میزننش وازاون شهرمیرن و وادارش میکنن که به عقد پسرعموش دربیاد و مهسای طفلی معصوم من مجبور میشه به خواسته خانواده اش تن بده، به دوستش گفتم فقط یه خواهش دارم ازت فقط سلام منو بهش برسون بهش بگو من دیوونه وار دوستش دارم،گفت باشه رفت بعد چند روز دیشب ساعت 11شب یه شماره ناشناس زنگ زد بهم من معمولا شماره ناشناس جواب نمیدم، بعد پیام داد مهسام، تا گفت مهسام انگار قلبم برای چند ثانیه گرفت سریع شمارشو گرفتم تا جواب داد بغض گلوشو گرفته بود گفت نمیتونم زیاد تلفنی صحبت کنم براهمین فردا ساعت 12ظهر من به بهونه کاری میام بیرون توهم بیا همون کافه ای که میرفتیم گفتم باشه قطع کرد، ساعت 12رفتم همون جایی که بهم گفت اومدش خیلی ناز شده بود دست دادیم بهم سفارش دوتا قهوه دادم گفت ببخشید بهت خیانت کردم فردا قراره به اجبار خانواده ام با پسرعموم وصلت کنم، تا اینو گفت انگار یه سطل اب سرد ریختن رو سرم جفتمون بغضمون گرفته بود گفت وقت ندارم باید برم ولی برای اخرین بار امشب یه جا پیدا کن تنهاباشیم حداقل 1ساعت من یه بهونه میارم گفتم باشه خبرت میکنم، رفت شب شد ازتو دیوار یه سوئیت پیداکردم زنگ زدم ورفتم کلیدشو تحویل گرفتم قبل اینکه زنگ بزنم به مهسا حسابی کل سوئیت رو گشتم که یه وقت دوربینی چیزی کار نگذاشته باشن ادم حروم زاده زیاده خیالم که راحت شد زنگ زدم مهسا اومد وای خیلی ناز شده بود یه ارایش غلیظ کرده بود لنز گذاشته بود گفتم حالا چرا گفتی جای خلوت که هیچکس نباشه سریع گریه اش گرفت خودشو انداخت بغلم منم لباشو میخوردم که گفت این اخرین باریه که همو میبینیم وفردا مراسم عقدمه خواستم برای آخرین بار یه خاطره خوب ازهم داشته باشیم گفت زود باش وقت نداریم من به یه بهونه زدم بیرون گفتم باشه گفت بلدی که اشاره به اینکه قبل رابطه مون باید حسابی واژنشو میلیسیدم تا اماده رابطه شه گفتم اره بلدم شلوارشو کشیدم پایین وای همون تپلی سفید ولی حیف اینبار قرار بود برای اخرین بار. ازخجالتش دربیارم چند دقیقه حسابی با زبون لیس زدم که مهسا اشاره کرد شروع کن منم کاندوم کشیدم وشروع کردم ور رفتن با واژنی که حسابی لیز شده وبایکی دوبار عقب جلو کردن تا ته کردم توش صدای مهسا داشت بلند میشد معلوم بود داشت لذت میبرد واگه جلوی دهنشو نگرفته بودم صداش کل سوئیت رو پرمیکرد بعد 10دقیقه ارضا شدیم جفتمون تو بغل هم واقعا تجربه قشنگی بود ولی حیف که برای اخرین بار بود مهسا لباساشو پوشید گفت من دیرم شده ومنو حلال کن این اخرین باری که همو میبینیم حلالم کن با گریه بغض محکم بغلش کردم عطر تنش بیشتر دیوونه ام میکرد ازبغل هم جدا شدیم ازکیفش یه گردن بند دراورد ازاونا که توش یه عکس جا میشه عکس خودش بود انداخت گردنم گفت حلالم کت دیدار به قیامت، گفت من باید برم سریع اسنپ گرفتم برای اخرین بار محکم بغلش کردم گفتم دوستت دارم اونم گفت مواظب خودت باش، رفت منم تا چند ساعت عکسشو نگاه میکردم گریه میکردم اره باورش برام سخت بود مهسای ناز من برای همیشه رفت… دوستان این داستان واقعی منه وهنوز 24ساعت ازش بیشتر نمیگذره لعنت به تحجر لعنت به تعصب بیجای خانواده ها ببخشید طولانی شد پایان

نوشته: غریبه


👍 23
👎 9
29901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

907643
2022-12-22 01:54:57 +0330 +0330

لایک دادم واسه سادگیت که عاشق شدی آدم عاقل به عشق اعتقادی نداره!

1 ❤️

907644
2022-12-22 02:01:06 +0330 +0330

۴ سال با هم بودین و عاشق همدیگه؟؟بعد از چند وقت بی‌خبری از حالش اومد بهت گفت فردا ازدواج می‌کنه و تو هم بجای اینکه ناراحت و دیونه بشی کیرت بلند شد و تونستی سکس بکنی؟؟
داداش یا معنی عاشقی رو نمیدونی یا داری کسشعر تحویل ملت میدی؟

5 ❤️

907645
2022-12-22 02:10:44 +0330 +0330

حالا یه نکته مگه مهسا عقد تو نبود و بهش دخول کردی؟ فرضا اگر مدت عقد تموم شده باید از اخرین رابطه شما سه ماه بکذره مهسا نمیتونه زن پسر عموش بشه

2 ❤️

907707
2022-12-22 09:34:36 +0330 +0330

داداش شما که عقد موقت کردی چیزی راجع به عده نشنیدی؟امشب زیر پای تو فردا رو کیر یکی دیگه؟
تیر چراغ راهنمایی همون شهر کوچیک تو کون دروغگو

0 ❤️

907775
2022-12-22 23:21:10 +0330 +0330

قشنگ بود تجربه خاصی میتونه باشه، ای کاش واسه منم پیش بیاد واقعا خانومای مسن تر جذابن

0 ❤️

907776
2022-12-22 23:27:27 +0330 +0330

دادا لااقل دروغ را طوری بنویس که بشه باور کرد. شهرکوچیک و کافه رفتن و قهوه خوردن و سوئیت گرفتن اسم بدنومی نداره ؟ اقلا سرمون شیره می مالیدی که مثلا می رفتیم یک شهر دیگه زیرآبی بعدش برمی گشتیم شهر خودمون جدا جدا که حرف توش در نیاد.

0 ❤️

907903
2022-12-23 21:52:53 +0330 +0330

لایک دادم بهت که خیلی معلوم ساده ای و کصخول.
حالا دوستان ، ملت جلو زن ،جلو شوهر ، به دیگران میدن و میکنن حالا شما آمدی چسبیدی به مدت و سه ماه و ده روز و کصشعرای دیگه !؟
عاشق شدی ولی چهار سال کص لیسی کردی نتونستی بگیریش ، خب خودت بی عرضه بودی دیگه اما و اگر نداره ، بی خی دادا وللش .
گریه نکن طفل معصوم من 😁 😇

1 ❤️

907945
2022-12-24 04:45:15 +0330 +0330

درسته لعنت به تعصبات بیجا وخودخواهی بعضی ها چرا بعضی آدما فکر میکنن مالک بعضی آدما هستن؟

0 ❤️