خاطرات شمال یادش بخیر

1401/01/04

قبل از اینکه این اتفاق مهم رو برتون بنویسم من نه استاد ادبیات هستم و نه نویسنده یه آدم عادی که برام یه اتفاقی افتاد و خواستم آن را به یک زبان ساده و محاوره ای بنویسم براتون . من نه معلم ادبیات هستم ونه تحصیلکرده زیاد یه آدم ساده بازاری این بود تا تونستم در حد ساده وعادی نوشتم
من از تغییرات و جنس مخالف نه برای مسائل جنسی بلکه برای اینکه در کنار این جنس حس آرامش دارم چندسالی بود در این سایت بودم داستان ها رو خوندم عکس ها رو دیدم وفیلم های که لذت بخش بودند بخوص داستان های شیوا و حس درونی خودم یه حس موازی و ضربدری یا یه پارتی کوچیک زوج ها اما بخاطر همراهی نکردن همسرم نمیشد .تا اینکه مدتی در سایت پیام می دادم که دوست دارم چند روزی مهمان یک زوج جوان بدون فرزند باشم و باهم خاطراتی را ثبت کنیم.
نزدیک به یکسال هی پیام می دادم وهیچی نبود برام بجز طعنه ها تا اینکه حدود چند ماه پیش یکی بهم پیام داد در سایت و مشخصات خواست منم یه ای دی دادم وباهم حرف زدیم من که درسندج بودم و طرف هم یکی از شهرهای مازندران یک ماه چت کردیم البته اونها زوج تازه عروس بودند خانمش حدود 23 سال خودش 27 ومنم 37 سال هدف کلی این بود که من چند روزی مهمان باشم و هرچه پیش آید خوش آید.اواخر اسفند بود که گفتند چون هردو تاشون مشغول کار هستند میتونی بیایی پیشمون هم در کار خانه تکانی کمکمون کنی وهم یه تجربه ای داشته باشیم البته نه بعنوان نفرسوم منم این پیشنهاد رو قبول کردم. البته در این میان با چت ها تصویری و صوتی ونوشتاری تاحد زیادی بهم اطمینان داده بودیم واقعا من نه ورزشکار بودم نه سایز بزرگ داشتم ونه خیلی جذاب اما عاشق تجربیات مثل دیگران.تصمیم به سفر گرفته شد و بعنوان یه کار تعمیراتی با ماشین پرایدی که داشتم حدود ساعت پنج صبح راهی سفر شدم،البته قبلش 5 تا قرص تاخیری عالی خارجی که قبلا ازشون استفاده می کردم خریدم حدود 130هزارتومن هم قیمتشون بود البته چندباری تجربه کرده بودم خیلی عالی بودند واما حقیتا دلهره زیاد داشتم وهر نوع فکری در راه به سرم میامد اتفاق ناگوار اخاذی کردن واینجور چیزها بعداز یه سفر طولانی و پشت سرگذاشتن شهرها و آبادی ها و جاهای دیدنی زیبا بعداز گرفتن دقیق ادرس که وارد شهر شدم قبل از هر کاری رفتم یه پارک کمی استراحت نمودم دوست ندارم مشخصات پارک رو بنویسم اما یه چرت نیم ساعته حال منو جا آورد.
یه لحظه گوشی موبایلم زنگ خورد دوست عزیز که جویای احوال شدند که منتظر شماهستیم بقول خودش شام رو خانم داشتند آماده می کردند.حقیقتا دلهره زیادی داشتم میخاستم پشیمان بشم که دوباره زنگ زدم به دوست و گفتم خیلی دوست دارم بیایی بیرون دنبالم البته اونا ماشین نداشتند و گفتم باهم برمیگردیم خونه آدرس پارک رو که دادم بعداز بیست دقیقه دیدم یکی از دور داره دست تکون میده منم دستمو بلند کردم و وقتی رسید با احوال پرسی گرم وخوبش روبرو شدم یکساعتی که به غروب مونده بود باهم چرخی زدیم و حرف های باهم رد وبدل کردیم دوستی واقعا بلند قد خوش تیپ مهندس واز حرف زدن وکلماتش مشخص بود که واقعا از یک خانواده منظمی تربیت یافته وقتی داشتیم حرف می دیم مهندس گفت: قیافه ت خیلی جون تر از سن ت هست منم گفتم مهندس سالها صبرکردم تا این اتفاق بیفته بعد وارد مرحله دیگه زندگیم بشم خنده بلندی رو سر داد وگفت پاشو که بهتره بریم .با اشاره سر حرف شو تایید کردم.بسمت خونه راه افتادیم و از زیبایی ها شهر لذت می بردم و و وارد کوچه ها شدیم که در یک محله زیبا کنار یه خونه ویلایی توقف کردم دیدم با ریموت کرکره برقی شو بالا برد و ماشین رو بردم داخل حیاط چقدر زیبا مهندس واقعا عالیه یه لبخندی زد . یه لحظه گوشه حیاط سرویس بهداشتی رو دیدم فورا گفتم مهندس ببخش برم سرویس کمی هم دلهره ام کم بشه گفت باشه واونو رفت داخل خونه ومنم رفتم سرویس بهداشتی در اوج اضطرابی که داشتم فورا در واتس آپ لوکیشن رو فرستادم. کمی خودم رو مرتب کردم و رفتم از داخل ماشین مقدار دو کیلو تنقلات پسته و آجیل خریده بودم با مقداری عسل و روغن محلی ا.نها رو برداشتم وجلو در ورودی خونه زنگ زدم دیدم خانم مهندس اومد در رو باز کنه بااندام زیبا و تیشرت آستین کوتاهش و قد بلندی که داشت به همدیگر دست دادیم و با خوش رویی منو دعوت کرد به داخل وقتی وارد شدم مهندس هم تعارف کرد وبلند شد ومنم بفرمایید شرمنده نکنید سوغاتی ها رو گذاشتم رو سنگ اوپن آشپزخونه و روبروی مهندس نشستم که خانم مهندس گفتن فلانی چرا زحمت کشیدی منم گفتم قابل شمارو نداره تنقلات که هیچی ولی عسل و روغنش خوب وطبیعی هستند.با مهندس که داشتم حرف می زدم یهویی صدای خانم مهندس اومد چایی دوست دارین یا شربت منم گفتم چایی بعداز مدت کوتاهی چایی رو آوردن و صحبت های ما شروع شد. مهندس قبلا بهم گفته بود که ماشین و طلا هاشونو فروختن و یه وام هم گرفتن و یه خونه ویلایی خرید ن . بعداز رد وبدل کردن صحبت ها و خوردن شام اواخر شب بود که برنامه رو مرور کردیم. مهندس گفت: دوست داری چطور بگذره گفتم فعلا با خانم آشپزخونه رو تمییز میکنم وشماهم به کارهای خودت برس که جواب داد ما تازه عروسی کردیم وقطعا امشب رو باهم می خواهیک رابطه داشته باشیم و شماهم ببین و در آخر هرچی حس کردی رو بگو خندیدم و که خانم مهندس هم گفتن فلانی خیلی خجالتی هستی فکر نمیکردم اینطور باشی منم گفتم متاسفانه حس های درونی ام با رفتار بیرونی در این مورد همخوانی ندارن در وجودم آتش است و در بیرون هم زمستان خشک که با خنده هر دوتاشون گفتن وا ویلاس پس
وقتی بعداز چند ساعتی اضطرابم کم شد وکمی فضای اطراف خونه رو گشتم. که دیدم خانم مهندس رفت اشپزخونه منم رفتم کمکش که تمییز کنیم خندید وگفت زحمت نکش گفتم نه و فورا مشغول شستن ظرف ها شدم و گفتم شما برین بشینین و خانم مهندس رفت رو مبل نشست و مهندس هم در اتاقش بود بعداز بیست دقیقه که کارم تمام شد. کمی تنقلات با چایی بردم پیش خانم مهندس و نشستیم حرف زدن که منم گفتم برنامه فرداتون چطوره گفتن تا حدود ساعت سه بعدازظهر میریم سرکار منم گفتم تابیایین حیاط و شیشه ها رو تمییز میکنم وقتی در اون فضا نشسته بودم با یک زوج جوان واقعا حس خوبی داشتم دیدن بدن بلورین خانم محبت مهندس و… بعداز مدتی که مهندس اومد کنار ما تا دیروقتی حرف زدیم نزدیک های ساعت 11شب بود که مهندس گفت بریم شروع کنیم منم گفتم بفرمایین دست خانم شو گرفت و رفتن اتاق ومنم رفتم پیششون اونا رو تخت دونفری دراز کشیدند ومنم یه صندلی راحتی داشتند. که نگاه میکردم وحرف میزدیم که خانم مهندس به پشت دراز کششیده بودند و مهندس هم روبروی منو دست چپش رو تکیه گاه سرش کرده بود و روبه طرف چپ بدنش بود. در اون فضایی نیمه تاریک اتاق دیدم دستش رو برد وداشت کوس خانم مهندس رو از زیر لباس خوابش می مالید. نفس ها بلند شدند و خماری چشم مهندس و لذت دیدن من بعداز بوسیدن و دست مالی کردن دیدم که دارن لباس ها رو در میارن چقدر زیبا خودمهندس بدنی تمییز بدون مو خانمش ممه کوچیک و نوکی زیبا با صداها ونفس هاش مهندس داشت ممه هاشو می خورد سرش میان ممه بود ودستهاش دور کمر و باسن و مشغول لذت بردن از همدیگر و بوسه ها این مرحله هم گذشت. خانم مهندس دیگه رو تخت کاملا دراز کشیده بود با ران های باریک وکشیده اش و ممه های نرم وزیباش وبدن بلورینش در این لحظه مهندس شلوارشو در آورد و و شلوارهای نازک خانم رو هم کشید و به حالت 69 شدند. البته خانم خیلی بیحال بود و لذت اصلی رو مهندس می برد چون با دور خیلی آهسته خانم داشت ساک میزد ولی مهندس بشدت داشت چوچوله شو می خورد . نفس ها و ناله های مهندس بلند شده بود بخصوص شکمش رو بالا وپایین می داد. من که روی صندلی بودم و تکون می خوردم و دست چپم رو گذاشته بودم زیر چانه ام.
مهندس بلند شد و خودش رو انداخت رو شکم خانمش و داشت می بوسید و ممه میخورد کیرش سفت شده بود و لا پای میزد کیر مهندس سفید بود ودراز وقشنگ واز مال من درازتر در این میان دیگه پاها رو داد بالا و کیرشو گذاشت تو کوس چه صدای قشنگی که مهندس بهم گفت بیا با انگشتت چوچوله شو بمال منم بعد چند ثانیه مکس رفتم بخاطر ارتفاع تخت رو زمین نشستم وبا انگشتم آروم چوچوله شو مالیدم واونم میکرد دیگه واقعا کنترل کردن خانم مهندس سخت شد داشت با پاهاش و عضلات شکم ورانهاش خودشو جمع میکرد مثل اینکه داشت ارضا می شد که فورا گفت برو حالت داگی خانم مهندس تغییر حالت داد براش خیلی سخت بود ولی در داگی من که با انگشت چپ داشتم در زیر چوچوله شو می مالیدم وقتی دیدم ممه هاش اویزون شدن دست راستمو بردم وممهاشو گرفتم وصف نشدنی بود که دیدم ایندقدر مهندس تند میزنه که یه لحظه مکثب ود وتمام وهردوتاشون افتادن روی هم منم یه دستمال اوردم و ابی که از کوس میومد رو تمییز کردم و کمی هم کیر مهندس رو بعد چند دقیقه که رو تخت ولو شده بودن گفتم بخوابین منم برم اون اتاق یه لحظه که خانم مهندس بشکم خوابیده بود کون شو یه ماچ زدم و و مهندس هم خسته و پر عرق تا خواست حرف بزنه گفتم خوب بخواب صبح باید بری سرکار شب خواب رو خاموش کردم و پتو رو کشیدم روشون و رفتم اتاق دیگه البته قبلش رفتم دستشویی حقیقتا در یه حس درونی تندی بودم و چون خسته بوم رفتم بخوابم که همش بدن اون دوتا جلوی چشمم بود.
حدود ساعت شش بلند شدم دیدم اونا روتخت هنوز خوابن رفتم اشپزخونه سماور گازی رو روشن کردم و قبلا که ادرس سنگکی رو پرسیده بودم دسته کلید کنار در رو برداشتم ورفتم بیرون سه نفر جلوم بودن بعداز مدتی دوتا سنگک گرفتم و اومدم خونه وقتی رسیدم سماور بجوش اومده بود تا نزدیکهای ساعت 6:45 بود که صبحونه کام حاضر شد و با سلام خانم مهندس بخودم اومدم البته وقتی نگاش کردم یه خنده کوچیکی کرد وگفت به به زحمت کشیدین بعداز صرف صبحانه و مرتب شدن اونا رفتن بیرون ومنم حدود ساعت 9 رفتم از حیاط شروع کردم با بیلچه و کلنگ کوچیک زمین اطراف درختچه ها رو کندم و حیاط رو تمییزنمودم بعدش شیشه ها و تمییز کردن اتاق ها با جارو برقی و بعدش هم رفتم بیرون دوکیلو گوشت بره با دنبه و کمی ذغال و یه دلستر گرفتم. وقتی برگشتن زود ذغال رو آماده نمودم و گوشت های آماده شده روی سیخ ها رو گذاشتم و همراه دنبه های ریز شده خوردیم توصیف این لحظات را وقتی میشه درک کرد که در صحنه می بودین. به پیشنهاد مهندس رفتیم ویلایی دوستش که استخر داشت. منم گفتم مهندس شما رانندگی کنید من میرم عقب می شینم از میان خیابان ها و گذشتیم حدود نیمساعت رسیدیم به یه جایی که پر بود از ویلا و سوئیت های تفریحی وخانه باغ ها وارد که شدیم یه استخر سر پوشیده وسونای قشنگی داشت . و خانه حدود 100 متر دوبلکس بازهم بساط حرف زدن وخاطرات گرم شد البته خانم مهندس اینبار دیگه اینقدر بدن بلورینش رو نمایان کرده بود که مثل جواهر می درخشید. وقتی سفره حاضر شد دیدم مهندس یه بطری آورد که فهمیدم مشروب دست ساز است که دوستش بهش گفته دارن. خودش و خانم مهندس نوشیدند ومنم یه نصف لیوان بعدش که کم کم مست شدند رفتیم رو مبل ها نشستیم وهمش حرف می زد مهندس وخاطره می گفت که یه لحظه خانم مهندس اینقدر خندید( البته منم حقیقتا چون زیاد نمی فهمیدم الکی می خندیدم ) که ممه سمت راستش کاملا اومد بیرون و هیچواکنشی برای اینکه اونو ببره داخل سوتینش نکرد می خندید. کمی موزیک گذاشتند ورقصیدیم و واینبا واقعا خانم مهندس باون قد خوشگلش باهاش بودم اخر های شب مهندس گفت من میرم بخوابم شما راحت باشین و خوش بهم گفت شیطونی کردی خوب تمومش کن منم گفتم چشم و دستشو گذاشتم رو شانه هام و بردمش رو تخت حقیقتا در درون خوشحال بودم تنها شدیم.
وقتی برگشتم دیدم خانم مهندس دست چپ شو خم کرده وگذاشته زیر سرش منم رفتم پیشش گفتم اگر خوابت میاد برو بخواب گفت نه دوست دارم کمی حرف بزنیم ومنو ماساز بدی گفتم چشم منم بهش گفتم سیگار دوست داری گفت روشن کن نشستیم واز گذشته ها گفتیم واینکه خیلی ها تو کفش بودن می خواستن مخ شو بزنن وچندتایی هم موفق شدن و…
در این لحظه یاد قرص ها افتادم و ساعت حدود 12 ونیم شب بود گفتم تاثیر قرص نیم ساعتی وقت می بره شاید چیزی بشه زود رفتم از کیف دستی ام یکی شونو بیرون آوردم و خوردم و برگشتم پیشش و کم کم که حرف می زد منم با دست راستم گردن شو ماساژ میدادم و نوک انگشتام گوشواره هاشو می گرفتم واونم حرف می زد و حرف می زد تا اینکه از شدت مستی وشهوتی که داشت ومنم چشمم به ممه هاش بود گفتم چقدر سینه وممه قشنگی داری گفت ممه هام خیلی کوچیکن میخام پروتز کنم گفتم نکن خیلی قشنگن من عاشق این ممه م بذار من بخورم بعد خندید گفت پس بخورشون منم از شای کمی پوزیشن هامونو تغییر دادیم و ممه چپ رو بیرون آوردم و با تمام وجودم نوکشو خوردم ومی مکیدم اینقدر کوچیک بودن شاید باندازه یه سیب متوسط اما نوک بلند ونرمی داشتند نفس ها شو حس کردم وبا دو انگشت دست چپم خیلی نرم چوچوله شو می مالیدم که بعداز مدتی دیگه فضا بحرانی شد وگفت زود باش کوس مو بخور منم سرم و بردم پایین و با زبانم تا می تونستم لیسش زدم تا دیگه بی اختیار شد . ومنم دیدم افتاد رو مبل که فضایی خوبی داشت دیگه پاهاشو بلند کردم حوصله شو نداشتم صبرکنم شروع کردم وحسی که می داشتم بی نهایت بهم لذت می داد دیگه فقط می کردم حالت داگی ، سنتی ، از بغل
با ممه هاش بازی میکردم می گرفتم کون نرم وکوچیک شو با دستم فشار میدادم ران های دراز و نرم صورت زیباش و به جایی رسیدم که دیگه نه من ونه او توان دیگه نداشتیم میگفت تمومش کن خسته شدم حقیقتا خودمم هم اینطور شده بودم دوباره حالت داگی که برام لذت بخش بود رفتیم و اینقدر برام شهوتی بود وقتی بیضه هام به نرمی کوسش می زدند کم کم آبم اومد و دلم نیومد بیرونش بیارم واونم حرفی نزد وبیحال بود. بعداز اینکه سرحال شدم دیدم خانم مهندس خوابیده منم یه پتو براش آوردم وخودمم رفتم رو مبل دیگه وقتی چشمامو باز کردم دیدم ساعت 10 صبح روز پنج شنبه نوزدهم اسفند 1400 بود. یکی از پاهای خانم مهندس از پتو اومده بود بیرون وتا نصف ساق پاش رو می دیدم چقدر تمییز وسفید بود مدتی نگاش میکردم و کم کم داشت تکون می خورد بیدار بشه. من بند شدم ور فتم طرف آشپزخونه و سماور برقی رو روشن کردم وکمی گردو و پنیر حاضر کردم رو میرنهارخوری وخودم رفتم دوش بگیرم تا اومدم بیرون دیدم مهندس هم بلند شده و میگفت سرم خیلی سنگین شده منم گفتم شماهم برو دوش بگیر تا سرحال شی بیرون بیایی منم چایی رو حاضر میکنم. بعداز مدتی سه نفری رو میز بودیم که خانم مهندس چندبار موذیانه بهم نگاه کرد و گفت کلا همینطور هستی منم در جواب ش بستگی به طرف داره که چطور باشه در همین حال مهندس گفت : فلانی شیطونی کردی پس خندیدیم و بعدش که آفتاب کمی هوا رو گرم کرد.
مهندس و خانمش رفتن سونا دیگه لخت شده بودند من که بدنم کمی موداشت ودر برابر بدن صاف و زیبایی اونها حس شرمندگی داشتم ولی دل رو به دریا زدم ورفتم مهندس گفت اوووو اومد بعدش دوتاشون ول شدن گرچه بازهم خوب مست بودند بخصوص مهندس وگفتن بیا مارو ماساز بده بلد نبودم ولی اولش رفتم رو کون مهندس نشستم و با دستهام می مالیدم گردن و پشتشون و مهره هاشونو و ران و … مهندس همش حرف میزد و وقتی داشتم خانموشو می مالیدم اومد کنارم و دراز کشید به پشت وگفت برام جق بزن منم کیرشو که بلند شده بود رو مالیدم اینقدر مالیدم براش که اونم دستش رو برده بود کوس خانمش و می مالید که یه لحظه خانمش هم چرخید ودستشو آورد دونفری داشتیم براش جق می زدیم البته خانمش نوعی دراز کشیده بود که کوسش نزدیک به مهندس بود باهاش ور میرفت خانم مهندس یه نگاه موذیانه بهم کرد وقتی آب مهندس اومد کمی از اونو خورد وبا زبانش نشونم داد و سه نفری کمی دراز کشیدیم و بعداز مدتی آب تنی و تمییز شدن اومدیم بیرون نزدیک غروب بود که یه کمی میوه خوردیم و راه افتادیم بطرف خونه وقتی رسیدیم مهندس مارو دعوت کرد به یه رستوران لوکس وزیبا حدود چهل دقیقه در رستوران بودیم که وقتی رسیدیم خونه حدود ساعت 9 شب بود. خانم مهندس زود لباس هاشو عوض کرد و بسرعت رفت تی وی رو روشن کرد سریال خودشو ببینه ومنم رفتم چایی رو درست کنم ومهندس هم رفت اتاقش خودشو جمع وجور کنه البته تا چایی درست بشه کمی تنقلات بردم گذاشتم رو میز و گفتم خانم مهندس بفرمایین نگام کرد وگفت ممنون و کامل غرق در سریال خودش بود وپاهاشو جمع کرده بود سرشو به مبل تکیه داده بود .
منم بلند شدم و چایی که حاضر شده بود رو آوردم بعداز مدتی مهندس هم اومد پیشمون گرم صحبت وخنده بودیم که منم گفتم فردا رفع زحمت می کنم باید صبح زود برم کمی تعارف کردند ومنم گفتم ممنون بهترین لحظات رو برام ثبت کردین اما خانم مهندس گفت حتما تابستون میاییم پیشتون منم گفتم امیدوارم و مهندس گفت خوب نظرت در مورد ما و اتفاقات چی بود؟ باهم سه نفری یه جر وبحث رو شروع کردیم. ود ر آخر گفتم مهندس اگر قدر خانمتو بگیری مطمئن باش زندگی خوبی داری خانم خوبی داری هیچ وقت بخاطر مسایل بیا رزش ودیگران خودتونو اذیت نکنید و…
ودر آخر شب مهندس یکی از پیراهن های قشنگشو که خریده بود وبرای خودش کوچیک بودو بهم هدیه داد و چون خسته بودیم زود خوابیدیم ومنم حدود ساعت پنج ونیم بلند شدم و با حاضرکردن صبحانه و بلند شدن اونا ساعت شش ونیم روز جمعه ازشون خداحافظی کردم و با یک روبوسی خوب و دلتنگی فراوان بسمت شهرمون حرکت نمودم الان این داستان رو با اجازه انها نوشتم ونوعی نوشتم چون مهندس هم در این سایت هست با خانمش زیاد به حواشی اشاره نکردم اما واقعا هر لحظه ای که بخواهی دوست وادم خوبش پیدا میشه
امیدوارم که از این نوع زوج ها دوباره در سایت بیشتر بشن
موفق باشید
هیوا

نوشته: هیوا


👍 10
👎 15
37401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

865212
2022-03-24 03:29:57 +0430 +0430

ناموسا ارزش خوندن نداشت 😓

0 ❤️

865229
2022-03-24 04:48:10 +0430 +0430

کوس مشنگ خان ، یارو تو رو نوکر بی جیره مواجب گیر آورده بود

بدبخت ، انقد کوس ندیده ای که برای شوهرش جق هم زدی !!!

تو چرا کرونا نمیگیری ؟ خیلی بهت میاد

2 ❤️

865263
2022-03-24 12:03:23 +0430 +0430

تو استاد ادبیاتی؟ریدی استاد.وای بحال مملکتی که استادش تو باشی

1 ❤️

865275
2022-03-24 14:13:26 +0430 +0430

زیادی کس شعر گفتی، از کجات در میاری اینارو؟؟؟؟

0 ❤️

865314
2022-03-25 00:39:44 +0430 +0430

مهندس ! اینم به اونت بندس

0 ❤️

865421
2022-03-25 13:35:50 +0430 +0430

آفرین که هم سماور گازی بلدی روشن کنی هم برقی😋😋
این که فانتزیت بود قشنگم بود.یه بارم اصل داستانو تعریف کن که از سنندج پاشدی رفتی به هوای کوس کردن توی شمال ولی چندتا کیرکلفت خفتت کردن بردن ویلا ولی چون به درد کردن نمیخوردی کل ویلا رو نظافت کردی آخرشم فرستادنت حموم از بس بوگند میدادی بهت لباس آدمیزاد دادن و شوتت کردن بیرون😂😂😂😂

2 ❤️

865558
2022-03-26 10:12:43 +0430 +0430

کره جاف کس ندیده

0 ❤️

865596
2022-03-26 18:08:42 +0430 +0430

آقا منم باآقای مهندس آشنا کن تا باور کنم داستانت راسته

0 ❤️

865648
2022-03-27 02:16:09 +0430 +0430

کاش من هم به آرزوم میرسیدم

0 ❤️

865690
2022-03-27 04:39:53 +0430 +0430

قشنگ بود خیلی راحت میشه یه فیلم سکسی توپ باهاش درست کرد میلیونها نفر ببینن لذت ببرن

0 ❤️