زفاف عشق

1399/12/10

💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
خونه میرزا عباس خان به جای بوی خون ،عطر یاس
و گل محمدی به خودش گرفته بود …
زن ها مشغول پچ پچ کردن بودن …دخترای جوون داشتن با خیال پردازی درباره سکس شب زفاف و شوهر بازی ، سر به سر هم میذاشتن و میگفتن خدا
خوبشو قسمت ما هم بکنه …
امشب عروسی برای کنار گذاشتن اختلافات طایفه ای بود …امیر پسر میراز عباس خان و گلشن دختر عزیز خان.
قرار ازدواج های دیگه ای هم گذاشته بودن تا دعواهای سر زمین و کارخانجات رو جوری تموم کنن .
اما امیر و گلشن ربط چندانی به این اختلافات نداشتن چون هردو تو یه شهر بزرگ درگیر تحصیل و کار بودن اما حرف بزرگتر و ترس از طرد شدن هر دو
شون رو مجبور به اطاعت میکرد …
امیر قبلا در خشم ناراحتی از یک ازدواج طایفه ای بود
اما وقتی فهمید چه کسی قراره سهمش بشه شاد شاد بود ازاینکه امشب همبستر دختری میشه که
بچگی هاش اولین بار با تجسم لمس تن اون خود ارضایی میکرد . ازدواج با گلشن با اون همه اختلاف
طایفه ای رویا بود ولی باید یه شکرانه بزرگ میداد…
هیچ چیزی رو نمی شنید و فقط تو ذهن خودش مرور
میکرد که اول باید کجای بدن گلشن رو لمس کنه و
چه کلمه محبت آمیزی بهش بگه …
هر چقدر امیر داغ و هیجان زده بود اما گلشن عرق سرد میریخت و لرز میکرد ، خاله ها دورشو گرفته بودن و داشتن درباره شب زفاف و آدابش درس های
آخر رو میدادن …
اینکه سه روز با امیر توی خلوت باید باشن و نباید اصلا اوقات تلخی کنه …
همه این حرف ها میشد شکفتن گل سرخ خجالت روی گونه های گلشن …
شهین دخترخاله شیطون و متاهل گلشن وقتی خانم بزرگ ها رفتن فرصت گیر اورد و خیار توی جا میوه ای رو گرفت سمت گلشن :
_ ببین گلشن بزار راحت بهت بگم ، مردا یه چیز دراز
مثل این خیار دارن اگه باهاش خوب رفتار کنی رامت میشن وگرنه…پس خوب گوش کن شب اول از خجالت خوب لمسش نمی تونی بکنی ولی روزای دیگه هم باید بخوریش هم باید بمالیش ،همین روزای اول باید گربه رو دم حجله بکشی …

شهین هم دیگه ول کن گلشن نبود همش حرکات لازم و دانستنی جنسی تو این چند روز تو گوشش
میخوند و مثل معلم امتحان شفاهی میخواست بگیره

چه شبی برای همه بود …مجردا در حال رقصیدن و تصور شب عروسی خودشون و بزرگترا یاد کم و کاستی شب عروسی شون …

زمان پا از روی گاز برداشته بود و گلشن باورش نمی شد توی اتاقی هست که قراره توش زن بشه اونم
توسط کسی که زیاد نمیشناختش اما همیشه سعی میکرد باهاش رقابت کنه تو دانشگاه و شغل تا پدرش حسرت بی پسری نکشه و بهش افتخار کنه …

به کمک مادر شوهر و خواهر شوهرش لباس عروسی
رو درورد و لباس خواب راحتری تن کرد
مادر شوهرش در حال خداحافظی بهش درباره دستمال خونی و تحویل بهش گفت و کلی درباره مراسم پاتختی فردا بهش گوشزد کرد …
صدای خداحافظی امیر و بسته شدن در اتاق رو شنید
نفس گرم امیر رو از فاصله نه چندان زیاد رو حس میکرد …
گلشن از نیمه برهنگی احساس خجالت و ترس زیاد میکرد و امیر نشست کنارش و دستای سرد و عرق کرده گلشن رو گرفت و بوسید :

+گلشن عاشقتم . از بچگی ، اینقدر صدای عشقم بلند بود که خدا هم شنید و همه چیز رو درست کرد
که ما وصله تن هم بشیم …
شروع کرد به بوسیدن گلشن از سر تا نزدیکی لب سرخ حوری بهشتیش
گلشن بهش نگاه نمی‌کرد ولی جسارت کرد و اجازه لب بوسیدن رو از سکوت عروسش گرفت
همزمان که می‌بوسید با دست هاش تن دخترک رو
ماساژ میداد …
فکر نمی کرد ماساژ پستان های دختر اینقدر حس خوبی داشته باشه
اینقدر ادامه داد که احساس کرد شهوت ، تن دختر رو گرم کرده و ناخودآگاه در بوسه همراهش کرده …
آروم سر دختر رو میان دو دستانش گرفت و برای
اولین بار حس خواستن رو توی چشماش دید …
بلند شد و شروع کرد به دروردن لباس دامادی …
دلش میخواست گلشن کمکش کنه ولی لرزش دستان دخترک بدتر بی تاب ترش میکرد و سریع برهنه شد و دم عمیق و خنکی کشید تا حرارت شهوتش رو بهتر کنترل کنه …
گلشن از سر کنجکاوی به اندام و کیر امیر حین دروردن لباسش نگاه کرد و ناخودآگاه احساس خیس لزجی میان پاهاش کرد و نوک پستانش سفت شده بود
یه احساس مازوخیسیم گونه ای به سراغش اومده بود انگار دلش درد و بوسه تند و وحشیانه میخواست

امیر اومد و معلوم بود بی تاب تر و عجول شده
تن دختر رو نه چندان خشن لمس میکرد و از لب هاش کام میگرفت و دستاش رو به پایین تنه دختر
رسوند و کون رو چنگ میزد و گلشن داغی و سفتی
کیر امیر رو احساس میکرد …
آه و اوه دختر به امیر میگفت که وقت یکی شدن فرا
رسیده…
+لباست رو دربیار
صدایی که توش شهوت مردانگی موج میزد به گلشن
امر میکرد سریع اطاعت کنه
و امیر شروع کرد به خوردن پستان های بلورین عروسش…
کمی نوک پستان ها رو گاز میگرفت تا صدای جیغ عروسش رو احساس کنه و خودش شورت گلشن رو
درورد و به بهشتی که باید فتحش میکرد لحظه ای خیره شد
می دید که عروسش چطور برای یکی شدن باهاش
خیس کرده …پاهای دختر رو باز کرد و گلشن انگار
از بازی با تنش لذت می برد ولی وقتی امیر تند و با ولع کسش رو میخورد از صدای بلند و آه کشیدن خودش تعجب میکرد
یه لذت وصف نا پذیر رو داشت تجربه میکرد و اینقدر
که احساس کرد چیزی سدی در وجودش شکسته
و به بیرون جاری شده…
این لحظه ارضا شدن همون چیزی بود که از دوستان
متاهلش شنیده بود و احساس خلسه میکرد
امیر کیر خودش در آب جاری شده از کس گلشن
غسل داد و روی بدن عروسش خیمه زد و با بوسه ای
گرم کیرش رو به کس گلشن وارد کرد …
درد این اصطحکاک، گلشن رو از خلسه بیرون اورد و
ملافه رو چنگ زد و بلند آه میکشید و امیر مغرور داشت کمر میزد و از تنگی کس و فشرده شدن کیرش لذت می‌برد :

  • دیگه مال خودمی …
    امیر نفس عمیقی کشید و گلشن احساس کرد یه
    آتشفشان زیر شکمش فوران کرده…
    درد نذاشته بود دوباره ارضا بشه و امیر در حال پاک کردن خون با دستمال بود
    +ببخشید عشقم ، خشن بودم الان دوباره ارضات می کنم تا دردت کمتر بشه …
    _ امیر خیلی دوست دارم …
    هدیه این جمله گلشن بوسه های گرمی بود
    عشق هدیه ای ست که بوسه بر لبان اقلیتی شده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️😘😘😘😘

نوشته: لوتوس


👍 9
👎 1
20101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

794182
2021-02-28 02:29:35 +0330 +0330

لایک اول

0 ❤️

794229
2021-02-28 09:43:42 +0330 +0330

زمان پا از روی گاز برداشته بود…حال کردم با این جمله
لایک❤

0 ❤️

794312
2021-02-28 18:59:34 +0330 +0330

دمت گرم دیی ارباب قشنگ بود به واقعی بودن و خالی بودنش کاری نداریم متنت قشنگ و زیبا بود

0 ❤️

794353
2021-03-01 01:15:18 +0330 +0330

فوق العاده بود حسشو تونستم واقعا درک کنم لایک

0 ❤️