سالگرد ازدواج

1396/04/28

سرمو بالا آوردم نگاهی به ساعت کردم دیدم هنوز 8 شبه پس وقت زیاده تا اومدم به کارم ادامه بدم یا اومد ک سری پیشم ک نگاه کردم ساعت 8 شب بود.تازه فهمیدم ساعت باتریش تموم شده. یه نگاه به گوشیم کردم ببینم ساعت چنده که خوشبختانه اونم خاموش شده بود خوبه فقط یه روز ساعت مچیمو جا گذاشتم و قسمت بدتر اون بود ک من بعد ساعت کاری تلفنای دفترو قطع میکنم و حالا نمیدونستم این همه بد شانسیو چطور برای مریم توضیح بدم!امکان نداشت ببخشتم اخه آدم تو سالگرد ازدواجش اینقد بد شانسی میاره؟!تو اوج نا امیدی یه فکری کردم.
_
سوار ماشینم شدمو راه افتادم رفتم گل فروشیو گلی که سفارش داده بودمو گرفتم با این که ساعت 10 بود ولی خب من بچه نبودمو قرار نبود زود بخوابم!!بعد از گرفتن گل تو راه رفتم پارکی که نزدیک گلفروشی بود اون بادکنک فروشو پیدا کردمو کل بادکناکشو خریدم. البته یکم گرون شد چون بادکناکاش بادکنکای هلیومی بود!!!رفتم کیک فروشی و کیکی که سفارش داده بودمو گرفتمو زنگ زدم به مادر زنم.حالا مگه جواب میداد وقتی دیدم جواب نمیده شماره هما رو گرفتم جواب داد گفتم:((چه عجب جواد دادین مامان کجاست که جواب نمیده مگه نمیدونین امشب سالگرد ازدواج منو مریمه؟؟)) خودم موندم چرا اینقد تند حرف زدم که گفت:((علیک السلام،خوبم،مرسی که پرسیدی)) منم که عجله داشتم وسط حرفش گفتم:((مامان فاطمه هست؟؟؟)) گفت:((اره گوشی)) منم نزدیک خونشون بودم که صدای مادر زنم تلفونو پر کرد:((جانم پسرم؟؟؟))
گفتم:((مامان جون من دارم میام دنبالتون سریع آماده شین که من نزدیکم)) پرسید:((چیزی شده؟)) گفتم:((توراه میگم فعلا آماده شین من نزدیکم)) گفت:((باشه))و تلفنو قطع کرد سریع زنگ زدم به دوستم که از بیمارستان زنگ بزنه به زنمو بگه منو آوردن اونجا در حال صحبت بودیم که هی میگفت:((بابا میدونم سوپرایزه ولی بهم ایراد میگیره بیمارستان)) با کلی زحمت راضیش کردمو بهش اطمینان دادم که زنم اصلا اونجا نمیرسه.
خواهر زنمو مادر زنم سوار شدنو سریع راه افتادیم تو راه گفتم که سالگرد عروسیمونه و میخوام سوپرایزش کنم که مادر زنم خیلی خوشحال شدو گفت:((خدا خیرت بده. هرچی پدرش آدمه خوبی نبودو پدر خوبیم نبود شوهر خوبی داره)) رفیقم زنگ زدو گفت:((زنگ زدم داره میاد)) ولی هنوز تو خونه بود چون ماشینش تو پارکینگ بود منم همون کنارا وایسادمو منتظر شدم بعد چند دقیقه رفتو یادش رفت ریموتو بزنه در پارکینگ بسته شه ماشینو گذاشتم داخلو رفتیم تو خونه.
سریع همه چیو آماده کردمو دیگه وقتش بود مریمو بکشونم خونه رفتم بیرونو زنگ همسایمونو زدم بدون این که بپرسه کیه درو باز کرد!!! وقتی اومد بیرون منو دید سلام کردو احوال پرسی منم که عجله داشتم سریع گفتم:((میشه به مریم زنگ بزنیدو بگید در پارکینگ بازه))تا قیافه متعجبشو دیدم ادامه دادم:((فرصت توضیح ندارم)) اونم سریع دخترشو صدا زدو گفت کاریو که گفتم بکنه و وقتی دخترش گفت:((داره بر میگرده نزدیکه )) خیالم راحت شد تشکر کردمو اومدم خونه هنوز در پارکینگ باز بود میدونستم خیلی وسواسیه و بر میگرده والبته خیالش راحته که تو بیمارستانمو دکترم دوستمه همینطور پشت در پارکینگ بودم که اومد تا دید ماشینم تو پارکینگه ماشینو آورد داخلو دره پارکینگو زد با عصبانیت به سمت داخل دوییدو دره ماشینو کوبید منم پشت سرش رفتم تو. وقتی مامانشو خواهرشو دید داد زد::((این آدم بیفکره نفهم کجاست؟؟؟)) مامانشو خواهرش تعجب کردن که این چی میگه!!!منم از پشت بغلش کردمو گفتم:((همین جاست خانومم،همین جاست مریمم)) یهو چرخیدو زد زیر گوشم همون لحظه هم زد زیر گریه و خودشو انداخت تو بغلم منم هرچی سعی کردم آرومش کنم آروم نمیشدو هما یه لیوان آب قندو به زور کرد تو حلقش. تمامه چیرهن سفیدم خیس بود، جاهایی که با دستش مشت کرده بودم چروک تازه سرشو آورد بالا دید داره از صورتم خون میاد که خیلیم کم بود فقط یه زخم کوچیک بود تازه فهمید چیکار کرده!بازم اشک تو چشاش جمع شد منم که دیگه تحمل گریشو نداشتم خوابونمش رو زمینو قلقلکش دادم.آروم که شد بلند شد صورتمو بوسید دقیقا جایی که ناخنش گیر کرده بود.بعدش گفت:((آقایی ببخشید نمیخواستم اینجوری شه)) که گفتم:((طوری نشده ک)) جواب داد:((ناخونامو برا امروز بلند کرده بودم)) بهش یه لبخند زدمو بلندش کردم تازه اطرافو دیدو فهمید چه خبر شده.یهو کل صورتش تبدیل به خنده ای ناز شدو رفت سمت بادکنکا…

هما و مامانشو رسوندمو برگشتم. رفتم تو اتاقو لباسامو برداشتمو عوض کردم دراز که کشیدم. مریم از حموم اومد من داشتم میخوابیدم که حس کردم بالاتنه لختم خیس شد!!!مریم با موهای خیسش دراز کشید رومو لبمو بوسید منم ادامه میدادمو اروم پشتشو نوازش میکردم. دستامو آوردم رو سینه هاشو کلی مالوندم اومدم پایین ترو زیر گردنشو میمکیدمو میبوسیدم بعدش سینه هاشو خوردم که دستش اومد رو کیرم مالیدو از روم پاشدو شروع کرد به خوردنو کیرمو تا ته میکرد تو حلقشو بعدش اوق میزد که از تو دهنش دراوردمو گفتم:((خب چررا اینطوری میکنی؟؟)) گفت:((تا تو لذت ببری)) چرخوندمشو پاهاشو باز کردمو شروع کردم به خوردن کسش بعد چند دقیقه آروم کردم توشو شروع کردم تلنبه زدن اونم اهو ناله میکردو ارضا شد بعد ارضا شدنش خیلی خیس شدو منم داشتم میومدم که تا اومدم بکشم بیرون پاهاشو دور کمرم حلقه کردو نزاشت.تمام آبم ریخت توشو منو محکم بغل کرد.چرخیدمو گذاشتمش رو سینمو بوسیدمش…

نوشته: nevisande_dastani


👍 9
👎 12
14940 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

640774
2017-07-19 21:30:36 +0430 +0430

خیلی زور زدی تا یه داستان بنویسی ولی نشد، پر از سوتیه! اولش میگی گوشیت خاموش شده بود بعد تو راه چجوری زنگ زدی به اونا!! بعدشم که رفتی همه اون بادکنکایی که با هلیوم پرشده بود خریدی بعد من موندم کجای ماشینت جاشون دادی که مادر زنو خواهر زنتم جا شدن! بقیشم نگم دیگه

3 ❤️

640799
2017-07-19 23:10:05 +0430 +0430

اولش قشنگ بود ولی توصیف صحنه های سکسیش افتضاح و عجله وار بود

0 ❤️

640807
2017-07-19 23:44:48 +0430 +0430

حیف این موضوع کی ریدی توش.
انشالله سال بعد با وانت برو بادکنک بخر که بقیه هم جا بشن

0 ❤️

640813
2017-07-20 00:33:39 +0430 +0430

چارتا داستان خوب که میخونی با نگارش فوق روون دیگه خوندن اینجور داستانای درهم برهم واقعا سخت میشه ?
از اونجایی که همه ی بادکنکای دکرو خریدی و رفتی دنبال کلهم اهالی منزل و فلان (به یاد نیکبیری عزیز ? ) آدم گوزپیچ میشد تا آخر

ولی سوژش جالب بود

0 ❤️

640828
2017-07-20 03:07:16 +0430 +0430

چی میگه،خوب نبود ?

1 ❤️

640850
2017-07-20 05:44:14 +0430 +0430

شاید راست بگه کسی چه میدونه :) :) :(

0 ❤️

640852
2017-07-20 05:48:45 +0430 +0430

كلا كه خيلي تخمي نوشته بودي اخرشم كه ظاهرا جيشت گرفته بود.

1 ❤️

640926
2017-07-20 16:41:37 +0430 +0430

میدونی چیه عزیزم بد نبود منتها اول این داستانتو یه جا روی کاغذ بنویس خودت بخون میفهمم یه بار نوشتی توی این سایتو سند کردی اولا جزئیاتو روش فکر کن طولانی تر بنویس حتی اگ دو قسمتی یا چند قسمتی باشه ب داستانت پرو بال بده اینجور ک فهمیدم میخواستی یه مزد خوبو عاشقو یه زندگیه عالیو ب نمایش بذاری اما خوب هر چیم ک سعی کنه ادم همه چی روی برنامه پیش نمیره همیشه یه جاهایی حدسمون اشتباه در میاد مغازه مورد نظر بستس طرف مورد نظر در دسترس نیس یا همچین چیزیایی میدونم داستانت خیالیه اما نباید حتما واقعی باشه همین ک نزدیک ب واقعیت باشه وقابل تجسم کافیه تلاشتونو بیشتر کنید موفق میشید همین الانشم از خیلی داستانا بهتر بود خسته نباشی

1 ❤️

640931
2017-07-20 17:12:47 +0430 +0430
NA

مسخره دروغ

0 ❤️

640948
2017-07-20 19:12:42 +0430 +0430

آقا مگه گوشیت خاموش نشد؟ پس چطور به ماما و همه زنگ زدی؟ روشن کن جریانو

0 ❤️

673692
2018-02-14 20:18:07 +0330 +0330

همون بی فکر نفهمی شناختت نسبت به خودت عالیه

0 ❤️