ماجرای مسافرت سه زوج به ماسال (۱)

1397/01/31

داستانی که میخام براتون تعریف کنم مربوط به پاییز سال قبله. بخش اصلی داستان واقعیه ولی من برای این که یکم هیجانش بیشتر باشه بعضی جزئیات رو اضافه کردم. ضمنا همه ی اسمارو عوض کردم. امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرین و آبتون بیاد. من این داستان رو میخام تو چند قسمت بنویسم که ادامه نوشتنش بستگی به استقبال شما عزیزان داره.
این داستان درباره ی 3 تا زوج هست که با هم میرن مسافرت و کلی اتفاقات عجیب و غریب براشون میفته.
قسمت اول
زهره و ساسان دوستان جدید ما تو تهران بودند. در واقع ساسان همکار من تو اداره بود و کم کم به روحیات همدیگه آشنا شدیم تصمیم گرفتیم رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم. برای ما که از شیراز اومده بودیم و برای ساسان و زهره که اصالتا مشهدی بودند فرصت خوبی بود. چون کس دیگه ای رو تهران نداشتیم که باهاشون معاشرت کنیم. خوشبختانه هم من هم ساسان زیاد با هم راحت بودیم. پنجشنبه ها که با هم میرفتیم استخر در مورد خیلی چیزها صحبت میکردیم. اوایل مثل اکثر مردا در مورد سیاست و دلار صحبت میکردیم اما به تدریج در مورد مسائل خصوصی تر هم با هم حرف میزدیم. هر چند من ساسان رو خوب نمیشناختم ولی معلوم بود آدم فهمیده و باسوادی هست.
یه روز توی اتاقم نشسته بودم که ساسان اومد تو.

  • چه خبر کامران؟
  • سلامتی.
    ساسان همیشه شیک پوش بود و بین همکارای اداره از همه بهتر لباس می پوشید. به خودش میرسید و هر روز صورتشو اصلاح میکرد. ادکلنی هم که میزد همه ی فضا رو پر میکرد. اسم ادکلنش هات واتر بود که شادی همسرم خیلی خوشش میومد و یکی واسه تولدم خرید. شادی میگفت این بوهای گرم و تلخ آدمو حشری میکنه. راستش من یجورایی به ساسان حسودیم میشد. اون هیکلش تو پر بود و قیافه ی جذابی هم داشت. ساسان نشست و یه قند از تو قندان گذاشت دهنش. در حالی قند رو تو دهنش آب میکرد گفت: «امشب برنامه تون چیه؟»
  • کار خاصی نداریم.
  • پس با شادی هماهنگ کن که شام رو با هم باشیم. یادته بهت در مورد نوید میگفتم؟
    ساسان قبلا تعریف کرده بود که یه دوست داره به اسم نوید که از بچگی با هم بودند و خیلی تجربیات مشترک داشتند. مثلا اولین سیگار رو با هم کشیدن، اولین مشروب، اولین سکس! نوید اخیرا با ندا ازدواج کرده بود. من فقط چند تا عکس ازشون دیده بودم تو گوشی ساسان. عکسای عروسیشون بود و ندا تو عکسا خیلی جذاب بود. توی لباس عروسی خیلی سکسی بود و وقتی ساسان زوم کرد رو خط سینه های ندا کیر من کم کم داشت سفت میشد. ولی از ترس نمیشد چیزی بگم. به هر حال دوست ساسان بود. ندا سینه های تو پری داشت که فکر کنم سایزش 75 میشد. یکم کوچیکتر از ممه های شادی. و در مقایسه با ممه های زهره خیلی بزرگ حساب میشد. چون زهره تقریبا ممه نداشت و ساسان که بدنسازی کار میکرد ممه هاش بزرگتر از اون بود. یه بار به شوخی توی استخر اینو به ساسان گفتم. چند لحظه سکوت کرد و گفت عوضش کون خوبی داره و هر دو خندیدیم. این رو راست میگفت. کون زهره حرف نداشت. از اونجایی که زهره پیلاتس کار میکرد و حسابی به اندام خودش میرسید کونش گنده و توپر بود و هر چی لباس میپوشید قشنگ فرم کونشو نشون میداد. خیلی وقتها که ما خونه اونها دعوت بودیم یا اونها می اومدن خونه یه جوری لباس میپوشید که آدم نمیتونست جلوی افکار خودشو بگیره. بعضی وقتها شادی هم لباسهای باز و راحتی میپوشید و من میدیدم که ساسان زیر چشمی شادی رو میپاد و حسابی به خط سینه ها و زیربغلهای شادی توجه میکنه. یه بار تو استخر دلو زدم به دریا و به ساسان گفتم: «توجه کردی خانومامون وقتی با هم هستیم خیلی راحت لباس میپوشن؟»
    ساسان لبخند زد و گفت «کامران ناراحت نشی ها ولی من حسابی حال میکنم با این قضیه!»
    این حرف ساسان باعث شد من هم قوت قلب بگیرم و بگم «راستش من از نگاه کردن به پشت ندا سیر نمیشم!»
    توی سونا نشسته بودیم و ساسان بلند خندید «پشت چیه؟ بگو کون! بعدشم مگه من از دید زدن جلوی شادی جون سیر میشم؟»
    «خب بگو ممه! تو هم که تو حسرت ممه موندی!» هر دو خندیدیم و یه نگاهی به هم داشتیم که انگار از این فاز جدید رابطه مون راضی هستیم. حواسم به مایوی ساسان بود و این که کیرش مثل کیر خودم نیم خیز شده بود. فهمید دارم نگاهش میکنم چشمک زد.
    بعد این که ساسان از اتاق رفت زنگ زدم به شادی و بهش گفتم که ساسان و زهره برای شام دعوتمون کردن. فردا پنجشنبه بود و میتونستیم بدون نگرانی و با خیال راحت که فردا تعطیلیم و میخابیم بریم خوش بگذرونیم. به شادی گفتم که ندا و نوید دوستای ساسان اینا هم از مشهد اومدن و قراره اونا هم باشن.
    تا برسم خونه حس عجیبی داشتم. آخه چیزایی که ساسان از گذشته ی خودش با نوید برام تعریف کرده بود خیلی و عجیب و جذاب بود. یه روز سر ناهار تو اداره ساسان تعریف میکرد که اولین سکس خودش را با نوید تجربه کرده. ساسان تو تهران خونه مجردی داشته و یه روز نوید با دوست دخترش میاد خونه اون و بعد چند گیلاس شراب دختره با نوید روی مبل جلوی ساسان از همدیگه لب میگیرن. بعد نوید شروع میکنه به مالوندن ممه ها و پاهای دختره. ساسان هم همینطوری اونجا نشسته بوده و تماشا میکرده. وسطای کار ساسان میخواد بلند شه بره تو اتاق که نوید میگه راحت باش. «شنیدی میگن تعارف اومد نیومد داره؟ من هم پرررو نشستم تماشا. انگار به صورت زنده و از نزدیک داری فیلم پورن میبینی.» بعد از کمی ماچ و بوسه و مالوندن نوید تاپ دختره رو درمیاره. دختره بدنش سفید لاغر بود. ولی از بس حشرش هم به خاطر الکل و هم به خاطر مالوندنای نوید بالا زده بود که لکه های سرخ چند تای بدنش خودشو نشون میداد. نوید سوتین دختره رو درآورد و شروع کرد به میک زدن نوک ممه های دختره. «من حسابی راست کرده بودم و کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد. نوید هم وضعش بهتر از من نبود. وقتی دختره دستشو برد تو شرت نوید منم داشتم با کیر خودم بازی میکردم و سرشو میمالوندم. آب شهوتم شورتمو خیس کرده بود.» بعد نوید کاملا لخت میشه رو از دختره میخاد که کیرشو بخوره. دختره هم رو زمین میشینه و چهارزانو طوری که پشتش به ساسان هست شروع میکنه به ساک زدن کیر نوید. «من که همه ی حواسم به کون قمبل شده دختره بود که داشت بهم چشمک میزد متوجه اشاره های نوید نشدم. داشت اشاره میکرد که برم تو کار دختره. من هم که از خدا خواسته آروم از عقب نزدیک دختره شدم و سعی کردم شلوارشو دربیارم.»
    همین که دست ساسان به دختره میخوره یهو شوکه میشه و اول به ساسان و بعد به نوید نگاه میکنه در حالی که کیر 15 سانتی نوید تو دستشه و نفسش داره میخوره به سر کیرش و دست یه مرد دیگه رو کونشه. نوید با سرش تایید میکنه و دختره بی توجه به ساسان دوباره شروع میکنه به خوردن کیر نوید. کیر نوید نسبتا کلفت بود و دختره به سختی میتونست همه شو بخوره. ساسان هم از خدا خواسته آروم شلوار دختره رو میکشه پایین. شورت نخی دختر که به رنگ آبی آسمانیه حسابی ساسان رو تحریک میکنه. ساسان شورت دختره رو هم میکشه پایین. «دختره خیس خیس بود ها! یعنی شورتش خیس بود. به کوسش که دست زدم دیدم چقدر داغه.» دختره یهو ساک زدن رو متوقف میکنه چون ساسان داره از عقب کسش رو لیس میزنه. نفسهای دختره تندتر میشه و با هر نفسی که بیرون میده آه میکشه. «ولی نوید لعنتی خودش اول رفت. حسابی گشادش کرد. نمیدونی لعنتی چه کیری داره.» ساسان گفت و خندید.
    تا برسم خونه به اینا فکر میکردم و حسابی حشرم زده بود بالا. تا برسم خونه هزار جور فکر از سرم میگذشت. ساسان گفته بود با نوید حسابی خوش میگذره ولی هرچند خانومای ما هر دو راحت بودن و ساسان هم نوید رو میشناخت ولی هیچ کدوم شناختی از ندا نداشتیم و در عین حال نمیدونستیم واکنش خانومامون اگه بخایم بیشتر جلو بریم چی میشه. آخه من و ساسان در مورد خیلی چیزای خصوصی با هم صحبت میکردیم که بعید میدونم خیلی از مردها در این جور موارد با هم صحبت کنن. آخه تو ایران اگه این جور چیزا رو بگی بهت مارک میچسبونن که بی غیرت و قرمساقی. ولی برای من و ساسان مهم نبود. چو هم به همدیگه اعتماد داشتیم و هم از این کار لذت میبردیم. از اونجایی که میدونستم ساسان از ممه های بزرگ خوشش میاد هر از چندی عکسای زنای خارجی با سینه های خوش فرم تو تلگرام براش میفرستادم. اونم در جواب عکس کون و کوس میفرستاد.
    یه بار که حشرم خیلی زده بود بالا یکی از عکسای شادی رو که تاپ پوشیده بود رو کراپ کردم و فرستادم. قیافه مشخص نبود و هیچ چیزی هم نبود که بشه گفت معلومه که زن منه. ساسان بعد این که چند تا ایموجی قلب و لایک فرستاد نوشت: این محشره… خیلی عالیه… ایرانیه؟
    وقتی پیامهای ساسان رو خوندم حسابی شق کردم و مضطرب شدم. عرق کردم و دستام میلرزید. نمیدونستم چی باید بنویسم. بعد از کمی مکث نوشتم: «بله ایرانیه»
    ساسان نوشت: هیچ چی مثل گوشت وطنی نیست. عکس دیگه داری ازش؟ معلومه سینه های خوش فرمی داره.
    قلبم داشت تو حلقومم میزد. حسابی مضطرب شده بودم. یکی دیگه از عکسای بالا تنه شادی رو که فقط یه سوتین زرشکی تنش بود رو کراپ کردم و فرستادم. ساسان دوباره کلی تعریف و تمجید کرد. «من حسابی راست کردم واسه این! ای کاش دستم بهش میرسید، حسابی ممه هاشو میخوردم!»
    من به سختی خودمو کنترل کردم و اگرچه خیلی حال میداد جلوی خودمو گرفتم تا بیشتر از این پیش نرم چون شادی گفته بود این عکسا رو به کسی نشون ندم و از این بابت عذاب وجدان هم داشتم. نوشتم: «مطمئنی زهره با این کار مشکلی نداره؟»
  • کسخلی؟ سرمو قطع میکنه!
    بعدش کلی خندیدیم و جوک گفتیم و تموم شد. چند روز دیگه ساسان اومد اتاقم و در مورد اون دو تا عکس صحبت کردیم. ازم خواست که عکسای بیشتری از اون دختره (منظوری شادی من بود) دارم یا نه. من هم دلو زدم به دریا و گالری گوشیمو باز کردم و دادم به ساسان. اولش عکسای معمولی بود «کامران اینا که عکسای خودت و شادیه! من منظورم اون دختره ممه خوشگله!»
  • همونجا جلوتره. خوب نگاه کن.
    از یه جایی به بعد ساسان دیگه حتا به سختی نفس میکشید. سر پا کنار من وایساده بود و من زیرچشمی میدیدم که کیرش داره بزرگ میشه. هیچ کدوم نمیتونستیم چیزی بگیم. ساسان بعد این که نفس عمیقی کشید گوشی رو گذاشت روی میز. روی یکی از عکسا زوم کرده بود و خط سینه و نوک سفت ممه ی شادی توش مشخص بود. با سرش به طرف کیرش اشاره کرد و گفت: لعنتی ببین چیکارش کرد! خدا برات نیگرش داره. خیلی خوشگله شادی!
    من هم به سختی خودمو کنترل کردم. واقعیتش منم حسابی شق کرده بودم. اصلا فکر نمیکردم که با نشون دادن عکس زنم به یه غریبه این قدر حال کنم. عجیب بود. یعنی الان ساسان چه فکری میکرد.
  • راستشو بخای کامران از این که به من اعتماد کردی و اجازه دادی این عکسای محشرو ببینم واقعا ممنون. مرسی که بهم اعتماد کردی.
    بعد گوشی خودشو درآورد و داد به من. «میخام برای جبران این کارت تو هم اینا رو نگاه کنی.» گوشی رو گرفتم و دیدم یه عکس از زهره هست که با تاپ و شلوارک روی مبل دمر دراز کشیده. ساسان رفت سمت در و اتاق رو قفل کرد. ما بعضی وقتها که صب خوابمون میومد در اتاق رو از تو قفل میکردیم و چرت میزدیم.
    ساسان که درو قفل کرد هر دو راحتتر شدیم چون هر لحظه ممکن بود سر و کله یکی پیدا بشه. جلوتر که میرفتم عکسا جذابتر میشدن. زهره تاپ و شلوارکش رو در آورده بود و فقط سوتین و شورت تنش بود. ساسان مجددا گوشی منو برداشت و شروع کرد به تماشای عکسای شادی. جفتمونم شق کرده ایستاده بودیم سر میز من و عین کسخلا داشتیم عکس لخت زنای همو دید میزدیم و تعریف میکردیم. بالاخره من دلو دریا زدم و زیپم رو باز کردم و کیرمو درآوردم. ساسان چند ثانیه به کیر من نگاه کرد و بعدش لبخندی زد و کیر خودشو درآورد. «انگار 15 سالمونه و داریم عکس سکسی میبینیم!» هر دو خندیدیم. کیر ساسان یه بند انگشت از مال من کوچیکتر ولی عوضش کلفت تر بود. در حالی که داشتیم از کوس و کون و ممه ی زنامون تعریف میکردیم ساسان کیر منو گرفت شروع کرد به جلق زدن. من هم با دست چپم کیر اونو گرفتم. بعد این که آبمون به فاصله ی چند ثانیه از هم اومد چند دقیقه نشستیم و هیچ کدوم حرفی نزدیم. یه جور عذاب وجدان بود و حس خالی شدن و بیهودگی. تا برسم خونه به اینا فکر میکردم و حسابی کیرم داشت خودشو میکشت تا آبم بیاد. وقتی رفتم تو خونه متوجه شدم شادی رفته حموم. من هم از خداخواسته سریع رفتم حموم. ولی به خودم قول دادم که آبم نیاد تا ببینیم شب چی میشه. میخواستم حسابی شادی رو حشری کنم.
    وارد حموم که شدم شادی منو کشید زیر دوش و شروع کرد به لب گرفتن از من. خواست کیرمو بخوره که نگذاشتم. گفتم نگه دار واسه شب که از مهمونی برمیگردیم. ولی من هی ممه ها و کوس و سوراخ کونشو میمالوندم که حسابی تحریکش میکرد. آخرشم گفت: خیلی نامردی. حسابی خیسم کردی ولی اون کیر خوشگلتو نکردی اون تو. منم میرم تو اتاق با خودم ور میرم حالت جا بیاد.
    میدونستم شوخی میکنه. من هم سریع خودمو خشک کردم و رفتم اتاق.
  • کامی چی بپوشم واسه امشب؟
  • یه چیز راحت بپوش دیگه!
  • نمیشه. من اولین باره نوید و ندا رو میبینم. بهتره یکم رسمی و مجلسی بپوشم.
    مخالفتی نکردم (هیچ وقت با زنا مخالفت نکنین بخصوص تو جریان مهمونی و این جور چیزا). شادی چند تا دکولته از کمد آورد و شروع کرد به پوشیدن. یکی از دکولته ها مشکی بود و تا بالای زانوش میومد. یقه اش طوری بود که خط سینه اش قشنگ مشخص میشد ولی وقتی تو آینه خودشو دید زد گفت «حیف. سوتینم دیده میشه. نمیشه اینو بپوشم»
    من گفتم: «خب سوتین نپوش!» شادی با تعجب از تو آینه نگام کرد. «لابد میخوای شورت هم نپوشم مثل شارن استون!» من رو تخت ولو شدم و خندیدم «اون که عالی میشه. ولی جدی یه بار بدون سوتین امتحان کن ببین چطوری میشه.» وقتی بدون سوتین پوشید خیلی سکسی شد. یعنی من شق کردم و کم مونده بود از خود بیخود بشم و همونجا تو همون لباس بکنمش که جلومو گرفت: «منتظر باش قهرمان! الان یک یک شدیم!» بعد چشمک زد و تو آینه به خودش نگاه کرد. «مطمئنی زشت نیس؟ یعنی میخام بگم شاید با ساسان مشکلی نداشته باشم ولی آخه نوید غریبه است و من نمیخام فکر کنه من زن بدی هستم»
  • چه ربطی داره. تو اگه حتا لخت جلوی اونا بگردی هم بازم بد نیستی.
  • نکنه دوست داری جلوی اونا لخت بگردم؟
  • بدم نمیاد! اینو با کلی استرس گفتم ولی سعی کردم بخندم تا مثلا بگم شوخی بوده.
  • خیله خب! پس شوهر من غیرت نداره! شادی اینو گفت و خندید و جوری جلوی آینه خم شد که قشنگ ممه هاش با این که لباس تنش بود دیده میشد. دلمو زدم به دریا و چیزی که چندین وقت بود مخم رو داشت میخورد به شادی گفتم.
  • شادی یه چیزی میگم ناراحت نشو. راستش من یه مدته به خاطر این قضیه ناراحتم و عذاب وجدان دارم.
    شادی آرایشش رو متوقف کرد و منتظر ادامه حرفای من شد.
  • راستش من یه کاری بدون اجازه تو کردم. فقط قول بده ناراحت نشی.
    شادی باز هم متعجب به من نگاه کرد طوری که «یاللا جون بکن بگو چه گهی خوردی»
  • یادته چن تا عکس ازت گرفته بودم.
    چشمای شادی گرد شد. «نگو که به کسی نشونشون دادی!» معلوم بود عصبانی شده ولی اون قدر نبود که از کوره در بره.
    چند ثانیه سکوت بینمون برقرار شد. قیافه مو عین بچه ها کردم. «به یه نفر! فقط لطفا عصبانی نشو!» نمیخاستم به خاطر یه چیز مسخره رابطه مون خراب بشه.
    شادی دستشو به کمرش زده بود و منتظر بود تا بگم به کی نشون دادم.
  • راستش یه بار به ساسان نشون دادم.
    چشمای شادی گرد شد ولی میشد ته چشماش یه شیطنت رو هم ببینم.
  • کدوم عکسارو؟ اون چی گفت؟
  • همونایی که توش خیلی خوشگل و سکسی هستی. دیوونه شده بود. یعنی داشت با چشماش عکساتو میخورد.
    میتونستم تو لحن و چشای شادی لذت و غرور رو ببینم «لابد اونم عکسای زهره رو نشونت داد، ولی حیف که زهره فلترون هست و ممه نداره!»
  • مطمئنا به خوشگلی و جذابی تو نیست ولی کون قشنگی داره.
  • خیلی نامردی کامران. یه ذره غیرت نداری.
    داشت شیطنت میکرد. 7 سال بود ازدواج کرده بودیم و من خیلی خوب میشناختم چه دختر داغ حشری هست و الان داره تو فکرش به شق کردن ساسان فکر میکنه. دیگه ادامه داستانو به شادی نگفتم چون میترسیدم فکر کنه من همجنسگرا هستم. در حالی که من با هر دو جنس حال میکردم. شادی مشغول آرایش شد و من هم که حسابی شق کرده بودم و خوشحال بودم که شادی از اعتراف من ناراحت نشده از زیر دستمو بردم زیر دکولته و شروع کردم از رو شورت با کوس و کون شادی بازی کردن. کوسش حسابی خیس بود و دستامو خیس کرد.
  • نکن کامی… داری دیوونم میکنی…
    این داستان ادامه دارد…

نوشته: kamran


👍 33
👎 4
43802 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

683051
2018-04-20 20:27:57 +0430 +0430

دوس داشتم.

0 ❤️

683063
2018-04-20 20:55:05 +0430 +0430

خوب شروع شد…
ولی یهویی سرعت گرفت که بد بود…حس دروغ تابلو

0 ❤️

683071
2018-04-20 21:12:01 +0430 +0430

عالی بود
لطفا ادامه بدید

0 ❤️

683127
2018-04-21 05:34:59 +0430 +0430

ادامه ادامه ادامه ادامه…

0 ❤️

683155
2018-04-21 09:44:51 +0430 +0430

عالی بود
ضربدری و لذت بردن همراه با همسر عالیه
اگر در کنار دوستان صمیمی هم باشه که محشره

0 ❤️

683165
2018-04-21 12:10:13 +0430 +0430

ادامه بده،جذاب بود

0 ❤️

683168
2018-04-21 12:40:48 +0430 +0430

ماسالی خردنون کر شومه کووووووون
بوعر بعگویم

0 ❤️

683206
2018-04-21 19:07:31 +0430 +0430

من که حال کردم منتظز کامل شدنشم

0 ❤️

683258
2018-04-21 21:45:51 +0430 +0430

چقد روان مریض زیاده-_-

0 ❤️

683350
2018-04-22 16:26:29 +0430 +0430

منتطر ادامشم

0 ❤️

683413
2018-04-22 22:20:47 +0430 +0430

خوبه ولی بزار داستانت یجا باشه تااخرش خوندم هنوز به ماسال نرسیدم بعدشم از پیش کامی نپر پیش زهره و ندا و ساسی الان نفهمیدم کدومشون زن ساسانه البته فرقیم نمیکنه

0 ❤️

683416
2018-04-22 22:34:06 +0430 +0430
NA

ادامه اشو زود بده???

0 ❤️

683470
2018-04-23 08:30:24 +0430 +0430
NA

بقیشو زود بذار. چرا همتون جون میکنید؟

0 ❤️

684133
2018-04-26 12:02:39 +0430 +0430
NA

عاليه
ادامه بده

0 ❤️

685438
2018-05-03 08:36:19 +0430 +0430

خيلي عالي بود ادامه بده حال كردم

0 ❤️

685633
2018-05-04 15:03:45 +0430 +0430

خوب بود، با همین سرعت ادامه بده دوست عزیز

0 ❤️

688231
2018-05-18 12:16:15 +0430 +0430

دیوص ادامشو بذار تو کف نذاریمون

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها