مادر خوبی داری رفیق!

1402/11/23

این داستان برمیگرده به پونزده سالگیم. اسمم میلاده و قدم حدود صد و هفتاد و خورده ای بود. چهره و قد متوسط داشتم و سایز کیرم هم متوسط بود. نه چاق بودم و نه لاغر. تهران برف سنگینی اومده بود و همه جا سفید پوش شده بود. جمعه بود و منم طبق معمول جلو لپتاپ دراز افتاده بودم که مامانم زنگ زد به تلفن خونه
مامانم – سلام میلاد جان خوبی؟ لباس گرم بپوش و تن حامد هم لباس گرم کن بیاین پایین.
من – سلام. کجا به سلامتی؟
مامانم – امروز بابات دیر میاد میریم بیرون یه هوایی تازه کنیم. خاله مهناز و پسرش هم میان
گفتم باشه و گوشی رو قطع کردم. مهناز یه زن 34/35 ساله بود که یک سال بود ندیده بودمش. با پسرش یه مدرسه میرفتم ولی از وقتی اومده بودم راهنمایی خیلی تحویلش نمیگرفتم و رفیقای جدید پیدا کرده بودم، هرچند از اول هم خیلی باهاش صمیمی نبودم. به مهناز هم حسی نداشتم و هیچ وقت لباس هایی نمیپوشید که بتونم اندامشو ببینم یا بخوام حسی بهش پیدا کنم ولی صورت قشنگی داشت.
خلاصه لباس گرم تن حامد کردم و خودم هم یه هودی و یه کاپشن هم روش پوشیدم و رفتیم پایین. مامانم جلوی در منتظر بود. سوار شدیم و راه افتادیم. سر راه رفتیم دنبال مهناز و پسرش چون ماشین نداشتن. من سرم توی گوشی بود و بلندش نکردم فقط سلام دادم. خودم عقب سمت راست پشت مهناز نشسته بودم واسه مسائل احترام به بزرگتر و این چیزا جلو ننشسته بودم. حامد وسط نشسته بود و کاوه پسر مهناز هم اومد سمت چپ نشست. باهاش دست دادم و سلام کردم و دوباره رفتم توی گوشی. یکم بعد محو منظره برفی شدم و از گوشی در اومدم. به نظرم قشنگ ترین هوا و منظره ممکن برف بود. یه مدت بعد رسیدیم به پارک صبا.
پیاده شدم و بلافاصله رفتم سمت صندوق و مشما زباله هایی که برای لیز بازی اورده بودم در اوردم.
مهناز داد زد – میلاد جان، برای منم اوردی دیگه؟
گفتم – بله خاله برای همه هست. اگه خواستین لاستیک زاپاس هم هست
مامانم معترض گفت – کسی دست به زاپاس من نمیزنه ها!
گفتم – نگران نباش مامان جان شوخی میکنم
خلاصه مشما ها رو برداشتم و در صندوق و بستم با سکسی ترین منظره ممکن روبه‌رو شدم. مهناز یه کلاه سفید منگوله دار سرش گذاشته بود و مو های قهوه ای اش تا پایین شونه هاش میومد. یه سویشرت جذب سیاه و صورتی پوشیده بود کمر باریک و سینه های سایز هشتاد از توشون چشمک میزدن و یه شلوار مخملی جذب پا کرده بود و رون های خوش فرم و جذابش حسابی حال آدمو جا میوردن. منظره بلافاصله کیرم رو شق کرد ولی به لطف دو لایه شلواری که پام بود جلب توجه نمیکرد. یکم زل زدم بهش ولی دیدم خیلی ضایع داره میشه سریع نگاهمو دزدیدم.
رفتیم سمت تپه ها که برف های روش به خاطر لیز بازی های زیاد مسطح شده بودن.همه صف وایسادن بالا. به جز ما هیچکس نبود و احتمالا به خاطر ساعت روز بود و همه رفته بودن خونه استراحت. اولین نفر مهناز پلاستیک و انداخت و لیز خورد و رفت. از این حد اشتیاقش تعجب میکردم. منم بلافاصله نشستم و با فاصله یک ثانیه راه افتادم. کاوه به نظر میومد دو دل بود که سر بخوره و حامد هم با مامانم رفته بودن سمت درخت های کاج که عکس بگیرن.
چنان سرعت گرفته بودم که احساس میکردم چشمام دارن از حدقه میزنن بیرون. شیب تقریبا تموم شده بود که پلاستیک از زیر مهناز در رفت و با کمر سر خورد و خوابید توی برف های پایین شیب. سعی کردم مسیرم رو منحرف کنم و بهش برخورد نکنم که حدودا موفق بودم. با صورت رفتم توی کپه برف کنارش. بهش برخورد نکرده بودم ولی کاملا تصادفی ممه سمت راستش دقیقا اومده بود وسط دست چپم. یه فشار ریز دادم و تا فهمیدم چیه سریع خودم رو جمع کردم و بلند شدم. دستش رو گرفتم و بلندش کردم.
گفتم -خاله جان خوبی؟
گفت -آره فقط یکم کمرم درد گرفته.
داشتیم میرفتیم بالا که یهو زد زیر خنده و زد به کتف راستم و گفت – ولی تو هم خوب خودتو کشیدی کنار وگرنه الان باید می رفتیم بیمارستان!
-آدمم تانک که نیستم
+بالاخره اتفاقه دیگه. با اون شتاب خیلی دور از ذهن هم نبود.
گوشیم زنگ خورد. مامانم بود
-جانم مامان جان؟
+سریع بیاین باید برگردیم.
-چی شده؟
+پدر جانت گیر کرده تو برف باید برم دنبالش
-کجا اینقدر برف اومده؟
+جاده شهریار. سریع بیاین سمت ماشین.
قضیه رو برای مهناز تعریف کردم. رسیدیم بالای تپه و کاوه خان تازه تصمیم به حرکت گرفته بود که گفتیم باید بریم. خیلی ناراحت به نظر نمی رسید.
قرار شد اونا هم بیان خونه ما که بچه ها حوصله‍شون سر نره. مامانم دیگه بالا نیومد و مستقیم رفت شهریار.
حامد گفت -میلاد کلید خونه مامان بزرگ و بده بریم پی اس بازی کنیم
توی مجتمعی که ما زندگی میکردیم، مامان بزرگم و بابابزرگم چند واحد پایینتر زندگی میکردن و حالا تهران نبودن و برای مدتی اصفهان رفته بودن دیدن فامیل های دور که من نمیشناختم. یه پی اس 3 داشتیم که گذاشته بودیم اونجا چون مامانم میگفت دوست نداره سیم آویزون باشه به تلویزیون.
خلاصه کلید رو دادم بهشون و داشتن میرفتن که مهناز گفت – بچه ها مراقب باشین به هم دیگه نپرین
بچه ها خداحافظی کردن و رفتن.
دیدم مهناز تکیه داده به شوفاژ و آه و ناله میکنه. گفتم چی شده؟
+هیچی فکر کنم وضع کمرم یکم از چیزی که فکر میکردم بدتره.
-کیسه آب گرم بیارم؟
+ممنون عزیزم اگه بیاری که عالی میشه.
خیلی حال میکردم اینجوری صدام میکرد ولی یکم هم عجیب بود برام. دیگه توی سنی نبودم که بخواد اینجوری صدام کنه ولی خب اعتراضی نداشتم!
سریع کیسه آب گرم پر کردم دادم دستش. گفت پتو دارین؟ رفتم یه پتو مسافرتی اوردم انداختم زمین. سوییشرتش رو درآورد. زیرش یه بلوز تنگ مشکی پوشیده بود و خط های سوتینش از زیر بلوز پیدا بود. به ضایع ترین شکل ممکن شروع کردم سقف رو نگاه کردن، اصلا دوست نداشتم شق کنم چون رسما آبروم به فاک میرفت. به شکم خوابید روی زمین.
+میلاد جان، میشه کیسه رو بذاری زیر بلوزم؟
مخم داشت گاییده میشد. یعنی من کیسه رو بذارم زیر بلوزش؟ از خدا خواسته زانو زدم کنارش و پتو رو از روی کون خوش فرمش دادم کنار و بلوزش رو دادم بالا. پوستش صاف و سفید بود و هیچ پهلویی دیده نمیشد. کیسه رو گذاشتم روی کمرش و از قصد دستم رو مالیدم به کمر و پهلوش. کیرم زد بیرون و مالید به رون پاش. پیش آبم داشت میومد روی شرتم. مطمئن بودم کیرمو حس کرده ولی هیچی نگفت.
یکم بعد گفت – میلاد جان زحمت میکشی یه ماساژی به کمر من بدی؟
کیرم داشت بال در میاورد. دستم رو آروم می کشیدم روی لباسش و ماساژش میدادم. نفسش رو با صدای هممم مانندی که انگار از روی رضایت بود بیرون داد و گفت – از زیر لباس میکشی دستت رو؟ پوستم رو اذیت میکنه.
دستم رو کردم زیر بلوزش و آروم ماساژ دادم. پوستش فوق العاده نرم بود و حسابی داشتم حال میکردم. دستش رو اورد عقب و بلوزش رو کامل داد بالا و سوتین صورتی‌اش پیدا شد. کیسه آب گرم رو هم کنار زد.
+آخی. عزیزم بدون کیسه بهتره. تاثیر ماساژ بهتر از کیسه‌اس. اونم دستای خوشگل تو مهربونم.
داشتم پرپر میزدم و کیرم هم از خودم بدتر. همه جای کمرش رو مالیدم و رسیدم به بند سوتین. آروم دستم رو انداختم زیر بند و بازش کردم و شروع کردم مالیدن اون تیکه و دستم رو به طرفین نزدیک کردم. هیچ اعتراضی نمی کرد. آروم انگشت کشیدم به خط کنار ممه های نرمش که زیر وزنش فشرده شده بودن.
+میلاد جان میری پایین تر؟ دنبلیچه ام درد میکنه
-خوبه؟
+پایینتر
-خوبه الان؟
+یکم پایینتر
قشنگ هدایتم کرد روی کونش منم شروع کردم چلوندن و ماساژ دادن. آروم دستم رو بردم زیر شلوارش و یکم کشیدم پایین و از روی شورت ماساژ دادم. دستم رو از روی شلوار به چاک کونش نزدیک کردم و لای چاک کونش کشیدم. کامل شل کرده بود و هیچ اعتراضی نمیکرد. دلو به دریا زدم و دستم کردم لای چاک کونش و کصش رو نوک انگشت وسطم حس کردم. یه تکون خورد ولی هیچی نگفت. یکم انگشتمو بالا پایین کردم و در حد قلقلک نوک کصش رو مالیدم.
دیدم داره بلند میشه، خودم رو عقب کشیدم. سوتینش رو روی سینه هاش نگه داشته بود. بلوزش رو کامل از تنش در اورد و همونطور که سوتین رو روی سینه‌اش انداخته بود به کمر دراز کشید. نذاشتم چیزی بگه و شروع کردم شکم و پهلو هاش رو ماساژ دادم. چشماش رو بسته بود و لذت میبرد. تا جایی که میتونستم دستم رو به لیمو های خوشگلش نزدیک کردم و آروم سوتینش رو بالا دادم. چشماش رو باز کرد و سرش رو اورد بالا، منم که دیگه حشرم زده بود بالا، دستم رو آروم گذاشتم روی پیشونیش و سرش رو خوابوندم روی زمین. دوباره چشم ها رو بست. دستم رو میکشیدم دور ممه ها. آروم ممه های قشنگش رو گرفتم توی دستم و ماساژ دادم. این ماساژ قطعا بهترین نوع ماساژ بود براش.
رفتم پایین و شروع کردم ماساژ دادن رون های پاش. افتاده بودم روی دور. بند شلوارش رو تا میزدم و کم کم میومدم پایین. یه شورت توری ست با سوتین پوشیده بود. دل رو به دریا زدم و شلوارش رو تا پایین کونش یه جا کشیدم پایین.
سرش رو بلد کرد و گفت -خاله جان چیکار میکنی؟
-هیچی خاله از زیر شلوار تاثیرش بیشتره.
دیگه چیزی نگفت و سرش رو گذاشت زمین. شرتش کامل خیس شده بوده و حسابی داشت حال میکرد فقط سر من بود که بی کلاه مونده بود. کس تپل و خوشگلش توی شورت توری راحت دیده میشد. همونطور که بالای شرتش رو دست میکشیدم آروم اومدم پایین و شصتم رو کشیدم لای شیار کصش. تکون کوچکی خورد و یه آه ریز کشید. کیرم داشت به معنای واقعی منفجر میشد.
دیگه داشتم از لفت دادن کار خسته میشدم. آروم شرتشو کشیدم پایین، روی کصش دولا شدم و نفس رو دادم بیرون. خیلی تمایلی نداشتم بخورم ولی باید تحریکش میکردم تا خودش باهام راه بیاد. آروم زبونم رو فشار دادم وسط کصش و روی شیار کص کشیدم بالا. صدای آه و ناله‌ش بلندتر میشد. آروم کصش رو از هم باز کردم و شروع کردم زبون زدن چوچول کوچولوش. کس شیو شده صورتی. خلقت خدااا
یکم خوردم و بلند شدم و کیرمو از روی شلوار مالیدم به کصش. بلد شد، صورتش و چشماش خمار خمار بود. برگشت و پوزیشن داگی به خودش گرفت و قمبل کرد.
+آخیش. اینجوریه کمرم راحت تره.
-واای عجب چیزی بودی تو من خبر نداشتم
+زهرمار.
آب دهنم رو جمع کردم و تف کردم در کونش و کیرم رو آروم گذاشتم در سوراخ قهوه ای کونش. یکم فشار دادم و سر کیرم رفت داخل. یا کون اون خیلی تنگ نبود یا کیر من به اندازه کافی کلفت نبود. مهناز آی و اوی میکرد و من فرو میکردم که بالاخره بیشتر از نصف کیرم توی کونش بود. اروم عقب و جلو میکردم و اون آه و ناله میکرد. به نیم دقیقه نرسیده بود که آبم اومد. کشیدم بیرون و ریختم روی کمرش.
رفتم دستشویی و کیرم رو شستم. وقتی برگشتم روی زانو نشسته بود و کامل شلوارش رو در اورده بود. منم شلوارم رو همونجا توی دستشویی در اوردم و رفتم وایسادم جلوش. کیرم نیم شق بود. با نگاه بهش فهموندم که دیگه نوبت اونه که یه حالی به من بده. سر کیرم رو کرد دهنش و یکم عقب و جلو کرد که دوباره شق شد. خیلی حرفه ای ساک میزد و من داشتم سقف لذت رو میبردم. بعد از چند دقیقه دوباره آبم اومد. سرش رو به کیرم فشار دادم و آبم رو توی دهنش خالی کردم و بعد ولش کردم. با یه قیافه خنده دار توی چشمام زل زد. دو تا دستمال کاغذی رو گذاشتم روی هم و دادم دستش. آبم و خالی کرد توی دستمال.
+دیوث دیگه آبتو خالی میکنی تو دهن من؟ پارسال بچه مثبت امسال بکن خاله
خندیدم و لبشو یه بوس کردم و حوله‌ام رو برداشتم و رفتم حموم. ده دقیقه دیگه‌اش اومدم بیرون و مهناز با لباساش نشسته بود روی مبل و داشت با گوشی‌اش ور میرفت. رفتم و یه بوس دیگه از لباش گرفتم و لباسامو پوشیدم. زمان بندی خیلی خوب بود و چند دقیقه بعدش بچه ها اومدن و نیم ساعت بعد هم مامانم و بابام رسیدن. مامانم هم خسته و کوفته مهناز و کاوه رو رسوند خونه‌شون. بعد این ماجرا دیگه فرصتی پیش نیومد و رابطه ما در حد بوس و لب بود.

دوستان عزیز، کل داستان رو مجبور شدم دو بار بنویسم به خاطر یه باگی که سایت شهوانی خورده بود، امیدوارم لذت برده باشین از داستان. اگر هم نبردین، هر فحشی دادین آینه خدا

نوشته: پسرِ پارسا


👍 56
👎 17
101601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

970785
2024-02-13 00:26:24 +0330 +0330

چرا تو شهوانی همه انقدر سریع میدن؟!
باگ سایته؟!😂


970797
2024-02-13 01:23:56 +0330 +0330

خب داداش کامنت اول.
اونی که بده نباشه اینجا چکار داره
اینجا جایی هست که صرفا اتفاقاتی که منجر به سکس ورابطه شده نوشته میشه.
واون ادم های سالم که رابطه سالم وعادی دارن که دیگه داستان ندارن واسه نوشتن وتعریف کردن.
واسه همینه توی این سایت همه بکن ها هستن وکم پیش میاد کسی قسر در رفته باشه.

4 ❤️

970809
2024-02-13 02:25:02 +0330 +0330

خوب نوشتی آورین

1 ❤️

970846
2024-02-13 08:32:52 +0330 +0330

بازهم ماساژ حادثه آفرید

پسر پانزده ساله ای خاله خود را حشری کرد و گایید
و خاله هم مقاومت نکرد

3 ❤️

970866
2024-02-13 14:19:39 +0330 +0330

ملت کصمغز شدن رفت. این داستانو میخوام ببرم کانادا بلکه ببینن باکیا توی مملکت زندگی میکنیم بهم پناهندگی بدن. شماهم ببرین

1 ❤️

970872
2024-02-13 15:19:51 +0330 +0330

کاری به راست و دروغش ندارم ولی با اون قسمت دو لایه شلوار خیلی خندیدم . فهمیدم زمستونها شلوار میپوشی رو پیژامه
اکثر روستایی ها حتی بعد ازینکه میان شهر این عادت را دارن
لیز بازی هم خنده دار بود
ما بهش میگیم سُر خوردن یا سرسره بازی
معلومه نوجوانی زیاد در کونتو لیز کردن

3 ❤️

970878
2024-02-13 15:57:34 +0330 +0330

تایلنده مگه

0 ❤️

970881
2024-02-13 17:17:38 +0330 +0330

پسرجون تو اون سن فقط عمو می کنتت خبری از دادن خاله نیس، لااقل می گفتی نوزده سالگی تا کمی باورپذیرتر می شد

3 ❤️

970901
2024-02-13 22:31:48 +0330 +0330

پارسا جووون فقط ی سوال این کارها رو تو سن ۱۵ سالگی کی بهت یاد داده بود عجیجم هرکی بوده حرفه ای بوده نه جیگر راستی تو اون برف سنگین بابات تو برف گیر کرده بود مامیت چطوری رفت کمک مطمئنی رفت پیش بابات یا بعدا داستان اون را هم مینویسی

2 ❤️

971225
2024-02-16 01:57:37 +0330 +0330

من یادمه دهه نود که اوج دوره نویسنده های جقی تو این سایت بود، یارو هر داستانی می‌نوشت کلش اینجوری بود که طرف کمر درد می‌گرفت بهش میگفت بیا ماساژم بده اینم ماساژش میداد و همینجوری میکردش، با همین روش طرف زن دایی، زن عمو، عمه، خاله و زن همسایه و مادر همه رو گاییده بود.
کص کشا تمومش کنید دیگه این عن بازیارو((:

2 ❤️

971530
2024-02-17 21:03:54 +0330 +0330

قول میدم بیشتر سیزده سالش نبود، میگه هرچی گفتین اینه خدا😂💔

1 ❤️

972537
2024-02-25 08:58:24 +0330 +0330

من موندم اینا خیلی راحت کس و کون میدن 🤣🤣
یا من کسخلم 🤣🤣🤣

1 ❤️

972857
2024-02-27 21:58:54 +0330 +0330

فقط اون قسمت خیلی حال کردم.
(+میلاد جان میری پایین تر؟ دنبلیچه ام درد میکن)
چقدر رمانتیک و تاثیر گذار!!!
مردم از خنده جونم.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها