من و خاله رویا

1389/12/14

امروز دارم انتخاب واحد می کنم ، از خاله رویا هم خواستم باهام بیاد و کمکم کنه ، آخه اون قبل از من دانشگاه رفته و برای خودش کلی تجربه داره . اون الان سال چهارم مدیریت بازرگانی هستش و می دونه الان چی باید انتخاب کنم تا آخر ترم بتونم بهتر واحد هایم رو پاس کنم . توی دانشگاه بچه ها فکر می کردن که اون دوست دخترمه ، آخه 2 سال تفاوت سنی کمه و نشون نمی ده و منم به روی خودم نمی آوردم و اونو بجای خاله رویا ، رویا جون صدا می کردم .
بعد از انتخاب واحد با هم رفتیم رستوران و با هم نهار خوردیم . به خاطر برفی که اومده بود ، هوا سرد و خیابون خیلی سُر بود ،برای همین هم دستشو گرفتم که لیز نخوره و کردم تو جیب کاپشنم که گرم هم بشه . دستامون تو هم گرم شد و انگشتامون تو هم گره خورد . این شد عادت ما و همیشه بیرون که می رفتیم همین استایل رو حفظ می کردیم . لذت گرمای دستاش برام جالب بود . با اینکه از بچگی با هم بازی می کردیم و دست همو می گرفتیم ، ولی این حرارت داغی متفاوتی داشت . برنامه زمستونمون را بازم داشتیم ، با بچه ها می رفتیم لواسون و برف بازی و سرسره بازی با تیوب . و از امسال بازیمون متفاوت بود ، خودمون دوتایی و با هم توی یک تیوب ! اولش من پایین بودم و رویا که سر میخورد من می گرفتمش و بعد از چند بار گفتیم که با هم سر بخوریم . من می نشستم و اون پشت سرم و وقتی می رسیدیم پائین پرت می شدیم روی هم . بعدش جامون رو عوض کردیم و من نشستم پشتش . این دفعه منم نامردی نکردم و وقتی افتادیم ، خودم رو انداختم روی رویا و زیر برف های لهش کردم . کلی خندیدیم و دنبالم کرد و بهم برف می زد ولی چون زورش کم بود برف ها بهم نمی خورد ، برای اینکه لجش رو دربیارم ، می ایستادم جلوش و وقتی می زد جا خالی میدادم . برای اینکه دلش نشکنه آخر سر رفتم جلوش و منو هول داد تو برف ها ، منم دستش رو گرفتم و اونو با خودم انداختم زمین . افتاد روم و همون کاری رو کرد که من چند دقیقه قبلش باهاش کرده بودم . این روال ادامه داشت و توی چند باری که رفتیم برف بازی همین جور با هم شیطنت می کردیم و کم کم داشت زمستون تموم می شد . آخرین روزی که رفتیم من نشستم پشت رویا و سر خوردیم وسط های راه برف کم تر شده بود و تکون شدید می خوردیم که من رویا رو محکم بغل کردم که از روی تیوب پرت نشه ، توی اون گیر و دار نمی دونم چی شد که وقتی بغلش کرده بودم دستام روی سینه های رویا بسته شد و سفت سینه هاشو گرفته بودم . وقتی رسیدیم پائین تازه فهمیدم چه خبر شده و زود بلند شدم و خودم رو از برف تکوندم و رفتم سمت ماشین . رویا هم اومد و چیزی بهم نگفت و به روم نیاورد که چه اتفاقی افتاده . تو راه سکوت بینمون حاکم شد و منم نمی خواستم جو اینقدر سنگین باشه ، رفتم سمت یه کافی شاپ و با هم قهوه خوردیم که گرم بشیم . توی کافی شاپ هم حرفی بینمون رد و بدل نشد و برای ناهار هم همراهم نشد .
نمی دونستم باید چی کار کنم . اصلاً حواسم نبود و می ترسیدم که رویا دیگه باهام خوب نباشه . از طرفی هم نمی تونستم در موردش باهاش حرفی بزنم ،چون نمی تونستم عکس العمش رو پیش بینی کنم . خلاصه یه هفته ای بود که با هم تماس نداشتیم . بعد از یه هفته دلم طاقت نیاورد و بهش زنگ زدم و گفتم دلم براش تنگ شده و گفتم میام بالا خونشون .
مادربزرگ با پدربزرگم رفته بودن مسافرت و رویا داشت تنهایی غذا درست می کرد . چون خونه تنها بود لباس راحتی تنش کرده بود یعنی تاپ و شلوارک . تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم ، رفتم توی حال نشستم جوری که رویا توی دید مستقیم من نباشه . آخه خجالت می کشیدم و از اتفاق هفته پیش هم ناراحت . نمی خواستم رویا بفهمه که من از این موضوع در تعجبم . ولی واقعاً در تعجب بودم که چرا لباسش رو عوض نکرده . خلاصه من مشغول ماهواره بودم و رویا ناهارش رو آورد روی میز گذاشت و منم صدا کرد که باهاش هم غذا بشم . اولش تعارف کردم و گفتم نمی خورم ولی بعدش دیدم اومد دستم رو گرفت و منو بلند کرد و برد سمت میز . غذا رو شروع کردیم ، سرم رو بالا نمی آوردم و فقط با غذام بازی می کردم که رویا سر حرف رو باز کرد .
حالا یه اتفاقی افتاد . بازی اشکنک داره ، سر شکستنک داره . مگه تو از عمد کردی ، توی بازی بودیم داشتیم کیف می کردیم . ناراحتی نداره که ، منم خاله توام . به کسی هم که نمی گیم . بعدشم منو تو بزرگ شدیم و می دونیم کار درست چیه . تو دیگه بچه نیستی که ، همه چیز رو هم خوب می فهمی . پس ناراحت نباش و بهش فکر نکن . حالا هم ناهارت رو بخور .
من که از خجالت قرمز شده بودم ، نمی دونستم باید چی بگم . رویا آب پاکی رو ریخت رو دستم و منو خلع سلاح کرد . دیدم کاری از دستم بر نمی یاد . بلند شدم رفتم سمتش و از پشت بغلش کردم ولی این دفعه حواسم بود که دستم رو کجا بزارم و صورتش رو بوسیدم . بعد ناهار با هم ظرف ها رو شستیم و وقتی کنار هم بودیم بازوهامون به هم نزدیک بود هر از چندگاهی به هم می خورد . انگار دستم داشت آتیش می گرفت . با هم روی کاناپه نشستیم و ماهواره دیدیم ، دست بر قضا اون موقع هم پی ام سی داشت یک شویی نشون می داد که یک مرد ، زنش یا دوست دخترش رو از پشت بغل کرده بود و از زیر سینه های زن رو گرفته بود . من یه نمی نگاهی به رویا کردم و همون موقع هم اون داشت به من نگاه می کرد . و وقتی نگاهمون رسید به هم ، هر دو زدیم زید خنده و نخند و کی بخند .
رفتم پایین خونه خودمون . به هیچ وجه نمی تونستم درس بخونم ،اصلاً حواسم جمع نمی شد . مرتب به فکر هفته پیش و امروز بالا به حرفای رویا بودم . امتحانات ترم داشت شروع می شد و رویا هم امتحان داشت . زیاد نمی شد برم پیشش ، چون از من خرخون تر بود . برای همین هم درس خوندن رو بهونه کردم و می رفتم بالا پیش رویا . البته اون زرنگ تر از این حرف ها بود و نمی ذاشت من شیطنت کنم و منو به زور می نشوند سر درسم . چند باری که مامانم اومده بود بالا و دید که من دارم سخت درس می خونم ، بعدش خودش منو میفرستاد بالا پیش رویا که اونجا درس بخونم . منم به بهانه های مختلف می رفتم توی اتاق رویا و ازش سوال می پرسیدم و چون رویا این درس ها رو قبلاً خونده بود ، بلد بود و جوابم رو میداد . منم به عنوان تشکر و جایزه اونو می بوسیدمش .
نمی دونم چرا باید این اتفاق ها باید برای من می افتاد . یکی از همین بار ها که داشتم می بوسیدمش ، رویا سرش رو برگردوند سمت من و توی همین حین من بوسیدمش ولی این بار لباش رو !
چشمام گرد شد و اونم به من خیره شد و گفتم عالی بود جوابت و زودی زدم بیرون . نشستم سر درسم و یه سه ساعتی بود که نرفتم سوال بپرسم . دیدم اومده بالای سرم و داره بهم می خنده . گفته چیه خنده داره دارم درس می خونم . گفت نه . گفت از این می خندم که یه بوسه از لبام چه جوری مغزت رو باز کرده که توی این سه ساعت حتی یه سوال هم برات پیش نیومده . آخه تا قبل از اون هر بیست دقیقه یه سوال برای خودت دست و پا می کردی . دیدم دستم رو خونده ، زدم زیر خنده و گفتم نه اینکه تو هم تمام تلاشت رو می کردی که به من پاسخ درست بدی و جایزت رو بگیری . و هردو نشستیم و نخند و کی بخند . شب های امتحان که بود تا دیر وقت بیدار بودیم و درس می خوندیم . برای اینکه خوابمون نره یه نخ به پای خودمون بسته بودیم و اگر می دیدیم اون یکی خوابیده ، پامون رو می کشیدیم و طرف مقابل بیدار می شد . بعضی شب ها که می دیدم رویا خیلی خسته هستش و سخت به خواب رفته بیدارش نمی کردم و کمکش می کردم که بره روی تختش تا بخوابه . بعدشم منم می رفتم پائین و توی اتاق خودم می خوابیدم . یه شب که می خواستم رویا رو بلندش کنم ، بهم گفت که جون نداره بلند بشه ، برای همین بغلش کنم و بذارمش روی تختش . موندم چی کار کنم . از این حرفش به شگفت اومدم . ولی چاره ای نداشتم ، دلم براش می سوخت آخه اون درسش رو خوب بلد بود و بیشتر به هوای من بیدار می موند تا من درسم رو بخونم . برای همین یه دستم رو گذاشتم زیر گردنش و یه دستم هم زیر زانوش و بلندش کردم . تا بلند شدم دیدم سرش رو گذتشد توی بغلم و عین بچه ها خودش رو جمع و جور کرد . تا به حال این قدر معصومانه ندیده بودمش . دلم نمی خواست بزارمش روی تخت . می خواستم تا خود صبح همین جور توی بغلم بخوابه . وقتی گذاشتمش روی تخت ، دست منو گرفت و بهم گفت که ازم ممنونه که بغلش کردم . منم بوسیدمش و پتو رو روش کشیدم و رفتم پائین توی اتاق خودم .
امتحاناتمون تموم شد و به افتخارش رفتیم بیرون ناهار خوردیم و تا شب توی خیابون ها تاب خوردیم . رویا خیلی سرش شلوغ بود و اصلاً این روزها حوصله نداشت . آخه ترم آخر بود و باید پایان نامه اش رو تموم می کرد . منم زیاد بهش گیر نمی دادم و گهگاهی برای اینکه هوای سرش عوض شه ، باهاش می رفتم بیرون .
رسیدیم به تابستون و امتحانات آخر ترم . باز هم شب بیداری و خر زدن . ولی این بار رویا فقط باید می نوشت و چیزی برای خوندن نداشت . من که ترم پیش نمره های خوبی گرفته بودم ، تصمیم گرفتم که این ترم هم پیش رویا درس بخونم و مامانم هم با این موضوع موافق بود و به رویا از پشت می رسوند که منو تحت فشار بزاره تا بیشتر درس بخونم . توی پایان نامه رویا تا جایی که می تونستم بهش کمک کردم . البته کمک های من فقط در حد این بود که براش آب میوه خنک بیارم یا برایش مطالبش رو تایپ کنم و نهایتاً شونه هاش رو براش ماساژ بدم . که البته توی این موضوع داشتم حرفه ای می شدم . و بیشتر ترجیح میدادن از این طریق بهش کمک کنم . یه روز هوا خیلی گرم شده بود و رویا هم کلافه ، می خواستم سربه سرش بذارم ولی دنبال یه سوژه می گشتم . به ذهنم رسید که یه لیوان آب بردارم و بریزم سرش تا حرصش در بیاد و یه خورده جو عوض شده ، به بهانه ماساژ دادن شونه هاش رفتم بالای سرش و یه لیوان آب خنک با یخ ریختم روی سرش ، مثل فشنگ از جاش پرید و داشت بال بال می زد . ا.لش ترسیدم ولی بعدش دیدم از سرما شوکه شده و بعدش که حالش جا اومده بود افتاد دنبالم که تلافی کنه . البته زیاد نتونست دنبالم بیاد ، آخه توی حال وقتی جلوی آینه رسید و خودش رو دید از دنبال کردن من پشیمون شد . آخه تی شرتش خیس شده بود و به بدنش چسبیده بود و سینه هاش برجسته شده بود . به من یه نگاهی کرد و گفت حسابت رو می رسم . رفت توی اتاقش تا لباسش رو عوض کنه ، من خر نفهنیدن و دنبالش روفتم توی اتاق ، اونم متوجه من نشد و پشتش به من بود و تی شرتش رو درآورد و یه تاپ حلقه ای تنش کرد . منم به روی خودم نیاوردم و رفتم توی اتاقش و گقتم دیدی بهتر شد ، هم خنک شدی ، هم بدو بدو کردی خون توی بدنت جریان پیدا کرد ، هم لباست رو عوض کردی و خوشگل شدی . بازم سوتی ! این بار همون موقع بهم جواب داد و گفت به به آقا رو ببین ، تاپ حلقه هم می پسنده . منم دیدم ضایع بازی شده گفتم نه ، رنگ نارنجی بیشتر بهت میاد .
خلاصه این پایان نامه رویا شده بود سوژه شیطنت من . به بهانه های مختلف براش تایپ می کردم و ازش کولی می گرفتم ، من امروز ناهار اینو می خورم ، یالا من خسته شدم ، بدو ماساژم بده و … . بیچاره می دید اگه خودش تنهایی کارش رو بکنه ، زحمتش کمتره . من امتحاناتم تموم شده بود و مدارس هم تعطیل شده بودن . همه خانواده می خواستن برن مسافرت ولی رویا نمی تونست بره ، آخه پایان نامه اش تموم نشده بود و مجبور بود خونه بمونه . منم که از ماجرا با خبر بودم به بهانه ای برای تابستان واحد برداشتم و مجبور بودم بمونم . از طرفی هم مقدمات رو فراهم کرده بودم و توی این مدت یه بخشی از تحقیقات و آمار گیری رویا رو شروع کرده بودم و اگر تموم نمی کردم کار رویا معطل می موند . برای همین منم پیش رویا موندم تا هم دانشگاهم رو برم و هم کار تحقیقاتی رویا را تموم کنم . خانواده من هم مثل هر سال یه سفر دو هفته ای به اروپا رو شروع کردن و من در کنار رویا مشغول به تحصیل علم .
شب ها من پائین تنها بودم و رویا بالا تنها ، چاره چه بود قرار شد یک هفته من پیش رویا باشم و یک هفته رویا پیش من . شب ها تا دیر وقت بیدار بودیم و کارهای رویا رو می کردیم . رویا هم روزها می خوابید و من می رفتم سر کلاس می خوابیدم . یکی از این شب ها رویا پشت کامپیوتر خوابش برد ، وقتی از خواب پریدم دیدم پشت میز گرفته خوابیده ، رفتم بلندش کردم و بردمش روی تختش ، وقتی پتوش رو کشیدم روش ، صدام کرد و گفت که خیلی گرمشه ، خواستم برم براش آب خنک بیارم ، ولی گفت آب نمی خواد ، بجاش بهش کمک کنم تا لباسش رو عوض کنه . یک خواهش نا متعارف . یه خورده مِن و مِن کردم که گفت تو که اون منو دیدی که داشتم لباسم رو عوض می کردم ، دیگه مشکلت چیه ؟ گفته هیچی ، مشکلم اینه که نمی دونم چی می خوای تنت کنی ؟ خندید و گفت تاپ حلقه ای که نانجی هستش با شلوارکش ، توی کشوی دوم توی کمد لباسامه . چیزی نگفتم و رفتم لباسی که می خواست رو آوردم . گذاشتم کنارش . دیدم نشست و دستاش رو گرفت بالا و منتظر ماند . بعدش گفت باید دونه دونه برات توضیح بدم .؟ منم آروم لباسش رو در آوردم و اون همچنان مثلاً خواب بود . تاپش رو تنش کردم و اون بلند شد ایستاد منم فهمیدم و آروم دکمه شلوار لی اش رو باز کردم و شلوارش رو درآرودم ، خوابید روی تخت و پاهاش رو کمی بلند کرد ، منم شلوارک رو پاش کردم و آخر سرهم خودش کمک کرد تا شلوارکش رو بکشم بالا . وقتی تموم شد یه لبخند زد و خواست منو ببوسه ، رفتم که ببوسمش که سرش رو خم کرد و لبام رو بوسید . و آروم گفت لبات رو بوسیدم تا شاید منم مغزم باز بشه .
رفتم توی حال و روی مبل دراز کشیدم و به رویا فکر می کردم که چرا امشب اینجوری بود ؟ واقعاً می خواست چه به من بگه . وقتی چشمام رو بستم تمام حرکات رویا اومد توی ذهنم . تازه الان داشتم بدن رویا رو میدیدم . انگار توی بیداری کور بودم و چیزی ندیده بودم . روی بدنش یه دونه مو پیدا نمی کردی ، وقتی تی شرتش رو درآوردم ، سینه هاش مثل دوتا هلو بود ولی درشت و آبدار ، خط وسط سینه هاش یه عمقی به سینه اش داده بود که نمی دونم به چی می شه تشبیه اش کرد . وقتی هم که داشتم دکمه شلوارش رو باز می کردم ، مجبور بودم یه دستم رو بذارم پشت شلوارش که رفت پشت شورتش و وقتی هم داشتم شلوارش رو در می آوردم یه کمی هم شورتش به پایین سُر خورد . اون موقع که روی تخت خوابید و پاهاش رو کمی بالا گرفته بود، دیدم که شورتش از یه طرف رفته بود لای باسنش و یه طرف باسنش کامل پیدا بود ، سفید و قلمبه و …
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم که آبم اومده ، ترسیدم که نکنه رویا فهمیده باشه ، تندی بلند شدم و رفتم پائین و حمام کردم و لباسم رو عوض کردم و اومدم بالا . دیدم رویا هم دوش گرفته و به من با خنده گفت آفیت باشه ، می گفتی می خوای بری حموم ، خب بهت حوله میدادم همین جا میرفتی ، لباس بود بهت بدم . منم گفتم باشه دفعه بعدی حتماً بهت می گم .
جمعه که تعطیل بود ، رویا کارش رو هم تعطیل کرد و قرار شد با هم خوش باشیم . قرار شد تا ظهر هر کی برای خودش باشه و ناهار رو هم بریم بیرون و تا شب بچرخیم . من که کاری نداشتم و رفتم پائین و مایو پوشیدم تا برم استخر . توی استخر یه کم شنا کردم تا سونا بخارش دربیاد . وقتی بخارش در اومد رفتم توی سونا و دراز کشیدم . بین خواب و بیداری بودم که دیدم یه نفر داره پشت کمرم رو ماساژ میده ، اول فکر کردم دارم خواب میبینم ولی یهو رویا گفت دوست داری همین جوری ماساژت بدم ؟ برگشتم دیدم رویا بیکینی هاشو تنش کرده و اومده توی سونا و داره منو ماساژ میده . بلند شدم نشستم و گفتم رویا این چه کاریه ؟ اگه مامانم اینا بفهمن چی ؟ کله منو می کنن . گفت نگران نباش ، من الان باهاشون صحبت کردم . گفتم تو رفتی با دوستات بیرون و منم دارم خونه رو جمع و جور می کنم . خندیدم و گفتم یه ذره پائین تر لطفاً .
خنیدید و گفت حتماً . ماساژ رو ادامه داد تا از کمر و دستام رسید به باسن و پاهام . تمام تنم شل شده بود و داشتم حال می کردم . ولی وقتی اومد روی پاهام مدل ماساژش تغییر کرد و یه جورایی حال و هوای سکسی گرفت . منم آروم آروم ناله می کردم و اونم برای خودش حال می کرد . خلاصه ماساژ رویا تموم شد و منم با یه کیر سیخ کرده برگشتم و طاق باز خوابیدم . رویا انگار کیر منو ندیده باشه ، رو کرد به منو گفت : منم خسته شدم حالا نوبت توئه که منو ماساژ بدی ، یالا تنبلی نکن . تو تازه مردی و من زنم . گفتم باشه و اونم خوابید ولی طاق باز . شروع کردم به ماساژ دستاش . از نوک انگشتاش شروع کردم تا به به بازوهاش رسیدم . انگار داشتم دنبه ورز میدادم . از روغنی که آورده بود استفاده کردم و رسیدم به گردنش ، بعضی جاها بهم می گفت که چی کار کنم . آخه دوره ماساژهای مختلفی رو دیده بود . به سینه هاش که رسیدم اومدم لایی در کنم و برم روی شکم و پهلوهاش که گفت دودره بازی نداریم من درخواست ماساژ کامل دارم و ماساژ کامل هم دادمت . دیدم چاره ای نیست و شروع کرده به ماساژ سینه هاش . فکر کنم بیشتر به جای ماساژ داشتم سینه هاشو میمالوندم . رسیدم به پاهاش و از روی رون پاش لیز می خوردم و می رفتم تا مچ پاش و خلاصه دو تا پاش و انگشتای پاش هم تموم شد . برگشت و به پشت خوابید و گفت حالا کمر و باسن . منم با یک کیر شق که داشت از مایوم میزد بیرون از خدا خواسته بدون هیچ معطلی شروع کردم و روی باسنش که رسیدم ، خودم لبه های مایو اش رو دادم لای پاش تا کونش قلمبه بیافته بیرون . رویا هم گفت خوشم میاد که زود یاد می گیری چه کار باید بکنی و توی تمام مدت ماساژ رویا ، من کیرم مدام بهش می مالید . ماساژش که تموم شد با هم بلند شدیم و رفتیم بیرون و لب آب نشستیم و رویا رفت یه لیوان آب میوه خنک آورد با دوتا نی . شروع کردیم با هم خوردن و چون به ته لیوان رسیده بودیم مجبور بودیم سرهامون رو به هم نزدیک کنیم تا نی به ته لیوان برسه و یه جورایی مسابقه شده بود برای زود تر خوردن ، توی همین گیر و دار لبامون خورد به هم و دوباره همون نگاه . این بار لب از نی برداشتیم ولی سرهامون رو از هم دور نکردیم . و با لبخند هردومون لبامون نشست روی لب همدیگه . آروم توی آب رفتیم و شروع کردیم به خوردن لبای هم . لباش مثل حرف زدنش شیرین بود . کم کم داشتیم می رفتیم سمت پر عمق استخر که من رویا رو گرفتم و بغلش کردم تا روی آب بمونه ، اونم آروم توی بغلم غلتید و …
از آب اومدیم بیرون و من آبم توی استخر در اومده بود و نمی دونم رویا فهمیده بود یا نه . وقتی می خواستیم دوش بگیریم رویا پیشنهاد داد که من اونو بشورم و اون هم منو بشوره . قبول کردم شروع کردم به شستن موهاش . مدتی طول کشید تا تونستم همه موهاش رو از کف شامپو پاک کنم و اونم کمکم کرد . مونده بودم خودش تنهایی چه جوریی می تونه موهای به این بلندی رو بشوره . تنش رو هم لیف زدم چون با روغن چرب بود . وقتی داشتم کمرش رو لیف میزدم دیدم که یهو سوتینش افتاد زمین و بعدش گفت که سینه هاش هنوز چربه ، برگشت سمت من و بهم لبخند زد و منم با کمال میل سینه هاشو لیف زدم . بعدش هم مطمئن بودم که شورت مایو اش رو در میاره ، منتظر ایستادم و. گفتم حالا نوبت اون یکیه که در بیاری ، رویا هم با عشوه گفت باشه هولم نکن . شورتش رو درآورد و من همون جا میخ کوب شدم . چیزی که می دیدم به ذهن هیچ مردی نمی رسید . یه کس سفید ، کشیده ، لباش به هم چسبیده ، با دوتا لپ در دو طرفش . برای بار اول زیاد بهش درس نزدم و زود با لیف رویش را شستم و رویا رفت بیرون . منم شروع کردم به لیف زدن خودم و مایو ام را درآورده بودم و داشتم خودم رو می شستم که رویا اومد توی حموم استخر گفت نمی خواستی من لیفت بزنم ؟ من که غافلگیر شده بودم گفتم با کمال میل . شروع کرد به لیف زدن ، منم بدون مایو با یه کیر شق کرده ایستاده بودم . هر از گاهی خودش رو می زد به کیرم ولی من به روی خودم نمی آوردم . وقتی میخواست باسنم رو لیف بزنه ، رفته بود پشت سرم و برای اینکه تسلط داشته باشه با اون یکی دستش از جلو پام رو بغل کرد . یعنی درست از زیر کشاله ران که نزدیک کیر و تخمام بود . آبم باز در اومد و ریخت روی دستش و اونم خندید و گفت آخ چی شد ، منم گفتم هیچی ، اونم میگه منو فراموش نکنی که بشوری . خندیدیم و رویا شروع کرد به شستن کیرم . از زیر دست می کشید و از اول با دستش دورش رو حلقه می کرد و میاورد سرش . چند بار این کار و کرد و گفت خوبه دیگه ، قشنگ تمیز شد . منم خندیدم و از استخر اومدیم بیرون .
دو سه روزی کامل درگیر درس و دانشگاه بودیم و شب که می شد تا دیر وقت بیدار بودیم و روی پروژه رویا کار می کردیم . یه شب من رفتم قهوه بیارم تا خواب از سرمون بپره . وقتی برگشتم دیدم رویا رفته روی تخت دراز کشیده و پتو رو روی خودش انداخته . تعجب کردم آخه به شکم خوابیده بود و سرش رو گذاشته بود زیر دستاش . گفتم شاید دلش برای مامانش تنگ شده و داره غصه می خوره . رفتم کنار تختش نشستم و آروم سرش رو نوازش کردم و گفتم رویا جونم ، از چیزی ناراحتی ؟ اتفاقی افتاده ؟ گفت نه . خسته شدم ،تمام بدنم له شده ، نمی دونم باید چی کار کنم . گفتم می خوای یه خورده ماساژت بدم تا حالت جا بیاد ؟ گفت آره لطف می کنی . منم رفتم روغن آوردم و پتو زدم کنار . رویا بدون لباس و با یه شورت تی بک به پشت روی تخت خوابیده بود و باسنش رو قلمبه کرده بود . منم خندیدم و گفتم یادم رفته بود که هوا خیلی گرمه . وقتی رویا خندید ، باسنش شروع کرد مثل ژله لرزیدن و منم خیره به اون لرزونک ها . کمی پنجره رو باز کردم تا هوای بیرون بیاد ، یه نسیم خنکی از لای پرده ها شروع به وزیدن کرد . منم لباسم رو در آوردم تا روغنی نشه و گفتم که منم گرممه . خلاصه شروع به ماساژش کردم و نگاهم کامل به نخ پشت شورتش بود که لای باسنش رفته بود . دستام رو روی باسنش گذاشتم و سر دادم پائین و بردم لای پاش . اونم نا مردی نکرد و آروم پاش رو باز کرد و دستام رسید به کس اش . از اونجا هم آروم دو طرف لبای کس رویا رو نوازش کردم و رویا خیلی آروم شروع به ناله کردن کرد . منم از فرصت پیش اومده استفاده کردم و گفتم یادش بخیر زمستون می رفتیم لواسان سرسره بازی ، یادته تو جلو می نشستی و منم پشتت بودم ، وقتی پائین می رسیدیم پرت می شدی و منم می افتادم روت ؟ گفت آره . و منم بلافاصله افتادم روش و گفتم یادش بخیر . دوتایی خندیدیم و از پشت محکم بهش چسبیدم . کمی خودش رو بهم مالوند و گفت می خواد برگرده . بلند شدم تا برگرده . دستاش رو باز کرد و منو توی بغلش کشید و سرهامون روبه روی هم قرار گرفت و با شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه . از طرف دیگه هم من کیرم رو چسبونده بودم به کسش . با دستاش می خواست شورت منو در بیاره که کمکش کردم و شورتم رو درآوردم . با یه دست کیرم رو گرفت و شروع کرد به زدن . بعد از چند لحظه ای گفتم منم خودم می تونم برای خودم جلق بزنم ولی تو نمی خوای برای من ساک بزنی ؟ خنیدید و گفت تا آخرش می کنم توی دهنم تا حالت جا بیاد . شروع کردن به لیسیدن کیرم . از زیر تخمام شروع کرد تا رسید به سر کلاهک کیرم . منم از همه جا بی خبر ، صبح که رفته بودم حموم ، موهای کیرو تخمام را با تیغ زده بودم و کیرم شده بود مثل کف دست سفید . اونم حال می کرد و با ملچ و ملوچ می خورد . منم صدای نالم بلند شد و یهو گفتم آبم . که دیر شده بود و اولش ریختش توی دهن رویا و بقیه اش هم رو ریختم روی سینه اش . انگار که اتفاقی نیافتاده و ادامه داد به خوردنش . بعدش هم به من لبخند زد و گفت بازم دوست داری برات بخورم ؟ گفتم الن دوست دارم من برات بخورم . بلند شدم اومدم سمت پاهاش . یه شورت آبی روشن پاش کرده بود که لبه های کسش از روی شورتش معلوم بود . آروم با انگشتم وسط لبه های کسش رو لمس کردم . چشماش رو بست و لباش رو گاز می گرفت . شورتش رو کنار زدم و با یکی از انگشتام لب کسش رو باز کردم . چه آبی انداخته بود که به شورتش هم پس داده بود . شورتش رو درآوردم و پاهاش رو به هم چسبوندم و بردم بالا . لبه ی کسش از پشت زد بیرون و لپ های کسش برجسته شد . خم شدم و شروع کردن به بوسیدن و لیسیدن کسش . کم کم پاهاش رو باز کردم و با یه دستم لبه های کسش رو از هم باز کردم . لب های داخلی اش صورتی روشن بود و با زبونم شروع کردم به خوردن لبای کسش و چوچولش . صدای نالش بیشتر شد و تقریباً داشت فریاد می زد . با دستاش شونه های منو گرفته بود و فشار میداد . تکون های شدیدی خورد و صدای ناله اش تموم شد و به زور منو از خودش جدا کرد . معلوم بود که ارضا شده و یه آب بی رنگ از پائین کسش ریخت بیرون . رفتم کنارش و از پهلو بغلش کردم و آروم شروع کردم به نوازش لاله گوشش و مالیدن سینه هاش . بعد از چند دقیقه ای که حالش جا اومد ، منو بغل کرده و شروع به بوسیدنم کرد . همون جا پیش هم خوابیدیم تا صبح .
صبح که از خواب بلند شدم دیدم رویا زود تر از من بلند شده و حمام رفته و توی آشپزخانه داشت میز صبحانه رو آماده می کرد . دیدم تاپ و شلوارک نارنجی رو پوشیده ولی اینبار بدون سوتین و سینه اش برجسته و نوکی سینه اش هم زده بود بیرون . موهاش رو ریخته بود دورش و روی دستاش رو پوشونده بود . بعد از صبحانه رفتم دوش گرفتم و رفتم دانشگاه .

نوشته:‌ مهرداد


👍 1
👎 0
121759 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

274238
2011-03-05 16:22:36 +0330 +0330
NA

tolani bud ama bad nabud

0 ❤️

274240
2011-03-05 16:43:33 +0330 +0330
NA

الان کسی تفم دست کسی مجانی نمیندازه چه برسه به کس!!!
خودتی!!

0 ❤️

274242
2011-03-05 17:44:04 +0330 +0330
NA

خوب بود ولی با یه سکس قشنگ قشنگ ترم میشد
مرسی

0 ❤️

274243
2011-03-06 04:41:53 +0330 +0330
NA

خیلی خوب لطیف بود داستانت ادامه بده آفرین بچه هایی که کس وشعر مینویسند چند بار این داستان را بخوانید تا یاد بگیرید چطور بنویسیدسکس آنچنانی نکرد ولی داستانش خدایی خیلی حال داد

0 ❤️

274244
2011-03-06 11:06:33 +0330 +0330
NA

داستانت بیشتر رومانتیک بود تا سکسی در مورد کسی که شماره گذاشته باید بگم خیلییییی اسکلی

0 ❤️

274245
2011-03-06 16:40:33 +0330 +0330
NA

koskeshe koni khalat ke dasht az hamon roze aval migoft bia mano bokon
kheyli oskoli man age jat bodam hamon roze entekhab vahed jeresh midadam kiram to damaghet
khalatam gaeidam

0 ❤️

274246
2011-06-17 22:19:23 +0430 +0430
NA

عالیه پسر.کارت درسته.
منم وضعیتی تقریبا شبیه به تو داشتم.
خیلی حال میده.به خصوص شوخی هایی که با هم میکنیم.
تو تالار بچه های مازندران منتظرتم.
جیگرتو

0 ❤️

274247
2011-09-17 10:19:58 +0430 +0430
NA

خداروشكر يكي پيدا شد يه داستان واقعي نوشت اصرارهم نكرد كه واقعي هست چون چنين چيزي تو واقعيت امكان نداره ولي هر كسي فانتزيهاي خودشو داره اين دوستمون هم فانتزي خودشو بشكل كاملا رومانتيك نوشته بود ولي حيف كه خيلي طولاني بود حوصله هر كسي نميرسه كاملشو بخونه … ولي سبك نوشتنت و توصيف ماجراها خوب بود باز هم بنويس ولي كوتاهتر لطفا :H :H :H

0 ❤️

274248
2011-09-24 17:01:49 +0330 +0330
NA

این نخند کی بخند یعنی چی؟
این داستان بود یا حسب حال؟
مگه فیلم نامه نوشتی؟چقدر جزئیات داشت.

0 ❤️




آخرین بازدیدها