وقتی منو خواستی که دیگه دیر بود!

1396/08/01

توجه!
₪این داستان محتوای همجنسگرایانه دارد₪

-بس کن امیر نمیشه،اگه واقعا منو دوست داشتی خودت میومدی جلو نه اینکه بری مهرشادو بفرستی جلو که اینجور رابطه ای بین ما شکل بگیره!
-نمیتونم،منو درک کن من نمیتونستم غرورم بهم همچین اجازه ای نمیداد و از طرفی وقتی من با کس دیگه تو رابطه بودم چجوری میتونستم با توام باشم هان؟تورو خدا بفهم محمد.
-ببین واقعا نمیدونم چی بگم،خودتم نمیفهمی داری چی میگی چجوری وقتی با یکی دیگه بودی منو میخواستی تو عذر بدتر از گناه داری واسه اینکه منو بدست بیاری رفیقتو فرستادی جلو که با من دوست بشه که یجوری منو ذخیره کنی
وااای حالم داره بد میشه بخدا تمومش کن لطفا حتما بعدش میخواستی با مهرشاد منو شریک بشی یا اینکه به اون کیر بزنی تا بیای بامن،من از میزان لاشی بودن یا نبودن مهرشاد هیچی نمیدونم هرچی خاطره هم بوده از ذهنم پاک کردم و یا اینکه نمیخوام اصن بهشون فکرکنم.اما اون چیزی که واسه من مهمه اینه که اون یه زمانی عشق من بوده میتونم بگم عشق اولم بوده تو رفیق اونی من بمیرمم نمیتونم دست به یه همچین کاری بزنم.اصلا از کجا معلوم این برنامه هردوتاتون باشه!
-هوی چرت و پرت نگو از هرکی میخوای بپرس من چهارماهه جایی مهرشادو میبینم جواب سلامم بزور بهش میدم!
-ببین امیر اینا به من ربطی نداره من اون چندین ماه فقط باهم میرفتیم و میومدیم من نمیدونم واسش چی بودم اما اون احتراممو داشت و عین عشقش تقریبا با من رفتار میکرد هرچند خیلی زجرم میداد و شایدم اصن از ته دلش منو دوست نداشت اما اون عشق واقعی من بود من ماه ها واسش زجر کشیدم خوابو از چشام و آرامشو از دلم گرفته بودم حتی الان که دارم جواب تورو میدم حس افتضاحی دارم.فکر کردی این کارت چقدر اشتباهه؟
-ببین کسشعر نگو مهرشاد تخم منم نیست من حالا هیشکی تو زندگیم نیست بیشتر از چهارساله میشناسمت اما این دفعه اولمه که اومدم پیشتو غرورمو گذاشتم کنار دارم اینجوری باهات حرف میزنم.من این حرفا حالیم نیست من تورو میخوام تو باید مال من بشی میفهمی؟؟
-عه واقعا؟؟بهتره بدونی من مال هیشکی نیستم و نمیتونم با کس دیگه ای باشم بخصوص رفیق عشق اولم.
-یادت نره من تورو با اون آشنا کردم من زمینه دوستی به اصطلاح عاشقانه شمارو درست کردم.من بودم گفتم محمدی وجود داره که برو بهش پیام بده و باهاش دوست شو!من فقط میدونستم که تو چه عشقی هستی!
-آره تو بودی!تو منو انداختی تو آتیش و شاید حتی مهرشادو!تو منو از کنج تنهاییام از کنج دنیای خودم آوردی بیرون،امیر من یه ذره هم از نزدیک تورو نمیشناختم که تو رفتی به اون گفتی بیاد با من دوست بشه!حالا واسه اینکه منو داغونم کردی انتظار داری ازت تشکرکنم؟
-فکر کردی مهرشاد آدمه؟فکر کردی تورو دوست داشت؟هه زهی خیال باطل از کجا انقدر وفا داری! اگه انقد میخواستت چرا الآن باهات نیست چرا الآن ولت کرده؟
-نمیخوام بدونم،جدایی ما هم تقصیر دوتامون بود،شاید اون منو کمتر میخواست و من خیلی توقعمو برده بودم بالا شایدم چون دفعه اولم بود اونو تجربه میکردم و واسه همین نمیتونستم ازش دست بکشم نمیدونم نمیخوام بدونم ولم کن این چیزارو یاد من ننداز امیر آقا.
-نه دلیلش اینه تو خیلی ساده ای!
-آره ساده ام وگرنه الان نباید حتی یه کلمه واسه تو توضیح میدادم این چیزارو!
-من فرق دارم!گذشته واسم اهمیتی نداره تو این لحظه هیچ آدمی هیچ چیزی تخمم نیست،مهم الآنه که من رو به روی تو وایسادم و دارم اون چیزیو که ته دلم همیشه بهت داشتمو میگم،میخوام داشته باشمت محمد میفهمی؟میخوامت داشتن تو تبدیل شده به چالشی که گاه ناگاه میاد تو سرم چالشی که رسیدن بهش تا به این حد گریبانگیرم شده.
-من هیچی ندارم منو از ذهنت بیرون کن بلفرض تو انقد منو بخوای و منم بخوام باتو باشم اما رابطه ما غیر ممکنه،تو آدمی هستی که نباید باشی گذشته ای پشت سرماست که نمیشه راحت ازش گذشت چیزایی دیدیم که غیرقابل انکاره

اگه ما تو رابطه باهم قرار بگیریم اون رابطه به احمقانه ترین رابطه دنیا تبدیل میشه که معلوم نیست تهش آرامشه کی گرفته شه!
-ببین اگه نگرانیت مهرشاده نباشه اون آدمی نیست براش مهم باشه!
-هه چرت نگو امکان نداره من بین این همه خاطر خواه فقط مال اون بودم اون فقط صاحب من بود تو رفیقشی هرچقدرم کم باشه بازم اون بهم میریزه یک درصدم که شده منو میخواد و براش مهمه این غیرقابل انکاره و این کار ما میشه لاشی بازی از طرفی من هیچ علاقه ای به این رابطه ندارم آدمای زیادی هم واسه تو و هم واسه من هست حتما نباید من باشم بفهم!
-الآن همین؟
-آره برو لطفا!
-باشه.
-ببین هیچی از تو کم نشد توهم خوشتییپی هم بامزه اما رابطه ما اشتباهه از هر نظر که فکرشو کنی!
-خیلیم خوب ok ولی بدون دوست دارم!
-اگه انقد منو میخواستی میتونستی آدمتر باشی و از همون سالای دور خودت بیای جلو!نه اینکارا رو بکنی.نه الآن که انقد دیر باشه واسه همه چی!
-اونموقع ها قضیه فرق میکرد،دقدقه ها و حسای من یچیزه دیگه بود.
-باشه بیخیال!
-اما الآن باز همچیز فرق کرده.
-فایده ای داره به نظرت؟
-نه!
-پس برو لطفا.
-باشه کاری نداری؟میخوای تا یجایی برسونمت؟
-نه ممنون تا همینجاشم ریسکه کسی مارو باهم ندیده وگرنه فکر میکردن قرار قبلی بوده.
-نه فقط وقتی دیدم تنها اینجا تو این تاریکی نشستی اونم با سیگار شاخام در اومد خواستم باهات حرف بزنم یکم!
-ممنون اما بهتره اینم بدونی شاید نصف مقصر حاله الآن من تو باشی!
-اگه من مقصرم شرمندتم،نمیدونم بتونم جبران کنم یا نه!
-خداحافظ.
-باشه خداحافظ!

(خواست سوار موتور بشه که یه ذره شل شد برگشت دستمو گرفت و منو به خودش نزدیک کرد)
-محمد میخوام بغلت کنم حداقل واسه یبار!
(زبونم قفل شده بود،منو گرفت تو آغوششو انقد محکم فشار داد که نمیتونستم نفس بکشم)
-بس کن امیر شاید یکی بیاد!برو خواهش میکنم!
-هیشکی تو این سرما اینجا نمیاد غیر تویه کسخل و منه ولگرد!
(هیکل ورزشکاریش و قد نسبتا بلندتر از منش وسوسه میکرد ذهن آشفتمو تو اون تاریکی و سرما تن صداش حس خواستن من که ازش دم میزد پاک سستم کرده بود اون میمیک صورتش و زل زدنش نمیدونم،بویه تلخ عطرش دیگه واسم جای هیچ حرفی نزاشته بود سرشو آورد جلوی صورتم و لباشو گذاشت رو لبام منم ناخودآگاه همراهی میکردم که یدفعه فکر مهرشاد عین شهاب سنگ خورد به زمین احساسات و خواستن لحظه ای من و خودمو سریع ازش جدا کردم)
-نمیتونم برو لطفا!
-دوست دارم.
-باشه!
-خیلی میخوامت کوچولو!
-برو لطفا.
(سوار موتور شد و با دستش بوس فرستاد و گازشو گرفت رفت!
تو خاکا نشستم و یه نخ سیگار آتیش زدم،سیگاری که یه زمانی ازش متنفربودم و مهرشادو واسه کشیدنش سرزنش میکردم)

نوشته: Mehmet


👍 7
👎 4
2407 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

659304
2017-10-23 21:39:07 +0330 +0330

فرست لایک!

هر چند غمگین،اما خیلی خوب بود مهمت جان!امیدوارم هر چه زودتر کارای بیشتری ازت ببینم!

2 ❤️

659320
2017-10-23 23:35:09 +0330 +0330

زیبا بود
امیدوارم اگر داستان گی میخونیم
داستان خوب بخونیم مثل امشب…

3 ❤️

659332
2017-10-24 04:20:21 +0330 +0330

درسته که داستان با عقاید فکری من سازگاری نداشت اما نویسنده ی داستان نمره قبولی در نگارش می گیرد

0 ❤️

659338
2017-10-24 05:29:55 +0330 +0330

سامی عزیز،اون قضیه که شما میگین برای وقتی هستش که داستان قبلی فرد جزو برگزیده ها بوده باشه و الان فرد بخواد داستان بعدیش که سکسی نیست رو بی نوبت منتشر کنه…داستان ایشون طبق روال دو یا سه هفته بعد از ارسال منتشر شده…

1 ❤️

659366
2017-10-24 11:35:04 +0330 +0330

حالم بد شد پسرایه مملکت عین دخترا خودشونو لوس میکنن اووووق 🤮

0 ❤️

659404
2017-10-24 19:44:33 +0330 +0330

دوست عزیز یه لطفی کن دیگه ننویس
مرسی اَه

0 ❤️

659425
2017-10-24 20:54:02 +0330 +0330

اون ديالوگ های ابتدایی داستان، روی موتور داشت، انجام میگرفت؟ فضاسازی، مکانی و زمانی داستان کجا رخ داده بود؟ غلط املایی ندیدم آفرین بتوو مهمت.
با نظرات سامی و سحر موافقم.

0 ❤️




آخرین بازدیدها