آتوسا (۴)

1402/01/25

...قسمت قبل

سلام می خواستم یه چندتا خاطره ی جدید براتون تعریف کنم از لز و تری سام و گروهی …تو آتوسای ۳ می خواستم بخشی از این رو بگم که بعد فک کردم خیلی طولانی میشه و بی ربط به اون خاطره ام …و بنابراین بی خیال شدم و اینجا دارم براتون می گم….
پیشنهاد می کنم خواننده های عزیز قبلش آتوسای ۱ ، ۲ و ۳ رو خونده باشن که بهتر با خاطراتم ارتباط برقرار کنن و ضمناً پیشاپیش بابت زیاده گویی یا اینکه اگه کسی از خوندن خاطراتم خوشش نیومده خیلی خیلی معذرت می خوام ازتون… اما قبل هر صحبتی باید تاکید کنم که شدیدا به پیاده سازی واقعیت وفادار هستم و هیچ جمله یا کلمه ای رو بصورت غیر واقعی و فانتزی و برای خوش اومدن خواننده اضافه نکردم. چون معتقدم حتی اگه خاطره ی من سکسی نباشه، امّا بهتر از اینکه که غیر واقعی باشه. من تمام اتفاقات هر روز رو در notes موبایلم یادداشت می کنم و شبها تو دفتر خاطراتم پیاده سازی می کنم. حتی گاهی ممکنه دو رویداد پس و پیش بشه… که همون ها رو هم اینجا مینویسم…البته حجم خیلی زیاد از اتفاقات مابین رویدادها رو بدلیل بی ربط بودن به این خاطره حذف کردم …

۱
من اسمم آتوسا هست…دانشجوی دکتری هستم در رشته و دانشگاهی که اسمشو نمی تونم بگم… ورودی مهرماه ۱۴۰۱ هستم ( در خاطرات قبلی هم توضیحاتی درباره مشخصات خودم و همچنین دانشگاهم داده بودم ). راستی من از استانبول که برگشتم حسین با یه کادوی ویژه سورپرایزم کرد… (اون که از قدیم میدونست من چقدر سگ دوست دارم داشته باشم ) با کمک دوستش نیما؛ برام یه سگ کوچیک خیلی ناز از نژاد شتلند شیپ‌ داگ گرفته بود ( البته اگه اسم نژادشو درست گفته باشم )….که کمی شبیه روباه هست … به رنگ قهوه ای روشن و سفید … اندازه اش کوچیکه … نر هستش …حسین میگه حدود یکسالشه… اسمشو گذاشته فرناندو!! البته نگهداریش سخت هست ولی شانسی که آوردیم اینه که سرایدار ما خودش سگ داره و هرموقع کاردارم و گرفتارم و یا هرموقع بیرون میخوام برم، فرناندو رو میبرم پیش اون میزارم… البته مهم‌ترین نقش فرناندو در مواقع سکسمون هست…. باورتون نمی شه… مواقعی که سکس داریم به پیشنهاد حسین، که یکی از دوستاش براش از سکس با سگ خیلی تعریف کرده بوده!!، فرناندو رو میاریم…
آخه حسین گفت شبها برای اینکه بیشتر تحریک بشه بغلش کامل لخت بخوابم …اونم هی از پشت میزاره لاپام… گاهی اوقات وسطش بی خیال میشیم میخوابیم… گاهی هم حتی تا چند بار ارضا میشم آبمون میاد …فرناندو هم گاهی میاد پیشمون تو رختخواب …
باور می کنین میاد همه ی بدن منو لیس میزنه؟؟ گاهی میشینه رو بدن من!! ممه هامو با زبونش لیس میزنه کسمو لیز میزنه باور می کنین؟؟ چوچوله ام رو حسین با دو انگشتش باز می کنه فرناندو لیس میزنه … البته بعدا باید برم حموم حسابی که خدایی نکرده مرض نگیرم!!
تا وقتی امتحان نکنین حرف منو باور نمی کنین … اگه همه ی مردای عالم بیان منو بکنن …انقدر که فرناندو میاد کس منو لیس میزنه و ممه هامو لیس میزنه کیف نمی ده …بگذریم…
اما من در کلاس با دختری دوست شدم به اسم زهل م که از دوستی مون حدود ۶ ماهی می گذره و مخصوصا یکبار که بخاطر بارش برف استادمون نیومده بود؛ حدود دوساعتی در دانشگاه نشستیم و از هر دری حرف زدیم و خیلی دوست شدیم باهم. حتی یه بار زهل منو خونه شون دعوت کرد… رفتم چندساعتی عصرونه خونه اش کلی حرف زدیم… شراب برام ریخت خوردیم…می گفت از شوهرش جدا شده و یه پسر حدود ۶ ساله داره ( که پیش باباش هست) … زهل متولد ۱۳۶۶ هست … منم اونو خونه مون دعوت کردم و من و زهل و زری ( خواهرشوهرم ) سه نفری کلی صحبت کردیم…با فرناندو هم کلی شوخی کرد… نکته ای که باید بگم اینه که خواهرشوهرم اصلا از سگ خوشش نمیاد… هم میترسه و هم اینکه میگه نماز نداره!!! بنابراین رفت ‌ و آمدش به خونه ی ما خیلی کم شده.
زهل هم فازش اصلا به خواهرشوهرم نمی خوره. بنابراین تصمیم گرفتم که دفعه ی اول و آخر باشه که همدیگه رو می بینن… یه بار دیگه هم با زهل کافی شاپ قرار گذاشتیم و اون با دوستاش زهرا و ندا اومده بود و منم، سحر و ستاره و آرزو رو برده بودم و زهل باهاشون آشنا شد … خیلی خوشش اومده بود مخصوصا از سحر …زندگی هردوشون تا حدودی شبیه به همه: هردوشون از شوهرشون جداشدن و بچه ی کوچیک دارن…قرار شد بعدا با سحر برن باشگاه بدنسازی… چندوقت بعدش زهل پارتی گرفته بود و من و سحر و ستاره و آرزو رو دعوت کرده بود…البته این قضایا مربوط به حدود دوماه پیش هست… و قبل سفر استانبول…
اما تو پارتی بود که از صحبت یکی از دوستای زهل من متوجه شدم که زهل اهل تری سام و لز هست… البته اون موقع من هنوز لز نکرده بودم … دوستی و رفاقتم با زهل ادامه پیدا کرد تا بعد سفر استانبول که مدتی مریض بودم و دوتا پارتی بود که نرفتم
یه بار که زهل پیش من خونه مون اومده بود و خیلی حرف زدیم … حرفمون به سکس و لز رسید و بهم گفت که لز می کنه و فاعل هست ! (نمی دونم چرا هرکی به تور من می خوره فاعل هست!!!) چندتا عکس و فیلم از سکس با چندتا دختر و یه ترنس نشونم داد…
که من عکسای لختی که حسین ازم گرفته بود رو نشونش دادم و فیلمهایی که ستاره و سحر و آرزو تو استانبول موقع سکس گرفته بودن… زهل خیلی خوشش اومد و خیلی خنده اش گرفته بود می گفت آتوسا تو بدجور مفعولی!!! می گفت تو باید حتما بهم بدی!!
از طرفی حسین بعد حاملگی من چندبار که صحبت شده بود به من گفته بود که علیرغم مخالفت قبلی اش دوست داره بخاطر تنوع تو سکسمون حتما تری سام یا گروهی سکس انجام بدیم که طراوت به رابطه مون بده!! نمی دونم حسین تو چه فازی افتاده که با سکس گروهی یا تری سام موافق شده؟؟!! حسین ازم پرسید تو کسی رو میشناسی؟ من نمی تونستم اسم سحر، ستاره و آرزو رو بگم چون خیلی باهاشون دوست بودم و مرتب خونمون میومدن و اگه به حسین می گفتم که این سه تا لزبین هستند قطعا همه چی لو میرفت….و کلا رابطه مون بعد سکس بهم میخورد…بنابراین کارعاقلانه ای انجام دادم… و کمی بظاهر فک کردم و بعد بهش گفتم یکی از همکلاسی های دانشگاهم، زهل، رو متوجه شدم که لزبین هست و اگه موافق هستی بهش بگم و با اون تری سام کنیم… حسین بهم گفت باشه بهش بگو ببینیم نظرش چی هست؟ من به زهل زنگ زدم گفتم…زهل خیلی استقبال کرد ولی گفت دیروز پریود شده و بعد پریودش انجام بدیم …به حسین گفتم و حسین گفت باشه اما اگه موافق هستی بزار اول با کارمندم که اهل لز هست انجام بدیم !!! بهش گفتم تو خیلی کسخلی به خدا…. با کارمندت که صبح تا شب چشم تو چشمی بخوابیم تری سام کنیم ؟؟؟ بعدش لابد تو شرکت بقیه اش رو خودت انجام میدی؟؟!! حسین گفت نه به خدا…من اگه باهاش تریپی داشتم که بتو نمی گفتم باهاش تری سام کنیم که تابلو بشم. در ‌ثانی اون تا حدود ۲۰ روز دیگه داره میره برای چند سال یا همیشه کانادا و دیگه برای من کار نمی کنه… وگرنه نمی گفتم بیاد.
کارمند‌‌‌ِ حسین یه زن حدود ۴۰ ساله هست اسمش الناز هست و حتی چندبار من باهاش دعوام شده… بخاطر اینکه چندبار که زنگ زده بودم با حسین کار داشتم با لحن خیلی جدی، خشک و طلبکارانه جواب منو داده بود… یه بار هم که حضوری رفته بودم دفترش بزور جواب سلام منو داد و حتی حضوری هم باهاش بحثم شده بود!! حالا حسین می گفت با اون تری سام کنیم!!! می گفت از طریق دوستی که پیشش اومده بوده و الناز رو میشناخته؛ متوجه شده که لزبین هست !! حقیقتش من راست یا دروغ این حرف رو نمی دونم …فقط حرف حسین رو بازگو می کنم… شاید همه اش رو دروغ گفته باشه نمی دونم…
به حسین گفتم مگه آدم قحطی هست که با الناز سکس کنیم؟؟ با اون اخلاق تندش؟؟ حسین گفت نه اخلاقش تند نیست اون موقع تورو درست نمی شناخته … اتفاقا خیلی بهت ارادت داره !!! بهش میگم بیاد باهات آشنا بشه خیالت راحت!! قرار شد اول الناز یه روز بیاد پیش من باهم آشنا بشیم و اگه کدورتی بینمون بوده از بین بره.

۲

الناز پس فرداش قراربود بیاد پیش من که من سورنای بدبخت رو بردم پیش عمه اش گذاشتم …
الناز حدود ۴۰ ساله است…پوست تیره داره… قیافه اش کمی شبیه هانیه ی توسلی بازیگر هست قدش از قد من یک سر و گردن بلند تره و بنظرم اخلاقش اصلا خوب نیست … حتی با حسین هم طلبکارانه حرف میزنه!!
الناز اول که رسید ماچ و بوسه کردیم هی به هیکل من نگاه کرد با خنده گفت خانوم عجب لباس سکسی ای!! منم الکی بهش گفتم ببخشین نرسیدم عوض کنم شرمنده!!! اولش که اومد کلی قربون صدقه ی فرناندو رفت و باهاش کلی بازی کرد و خیلی خوشش اومده بود از سگه… بعد اومد نشست چای آوردم براش …می گفت چه خونه ی قشنگی دارین و سیگار هم کشیدیم …من نمی دونم چرا انقدر دوست داشتم الناز منو بکنه؟؟!!.. لابد میگین از بس جنده ام … کاملا درست میگین… ولی مخصوصا الناز چون حسّ بچه پررو داره از نظر من و همیشه طلبکار و خشن هست تا حدودی؛ و درضمن قبلاً‌ً با من دعوا هم کرده بوده … انگار که من براش لخت بشم و خودمو بزارم دراختیارش و منو بکنه لذت خیلی بیشتری داره… برای همین من لباس خواب توری پوشیده بودم و زیرش کامل لخت بودم و صندل پوشیدم بودم … الناز اومد اول درباره ی مهاجرتش و رفتن به کانادا و کارهاش و زبانش حرف زد و بعد کم کم درباره ی همه ی چیز دیگه و سکس و بعد درباره حسین و درباره ی من … بهم گفت فاعل هست و خیلی جدی زن‌ها رو میکنه … می گفت هیچ زنی نمی تونه بهش نه بگه!!! می گفت از نزدیکاش و همکاران زن که حتی مذهبی بودن همه رو کرده… و حتی مردا رو هم با دیلدو کرده!!
{ البته فک کنم دروغ می گه و روغن داغشو زیاد کرده؛ چون خیلی از زن‌ها حتی مث زهرا، خواهرشوهر من ، که در ظاهر فکرش باز هم هست و گاهی شوخی های سکسی هم میکنه؛ اما اصلاً‌ و ابدا ًحاضر به لز نیست وگرنه اگه من میخواستم بجای خاطره واقعی برای شما داستان عامه پسند و خالی بندی، مث خیلی از داستان‌های این سایت، بنویسم؛ صد درصد لز با خواهرشوهرمو می نوشتم که خیلی جذاب تر و باحال تر از این خاطراتی هست که نوشتم ولی کاملا دروغ بود … اما من دوست دارم خاطره ام کاملا راست و واقعی باشه که اتفاق افتاده و حتی بدون کوچکترین فانتزی یا شاخ و برگ اضافی… }
بعدش با الناز درباره تریسامِ مون که قراره با حسین و الناز انجام بدیم حرف زدیم. من حواسم نبود از دهنم پرید و درباره سکس و روابط قبلی با سحر و ستاره و آرزو براش گفتم … همه رو گفتم و استانبول … حتی فرناندو رو که یک پای همه ی سکسهامه …کف کرده بود… با تعجب نگام کرد گفت خیلی حرفه ای هستی … ازش خواهش کردم که چون حسین فک می کرد دفعه ی اولّم هست؛ و چیزی درباره لز های قبلی نمی دونه … بنابراین؛ تو چیزی بهش نگی و گفت خیالت راحت باشه البته اگه خودت سوتی ندی!
الناز باز هم بهم تاکید کرد که فاعل هست !! (و با خودش دیلدو آورده بود!!! ) می گفت من مردا رو هم می کنم !!! و بنظرم خیلی حرفه ای بود…بنظرم از من خوشش نمیاد یا اینکه منو آدم حساب نمی کنه… نمی دونم چرا ؟ از برخوردهاش و حرفهاش و پوسخندهاش اینطوری متوجه شدم… حقیقتش از طرفی اصلا ازش خوشم نمیومد و از طرفی هم خیلی دوست داشتم منو بکنه چون حسّ تحقیر لذت بخشی بهم دست میداد… نمی دونم چرا؟؟!
بعد گفت آتوساجون تو خودت وارد هستی ولی نکته ی مهم اینه که قبلش باید خیلی آماده باشی و تحریک شده باشی چون خیلی پرفشار هست … !!!بهش گفتم من حدود دوماهه حامله ام و باید کم فشار و فقط از مقعد باشه که گفت آره حسین بهم گفته و حواسم هست. خیالت از بابت بچه ات راحت باشه … بعد بهم گفت نازی خانم!! میشه بیایی من بوست کنم؟ من از رو مبل بلندشدم رفتم جلوش …اون هنوز رو مبل نشسته بود… من دولاشدم باهاش لب دادم . اون هم صورتشو آورده بود جلو چند دقیقه ای لب دادیم و زبونشو داد تو دهنم… بهم گفت تو هم زبونتو بده تو دهن من. منم زبونم دادم تو دهنش و باهاش لب دادم … بعد بهم گفت خوشگل خانم لباساتو دربیار من ببینمت !! من تعجب کردم! بهش گفتم به این زودی؟ گفت نازی خانم ما باید باهم اوکی بشیم قبل سکس تری سام… باشه؟ قبلا ها که دختر حرف گوش کنی نبودی! ولی الان دختر حرف گوش کنی باش …نمی دونم… بهرحال گفتم چشم هرچی شما بگی!! …باور می کنین خجالت کشیدم؟؟ ….گفتم چشم البته که من فقط لباس خواب تنمه … الناز گفت خب همونو دربیار کامل … منم از بالای سرم درآوردم و شورت و سوتین و جوراب هم پام نبود و کامل لخت مادرزاد شدم جلوش … بعد از از اینکه لباسامو درآوردم و کامل لخت شدم ؛ بهم گفت که گوشواره و گردن بندتم دربیار که یهو پاره نشه!!! کِشِ سر داد بهم که موهامو از پشت چند دور بستم …
یه مقدار نگام کرد با خنده ی زیاد گفت به به عجب کس و پستونی داری… عجب کونی! حقیقتش خودم خجالت کشیدم….خودش که رو مبل روبروی مبل من نشسته بود بهم گفت برم رو پاش بشینم باهم کارداره!!! منم با خجالت رفتم رو پاش نشستم…یه جوری بود که سرم از پشت دم سرش بود و پاهام رو پاش بود انگار که روش نشسته باشم !! از پشت با دستش ممه هامو شروع کرد به مالیدن … و با انگشت دست دیگه اش نازمو میمالید … خیلی سریع تحریک شده بودم … نکته ی جالب این بود که خودش کامل لباس تنش بود … بعد شروع کرد بالای کسمو میمالید و شکممو مالید و همه جامو هی مالید…. خیلی تحریک شدم …همینطور که منو میمالید؛ سرشو برگردونده بود؛ باهام لب هم میداد. بعد بهم گفت آتوساجون میشه بگی فرناندو بیاد … منم به ناچار صدا کردم فرناندو اومد و پرید روی شکم من رو مبل….بهم گفت ببین دختر حرف گوش کن نازت آبدار شد … بعد گفت چجوری لیس میزنه فرناندو ؟ منم یه ذره خودمو تو بغل الناز تکون دادم فرناندو شروع کرد به لیسیدن ممه های من … بعدش الناز دست کرد از تو کیفش یه دیلدوی بزرگ با کمربند دورش درآورد بهم نشون داد گفت دوست داری؟ دیلدوش خیلی طبیعی بود رنگش عین کیر واقعی بود… بهم گفت این کون تو رو جر میده… هرموقع زاییدی هم کستو جر میدم باهاش… هردومون کلی خنده مون گرفته بود… بهش گفتم من اون موقع که بخوام بزام تو اونور دنیایی … به شوخی گفت همون موقع هواپیما میگیرم میام بلوار پاک نژاد ( اسم خیابون ما تو سعادت آباد ) تورو می‌کنم کُستو جر میدم از وسط دوباره بر می گردم کانادا… بعد دوباره خنده مون گرفته بود… بهش گفتم من لزبین نیستم که … فقط برای تنوع در سکس و به اصرار حسین دارم انجام میدم… بعد الناز می خندید ادای حرف منو درمیاورد…می گفت خرمالو انقدر حرف زیاد نزن!! اون عکس و فیلمایی که از استانبول بهم نشون دادی عین جنده های واقعی بودی!!!
بعد ادامه ی حرف منو گرفت و پرسید که « خوشش بیاد تورو بیشتر بکنه؟؟ … از خداش هم باشه زن به این خوشگلی داره …». حقیقتش من از این حرفش خیلی خوشم اومد…بعد بهم گفت کسی که اینجا نمیاد الان؟ بهش گفتم نه خیالت راه باشه و الناز بهم گفت من امروز متاسفانه از بیرون میام دوش نگرفتم برای همین لباسهامو درنمیارم ولی می خوام تورو امتحانی بکنم!!! بهش گفتم خب بیا اینجا دوش بگیر … گفت آخه دوش گرفتن من خیلی آفتابه لگن داره!!. بعد دیلدوشو بست گفت آتوسا بزار امروز مث دوستت ستاره که برام تعریف کردی جرت بدم از وسط باشه؟ هرموقع سنگین بود بهم بگو… منم بهش گفتم چشم … النازها خنده و محبت گفت : آفرین دختر حرف گوش کن من… بعد منو برد رو تخت …بعد موهامو کشید جیغم بلند شد … پرسید گفتی ستاره اینطوری موهاتو میکشید؟ خلاصه منو طاق باز خوابوند اومد روم باهام لب داد… ممه هامو میخورد… بعد سرشو آورد جلوی کسم و کسمو لیس می زد …و هی چوچوله ام رو تو دندونش می کشید دردم گرفت جیغ زدم … بعد بهم گفت پاهامو دادم بالا… شروع کرد سوراخ کونمو لیس زدن … احساس می کردم هی زبونشو فک کنم می کرد توش ….و فرناندو اومد پرید رو تخت … الناز گفت بزار به ذره فرناندو لیس بزنه … گفتم چشم …هر چی تو بگی … فرناندو هی کس منو لیس میزد با زبون کوچیکش خیلی باحال بود … الناز هم خیلی حال کرده بود… بعد الناز گفت آتوسا همین فرناندو چند سال دیگه بزرگ‌تر بشه میکنتت!!! بعد بهم گفت پاهامو دادم بالا … سوراخ کونمو دادم جلوی دهنش … فرناندو هی سوراخ کونمو لیس میزد … بعد الناز بهم گفت بده انگشتای پاتو لیس بزنه …منم انگشتای پامو دادم جلوی دهن فرناندو …هی لیس میزد … میک میزد!! پاهام قلقلک اومده بود … هی انگشتامو تکون میدادم … الناز می گفت آتوسا تو پاهات خیلی تحریک بر انگیزه!!!
نمی دونم پا برای چی باید تحریک برانگیز باشه آخه!!!
فرناندو اومده بود کل بدنمو هی لیس میزد… بعد الناز بهم گفت زبونمو آوردم بیرون دور دهنمو می لیسیدم … بعد دیلدو رو ساگ زدم براش … به الناز کمک کردم کمربند دیلدو رو براش بستم و سفت کرد به کمرش و بهم گفت آتوسا ازم خواهش کن…التماس کن بکنمت … من بهش گفتم منو بکن … الناز گفت نه بابا اینطوری نه. … قشنگ می خوام بهم التماس کنی بکنمت … قشنگ التماس کن خواهش کن … می خوام عین این فیلمای برده ای بشه !!! منم یه هو جوگیر شدم بهش گفتم الناز توروخدا منو بکن … منو جر بده از وسط … من نهارتم!!! الناز انگار خوشش اومد … بهم گفت امروز مث خیار از وسط نصفت می کنم… دوتا آتوسا می خوام … یکیش مال این حسین بی خاصیت!! یکیش هم مال من !!! بعد دیلدو رو با کونم هی بازی میداد ولی چون پایین بود نمیشد. یه بالش گذاشت زیر باسنم که اومد بالا … کرم خیلی زیاد زد به دیلدو هی با سوراخ کونم تکونش میداد کم کم. بعد هی بیشتر می‌کرد تو … باور کنین بازهم درد اومد سراغم … نمی دونم چرا؟؟ با اینکه قبلا حسین و هرسه تای دوستام از پشت منو کرده بودن نمی دونم چرا انقدر درد گرفته بود … اشکم داشت میومد!!! هی محکمتر فشار میداد … منم بلندتر گریه می کردم … الناز هی با تعجب و سوالی می گفت آتوسا!!؟؟ چقدر بچه کوچیک شدی تو؟؟ بعد دوباره با فشار بیشتر ادامه میداد به کارش!!! هی ممه هامو لیس میزد…نوکممه هامو فشار میداد … خیلی درد میگرفت … البته تحریک هم میشدم… خیلی با ممه هام بازی می کرد… بعد الناز گفت آتوسا از همون روز اولی که اومده بودی شرکت حسین … گفتی زنش هستی…میخواستم همونجا لختت کنم بکنمت!!! منم وسط گریه … به شوخی بهش گفتم آره منم اون موقع احساس کردم میخوای انگار منو جر بدی از وسط… بعد گفت که در هر حال تو مال منی من الان دارم از وسط نصفت می کنم … بعد رفت از شیشه ی شراب دست ساز که اونجا بود چندتا جرعه خورد برگشت … انگاری که خوشش نیومده بود …بعد منو برگردوند و به حالت داگی از پشت کرد….باز هم خیلی درد داشت گریه ام گرفته بود… بعد از حدود یکساعتی که منو در حالات مختلف کرد گفت بیا باهم بریم حموم!! بعد لباساشو درآورد و با شورت و سوتین شد و بهم گفت تو هم بیا تو حموم که باهم حرف بزنیم … بعد شورت و سوتینشو تو حموم درآورد و رفت دوش گرفت و کش سرشو باز کرد…زیر دوش همینطور که شامپو کف دستش می ریخت؛ درباره قیمت شامپو که تازه برای خودش خریده بوده و گرانی و تورم وحشتناک ایران حرف زد … البته صدای آب اجازه نمی داد که دقیق حرفاشو بشنوم…و بعد اومد بیرون حوله بست و بهم گفت دیلدو رو براش آوردم تو حموم دوباره بست به کمرش …بهم گفت آتوساجون بیا یه فک بکر دارم …می خوام اینجا بکنمت … خیلی باحال و هیجان انگیز میشه !! بهت قول میدم … تو خودتو کامل بزار دراختیار من ….عین ارباب و برده!!! بعد منو از پشت گرفته بود به شوخی هی میزد تو صورتم!! شاید تا آخر کارش پنجاه بار زد تو صورتم!!! صورتم قرمز شده بود…هی موهامو محکم می کشید هی ممه هامو میمالید … چون من سورنا رو هنوز از سینه شیر میدم …از ممه هام شیر می پاشید بیرون … هی بطرف بالا سینه هامو فشار میداد… شیر میپاشید تو چشمام و صورتم …. همه صورتم خیس شده بود …بعد گفت ای ول … تحریک شدم!!! بعد همزمان کسمو هم می مالید… بعد موهامو با شدت کشید منو بصورت چهارپا رو زمین راه میبرد بعد منو خوابوند بهم گفت حالت داگی بخواب… و یک پاشو گذاشت رو سر من!!!.. داشت له می شد سرم …جیغم دراومده بود … چشام داشت از حدقه درمیومد!! گفت الان چاقو میارم مث گوسفند سرتو می برم خونت بپاشه به در و دیوار …میخوام ضبحت کنم آتوسا …بعدش با پلو می خورمت!!!
چقدر فکرش ترسناک و دراین حال خنده دار بود… بعدش بهم گفت سرمو کردم تو توالت فرنگی!!! از پشت هی می کرد تو کونم باور می‌کنین؟؟ داشت حالم بهم می خورد… هم تحریک شده بودم خیلی و هم حالم از بوی توالت داشت بهم می خورد …و هم جیغم و گریه ام رو درآورده بود …چونکه داشت از پشت هی فشار میداد … خیلی دردم اومده بود … بعدش منو رو زمین سرد کف حموم به حالت طاق باز خوابوند …می خواست بکنه تو کونم که نمی رفت تو … بعد گفت بزار ماساژت بدم … می گفت انقدر همه جاتو می مالم تا آبت دربیاد!! بعد گفت روی لبه ی وان حموم به حالت طاق باز خوابیدم که خیلی کنترل تعادل خودم سخت بود هی نزدیک بود لیز برم…بعدش کرد تو کونم هی عقب جلو می کرد … که خیلی درد داشت…هی ممه هامو میمالید هی لیسشون می زد … ازشون شیر میپاشید رو سر و صورتم…همزمان موهای سرمو می کشید … من گریه می کردم … الناز از تو جعبه آینه ی حموم، کِرِمِ لوسیون آورد همه رو مالید به سرتا پای من …بعد با حالت شوخی می گفت آتوسا تو خر منی … انقدر که عرعر می کنی!!! ولی درهرحال هرچی عرعر کنی بیشتر جرت می دم… بعد آخر سر دیلدو رو درآورد بهم گفت طاق باز برعکس بخواب لنگاتو بده بالا!!! بهش گفتم الناز من حامله ام ها … اگه حامله نبودم چیکار می خواستی بکنی؟. بهم گفت حال میده !!!اذیت نمی شی … !! بعد خوابیدم پاهامو داده بودم بالا … یعنی سرم و گردنم رو زمین لب وان بود و کل هیکلم رو هوا بود و پاهام رو هوا تاب میخورد!!! گردنم خیلی درد گرفت اون لبه وان نشست از بالا می خواست بکنه تو کون من که انقدر که من جیغ و داد کردم که وسط کار بیخیال شد …

۳

خلاصه سه روز بعدش جمعه، خونه ی خودمون قرار گذاشتیم و حسین سورنا رو گذاشته بود پیش خواهرش بهش گفته بود با آتوسا میخواییم بریم جایی دعوت داریم… بعدا میاییم دنبالش…
من اون روز از قبلش حموم حسابی رفتم و آرایش کردم … با حسین سه نفری کلی صحبت کردیم…
اول الناز به من گفت آتوسا یه سورپریز برات دارم لباساتو کامل دربیار تا بهت بگم… بعد کمی مِن مِن کردن با اکراه بلند شدم …یکی یکی لباسامو درآوردم و کامل لخت شدم ….حسین و الناز روبروم نشسته بودن منو نگاه می کردن … الناز گفت حالا وقت سورپریزه ….از تو کیفش قلاده درآورد!!!
با تعجب به حسین نکاه کردم … حسین هم چشاش چهارتا شده بود!!!
فک کنین الناز علاوه بر دیلدو برداشته بود قلاده آورده بود!!! بست به گردن من … بعد گفت چهار دست و پا بشین رو زمین!! با خنده و تعجب نشستم … نمی دونستم چی بگم ؟! منو رو زمین می برد …فرناندو هم بغل من راه می رفت… حسین از تعجب هیچی نمی گفت…داشت فیلم می گرفت … الناز همینطور که منو با قلاده به گردن راه می برد رو به دوربین می گفت این سگ منه اسمش آتوسا هست!!! این یکی هم سگ حسین هست ؛ اسمش فرناندو هست …بعد الناز گفت حسین الان آتوسا رو یجوری بکن که شب عروسی کردیش!!! حسین از خدا خواسته منو برد خوابوند رو تخت خوابمون بحالت طاق باز… قلاده هنوز به گردن من بود…
حسین رو بدن من روغن ریخته بود می خواست منو بکنه می گفت عین مرغی شدی که پراشو کندن میخوان سرخش کنن ….بهش روغن زدن!! بعد آروم کرد تو کسم …بهش گفتم چرا از پشت نمی کنی ؟ یهو فشار میاد به بچه… حسین گفت نترس من آروم می کنم و آروم هم جلو عقب کرد … من پاهامو خم کرده بودم تو شکمم … فرناندو هم داشت منو لیس میزد … حسین همینجور که منو می کرد جلوی الناز گفت آتوسا دوست داری جلوی الناز دارم می کنمت؟!! من گفتم آره خیلی … کم کم سرعتشو بیشتر کرد … بعد همینطور که جلو عقب می کرد؛ گردن بندمو که یه زنجیر هست و نقش دوتا بال تکون می خورد و عقب جلو میرفت … به هست به شوخی می گفت چرا زن حرف گوش کنی نیستی؟ من خنده ام گرفته بود … بهش گفتم من زن حرف گوش کنی ام ….هرچی بگی میگم چشم …ممه هامو هم هی میمالید فشار میداد ازش شیر می پاشید … یهو تو چشمم هم شیر پاشید …می گفت پس بلند بگو منو بکن … الناز بالاسرم وایساده بود داشت منو نگاه می کرد … منم که خیلی تحریک شده بودم … گفتم منو بکن حسین زنتو بکن … منو جر بده… یهو دیدم الناز رفته شرت منو آورده … شرتمو کامل کرد تو دهنم!!!
و حسین انگار خوشش اومد و بیشتر تحریک شد…
وسطش کیر حسین گاهی درمیومد … الناز سریع کیر حسین رو ساگ میزد دوباره تنظیم می کرد فشار میداد تو کُس من… من داشتم خفه میشدم و حرف نمی تونستم بزنم… بعد شورتمو از دهنم درآورد…
بعد حسین طاق باز خوابید و به الناز گفت اومد نشست رو کیر حسین …کرد تو کسش …بالا پایین میرفت… بعد حسین به من گفت برم بشینم رو دهن حسین!!! رفتم نشستم رو دهن حسین. صورتم روبروی الناز بود. حسین هی کسمو لیس میزد هی سوراخمو خیلی باحال بود… بعد میشم گرفت …بهش گفتم بزار برم جیش کنم بیام …جیش دارم… الناز رو به حسین گفت: حسین بزار همینجا بکنه !!! حسین گفت تو دهن من؟؟؟ الناز با خنده ی بلند گفت نه اینجا رو شکمت!! بعد من از رو سر حسین اومدم جلوتر … الناز گفت جون من جیشتو بکن ببینم… بعد با انگشتاش لبای کسمو با دست باز کرد… منم چند قطره جیش کردم براش…گفتم کثیف میشه رخت خوابمون… حسین گفت آره برو دستشویی … رفتم و جیش کردم برگشتم…
بعد قرار شد الناز منو بکنه بهم گفت طاق باز بخواب سگ حرف گوش کنی باش!!!
منم که خیلی تحریک بودم اومدم گفتم چشم طاق باز خوابیدم… اومد لای پای من … حسین کمکش کرد …دیلدو بست … بهم گفت آتوسا می خوام بکنمت … بهم التماس کن که بکنمت … منم با خنده گفتم منو بکن … الناز گفت بگو من سگتم منو بکن !!! بهش همینجا رو گفتم خجالت هم کشیدم جلوی حسین … بهش گفتم آروم بکن … می خواست بکنه تو کُسم که حسین گفت نه صبر کن … بالش گذاشت زیر باسن من بعد گفت بزار تو مقعدش!!
الناز هم کرم زد به دیلدو هی فشار میداد … خیلی درد گرفت …خیلی زیاد … نمی دونم چرا هردفعه انقدر داستان داره تا بره تو؟؟!! اشکم سرازیر شده بود… حسین اومد بغل صورت من اشکامو پاک کرد … فاز احساسی برداشته بود!! باهام لب داد گفت درد داری؟… الناز با حالت محبت آمیز نسبت به من ولی با شوخی رو به حسین گفت:
معرفی می کنم آتوسا خانم ۷ ساله از تهران!!!
بعد کرد تو که خیلی درد داشت… با اینکه بارها حسین از پشت منو کرده و تو استانبول هم دوستام از پشت منو کردن ولی باز خیلی خیلی درد داشتم… و گریه می کردم…. نمی تونستم خودمو کنترل کنم… بعد که کمی گرم شدم حالم بهتر شد و حالت تحریک زیاد بهم دست داد … الناز همینطور که عقب جلو می کرد هی سرعتشو زیادتر می کرد بعد بهم گفت دختر حرف گوش کنی هست؟ گفتم آره خیلی… ( نمی دونم چرا هرکی به تورِ من میخوره میپرسه دختر حرف گوش کنی هستی یا نه؟؟)
بعد حسین که وسطش رفت تو آشپزخونه و برگشت اومد گفت خب بزار عوض کنیم … الناز درآورد دیلدو رو … من بلند شدم بهم گفت رو کیر حسین نشستم….صورتم روبروی حسین بود … و حسین کیرشو تنظیم کرد تو کُس من و آروم فشار میداد و گفت آروم می کنم نگران نباش !! من بالا پایین میرفتم رو کیرش و باحال بود … الناز که هنوز دیلدو به کمرش بود اومده بود بغل من ممه های منو می مالید و شروع کرد ممه ی راست منو لیس زدن …و ممه مو کرد کامل تو دهنش و محکم میک میزد …خیلی تحریک شدم بودم … بعد همینطور که حسین تلمبه میزد الناز نوک ممه مو فشار میداد و شیر می پاشید تو دهنش !!! شیر منو می خورد!! و قلاده ی به گردن منو محکم می کشید!!! داشتم خفه میشدم!!
بعدش بی خیال شد و الناز رو خوابوند … دیلدوشو باز کرد… شروع کرد به کردنش … من رفتم تو آشپزخونه ماست میوه ای خوردم برگشتم…
خلاصه دوساعتی درحالات مختلف سکس کردیم و بعد هم کمی خنده و شوخی و خدافظی …


حسین همون شب و فرداش کلی باهام صحبت کرد و درباره سکس با الناز حرف زدیم … حسین گفت :
«آتوساجونم تو خیلی برام با ارزشی … تو سکس اگه اون الناز مثلا یه حرفا یا کارهایی کرد فقط برای جذابیت سکس بوده … که منم بهش حرفی نزدم … وگرنه اگه احساس می کردم تو خوشت نمیاد سرشو می بریدم!! » منم با خنده بهش گفتم نه اشکالی نداره بهرحال منم تحریک بودم خیلی …
بعدش درباره سکس بعدی مون با زهل حرف زدیم. که حسین گفت می خوای یه نفر دیگه رو هم بیاریم … که چهار نفر بشیم ؟ منم بهش گفتم آره موافقم… حسین خوشش اومد … گفت یکی هست سکسمون جالب میشه …طرف هم زنه و هم مرد !!! شیمیل هست!! هم کیر داره و هم کون میده!!
حسین اینا رو که گفت…من حقیقتش ترسیدم… به حسین گفتم : حسین … بابا من میترسم این آدمای عجیب غریب بیان تو خونه ی آدم … ممکنه هزار تا مرض بگیرم یا سرمونو بِبُرن….حسین گفت خیالت راحت … این آدم حسابی هست!!! دوست نیماست … بعدش هم کاندوم بزاره موقع سکس که مشکلی پیش نمیاد….
من به حسین گفتم یعنی نیما هم ساره ( دوست دخترش ) رو می کنه و هم اینو؟؟ چشم ساره خانم روشن !! حسین گفت آره اما ساره چیزی نمی دونه… فک کردی همه مث منن که همه چیو به زنشون بگن؟ قدر منو بدون!!! بعد گفت خود نیما هم هست. اگه بخوای خیلی دوست داره بیاد!!!
نیما دوست حسین خیلی خوش تیپ و خوش قیافه و دختر پسنده و هیکلش البته بدنسازی کرده شبیه قورباغه است!! البته من باهاش خییییییلی رودرواسی دارم… حقیقتش حسین این پیشنهاد رو که کرد….قلبم شروع کرد به تند تند زدن … خیلی تحریک شدم … فکر اینکه نیما منو بکنه خیلی خیلی باحاله …. ولی به روی خودم نیاوردم… به حسین گفتم هرجور خودت دوست داری … ناجور نمیشه ؟ دوستت زنت رو بکنه؟ تو مشکلی نداری؟ حسین کلی خندید …گفت نه بابا بیشتر تحریک می شم !!! مگه سکس قبلی که با الناز بود تو ناراحت شدی من یه زن دیگه رو کردم؟ … من به حسین گفتم نه خیلی هم تحریک شدم… حسین هم گفت خب منم همینطور … هیچ مشکلی ندارم … البته اگه تو مشکلی نداری… فقط بخاطر لذت و عشق و حال این کار رو می کنیم… مگه چند بار زندگی می کنیم؟!! منم به حسین گفتم نه منم مشکلی ندارم … من از حسین پرسیدم تو و نیما تا بحال لخت همدیگه رو دیدین ؟ حسین گفت معلومه که نه !! ولی نیما با نیلوفر چند باری یا بیشتر سکس های گروهی داشتن…
حقیقتش نمی دونم حسین درباره روابط خودش با نیما راست میگه یا نه ؟؟ بهرحال چاره ای جز پذیرفتن حرفش نبود … بعد به حسین گفتن یعنی الان برای اولین بار می خوای با رفیق فابریکت لخت بشین؟؟ حسین کلی خندید و گفت آره من هم از شکستن حریم ها نگرانم!!! ولی خب تجربه است ضرری که نداره !!!
خلاصه …برای دوهفته بعدش با زهل قرار گذاشتیم … و بهش گفتم که شوهرم حسین؛ دو نفر دیگه رو هم میاره … و قضیه ی شیمیل رو هم بهش گفتم …و براش توضیح دادم درباره اش ….و زهل هم خیلی تعجب کرد و البته پذیرفت …
دیگه قرار شد زهل قبلش پیش من نیاد و هفته ی دیگه اش همه باهم همدیگه رو ببینیم…

۴
جمعه ی دوهفته ی بعدش قرار گذاشتیم ساعت حدود ۴ بعد از ظهر منزل ما … زهل اومد منزل ما…آرایش غلیظی هم کرده بود!! اومد مانتوشو درآورد … نشستیم با حسین کلی حرف زدیم … سیگار کشیدیم … شراب باز آوردم ریختم …یه پیک زدیم باهم …
حدود نیم ساعت یا چهل دقیقه بعدش نیما و نیلوفر هم اومدن …
نیلوفر خیلی چهره ی زمختی داره؛ شبیه مردا هست انگار مثلا حسین یا نیما آرایش کنن و لباس زنانه بپوشن !!! شب بیاد تو تاریکی جلوم زَهره ترک می شم …چهره اش شبیه شکیب شجره؛ بازیگر تأتر هست!!
… البته که بعد خودش هم توضیح داد… شیمیل هست هم سینه داره … سینه های خیلی بزرگ… بزرگ تر از مال من … و هم کیر داره …
نیما متولد ۱۳۶۰ هست و از حسین چهار سال و از من هشت سال بزرگ‌تره …نیلوفر هم گفتش متولد ۱۳۶۱ هست … زهل هم؛ همونطور که اول صحبت گفتم از من دوسالی بزرگتره… حسین و نیما باهم کلی شوخی می کردن و کُدهایی بینشون رد و بدل می شد که من متوجه نمی شدم شوخی هاشونو… و نیلوفر هم خیلی زیاد اهل شوخی و خنده بود و شخصیتش خیلی کمدی بود….و نیما و حسین همش باهاش شوخی و مسخره بازی درمیاوردن … ولی زهل که اتفاقا خیلی اهل خنده و شوخی هست ولی آروم نشسته بود و گوش میداد و گهگاه لبخند میزد … البته نمی دونم چرا نیما هی می خواست مُخ زهل رو بزنه … هی رو به اون صحبت می کرد … و لبخند به هم میزدن….کلی هم با فرناندو هم بازی کردن و نیما که خودش فرناندو رو به خواست حسین برای ما پیدا کرده و خریده؛ یه جوری تریپ حرفه ای برداشته بود که می پرسید از سگ راضی هستین؟!!! مُرده بودم از خنده … البته حسین برای هرسه تاشون تعریف کرد که فرناندو در سکس ما نقش مهمی داره … و همچنین برای هرسه تاشون تعریف کرد که حسین و من؛ فقط برای طراوت بیشتر در سکسمون، گاهی تری سام و راه های دیگه رو امتحان می کنیم… و گفت الان هم که آتوسا حامله ‌ست ؛ برای لذت بیشتر این کار رو می کنیم و دوست نداریم ابعادش گسترده بشه!!! و باز همه خندیدیم …و نیما و حسین هم هی در تایید صحبتهای هم حرف میزدن و می گفتن این چون سکس گروهی هست باید خجالت رو بزاریم کنار و ممکنه حتی وسطش خشن بشه یا کاری انجام بشه که باب میل شخصی نباشه … ما میخوایم خدایی نکرده حرف و حدیثی پیش نیاد… اینو که گفت همه زدیم به خنده و خلاصه قبل سکسمون حدود شاید دوساعتی یا این حدود …حرف زدیم و خیلی خودمونی شدیم … بعد کمی همه ساکت شدن … انگار مثلا مجلس تموم شده باشه بخوان خدافظی کنن …انگار همه از هم خجالت می کشیدیم …بعد یهو نیما بلند شد و گفت از هرچه بگذریم سخن عشق خوش تر است!! باز همه خنده مون گرفته بود…حال و رفتار من شبیه معتادها شده بود…چیزی شبیه خنده و گریه … انگار هم دارم می خنده و هم گریه می کنم و مستأصل از موقعیتی که توش هستم….بعد گفت بچه ها بیاییم شروع کنیم وگرنه تا نصف شب باید حرف بزنیم و هی تعارف تیکه پاره کنیم ….می خواین من شروع کنم؟ باز همه خندیدیم… نیما اینو که گفت شروع کرد کمربندشو باز کردن …شلوارشو در آورد … حتی زهل هم کلی خنده اش گرفته بود….حسین غش کرده بود از خنده!!
من کاملا پوشیده لباس تنم کرده بودم … فقط روسری سرم نبود … ولی لباس و مانتو جوراب و دمپایی پام بود!!! چونکه حقیقتش با نیما خیلی رودرواسی دارم و همیشه درطول مدت آشنایی جلوش پوشیده بودم… البته بدون روسری ولی با لباس و حتی همیشه جلوش جوراب پام بوده… !! شما حساب کنین جلوی همچین آدمی بعد حدود ۶ سال بخوام جلوش لخت مادرزاد بشم!!! خیلی عجیبه و خیلی خجالت می کشیدم …… امان از شهوت!!!
زهل چادر زهرا رو که خونه ی ما جامونده بود سرش کرده بود خیلی جدی، ادای حرکات و راه رفتن چادری ها رو در میاورد مسخره می کرد… همه کف کرده بودن…
نیما رو به همه گفت بچه ها ما برای خنده تفریح و عشق و حال اساسی به اینجا اومدیم … دور هم جمع شدیم …درسته ؟؟ غیر از اینه ؟ نیما منتظر تأیید بقیه بود که همه حرفشو تایید کردیم … بعد رو به حسین گفت بیاین یه بازی کنیم بچه ها!!! کیرامونو نشون خانوم‌ها بدیم ببینیم می پسندن؟
بعد نیما گفت بیا کیرامونو بغل هم بگیریم مال هرکی بزرگ‌تر بود همه رو بکنه… قبوله ؟!!! عین بازی های فوتبال یار کشی کنیم قبوله؟ من و دوستام همیشه تو تری سام و فورسام و چه سکس های گروهی همینجور شروع می‌کنیم …
حسین مونده بود چی بگه … رو به من نگاه کرد که تأیید منو بگیره … منم نا خودآگاه به زهل نگاه کردم … چندثانیه سکوت شده بود … من و زهل هم که حسابی تنمون می خوارید قبول کردیم …بعد هردو کامل لخت شدن…من خیلی تحریک شده بودم … من و زهل با خنده هی به هم نگاه می کردیم …
کیراشونو بغل هم گرفته بودن … کیر نیما بزرگ‌تر و ضخیم تر بود … بعد به نیلوفر گفتن بیا تو هم لخت شو … خیلی صحنه ی خنده داری بود … نیلوفر بدنش عین مردها عضلانی و پوستش تیره بود با پستونهای بزرگ و کیر متوسط که از کیر حسین و نیما کوچیک تر بود…هیکلی خشن و مردانه ولی با رفتاری همراه با ناز و عشوه …که بنظرم هیچکس خریدارش نیست و کسی نمی پسنده …
هرسه تاشون کیراشونو بغل هم گرفته بودن و به هم میزدن … کلی نیلوفر رو هم مسخره کردن که البته خودش بیشتر از اونها می خندید… بعد نیما گفت خب کیر من از همه تون بزرگ‌تره …من برنده شدم بیا یار بکشیم …اول نوبت منه درسته ؟ حسین با خنده گفت اُکی … تو شروع کن… نیما با خنده بهش گفت هی بخند بدبخت … الان زنتو اول از همه بعنوان یار انتخاب می کنم … حسین بالافاصله با خنده بهش گفت چون چاره ی دیگه ای نداری … اگه زهل خانومو انتخاب کنی که نمیشه … چون اونجوری من باید با آتوسا بیفتم که اصلا چه کاری بود که شما رو دعوت کنم….با انتخاب نیما که اسم منو گفت خیلی ضربان قلبم رفت بالا… البته میدونستم که بهرحال همچین اتفاقی باید بیفته …و اجتناب ناپذیره…ولی بهرحال استرس گرفتم… حسین به من نگاه کرد که موافقت منو بگیره و من با حالت گیج نگاهش کردم و تأیید کردم… حسین با خنده به نیما گفت می دونستم آتوسا رو انتخاب می کنی… نیما هم بهش گفت خودت که داری می گی چاره ای نمی مونه …. چندثانیه ای همه آروم شدیم و سکوت شد … بعد نیلوفر گفت پس من چی میشم اونوقت؟؟ … باز همه منفجر شدن از خنده …
نیما گفت تو برو با حسین و زهل خانوم …بعد گفت بچه ها اگه موافق باشین دور اول رو اینجوری شروع کنیم بعدش گروهی انجام میدیم … باشه؟ همزمان به همه نگاه می کرد … و همه به نشونه ی تایید سر تکون دادن …حسین پرسید ما یه تخت بیشتر نداریم … جدا جدا چه جوری میخواین انجام بدین ؟؟ همه باز زدن به خنده … بعدش قرار شد چون تخت ما بزرگ هست، همه رو تخت ما انجام بدیم و همزمان همه نگاه کنن و بعدا تلفیقی انجام بدیم… همه مون بلند شدیم رفتیم طرف اتاق خواب … حسین و نیما دستشویی هم قبلش رفتن…
بعد اومدن تو اتاق … آهنگ سیل از مهرداد هیدن رو گذاشته بود حسین … بلند کرده بود…
بعد نمی دونستیم چه جوری لخت بشیم … معذب بودیم… قرار شد من و زهل همزمان لخت بشیم … زهل به شوخی اشاره به من کرد و رو به جمع گفت خانم انقدر لباس تنش کرده تا بخواد لخت بشه شب میشه!!! اول باید خانومو لخت کنین!! نیلوفر و نیما و حسین هم داشتن نگاهمون می کردن … نیما گفت بچه ها مث این استریپرها لباساتونو با آهنگ دربیارین……من پیرهن و شلوار لی ام رو درآوردم… با حالت رقص …زهل هم همزمان با من همینطور که قر می داد پیرهن و شلوارشو درآورد … و جوراب‌هامون رو درآوردیم… بعد سوتین هامونو باز کردیم … و شورتامونو درآوردیم … هردومون کامل لخت شدیم … همزمان نیما رو هم زیر چشمی نگاه می کردم … که کیرش کم مونده بود بچسبه به سقف!!! خلاصه هر پنج نفرمون کامل لخت شده بودیم… قرار شد برای اینکه fun سکسمون بیشتر بشه؛ نوبتی؛ اول من و نیما بعد حسین و زهل و نیلوفر و بعدش هم گروهی همه باهم انجام بدیم …از من خواستن بخوابم رو تخت … منم با حالت خنده و ترس خوابیدم رو تخت …نیما اومد از پشت بهم چسبید … کیرشو داد لاپای من … خیلی تحریک شدم … با دو دستش از پشت ممه هامو می مالید … اون سه نفر هم نشسته بودن اونطرف نگاه می کردن…که متوجه شدم حسین هم داره با زهل لب میدن… قرار بود که اون هم اونطرف تخت مشغول بشن… وسطش نگاه کردم دیدم نیلوفر داره برای حسین ساگ می زنه … حسین ممه های زهل رو میمالید … البته من خیلی حواسم به اونا نبود چون استرس هم داشتم … نیما منو برگردوند طاق باز خوابیدم رو به سقف… با لبخند اومد پاهامو از هم باز کرد داد بالا … وسط پاهای من … شروع کرد با چوچوله ی من ور رفتن … من خیلی تحریک شده بودم …کُسم حسابی خیس شده بود … جلوی خودمو می گرفتم که آبم نیاد … بهم گفت پاهامو روی سینه اش گذاشته بودم … بعد انگشتای پای منو شروع کرد به مکیدن…بعد حسین انگار که بخواد به ما سرکشی کنه اومد موبایلشو آورد جلوی چشمای من و نیما گرفت … یه فیلم که از سکس من و خودش قبلا گرفته بود رو play کرد… من تو فیلمی که درحال سکس با حسین بودم خیلی آه و ناله می کردم…هم من و هم نیما از دیدن این فیلم خیلی حشری تر شدیم…بعد نیما شروع کرد به لیسیدن کس من… بعد حسین کُس منو با دوانگشتش باز کرده بود که نیما بکنه تو …نیما اومد جلوی کُس من… کاندوم رو که آماده دستش بود زد سر کیرش … بعد کیرشو شروع کرد بازی دادن با چوچوله ام .هی لبای کُسمو تکون میداد و کیرشو بیشتر فشار میداد… درد هم نداشتم …بهش گفتم چون حامله ام خیلی نرَم و آهسته جلو عقب ببره …و بعد اگه خواست از پشت بکنه تو… گفت باشه حتماً… و کیرشو کرد تو کسم و شروع کرد خیلی نرم جلو عقب بردن …حسین برگشت سراغ زهل …
من انگار تو ابرها بودم خیلی تحریک شده بودم … صدای بقیه هم میومد که مشغول بودن… از بغل چشم سایه شونو میدیم که زهل رو خوابونده بودن … دونفری باهاش ور میرفتن…. اونطرف صدای ناله های زهل رو شنیدم … سرمو چرخوندم دیدم حسین زهل رو بحالت داگی از پشت خوابونده داره می کنه… نیلوفر هم رو زمین بغل تخت نشسته بود و سرش بغل سر زهل بود… نمی دونم داشت چیکار می کرد… نیما همینطور که به قول حسین تلمبه میزد شروع کرد ممه هامو مالیدن… از سرشون شیر می پاشید … خیلی حشری شدم بودم … بعد سرشو آورد جلو باهام لب داد … زبونشو کرده بود تو دهن من … خیلی زبونش گنده بود … داشتم خفه میشدم… بعد شروع کرد گوشهامو لیسیدن … خیلی تحریک آمیز بود … بعد کیرشو آروم درآورد …یه بالش گذاشت زیر باسن من … می خواست بزاره تو کون من … بلند شد کِرِم زد به سوراخ من … با انگشت هی می کرد تو که باز بشه … خیلی تحریک آمیز بود … انگشتش عین کیر گنده بود …انگار که انگشت دستِ رُستم هست!! من انگار که زیرم جک زده باشن عین پرچم اومده بودم بالا تکون میاوردم … هی انگشتم می کرد … دستشو جلو عقب می کرد … بعد یهو اومد جلو کیرشو گذاشت دم کونم فشار داد… از درد یهو جیغ بلند زدم … اون سه تا ترسیدن … کارشونو ول کردن ما رو نگاه کردن… نیما با خنده بهشون گفت چیزی نیست کارتونو بکنین … زهل هم هی آه و ناله می کرد…نیما هی کیرشو فشار میداد نمی دونم چرا انقدر درد گرفته بود … بعد یهو کرد تو … باز جیغ زدم ولی کم کم خیلی باحال شد… هی جلو عقب می کرد … بعد صورتشو آورد جلو باهام دوباره لب داد… بعد همینطور که کیرش تو کونم بود، صورتشو آورد درگوشم و گفت آتوساخانوم! همیشه عاشقت بودم!!! دیگه مال من شدی!!! بعد صورتشو برد عقب با تعجب و خنده نگاهش کردم … نمی دونستم جی بگم بهش ……اونم می خندید… همینطور که می خندید بهم چشمک زد… بعد دوباره شروع کرد عقب جلو کردن تو کونم… اونا هرسه از سر و صداشون و اینکه از رو تخت بلند شدند؛ معلوم شد ارضا شدن …، ما هم تا حدود یکربع بعدش، من ارضا شدم … بعد نیما یهو کیرشو درآورد گرفت رو شکم من … کاندوم از سرش درآورد و یه عالمه آب پاشوند تو شکم و سر و صورت من!!.. تو چشم و لای موهام هم آب پاشیده بود … حسین بالا سر ما وایساده بود، خنده اش گرفته بود…بعد رفتیم تو آشپزخونه … من از وقتی حامله شدم خیلی شکممو شدم… کمی گوشتِ پخته شده تو بشقاب تو یخچال بود … برداشتم سرد بود… همه رو خوردم … بعد هم کمی ماست چکیده خوردم …اونها هم کمی آب میوه خوردن با کیک کشمشی صبحونه… بعد دوباره اومدیم رو تخت … دیدم زهل داره دیلدوشو به حسین نشون میده … و رو هوا به شوخی تکون میداد رنگش صورتی بود …بعد دیلدو رو با کمک نیلوفر، بست به کمرش … نیما و حسین به من گفتن که بخوابم رو تخت به حالت طاق باز که خوابیدم … زهل که دیلدو بسته بود، اومد وسط پاهام … حسین همزمان کِر‌ِم آورد مالید به سر دیلدوی زهل …اون سه نفر هم بالا سر ما وایساده بودن، نگاهمون می کردن… زهل یه بالش خواست که نیما بهش داد … زهل بالش رو گذاشت زیر باسن من… بعد دوباره به حسین گفت کِر‌ِم بیاره بزنه به سوراخ من … که حسین آورد کِر‌ِمو مالید به سوراخم
زهل گفت این کمه … فایده نداره!! ظرف کِر‌ِمو از حسین گرفت دستشو کرد توش همه رو مالید در کون من!! بعد انگشتشو یهو فرو کرد تو کونم … نیم متر رفتم رو هوا… جیغ زدم … نیما به زهل گفت خیلی حرفه ای هستی ها … همه کلی خندیدیم… زهل ول کن نبود!! هی با انگشتش جلو عقب می کرد تو کون من … خیلی شهوت انگیز بود…همزمان نیلوفر اومد نشست جلوی صورتم شروع کرد ممه هامو مالیدن … خیلی تحریک شده بودم … ولی خجالت می کشیدم آه و ناله کنم…بعد احساس کردم دیلدو رو شروع کرده بازی دادن با چوچوله ام و بعد سوراخ کونم ….هی بیشتر و بیشتر می مالید سر سوراخ کونم … سایه ی اون سه نفر رو هم میدیدم که با نیلوفر ور میرفتن…بعد احساس کردم زهل داره می کنه تو… خیلی دردم گرفت … یهو دستشو گرفتم … گفتم یواشتر … گفت باشه … فقط نوکشو کرده بود تو …هی عقب جلو می کرد … بعد بیشتر فشار داد تو … یهو احساس کردم سوراخم داره جِر می خوره … بی اختیار جیغ خیلی بلند زدم … که وسط صدای موسیقی گم شد…ولی اون هی بیشتر فشار میداد … گریه ام گرفته بود … اشکم سرازیر شده بود… زهل که با من خیلی شوخی داره … بهم گفت آتوساجونم الان به پنج به روشِ سامورایی می خوام جِرِت بدم…همزمان خنده ام هم گرفته بود… آب بینی ام راه افتاده بود … هی می خندیدم و هی از درد گریه می کردم … کم کم دردش کمتر شد . حسین بهم دستمال داد بینی مو پاک کردم …بعد همون موقع موبایلم زنگ خورد … حسین رفت چک کرد و اومد کفت مهساتون زنگ زده … بهش گفتم یه وقت برنداری گوشی رو آبروم میره… حسین گفت نه … بهش گفتم موبایلمو silent کن …بعدا بهش زنگ میزنم… اونم گفت چشم و رفت silent کرد …. بعد متوجه شدم نیما داره از پشت کون نیلوفر میزاره… حسین هم رفت بالا سرشون به نگاه کردن … زهل شروع کرد به فشار دادن نوک ممه های من …از سرش شیر می پاشید بیرون … یهو دیدم فرناندو هم اومد پرید بالای تخت … زهل ممه هامو هی بیشتر فشار میداد… هی شیرا میپاشید رو هوا و تو سر و صورتم… فرناندو اومد شروع کرد به لیسیدن شیرها دم ناف من … با دستم دادمش کنار … زهل همینطور که با دیلدو تو کُسم جلو عقب می کرد… انگشتای پای راستمو شروع کرد به مکیدن!! بعد یهو زهل موهامو شروع کرد از یه طرف به کشیدن… جیغم رفت هوا … متوجه شدم اونا هم دارن نگاهمون می کنن… زهل با دو انگشت دست راستش؛ لپامو از دوطرف محکم به تو فشار میداد … لبام اومده بود جلو … ول کن نبود … بعد یهو ول کرد … موهامو شروع کرد به کشیدن دوباره … باز جیغ زدم … موهامو ول نمی کرد … سرم به سمت چپ خم شده بود … اونم همزمان هی دیلدو رو تو کونم جلو عقب می کرد … البته خیلی تحریک هم شده بودم … بعد از حدود نیم ساعت؛ دیلدو رو درآورد منو
از پشت به حالت داگی خوابوند انگار سجده کردم … بعد از پشت بدون مکثی دیلدو رو کرد تو کونم . که باز جیغم رفت هوا … هی جلو عقب می کرد … همزمان موهامو از پشت با دستش گرفت … شروع کرد محکم کشیدن … عین یه اسب که براش افسار بستن جلو عقب میرفتم … هی میگفت برو حیوون!!! ….همه خنده شون گرفته بود….تو چه موقعیت مسخره ای گیر کرده بودم…بعد دیدم داره با اونها حرف میزنه و هی میخنده … خیلی تحریک شده بودم …موهامو هی بیشتر و بیشتر می کشید … اشکم راه افتاده بود … بعد از حدود یکربعی کیرشو درآورد و منو خوابوند و از پشت گذاشت لاپای من و الکی جلو عقب می کرد … و هی از پشت ممه هامو میمالید … اون سه نفر هم مشغول بودن با هم … نگاه کردم دیدم حسین داره کاندوم میزنه به کیرش فک کنم می خواست از پشت بزاره کون نیلوفر …
حدود نیم ساعتی زهل از پشت هی باهام ور میرفت … گلومو فشار میداد … داشتم خفه میشدم هی فشارش بیشتر می کرد…دیوانه انکار میخواست واقعاً خفه ام کنه….بعد یهو دست چپمو از پشت گرفت به پیچوندن یهو ناخودآگاه جیغ بلند زدم … نیما از اونطرف رو به زهل گفت : زهل خانم شکنجه گری هستی ها ما نمی دونستیم … همه شروع کردن به خندیدن … خودم هم خنده ام گرفته بود … زهل با خنده رو به همه گفت آتوسا خودش تنش خیلی می خاره … دارم براش می خارونم… این کارها رو که می کنم بیشتر تحریک میشه!!! خوشش میاد … بعد دوباره شروع کرد به پیچوندن دست من … یکی از ممه هامو هم با دستش هی فشار میداد … می گفت خرمالو !!!
بعد یکربعی دوباره پاشدیم همه … من رفتم دو لیوان آب میوه خوردم و دستشویی رفتم… بعد حسین اومد پیشم ازم پرسید خوبی؟ بهش گفتم تو بهتری؟ لبخند زد گفت بیا تو اتاق برنامه داریم برات… رفت تو اتاق بهم گفتن طاق باز خوابیدم رو تخت … نیلوفر اومد وسط دوپام شروع کرد به لیس زدن کُسم…بعد حسین بهش کاندوم داد … یه بالش هم گذاشت زیر کونم …کاندوم زد سر کیرش … می خواست منو بکنه!! … بهم گفت زهل نمزارهذمن بکنمش … ولی میگه تو دختر حرف گوش کنی هستی پس تو رو بکنم!!! هی کیرشو فشار داد … خیلی درد می کرد … اشکم راه افتاده بود….ولی هی کِرِم زد و آروم کرد تو کونم … هی جلو عقب کرد …کم کم بیشتر و بیشتر تحریک شدم … همزمان ممه هامو فشار میاد … و هی سرعتشو زیاد می کرد … بعد حدود یکربعی برای بار دوم ارضا شدم … اونم بعد ارضا شدنم باز حدود ده دقیقه جلو عقب کرد کیرشو … انگار کیرش خیلی راست نبود … هی کیرش می خوابید!!! درمیاورد راست تر می شد دوباره می کرد تو … نیما به شوخی به نیلوفر می گفت تو کونی هستی فقط باید بدی … بلد نیستی بکنی … بعد حدود شاید بیست دقیقه کیرشو در آورد کاندوم هم از سرش کشید بیرون … به نیما کفت نگاه کن!! …آبشو پاشید رو ناف و شکم من … البته آبش زیاد نبود … نیما کلی خندید بهش گفت آب هم که نداری کونی. بیخود زن مردمو علاف کردی!!
بعد زهل و نیما به حسین گفتن حالا تو بیا زنتو بکن ما نگاه کنیم … اول حسین قبل اینکه بخوابیم رو تخت کیرشو گذاشت لای ممه های من … هی لثبالا پایین می کرد…بعدش باز منِ بدبختو طاق باز خوابوندن رو تخت… حسین اومد اول روم خوابید …داشتم له میشدم زیرش … کیرشو عقب جلو کرد… بعد از روم پاشد و رفت بین دوتا پام … پاهامو جمع کردم تو شکمم … انگشتای پامو خوابونده بودم ….کیرشو گذاشت دم کس من بدون کاندوم … و آروم داد تو و شروع کرد عقب جلو کردن … زهل گفت به خورده وحشی تر سکس کنین بابا!!! که ما حال کنیم !!!
ما یه اسپری داریم باهاش رو کیک یا بعضی شیرینی جات خامه میپاشیم …زهل رفت از تو آشپزخونه اسپریِ خامه رو آورد … همزمان که حسین داشت تلمبه می زد یهو اومد اسپری زد رو من؛ که خامه ها پاشید رو سر و صورتم…… همه خنده شون گرفته بود… بعد ول کن نبود هی زد و هی زد….فک کنم همه ی اسپری رو خالی کرد … همه جای بدنم سفید شده بود …ممه هام همه سفید و قلمبه شده بودن … حسین یه لحظه هم مکث نمی کرد … با دستاش دوتا مچ پای منو گرفته بود … پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم … هی جلو عقب می کرد …بعد بهم گفت آتوسا حرفای سکسی بزن برام … من مونده بودم چی بگم… گفت بگو … زنتو بکُن… منم گفتم زنتو بکُن… زهل وسط حرف حسین پرید گفت بگو من جنده ام منو بکُن!!! منم انقدر تحریک شده بودم که همین ها رو گفتم… بعد زهل فرناندو رو انداخت رو شکم من … فرناندو شروع کرد به لیس زدن خامه ها…زهل ول کن نبود … ممه هامو که خامه ای شده بودن، هی می مالید … نوکشو فشار میداد … از لای خامه ها شیر می پاشید بیرون … وضعیتی شده بود … من در بالاترین سطح تحریک بودم … یادمه سریع هم آبم اومد … حسین هم بلافاصله کیرشو با سرعت بیشتری عقب جلو کرد … بعد کیرشو یهو کشید بیرون … یه عالمه آب پاشید تو سر و صورت من و لای خامه ها…بالا رو نگاه کردم دیدم زهل همه رو داره فیلم می گیره… که بعدش برام هرکاری کرد نشد بفرسته … چون وی پی ان هردومون بدرد لای جرز دیوار می خوره …
بعدش بلند شدم رفتم تو آشپزخونه چندورق ژامبون خوردم با ماست و آبمیوه … برگشتم تو اتاق دیدم که نیما داره زهل رو می کنه … حسین هم داشت نگاه می کرد … نیلوفر هم رفته بود اونطرف داشت با یکی تلفن حرف می زد… من وایساده بودم بغل حسین؛ گوشه ی دیوار، داشتم زهل رو که قشنگ داشت از وسط جر می خورد نگاه می کردم… یکربعی نگاهشون می کردم که یهو نیما چشمش به من افتاد … یهو کیرشو از تو کُس زهل درآورد… نیم خیز شد …آرنج منو کشید آورد انداخت رو تخت …بهم گفت خانوم خوشگله! تو هم بیا بخواب ببینم… منو زهل رو مجبور کرد لب تخت بخوابیم طاق باز … هردو پاهامونو تو شکم جمع کردیم… انگار که من اشتباه خوابیده باشم؛ بهم گفت آتوسا عین قورباغه پاهاتو جمع کن تو شکمت!! من بهش گفتم ‌والا من تاحالا قورباغه نبودم که بلد باشم… نیما با خوشمزگی گفت خب الان قورباغه ی من بشو!!! من عین زهل پاهامو جمع کردم …نیما اومد جلوی من … بین پاهام … سر کیرشو تنظیم کرد تو کُسم…بعد مچ پاهامو با دو دستش گرفت بعد هی فشار داد تو کُس من … هی عقب جلو می کرد… حسین هم اومد جلوی زهل که عین من، بغلم دراز کشیده بود، مچ پاهاشو با دست گرفت بعد یهو از عکس العمل زهل فهمیدم که کرده تو… خلاصه هردومونو حدود نیم ساعتی یا بیشتر کردن… و من ارضا شدم … اما نیما هنوز کیرشو عقب جلو می کرد … و بعد یهو کیرشو درآورد و پاشید رو شکم من …حسین و زهل هم چند دقیقه بعدش؛ هردو ارضا شدن…
نیلوفر هم نمی دونم چه مشکلی خورده بود که حدود یکساعت یا بیشتر با موبایلش با چند نفر جر و بحث می کرد که صداشو نمی شنیدیم… وسطش نیما به ما گفت این نیلوفر قاطی بکنه دیگه هیچکی جلودارش نیست!
خلاصه دیگه غروب شده بود… و من هم خیلی خسته شده بودم … و دلتنگ سورنا!! بعدش دیگه ختم کار رو اعلام کردیم و بچه ها رفتن یکی یکی دوش گرفتن و اومدن لباس پوشیدن . کمی آبمیوه خوردن و وسایلشونو جمع کردن….همه خیلی خیلی خسته بودیم …باهم خدافظی کردیم … اول زهل رفت … بلافاصله بعدش نیلوفر و نیما… نیما تا آخرین لحظه دست از شوخی بر نمی داشت…
بعدش حسین رفت زیر دوش و لباس پوشید …به من گفت که خودش میره دنبال سورنا و قرار شد من استراحت کنم …
حسین که از درب رفت بیرون؛ ملافه ها رو جمع و جور کردم….کلی دستمال رو زمین افتاده بود که همه رو جمع کردم …بعدش رفتم تو حموم که برم دوش بگیرم …از بعدِ سکس هنوز لخت بودم … رفتم جلوی آیینه ی حموم … نمی دونم چرا افسرده شدم. خیلی غمگین بودم … نمی دونم چرا؟!.. دیدم کلّ بدنم سفید شده …خامه ها به بدنم تقریباً چسبیده بود و خشک شده بود… و عین خاک کویر تیکه تیکه از هم جدا شده بود … و لاش آب کیر و شیرِ سینه های من نیمه خشک شده بود!!! عین تابلوی نقاشی شده بود بدنم ……حتی لای انگشتای دست و پام… لای موهام خامه رفته بود… موهام چند تیکه اش چسبیده بود به هم … به پیشونیم آب کیر خشک شده چسبیده بود!!! رفتم تو وان وایسادم …شیرِ آب حموم رو روسرم باز کردم… آب جوش رو سرم می ریخت و تمام خامه ها و چربی ها از رو سرم و بدنم و از لای پاهام میرفت به سمت پایین و از لای انگشتای پام میرفت تو جاهم حموم… به لاک انگشتای پام نکاه می کردم…زیر لب شعری که استاد دانشگاهم هفته ی آخر اسفند سر کلاس برامون خوند رو زمزمه می کردم: بار دیگر شهری که دوست می داشتم…

ادامه...

نوشته: آتوسا


👍 2
👎 6
35501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

923335
2023-04-14 09:35:01 +0330 +0330

سلام آتوسا جان از اینکه احترام به مخاطب خودت بعنوان یک نویسنده گذاشتی و البته مخاطب رو در قبال خودت محترم میشماری جای تقدیر و تحسین داره.
از اینکه تلاش کردی تا اینجا سعی کردی با جزئیات بنویسی و قلم نویسی خوبی به جا گذاشتی و لطف اینکه ی مقدار به فضای بی دی اس ام بردی منو به فکر انداخت و تصویرش برام خلق شد.
اگر احساس میکنی که میتونی بنویسی آتوسا جان ۴ هم بنویس من دوباره میام میبینم و امیدوارم آتوسا جان بنویسی چون حس میکنم انتهای جذابی باید به وجود بیاید با توجه به خانواده ات و خانواده شوهرت و دوستات و البته هم دانشگاهیت چون واجد شرایط داستانی هستند که هنوز در جریانه و زنده است.
موفق و مویید باشید

0 ❤️

923336
2023-04-14 09:36:12 +0330 +0330

تا قسمت ۲ خدایی خیلی خوب نوشتی و رو به واقعییت بود
قسمت ۳ هم خوب بود ولی رفت سمت فانتزی
قسمت ۴ دیگه کاملا غیز واقعی / فانتزی / و شلوغ و احساسات زیادی ازش بکار نبردی و فقط طریقه سکس رو نوشتی برخلاف قسمت های اول و دوم که زیاد احساس توش بود
به نظرم حیف شد این داستانت به این سو بره و ناامید کنه مخاطب رو
اگه ادامه داره انقدر شلوغ نکن داستان و احساسات بیشتری بکار ببر تا اینکه ادم حس کنه تند تند نوشتی و خواستی بگی کی داره میکنتت هی

2 ❤️

923422
2023-04-14 21:08:15 +0330 +0330

دیگه زیادی داستان خر تو خر و شیر تو شیر شد ، انگار تو شدی یه برده و بقیه فقط باید حال کنند باهات و تو جیغ و عر بزنی ، مثلاً تو حامله هستی اگه نبودی چه می‌کردی و می‌کردن باهات ، اینجای کار که یکم با عقل جور در نمیاد و غیر واقعی بنظر میاد و داستانی که قرار واقعی بنظر بیاد نباید اینجوری پیش بره .

0 ❤️

923593
2023-04-15 22:45:51 +0330 +0330

چرند . در یک کلام مختصر و مفید . چرند . حیف وقت که واسه خوندن چنین چرندیاتی صرف شه .

0 ❤️

924434
2023-04-21 23:55:15 +0330 +0330

قسمت یک عالی بود دو هم خوب بود. اما سه و چهار اصلا جالب نبود.
بنظرم باید رو همون ناتوانی در مقابل خواهرشوهرت و ناتوانی در فرار از لخت شدن و دستمالی شدن مانور میدادی‌

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها