استاد و شاگرد دلبر

1400/07/19

سلام
اتابک هستم ۳۶ ساله،عکاسی کار میکنم قد ۱۸۰ وزن ۷۸ کیلو از بچگی ورزش کردم،هیکلم مناسبه و شکم ندارم . اغلب اوقات اخمام در هم هستش بخاطر اینکه تو فکر کارهای روزانه و هنریم هستم و به خاطر شغلم سر و کار زیادی با خانم ها دارم،اما همیشه سعی میکنم که به خاطر اینکه لطمه به شغلم نخوره و وجهه اجتماعیم به خطر نیفته رابطه بی حاشیه رو انتخاب کنم …
اشنایی من با این خانم که اسمش رو شادی میزارم از زمانی شروع شد که به دعوت دوستم و با تمایل خودش مدل عکاسی شد و اخر وقت تشریف اورد و ازش عکاسی کردیم ،در حین عکاسی تلفن دوستم زنگ میخورد و میرفت بیرون از اتلیه داخل فضای لابی صحبت میکرد و در طول این مدت من و این خانم تنها بودیم تو اتلیه و من منتظر میموندم تا دوستم بیاد و یکسری نکات نورپردازی رو بهش گوشزد کنم (البته به خاطر تجربه بالاترم در نورپردازی ) در حین این تایمها من سرم پایین بود و گوشیم رو چک میکردم و اینستا رو لایک میزدم گاهی خانم که روی دوربین عکساش رو میدید سوالی میپرسید و من جواب میدادم
من این خانم رو میشناختم دورا دور و ازش خوشم میومد
حتی چند باری باهاش همکلام شده بودم در فضای مجازی اما خب واکنشی نشون نداد و من هم بدون واکنش خاصی ازش دور شدم …
در حین سوال پرسیدناش گاهی نگاهم گره میخورد به چشمای مشکیش که واقعا دلبری میکرد واسه من و اون هم همونطور نگاه میکرد و من بخاطر اینکه قبلا پا نداده بود نگاهمو میدزدیدم
سوالاش تموم شد و وایساده بود جلوی اینه احساس میکردم داره نگام میکنه اروم سرمو اوردم بالا زیر چشمی نگاش کردم دیدم بله داره منو میپاد
چند دقیقه بعد مادرش اومد دنبالش و با مادرش همکلام شدم که گفت دختر من هم عکاسی کار میکنه و خیلی این کار رو دوست داره هرجا تونستین کمکش کنین که امیر دوستم گفت ما هم به یک عکاس خانم احتیاج داریم که بهمون کمک کنه اگه دوست داره بیاد وکلاسهای اموزشی و یاد بگیره چشم ما در خدمتش هستیم و بهش هم کمک میکنیم هم حقوق میدیم
خلاصه کرونا شد و خانم نیومد کلاس و کلاسها بد برگذار میشد شاگردا ترس داشتن از برگذاری کلاس و کرونا
بعد حدود یک ماه و خورده ای یه شب روی پیج شخصیم دیدم درخواست دوستی دارم نگاش کردم دیدم بله شادی خانم هستش
و منم اکسپت کردم و متقابل فالوش کردم دیدم سریع اکسپت کرد
و استوری منو ریپلای زد و سر صحبت باهاش شروع شد
بار قبلی با پیج کاری باهاش صحبت کرده بودم و اون نمیدونست که اون پیج کاری هم پیج من بوده و من هم چیزی نگفتم
و صحبت ها ادامه پیدا کرد به صورت رسمی که بهش گفتم چرا سر کلاس نمیایی گفت بخاطر کرونا و اینکه مادرم مریضی زمینه ای داره و اینکه میترسیم براش
و من بهش اطمینان دادم که مشکلی پیش نمیاد
و اومد سر کلاسها و کار کردن شرو شد
کلا ادم جدی هستم و سر کلاسهای اموزشی هم همینطور بودم
گاها هنرجوها شیطونی که میکردن فقط نگاهشون میکردم تا شیطنتشون تموم بشه
یکی از هنرجوها از برادر زاده خودم بود و در استانه ازدواج بود و سر کلاس به خاطر نزدیکی با من خیلی شیطنت میکرد …
چند جلسه گذشت و به هنرجوها گفتم به خاطر تعطیلات هفته اینده و مسافرت های همه دوستان کلاس برگذار نمیشه
تا هفته بعدی
اوایل هفته بعد من عازم تهران بودم و اتفاقا برادرزاده و اخوی و مادرش هم همراه من بودن
حدود ساعت یک شب بود من به برادرزادم گفتم که با پیج من لایو بزاره حوصلش سر نره چون بقیه خواب بودن و لایو گذاشت
دوستان میومدن و صحبت میکردن تا برادرزادم گفت که شادی سلام میکنه و میگه کجا چنین شتابان و من هم جوابش رو دادم
اونشب حدود ۴ صبح رسیدیم تهران و خوابیدیم فردا عصر من استوری گذاشتم از بارون پاییزی تهران که باز شادی ریپلای زد و گفت چه بارونی دلتنگی
و صحبت شرو شد و از دلتنگی گفت و صحبت کردیم که یهو گفت استاد شما نمیدونی دلتنگی چیه وقتی با یارت رفتی مسافرت! گفتم یارم کیه گفت همون خانمی که باهات بود دیشب توی ماشینت مگه دوست دخترت نبود
من چندتا استیکر خنده فرستادم که نه اون همکلاسی خودت بود که برادرزاده من میشه و این حرفا
یهو بهش گفتم من یه سوال بپرسم؟
گفت جانم بپرسین
گفتم فکر کردی دوست دخترم باهامه حسودیت شد؟؟
یکم مکث کرد گفت اره
گفتم یعنی به من علاقه داری؟
گفت اره
گفتم تو نباید حسودی کنی چون من قبلا سعی کردم بهت نزدیک بشم و خودت نخواستی و من رو رد کردی
تعجب کرد و گفت کی و من هم اسکرین از پیامهای قبلی با پیج کاری براش فرستادم که گفت من نمیشناختم و ببخش اما از وقتی دیدمت جذبت شدم و …
رابطه ما شرو شد …
شادی یک دختر ۱۶۸ سانتی باربی کمر باریک با چشم و ابروی مشکی و موهای لخت مشکی بلند تا کمر و لبهای قلوه ای که وقتی رژ قرمزش رو میزد نمیتونستی ازش چشم برداری
البته لبهای من دست کمی از لبهای شادی نداره
یه دختر جذاب سکسی بدون عمل
روزها گذشت و علاقه ما به هم بیشتر میشد و هفته ای یک بار با هم بیرون میرفتیم البته به صورت مخفیانه
وقتی سر کار میخواستم برم با خودم میبردمش و کلی باهاش تمرین عکاسی میکردم
بارها سر کار رفتیم با هم و این دختر زیبا من مغرور رو به وجد میاورد
تا اینکه برای اولین بار با هم تنها شدیم توی دفتر من
با چشمامون به هم نگاه میکردیم و با نگاهمون حرف میزدیم با هم جفتمون میدونستیم چی میخوایم و چند تا بوسه طولانی جوری که نفسمون بند اومد رد و بدل شد وقفلی زده بودیم روی لباهای هم
رفتم سمت گوشش گفت اَتا نه چون عادتم
و اینکه دوست ندارم اینجا با هم باشیم
احساس امنیت نمیکنم و من بهش احترام گذاشتم
ده روز ی گذشته بود که با هم رفتیم سر کار برگشتنی دم خونشون پیادش کردم شب بود وقتی خواست پیاده بشه بهم گفت نمیخوایی منو دعوت کنی خونت؟
گفتم منتظر بودم که خانم حالش خوب شه
و هماهنگ کردیم واسه پس فردا صبح
روز موعود رسید ساعت ۹ صبح رفتم دنبالش اومدیم خونه
نشستیم با هم صبحانه خوردن و صحبت اصلا یادمون رفته بود که ما دنبال یه همچین فرصتی بودیم
یک ساعتی گذشت و سکوت حکم فرما شده بود بینمون نشسته بودیم روی کاناپه که ازش خواستم بیاد بغلم و اومد خودشو انداخت توی بغلم
و اروم اروم بوسه های ما شرو شد
مگه از لبهای هم سیر میشدیم
دستم توی موهاش بود و نوازش میکردم
یکم جابجا شدیم و پیچیده بودیم به هم روی کاناپه بوی نم بارون میومد که عطرش از لای پنجره نیمه باز میومد داخل و جفتمون عاشق بارون
نیم ساعت بعد دوتامون برهنه بودیم روی همون کاناپه ازش خواستم واسم بخوره گفت دوست ندارم
اصرار نکردم دوس نداشتم مجبورش کنم به کاری که دوست نداره
از گردنشلیسیدم و اومدم پایین روی سینه های ۷۵ خوشفرمش حسابی لیسیدمشون و اومدم پایینتر روی نافش و اروم چرخوندمشپاااش از کاناپه پایین و به شکم روی کاناپه بود
وای اون باسن خوشفرم و کمر باریک کمرشو لیس میزدم و دست میکشیدم روی بهشتش که هر لحظه خیس تر میشد اومدم پایین تر لای بهشتشو باز کردم دیدم که صورتی خوشرنگی هستش بدون لبه های اضافه واسه اولین بار خواستم بلیسم که از مزش خوشم نیومد و به چند بوسه خطمش کردم
بهش گفتم اماده ای گفت اره گفتم کجا کنم گفت جلو بستست گفتم خودم میدونم تو بگو چکار کنم گفت هر کار دوست داری فقط مراقبم باش
متوجه منظورش شدم دمر خوابوندمش روی کاناپه و خودم خوابیدم روش و کیرمو گذاشتم لای پاهاش از زیر شکمش دست بردم تنظیمش کردم روی بهشت شادی و اروم اروم شروع کردم به تلمبه زدن حدود سه چهار دیقه بعد ارضا شد و من ادامه دادم و در این حین گوشش رو میخوردم که به شدت روش حساس بود و گاها لبای خوشفرمشرو با برگردوندن سرش بهم هدیه میداد و من هم قفل لباش میشدم تا دوباره بعد ده دیقه ارضا شد
کنار هم دراز کشیدیم و پیچیدیم به هم که گفت تو نشدی گفتم نه گفت اروم فقط توش کن مراقب باش گفتم باشه و ژل لیدوکایین اوردم مالوندم به سوراخ کونش و یک انگشت رو داخل کردم و بعد چند دیقه انگشت دوم
و ازش خواستم هر وقت اماده بود بهم بگه
چند دیقه بد گفت امادم
فقط اروم
منم خیلی اروم سرشو فرستادم داخل کونش و نگه داشتم ازش پرسیدم اذیتی گفت نه خوبه و همینطور اروم اروم همه کیرمو جا کردم توی کونش و تا جا باز کنه در حین این کار از لبهاشو گوشش قافل نبودم که حواسش پرت باشه و درد نکشه
دیگه جاش وا شده بود و من تلمبه میزدم
اصلا حواسم نبود که ژل لیدوکایین به تخمام خورده و هر کاری میکردم ارضا نمیشدم و توی این فاصله شادی دو بار دیگه ارضا شده بود
بلند شدم و رفتم حمام با شادی خودمونو شستیم و اومدیم دراز کشیدیم
گفت چرا نشدی و من دلیلشو گفتم و دوباره شرو کردیم و اینبار تو حالتهای مختلف یک بار شادی نشست روی کیر من که اذیت شد البته خودش دوست داشت پوزیشن بعدیمون تو حالت داگی بود که واقعا لذت بخش بود چون توی این حالت هم وقتی برمیگشت صورتش رو میدیدم هم موهاش روی کمرش بود و قوس کمر باریکش و کون خوشفرم که توی حالت داگی شکل قلب میشد
وثتی میچسبیدم بهش و تا تهش فرومیکردم و شادی لذت میبرد و من در حالتی که خودمو چسبونده بودم بهش و سینه هاش توی مشتم بود و بیخ گوشش حرفای عاشقونه میزدم و از اندامش تعریف میکردم …
دمر توابوندمش چون واقعا دیگه داشت کم میاورد و گفت اذیت دارم میشم
خوابیدم روش
شرو کردم تلمبه زدن تند تند لبهاش رو خوردن و شادی پاهاشو به باسن من فشار میداد تا ارضا شدم و شادی هم با من ارضا شده بود و من ابمو خالی کرده بودم توی کون شادی
توی همون حالت دراز کشیدیم که گفت بریم حمام رفتیم و همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون و من شروع کردم به معجون درست کردن واسه جبران انرژی از دست رفته که گوشیم زنگ خورد یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۱:۳۰ ظهره گفتم شادی بزن رو پخش ببینم کیه دیدم یک خانم بود گفت نوبت داشتیم واسه ساعت ۲ عکاسی عقد که تاخیر داریم تا ساعت سه
منو شادی چشمامون چهارتا شد چون اصلا یادمون نبود
و به بهونه تاخیر گفتم که من نمیتونم اون تایم بیاو همکارم میاد و با همکارم تماس گرفتم گفتم برو سر این کار من برنامه دارم نمیرسم
نگاهی به شادی کردم
دیدم خستست
معجونش رو بهش دادم و گوشت از فریزر دراوردم و شروع کردم به کباب تابه ای درست کردن که فقط انرژیش رو برگردونم
غذامون که اماده شد خاموش کردیم و گرفتیم خوابیدیم تا حدود ساعت ۴:۳۰ عصر که با بوسه هایی شادی بیدار شدم
غذا خوردیم و راه افتادیم سمت دفتر
الان که من این خاطره رو مینویسم ساعت ۵:۵۱ دقیقه صبح هستش و یکسال از اشنایی من و شادی میگذره
از اردیبهشت فتنه گری های همکاران شادی رو از من دور کرد
کار به جایی رسید که شادی توی روی من ایستاد
و من سکوت کردم گفتم زمان همه چیز رو مشخص میکنه
اما من مغرور بعد از سالها که از یک تجربه تلخ گذشتم
دوباره عاشق شدم که این عاشقی هم یک تلخی بی پایان رو برام به همراه داشته تا اینجا
ببخشید که طولانی شد و عذر خواهی بابت نگارش بدم

نوشته: اتا


👍 2
👎 8
29901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

836820
2021-10-11 01:29:05 +0330 +0330

کپی برابر اصل نیست !

2 ❤️

836838
2021-10-11 02:57:45 +0330 +0330

امان از فتنه گر ها
اصن مرگ بر فتنه گر✊🏼✊🏼✊🏼
جقی تو نهایتا بتونی بعد از عکاسی جق بزنی و تمام
رو دختر مردم توهم نزن کونی

2 ❤️

836897
2021-10-11 11:10:34 +0330 +0330

مرحوم علاقه ی زیادی به استمنا با عکسای الهام چرخنده و زینب ابوطالبی داشت

0 ❤️

836918
2021-10-11 14:12:52 +0330 +0330

من باهات هم دردم و درکت میکنم چون برای من هم همچین اتفاقی افتاده البته به يک شکل دیگه امیدوارم که شادی زود‌تر سر عقل بياد وبه حرف دیگران گوش نده

0 ❤️

836950
2021-10-11 20:32:56 +0330 +0330

جدی
بیزینس من
حرفه ای
کشتی مارووووووو
نکن اینجوری آدم یاد احمدی نژاد می افته

0 ❤️

837038
2021-10-12 02:21:27 +0330 +0330

اتا یا عطا البته دسته تا عصا تا بیخ تو کونت بیشتر بهت میاد ژل لیدوکایین رو هم حتما از مامی جونت گرفتی دیگه نه فقط آروم جق بزن اسگل با ژل جق زدی الان تازه فهمیدی مثل مرغ پوست کنده شده دولت 😂😂🤣

0 ❤️




آخرین بازدیدها