تله عشق (۲)

1402/03/09

قسمت قبل

داستان گی هست اگه دوست ندارید نخونید

پشت بهش سرمو گذاشتم رو بالشت کل خاطراتمون از ذهنم داشت میگذشت
کم کم چشام تر شد و گریه ام شروع شد نتونستم جلوی خودمو بگیرم
بین عقل و قلبم یه جنگ بزرگ راه افتاد قلبم میگفت شاید اون کسی که به مرصاد پیام داده دوستشه شاید خواهرشه شاید چه میدونم یه آشناست اما از اون طرف عقلم میگفت
مرصاد که خواهر نداره دوست و آشنا هم همچین پیامی نمیده دیگه به هق هق افتادم که مرصاد از خواب بلند شد یک دفعه گرمای لبشو رو گونم احساس کردم خودمو عقب کشیدم و صبح بخیر گفتم همزمان آرمان هم اومد تو اتاق من بدون حرفی رفتم تو آشپزخونه و صبحونه حاضر کردم اما بازم خیالات دست از سرم بر نداشت هرچی سعی کردم یادم بره نشد و دوباره آبشار اشکم سرازیر شد مرصاد اومد تو اشپزخونه وقتی دید دارم گریه میکنم اومد بغلم کنه اما پسش زدم تا خواست حرفی بزنه گفتم :

+صبحونه حاضره آرمانو بیار صبحونه بخوره و ببر برسون خونه بچه رو
_باشه ، آیهان چیزی شده ؟!
+نه فقط یکم کسلم
آرمان بیا داداش صبحونه حاضره
دیر هم شده
–اومدم دادااااااااااااش

آرمان صبحونشو خورد و مرصاد هم خورد آرمان را رسوند خونه و بعدش رفت سر کار
منم برای اینکه حواسم پرت بشه رفتم بیرون به همین بهانه مدرسه قبلیم رفتم تا برای کنکور ثبت نام کنم رسیدم مدرسه و مدیر ازم استقبال کرد کارای ثبت نام انجام شد و
برگشتم خونه کنکور واسه یک ماهه دیگه بود وقتی پام تو خونه باز شد دوباره خیلی خیالات اومد سراغم قضیه پیام اون دختره خیلی درگیرم کرده بود بهترین راه این بود از مرصاد بپرسم
منتظر بودم اول رفتم سمت دفتر خاطراتم و یک صفحشو باز کردم (امروز دوباره این کاغذ و قلم محرم این دل شده ،زندگی بازیای قشنگی داره چالش های عجیب…)
روزی که با مرصاد آشنا شدم با خودم گفته بودم این پسر فرق داره اونم مثل منه اونم درد داره و سعی میکنه با من دردشو خوب کنه ولی اشتباه بود با پیامی که امروز دیدم کل غرورم شکست کل وجودم آتیش گرفت نه از سر حسادت نه از اینکه چرا با اون دختره هست
بلکه بخاطر اینکه چرا با من این کارو کرد ، چرا وقتی حسش عادیه اومد سراغم ، من نمیخوام دست رو مال مردم بندازم ، نمی‌خوام حق یکی دیگه را بخورم ،من وجودمو بهش دادم ، رسما خودمو و آبرومو در اختیارش گذاشتم ،شاید دختر نباشم اما پسر بودنمو بهش بخشیدم. این قدر واسه خودمو و خودش ارزش قائل شدم که به کس دیگه ای جز خودش فکر نکردم. دفترو بستم مثل عادت همیشگیم رفتم آشپزی کردم و برای شام غذا درست کردم میز را چیدم و منتظر بودم مرصاد بیاد اومد سلام و علیک کردیم :

+آیهان چی شده ؟!
_هیچی
+چرا دروغ میگی امروز که صبح داشتی گریه میکردی
الانم اینجوری چی شده آخه عشق من
_کیانا کیه ؟!
+ببخشید ؟؟؟؟
گفتم کیانا کیه ؟
+آهان پس معلوم شد آیهان من حسودی کرده
_من حسود نیستم ولی به چه جرات اینجوری بهت پیام داده
اصلا کیه من تاحالا بهت نگفتم خل و چل اونوقت این دختره اینجوری گفته ؟!
+عشقم فردا میاد خودت میفهمی کیه
اما بدون هیچ رابطه ای بین ما نیست درسته رابطه ای نیست که اینجوری حرف میزد رابطه داشتی چیکار میکرد
+آیهان جان الان بی‌خیال شیم ببین بخدا چیزی نیست
فردا خودت میفهمی کیه
فعلا چیزی نمیگم ولی بعدا آقا مرصاد
+الان مثلا قهری ؟!🤣
بله که قهرم
+خب پس این پاستیل هارو هم میدم به یکی
_چی پاستیل کو ؟!
+بیا عزیزم
یک کیلو گرفتم میدونم عاشق پاستیلی
اما بعد شام بخور باشه!
_باشه
شام خوردیم و ظرفا رو جمع کردیم و شستیم و رفتیم خوابیدیم
صبح مرصاد زود بلند شده بود
رفتم دستشویی
بعد که کارم تموم شد اومدم بیرون
مرصاد صدام کرد
+آیهان بیدار شدی ؟!
_اره،
+بیا صبحونه حاضره عشقم
_اومدم
رفتم سمت آشپزخونه
و بله عاقا مرصاد سفره چید اونم چه سفره ای
نون تازه ،خامه،مربا،چای تازه دم ،عسل
یه صبحونه مفصل خوردیم بعد صبحانه مرصاد گفت
+آیهان امروز قراره کیانا بیاد اینجا ،
_چی چرا اینجا
اصلا وایسا ببینم کیه اون دختره اینجا چی میخواد؟
+وایسا اروم
کیانا دختر عمومه منو و اون باهم بزرگ شدیم ببین خانواده من که می‌دونی بابام شیش ماه از سال این کشوره شیش ماهه دیگش یه جای دیگه مامانم که دکتره شوهر کرده رفته
من پیش عموم بزرگ شدم و کیانا هم بخاطر همون اینجوری پیام داده حالا قضیه روشن شد
از خودم خجالت کشیدم خیلی‌ زود قضاوت کرده بودم فوری از روی صندلی بلند شدم
رفتم مرصاد رو بغل کردم و لباشو بوسیدم
_ببخشید
+اهان اینا آیهان من برگشت

منو کشوند تو بغلش و گفت بیا توله که منو کشتی از دیروز تا الان بعد از آشتی کردن با مرصاد یه مقدار خونه را مرتب کردیم یکم اهنگ گوش دادیم بعدش هم که مرصاد هوس ماساژ کرده بود و از اونجایی که دوره ماساژ درمانی دیده بودم رفت تو اتاق و منم رفتم هر وقت لخت میشد بدنش برام تازگی داشت اون سینه های سپر شده اون شکم نسبتا تخت
اون بازوهای مردونه اون دست های کشیده و رگ دار موهای سینش که تا بالای نافش امتداد داشت همه اینا برام تازگی داشت مخصوصاً رنگ پوستش سبزه خیلی جذاب بود
مرد من فرشته من همزمان که ماساژ می دادمش تو ذهنم داشتم رویا میبافتم
بعد از اینکه کارمون تموم شد رفتیم حموم بعد از حموم حدود ساعت هفت غروب بود که صدای زنگ در اومد ،آره کیانا بود مرصاد رفت استقبالش ،وقتی اومد داخل سنگینی نگاهشو قشنگ حس کردم

_سلام
+سلام خانوم خسته نباشید من آیهانم ،خوش آمدید مشتاق دیدار
قربونت خیلی ممنون منم خیلی‌ دوست داشتم از نزدیک ببینمت
٫٫باشه حالا بعدا احوال پرسی کنید الان برید داخل
کیانا دختر خوشگلی بود موهای بلند و مشکی کع تا زیر کمرش بود هیکل لاغری داشت
رنگ پوستش سفید بود در برابر هیکل لاغرش باسن و سینه های رو فرمی داشت
خلاصه همه اینا مرصاد با کیانا رفتن داخل تو حال نشستن منم رفتم چایی بیاریم
خواستم همه چیز بی نقص باشه نمیدونم چرا ولی از کیانا میترسیدم چایی هارو تو سینی گذاشتم و بردم

_خب پس آیهان تویی ؟
+بله منم
مرصاد ، شیطون شدیا!
٫٫شیطون چیه بابا 😂
+خب آیهان چند سالته
_من ۱۸سالمه
+نه خوبه نسبت به سنت قیافه بچگانه تری داری ،نه خوشم اومد
یک دفعه کیانا روبه مرصاد گفت
+مرصاد برو بستنی بگیر بیار از وقتی اومدم ایران نخوردم حسابی هوس کردم
بله استاد الان میرم
مرصاد رفت سمت در
همیشه عادت داشت موقع رفتن من برم
رفتم دم در بهم گفت
+آیهان کیانا زیادی حرف میزنه تو ناراحت نشو
باشه خیالت راحت
+قربونت برم من میرم سریع میام تو چیزی نمیخوای ؟!
فقط سریع برگرد
+باشه عشقم
مرصاد رفت منم رفتم تو حال
نشسته بودیم که کیانا گفت چجوری این کارو کردی ؟!
ببخشید کدوم کار ؟!
با لحن توهین آمیز گفت
+خودتو به اون راه نزن چجوری مخ مرصاد را زدی اون اصلا اینجوری نبود!
ببخشید چجوری نبود ؟!
+اهل کونیا نبود
کیانا خانوم لحنتون خیلی توهین آمیزه
+چیه بهت برخورد
منو نگاه من یه عمره با مرصادم هیچی از خوشگلی کم ندارم موندم چجوری اومد سمت تو
_کیانا خانم من دارم ناراحت میشم
+ناراحت میشی
ببین مرصاد مثل تو نیست
اون اهل این کارا نیست
الان نگاه نکن عاشقانه باهات رفتار میکنه
بعدا مثل سگ باهات رفتار میکنه
_من به مرصاد اطمینان دارم
+به چی دلخوش کردی ؟!
_به خودش به مردونگیش
+اخه تو کونی چی میفهمی بدبخت این زندگی نیست این اوج بدبختیه ،مرصاد حالش از آشغالایی مثل تو بهم میخورد چجوری شد که اومد سمت تو موندم
حتما جادو کردی ،یا بهتر بگم تهدیدی چیزی وسطه
_با صدای بلند داد زدم خفه شو
عصبی شد اومد سمتم زل زد تو چشام و گفت تو کونی ارزش نداری یه آشغالی حواست باشه با کی داری حرف میزنی یادت باشه داری زندگی مرصاد و خراب میکنی اون میتونه عادی باشه
در همین حین مرصاد اومد دیگه کیانا چیزی نگفت اصل انگار نه انگار که منو خرد کرد خیلی ریلکس نشست و به من گفت برو آشپزخونه ظرف بیار رفتم و آوردم حالم بد بود ولی نباید کاری میکردم غذا حاضر کردم سفره چیدم غذاهاشونو که خوردن با کمک مرصاد سفره را جمع کردم و جای کیانا را نشون دادم که بره بخوابه منم رفتم تو اتاق مرصاد هم اومد تو اتاق
سرمو گذاشتم رو بالشت و مرصاد هم باهام خوابید من سمت راست خوابیده بودم و مرصاد وقتی بغلم کرد فهمیدم لخته یکم خودشو از پشت بهم مالوند و فهمیدم دلش سکس میخواد دستمو رسوندم به کیرش و گرفتم و بالا پایین کردم پوزیشن عوض نشد همونجوری مرصاد شلوار و شرتمو در اورد و کاندوم کشید رو کیرش و ژل ریخت رو سوراخم و سر کیرشو گذاشت و فشار داد سوزش شروع شد درد داشتم مرصاد هم حواسش بود زیاد اذیت نشم تلمبه هاش شروع شد یه دستشو از زیر سرم رد کرد حالت کمربند دورم بود اینقدر تلمبه زد که ارضا شد خواست منو ارضا کنه که نذاشتم فقط با دستمال خودمو تمیز کردم مرصاد فهمیده بود یه چیزی شده منو کشوند تو بغلش و چشاشو بست دوباره چشام خیس شده بود نتونستم طاقت بیارم از تو بغلش بیرون اومدم رفتم سر کمد لباس هام ساعت حدود سه صبح بود لباس پوشیدم کیفمو برداشتم و یه سری خرت و پرت ریختم توش دفتر خاطراتم را برداشتم و یه نامه برای مرصاد نوشتم

(مرصاد الان که این نامه را میخوانی من رفتم ،ببخشید حق داری هرچی بگی ،من دیگه طاقت ندارم تو زندگیت عادیه پس ازدواج کن بابا شو و به منم فکر نکن من چیزایی که برام خریدی را نبردم فقط یه دونه از پیرهناتو برداشتم بابت همه چیز ممنون خداحافظ عشق من)
نامه را بالا سرش گذاشتم و گونشو بوسیدم رفتم تو حال انگار همین دیروز بود که با یه وضع مریض اومدم تو این خونه اشکام سرازیر شد در خانه را باز کردم و رفتم نمیدونم چیکار کنم مرصاد و با کیانا ول کردم میخواستم برگردم اما نه ،مرصاد حق زندگی داره بزار شاد باشه پیرهنش هنوز تو بغلم بود اومدم تو کوچه و راه افتادم نمیدونم قراره کجا برم نه خونه بابام جا دارم نه خونه خودم البته اون خونه برای من که نبود همینجوری راه افتادم یعنی چی قراره پیش بیاد یاد روز های با مرصاد افتادم یاد زمانی که قهر میکرد یاد زمانی که فقط برای اینکه منو ببینه چجوری تلاش کرد باهام تماس برقرار کنه یعنی این‌قدر سریع تموم شد گوشیمو برداشتم و آهنگ پلی کردم آهنگ منو و مرصاد اهنگ تابستون سرد از اکس بند
(دوستم داری که گیر میدی به من
نگاه میکنی زیر چشی به من
نمیدونی چه حس خوبیه که
عشقت رفته تو پوست و جون من
همه میدونن عاشقتم ،تو هم بگو دوسم داری روبه روی من
قربونت میرم دم و دقیقه من
ناز نکن بغلو بده من
یه حس عجیب و غریبه حس این روزای دله من
همه میدونن دیوونتم
همه میدونن خرابتم
عشق من
حتی تو تابستون اگه یه شبایی کنارم نباشی سرده
دم و دقیقه دلم میگه کجاست دوست پسر نامردت
پی تو میگرده
بت عادت کرده اگه مثل من پای عشقت اینجوری بمونی شرطه)
با آهنگ لب خونی میکردم خدایا با رفتن من کلا مرصاد فراموشم کنه کلا منو از ذهنش بندازه بیرون همزمان که دعا میکردم صدای زنگ تلفن اومد

نوشته: شاهزاده تاریکی

ادامه...


👍 9
👎 1
5301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

930652
2023-05-30 23:53:06 +0330 +0330

ایول ، قشنگ بود
بد جایی تموم کردی زوتتر ادامشو بزار

1 ❤️

930684
2023-05-31 02:17:53 +0330 +0330

قسمت قبلی گفتم کیرم تو عشق این قسمت میگم عشق گوهی بود که به خوردنش نمی ارزید

0 ❤️

930726
2023-05-31 06:33:55 +0330 +0330

هععب
سلام
یه کم ایهان زود تصمیم میگیره و خام و نپخته بازی در میاره
امیدوارم پایان خوبی داشته باشه
مرسی 🩶🪽

1 ❤️

930739
2023-05-31 07:37:48 +0330 +0330

Redroger0 حتماً ادامشو میزارم ،ممنون بابت کامنت زیبات
Sexiroos عشق هر جوری هم باشه عشقه بلاخره بالا و پایین داره بعضی وقتا تو رو به عرش میبره بعضی وقتا تو رو به فرش میکوبونه
Nezha جان خب اونموقع بچه بودم و چیزی حالیم نبود ،غرورم شکسته شد خودتو بزار جای آیهان تو اون سن چجوری می‌خوای منطقی فکر کنی ؟!❤️

0 ❤️

930746
2023-05-31 08:49:11 +0330 +0330

دوست داشتن ودوست داشته شدن خیلی زیباست،،و کلا زندگی یعنی همین،،امیدوارم همه این حسهای قشنگ رو تحربه کنن
لایک به احترام عشقت

0 ❤️

930993
2023-06-01 12:05:33 +0330 +0330

خیلی بد جایی تموم کردی لطفا اگه میخوای همیشه اینجوری تموم کنی حداقل قسمت بعدش اماده بزار
در کل داستانت خیلی قشنگ لطفا هرچه زودتر ادامش بزار

1 ❤️