خاطرات دختری با موهای خرمایی (۱)

1401/07/15

سلام، اسم من ساراست ،دختری با موهای خرمایی رنگ .مادر بیچارم بعد از اینکه من رو بدنیا اورد عمرشو داد به شما.من ک قیافشو هیچوقت ندیدم ولی بابام همیشه بهم میگفت موهای خرمایی و دماغ عروسکی ام به مامانم رفته، میگفت هروقت منو میبینه یاد مادرم میوفته و مادرم بدجوری خوشگل و جذاب بوده.بعد مرگ مادر خدابیامرزم،پدرم شروع کرد به مصرف مواد مخدر،روز به روز دوز مصرفش بالاتر میرفت و تا به خودش اومد دید همه خونه زندگیمون رو برا مواد فروخته و آواره کوچه خیابونمون کرده.تقریبا دوازده سالم بود ک مجبورم میکرد برم سرکار تا بتونه خرج موادشو دربیاره.من هم هر کاری میتونستم انجام میدادم، از فروختن جوراب سر چهارراه بگیر تا کارگری توی کارخونه بسته بندی مواد غذایی.تقریبا شونزده سالم شده بود و موهای خرمایی ام به کمرم میرسید و سینه هام دیگه بیرون زده بود و خانومی شده بودم برا خودم ک یه روز طرفای ظهر از سر کار برگشتم خونه و دیدم یدونه ماشین خارجی جلوی درب زوار در رفته خونمون پارک کرده.بچه های محل دور ماشین جمع شده بودن و از اینکه یه ماشین خفن خارجی پاش به یه محله توی پایین شهر باز شده بود تعجب کرده بودن‌.علی،بچه محلمون،تا منو دید با هیجان هرچه تمام تر گفت:
سارا کجایی تو؟! صاحب این ماشین خارجیه با دوتا نوچه گولاخش رفت تو خونتون،زودباش برو ببین چخبره.
ترسیدم،قدمهام رو تند تر کردمو کلید انداختمو رفتم تو خونه،علی راست میگفت،دوتا آدم گولاخ داخل حیات خونه ایستاده بودن ولی اصلا براشون مهم نبود ک من وارد خونه شدم‌.بابام داخل خونه نشسته بود و تا منو دید بلند گفت:بالاخره این دختر خانم خوشگل ماهم تشریف آوردن
از سر حال بودن بابام معلوم بود ک تازه از پشت منقل بلند شده و نشئه اس.رومو از سمت بابا برگردوندم به سمت مردی ک روبه روش نشسته بود.یه مرد با موهای سفید نسبتا بلندی ک روی پیشونیش ریخته بود و معلوم بود موهاش رو رنگ کرده.سرش رو از سمت پدرم به سمت من برگردوند و با چشمای قهوه ای رنگش به من خیره شد.
پدرم ادامه داد: سارا جان ایشون آقا کیوان هستن،اومدن شمارو ببینن
شستم خبردار شد ک یه خبرایی هست و خبرش هم قطعا خبر خوبی نیست، توی دلم گفتم آخه این آقا کیوان با این یال و کوپال چرا باید بخواد من رو ببینه؟ تو افکارم بودم ک کیوان بلند شد و یه پاکت به پدرم داد و گفت: اینم پولت،بدهی هات رو هم فراموش میکنم
اینو گفت و اومد سمت من و مچ دست راستم رو گرفت، جا خوردمو خواستم مچ دستمو از دستش دربیارم ک بابام رو کرد به من و گفت: این آقا کیوان آدم خوبیه، به من قول داده ک اذیتت نکنه و بهت کار خوبی بده لطفا شر بپا نکن و باهاش برو.
فهمیدم قضیه از چه قراره،مردک عوضی من رو فروخته بود،عصبانی شدم و هرچی از دهنم درمیومد به پدرم گفتم هرچی زور داشتم توی مچ دستم اوردم تا بتونم از دست کیوان خلاص شم ولی بیفایده بود. با دست چپم یه سیلی محکم به کیوان زدم ک خیلی عصبانی شد و دستم رو پیچوند طوری ک از پشت چسبیدم بهش،خم شد و در گوشم گفت:دختر جون بخوای نخوای پدرت تورو به ما فروخته،پس وزه بازی درنیار و با زبون خوش برو بتمرگ تو ماشین.
دستم رو گرو گرفته بود و نمیتونستم برای رها شدن از دستش تقلا کنم،تنها سلاحم زبونم بود ک فقط و فقط به پدرم فحش میداد،انگار میدونستم دیگه کار از کار گذشته و فقط میخواستم عقده این چند سالی ک به جای درس و مشق برای اون عوضی کارمیکردم رو سرش خالی کنم.کیوان با سر به نوچه هاش اشاره کرد ک بیان و من رو ببرن تو ماشین.یکی از اون دو نفر ک ریش پرپشتی داشت اومد سمتمو از رون پام گرفت و من رو انداخت رو شونش،دیگه سروصدام به گریه تبدیل شده بود و از کیوان میخواستم ک دست از سرم برداره.هیمنطور روی شونه نوچه کیوان بودم و به پشتش مشت میزدم ک ولم کنه ولی عین خیالش نبود و به سمت درب خروجی خونه میرفت.توی همون حالت بودم ک پدرم رو دیدم ک سروصداهای من اصلا براش اهمیتی نداشت و با حرص پاکت کیوان رو باز کرده بود و داشت پول های داخلش رو میشمرد. با دیدن این صحنه بود ک چشمام سیاهی رفت و بیهوش روی شونه نوچه کیوان افتادم.
چشمم رو ک باز کردم روی یه تخت با رو تختی سفید افتاده بودم،نمیدونستم کجام.خواستم بلند شم ک فهمیدم مچ دستها و پاهام با طناب قرمز رنگی به پایه های تخت بسته شده.سقف و دیوار های اتاق با کاغذ دیواری طلایی خیلی مجللی پوشیده شده بود.لباس هام عوض شده بود و با یه نیم تنه قرمز ک فقط سینه هام رو میپوشوند و یه شلوارک جین ک تا بالای زانوهام بیشتر نمیومد روی تخت افتاده بودم.به خودم اومدم و بلند صدا زدم:آهای کسی اینجا نیست؟عوضیا من کجام.
یکی دو دقیقه بعد زنی تقریبا پنجاه ساله وارد اتاق شد و با لحن مهربونی گفت:دخترم بالاخره به هوش اومدی؟الهی بمیرم برات،الان برات غذا میارم
+من کجام؟شما کی هستین؟

  • مگه یادت نمیاد؟اینجا خونه این کیوان از خدا بیخبره،البته یکی از خونه هاش،اسم من هم بلغیسه صبحها میام خونه کیوان رو تمیز میکنم و شبها میرم پی کارم.چیشد ک گیر کیوان افتادی؟این آدم درستی نیست،خدا میدونه چ خوابی برات دیده
    +لطفا این طناب هارو باز کن،بزارید من برم!خواهش میکنم بلغیس خانوم
    -اتفاقا کیوان تاکید کرد ک نباید این طناب هارو باز کنم،مثل اینکه خیلی عصبانیش کردی!بزار من برم غذاتو بیارم
    رفت و چند لحظه بعد با یه سینی ک توش برنج و قرمه سبزی گذاشته بود برگشت
  • ببین اگه من رو باز کنی و اجازه بدی برم هر کاری ک بخوای برات انجام میدم،اصلا این کیوان با من چیکار داره؟ من ک بهش آسیبی نرسوندم آخه!
    بلغیس سینی غذا رو روی میز عسلی کنار تخت گذاشت و همونطور ک بالشت پشت سرم رو تنظیم میکرد تا سرم بالاتر بیاد و بتونم غذا بخورم گفت:مگه مغز خر خوردم ک آزادت کنم؟اونوقت کیوان من رو به جای تو میبنده به تخت.
    قاشق اول رو سمت دهنم گرفت و گفت: بخور دخترم،بخور جون بگیری.
    خواستم ناز کنم و دهنم رو ببندم ولی بدجوری گرسنه بودم و بوی قرمه سبزی بلغیس خانوم اونقدر خوب بود ک نمیگذاشت مقاومت کنم.همونطور با دهن پر گفتم:شما نمیدونی قراره با من چیکار کنه؟
    -نمیدونم،ولی هرکاری ک میکنه پول خوبی توش داره،هر از چندگاهی دخترای همسن و سال تورو میاره اینجا و یه هفته ای نگهشون میداره و منم شب
    میرم صبح میام و میبینم غیبشون زده،تو اولیشون نیستی فکر نکنم آخری هم باشی.کیوان به خاطر اینکه سرم تو کار خودم باشه پول خوبی بهم میده،منم دختر دم بخت دارم و اصلا دوس ندارم حقوق خوبشو از دست بدم،برای همین اصلا به کارش کار ندارم ولی از دخترایی ک میان اینجا سرگذشتشون رو پرسیدم،معمولا دختر های بدبخت بیچاره پایین شهری ان ک پدر مادرشون غرض زیادی بالا آوردن و نمیتونن خرج زندگیشون رو بدن،منم مثل تو خیلی دوس دارم بدونم از این خونه ک بیرون میرن چی به سرشون میاد.میگما تو سرگذشتت چی بوده؟
    حس خوبی از بلغیس میگرفتم،شاید به خاطر این بود ک هیچوقت هیچکس غذا تو دهنم نگذاشته بود وازم مراقبت نکرده بود.برای یه لحظه احساساتی شدم و زدم زیر گریه و تموم ماجرا رو براش تعریف کردم
    دل بلغیس به حالم سوخت و با دستاش اشکامو پاک کرد و یدونه قرص گذاشت تو دهنم و گفت:گریه نکن دخترم بیا این قرص رو بخور یه چند ساعتی با خیال راحت خواب میوفتی،منم از دست گریه هات خلاص میشم،انشالله ک تهش خیره
    قرص رو تو دهنم گذاشت با کمکش آب رو خوردمو قورتش دادم و بخواب فرو رفتم.نیمه های شب بود ک یه نفر کلید انداخت و وارد خونه شد،به خاطر ترسی ک داشتم خودمو به خواب زدم و خیلی با احتیاط زیر چشمی اوضاع رو میپاییدم.بعد از چند لحظه کیوان با همون تیپ اتو کشیده اش وارد اتاق شد.ترکیب چشم های قهوه ای و موهای سفید یخیش با ته ریش و بدن ترکه ایش بدجوری به دل مینشست،ولی هرچقدر هم ک در ظاهر جذاب به نظر میرسید در باطن یه خلافکار بی همه چیز بود ک دخترای مردمو بدبخت میکرد.کتش رو درآورد و دوتا دکمه بالای پیراهن سفیدش رو باز کرد و روی صندلی کنار تخت نشست و دستش رو به حالت نوازش روی گونه ام کشید، فهمیدم قصد داره بیدارم کنه،چشمام رو باز کردم و گفت:سلام،ببخشید ک بیدارت کردم
    پریدم تو صحبتش و با عصبانیت گفتم:از جون من چی میخوای؟چرا دست و پام رو بستی؟ازت شکایت میکنم حیوون.
    با آرامش هرچه تمام تر گفت:داد نزن،بهت توضیح میدم.من یه عذر خواهی به خاطر اینکه توی خونتون باهات بد رفتار کردم بهت بدهکارم،آخه باید جلوی اون دوتا نوچه گولاخم اباهتم رو حفظ میکردم دیگه.
    همون ابتدای صحبت هاش جا خوردم،اصلا انتظار نداشتم یه خلافکار اینقدر جنتلمن باشه.آروم شدم و به صحبتهاش گوش دادم
    -ببین من توی غمار با پدرت آشنا شدم، پدرت یه احمق واقعیه و بازیش واقعا افتضاس غمارهم ک برای آدم طماع فقط باخته و باخت، به همین خاطر یه مبلغ خیلی زیادی بهم بدهکار شد یکی از افرادم بهم خبر داد ک یه دختر خوشگل داره ک الان که با دقت میبینمت میفهمم خوشگل برا یه ثانیه ته.از اونجایی ک کار اصلی من پیدا کردن دختر برای مهمونی های چندتا گردن کلفته،به پدرت پیشنهاد دادم ک در ازای تمام بدهی هاش و یه مبلغ خیلی مناسب تورو به من بفروشه،پدرت هم مثل تمام معتاد هایی ک مواد غیرتشون رو از بین برده با کمال میل قبول کرد.
    با عصبانیت گفتم:یعنی اون عوضی من رو به تو فروخت تا جنده چند تا آدم عوضی تر از خودش بشم؟
  • حالا نه به اون غلظتی ک تو میگی،ولی آره.ببین من آدم بدی نیستم،اگه یه درصد احتمال میدادم ک زندگی کردن با پدرت بهتر از کار کردن برای منه اصلا سمتت هم نمیومدم،ولی زندگی با اون بدرد نخور فقط زیبایی و خوشگلی تورو هدر میداد.
    کیوان با اینکه آدم عجیب و غریبی به نظر میرسید ولی تمام حرفهاش درست بود،من خوب میدونستم ک در کنار پدرم هیچ زندگی و آینده ای ندارم کیوان فرصت خوبی بود ک از اون منجلاب و زندگی بدردنخور رها بشم. تو حرفهاش پریدم و گفتم:چی به من میرسه این وسط؟آخه جنده شدن ک از اون زندگی نکبتی هم بدتره.
  • شانس بهت رو کرده،قرار نیست جنده بشی،این بندگان خدایی ک من براشون دختر جور میکنم،علاقه خاصی به دختر باکره همسن و سال تو دارن.به خاطر اون صد گرم گوشتت پول خوبی، هم به من هم به خودت میدن،فقط باید یه شب خودت رو در اختیارشون بزاری
    به فکر فرو رفتم،جدی جدی داشتم جنده میشدم،از طرفی دلم میخواست پول خوبی به جیب بزنم از طرفی اصلا دوست نداشتم به همین راحتی بکارتمو از دست بدم،از طرف دیگه میترسیدم اگه مخالفت کنم کیوان یه بلایی سرم بیاره دلمو زدم به دریا و گفتم:حالا چقدر قراره گیرم بیاد؟
  • این کله گنده ها اصلا پول براشون مهم نیست،همه شون جزو پولدار ترین آدمهای کشورن،نترس اگه خوب باهاشون کنار بیای اونقدری بهت میدن ک ارزش کاری ک کردی رو داشته باشه.قبوله یا چی؟
    اونقدری از اون زندگی قبلیه مسخره ام خسته بودم ک به راحتی با حرفهای کیوان خام بشم و تن به جنده شدن بدم
    +قبوله
    -ای قربون دختر زرنگم برم من
    خم شد و لپمو بوسید و طناب های دور دست و پاهام رو باز کرد.
    +من روی کاناپه میخوابم تو هم اگه چیزی میخوای از توی یخچال بردار،در ضمن چیزی از قراردادمون به بلغیس خانم نگی،اون بنده خدا خودشم میدونه اگه چیزی بفهمه مجبور میشم سر به نیستش کنم.
    با علامت سر بهش فهموندم ک بلغیس چیزی از ماجرا نمیفهمه.
    پنج روزی رو توی خونه کیوان با بلغییس گذروندم،توی اون پنج روز بلغیس برام مثل مادرم بود و مثل مادرم دوستش داشتم،تموم جیک و پوک زندگیش رو برام تعریف کرد،یدونه شوهرِ راننده تاکسی داشت و یه دختر به اسم ترنم ک تازه نامزد کرده بود و یه پسر ک برای کار رفته بود ترکیه.توی اون پنج روزی ک با بلغیس سپری کردم فهمیدم ک چقدر شنونده خوبی ام،آخه همیشه بلغیس بعد از اینکه یک ساعتی از دردودلاش تعریف میکرد بهم میگفت" سارا چقدر درد و دل کردن با تو حالمو خوب میکنه"
    این پنج روز با شنیدن دردودل های بلغیس گذشت،کیوان هم شبها وقتی من خواب بودم میومد خونه و صبح هم وقتی خواب بودم از خونه میزد بیرون.شب ششم بود ک با حس نوازش روی گونه هام از خواب بیدار شدم،کیوان بود،از بوی دهانش معلوم بود ک مسته و حال درست و حسابی ای نداره سرش رو به گوشم نزدیک کرد و آروم گفت:کاش میشد تو مال خودم باشی
    جا خوردم،فکر نمیکردم کیوان اینقدر تو کف من باشه.بیچاره با اینکه من رو خریده بود ولی نمیتونست باهام کاری بکنه.ته دلم ازش خوشم میومد و بدم نمیومد یکم باهاش شیطونی کنم،با خودم گفتم بالاخره ک قراره چند شب دیگه جنده کسی بشم ک اصلا نمیشناسمش،چرا الان با کیوانِ جذابِ جنتلمن یکم شیطونی نکنم، البته تو اون وضعیت ک دیدمش دلم هم به حالش سوخت.طاقتم تموم شد و لبهام رو چسبوندم به لبهاش ولی خودش رو عقب کشید
  • من ک قراره یکی دو روز دیگه جنده بشم،چطوره الان با خودت یکم تمرین نکنم هان؟
  • آخه
    +آخه بی آخه،خودتم ک داری میگی چقد دوس داری باهام باشی،زود باش لباتو میخوام لعنتی
    اومد سمتمو با ولع هرچه تمام تر شروع کرد به خوردن لبهای قرمز و ظریفم،با دستهام موهای یخی رنگشو گرفتم و صورتش رو به صورتم فشار میدادم.لبهام رو از بین دندوناش بیرون کشید و رفت سمت گردنم،با این کارش شهوتم بیشتر شد و چشمام رو به هم کشیدم و تکون ریزی خوردم.یه تاپ و شلوارک مشکی ک بلغیس خانوم برام از لباسای دخترش آورده بود پوشیده بودم ک کیوان آروم تاپمو درآورد، کیوان نوک صورتیه کوچولوعه یکی از ممه هام رو بین لبهاش گرفته بود و با دست دیگش ممه دیگه ام رو تو دستش فشار میداد.ممه هام اونقدر بزرگ نبودن و راحت توی دستش جا میشدن،من بیکار ننشستم و پیراهن کیوان رو درآوردم،بدن سفید و نسبتا ورزیده اش بدجوری دیوونه ام کرد جوری ک بی اختیار دستم رو به پشتش کشیدم و از سفتیش لذت میبردم،کیوان هم دهانش رو روی ممه هام گذاشته بود و دستش رو به رون های پام رسونده بود و آروم آروم به سمت کونم میرفت،از روی شلوارکم کونم رو میمالید و من کامل روی ابرها بودم،کیوان برای یه لحظه بلند شد و لب تخت ایستاد و شلوارش رو از پاهاش درآورد،با دیدن کیر خوش تراشش به سمتش رفتم و به شکم خوابیدم طوری ک دهنم روبه روی کیرش باشه و شروع کردم با دستم کیرش رو میمالیدم،اون هم خم شد با دستش از انگشتهای پام شروع به نوازش کرد تا به کونم رسید،همونطوری ک من با چند تا بوسه به سر کیرش آماده میشدم ک براش ساک بزنم اون هم کونم رو از روی شلوارک ماساژ میداد،سر کیرش رو لیس زدم و وارد دهنم کردم،نمیدونستم دارم درست کارم رو انجام میدم یانه ولی میدیدم ک کیوان چشماش رو بسته و داره لذت میبره،با دیدن چشمهای کیوان مقدار بیشتری از کیرش رو وارد دهنم کردم و سرعت بالا پایین شدن سرم روی کیرش رو بیشتر کردم.کیوان طاقت نیاوردو شلوارکم رو از پام درآورد،یه شرت توری سفید زیر شلوارک پام کرده بود،کیوان خم شد و هنونطور ک کیرش تو دهنم بود لپ های کونم رو میبوسید،پوست گندمگونم توی اون شرت سفید زیبایی خاصی داشت ک شهوت کیوان رو بیشتر میکرد،بعد از چند دقیقه کیوان سرم رو بالا گرفت و گفت: عشقم میخوام ک باهمدیگه ارضا شیم
    من رو بلندم کرد و شرتم رو ازپام درآورد و خودش روی تخت خوابید و بهم فهموند ک به حالت شصتو‌نُه کصم رو روی دهنش تنظیم کنم و خودم براش ساک بزنم.پاهام رو کنار شونه هاش گذاشتم و طوری ک کصم روبه روی دهنش قرار بگیره جلوی صورتش نشستم‌.همینکه نوک زبونش رو روی چوچولم کشید آه بلندی کشیدم حس خوبی ک اون لحظه چشیدم رو هیچوقت یادم نمیره،بعد از اینکه چند باری زبونش رو روی کص صورتی بدون مو ام کشید منم به سراغ کیرش رفتم و با ولع براش میخوردم،صدای نفس نفس زدنامون اتاق رو پر کرده بود.چند لحظه بعد کیوان بهم فهموند ک داره ارضا میشه منم سرعت بالا پایین رفتم سرم رو بیشتر کردم،زبون کیوان کصم رو خیس خیس کرده بود و با دستش لمبره های کون خوش فرمم رو باز کرده بود و با سر انگشتش با سوراخ کونم بازی میکرد.چند لحظه بعد همزمان با اینکه یه خورده از انگشت کیوان وارد کونم شد ارضا شدم و آب کیوان هم ریخت توی دست و دهن و صورتم.
    همونطور بیحال و لخت کنار کیوان دراز کشیدم و سرم رو روی بازوش گذاشتم
    رو به من کرد و گفت:میدونستی اولین دختری هستی ک میارمش خونه ام و باهاش سکس میکنم؟
    به چشمهای خجالتیش نگاه کردم و گفتم:میدونستی خیلی خوشحالم ک اولین سکسم با تو بود نه اون پولدار عوضی ک چند شب دیگه قراره جندش بشم!

ادامه دارد…

پ.ن:به شدت مرددم برای نوشتن ادامه ش،اگه خوشتون اومد حتما حتما لایک یا کامنت بزارید،پاینده باشید

نوشته: صاحارا چان


👍 27
👎 3
11401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

898189
2022-10-07 02:35:32 +0330 +0330

خاک تو سر جندت

0 ❤️

898242
2022-10-07 15:10:17 +0330 +0330

خوب نوشتی افرین

0 ❤️

898256
2022-10-07 19:34:41 +0330 +0330

عالی بود . ادامه بده گل

0 ❤️

898314
2022-10-08 02:12:31 +0330 +0330

قشنگ بود
ادامه بده

0 ❤️

898589
2022-10-11 13:10:00 +0330 +0330

لباتو از بین دندوناش بیرون کشید؟
بنازم پولداران چه حرکتایی میزنن واسه ما قفله هنوز

0 ❤️

898614
2022-10-11 23:37:03 +0330 +0330

نویسنده یه تینیجر متاثر از چند داستانیه که خونده ، قلمت زیباست و روون ، یکم برای من و شاید تعداد زیادی از کاربرای سایت کلیشه ای و تکراری بود ، قدرت تخیلت و صحنه و فضاسازیت و بیشترش کن
قطعا داستانی که نوشتی خاطره نبود و نیست و بر آمده از ذهن یک دختر یا پسر جوونه

0 ❤️

899552
2022-10-20 01:07:57 +0330 +0330

خیلی خوب بود افرین
همه چیز عالی

0 ❤️

915680
2023-02-17 16:39:54 +0330 +0330

بعد ۵ ماه قصد قسمت بعدیو نداری؟

0 ❤️