خودم کردم که لعنت بر خودم باد

1402/04/01

خاطره ای که تعریف میکنم مربوط به عید امسال بود چند ساعتی مونده به تحویل سال جدید هممون تو خونه بودیم شاممون رو خورده و هر کدام سرگرم یه کاری بودیم تا لحظه تحویل.
اینم گفته باشم اسم من امیر . البته اسم ها واقعی نیستند. ما خانواده چهار نفری هستیم. اسم خواهرم آرزو ۱۷ساله وزنش حدودا ۵۸ یا ۶۰ کیلو و سال آخر دبیرستان هستش من هم دانشجوی هنر و وزنم ۸۲ کیلو . تعریف نباشه هر دوتامون خوش چهره بخصوص آرزو با آنکه هفده سال داره ولی خواستگار های زیاد دارد ولی بابا با بد خلقی همشون رو رد می‌کرد و می‌گفت آرزو باید درس بخونه دوما هنوز بچه هست از این حرفا. من سه تا عمو و دو تا عمه دارم که بجز یکیش همشون تو روستای خودمون زندگی می‌کنند. این عمویم که تو شهر زندگی میکنه قبلا خونشون دیوار به دیوار ما بود یعنی یک قطعه نصف کرده بودند و دو خونه دوقلو ساخته اند ولی عموم به علت ورشکستگی حیاطش رو فروخته و رفته بودند پایین شهر. عموم هم یه دختر داره با دوتا پسر . پسرا یکی هم سن من اسمش سعید و یکی ۳ساله به نام علی دختره هم اسمش سارا ۱۴ساله است. از بچگی من و سعید با هم صمیمی بودیم همیشه من خونه اونا بودم یا سعید خونه ما. من رشته هنر و سعید رشته اش رو حسابداری انتخاب کرد. که باعث شد دانشگاه هامون هم جدا بشه. ولی بعد دانشگاه دوباره می‌آمدیم پیش همدیگه. من و سعید خیلی پیش هم راحت بودیم طوریکه کیرامون رو به همدیگه نشون می‌دادیم و یا وقتی فیلم سکسی تماشا میکردیم کیرامون رو در می‌آوردیم جق میزدیم. بعضی وقتا هم شیطنت می کردیم رو کول هم می‌پریدیم . دروغ چرا هم من و هم سعید خیلی دلمون میخواست همدیگه رو بکنیم ولی رومون نمیشد به هم بگیم و در حد نگاه کردن به کیرامون و مسخره کردن همدیگه خاتمه میافت. اینم بگم اندازه کیر سعید و کیر من یک اندازه بود و تنها فرقی که داشتند کیر من به طرف بالا یه خورده کجی داشت و نسبت به کیر سعید کلفت تر بود ولی در عوض کیر سعید صاف و خوش فرم بود. دو سالی بود که با آرزو سکس داشتم حالا نمیخام حاشیه برم که چطوری و چگونه آرزو رو راضی کردم که باهم سکس کنیم. ولی اینو هم بگم که هر دومون بعد سکس که ارضا و ارگاسم می‌شدیم.به شدت عذاب وجدان می‌گرفتیم و به هم قول میدادیم که به این رابطه پایان بدیم و دوباره بعد چند روز وقتی آمپرها میرفت بالا آش همان و کاسه همان. ساعتها می‌گذشت کم‌کم به تحویل سال نزدیک می‌شد که هممون دور سفره هفت سین نشستیم و بحث عیدی باز شد من رو کردم به آرزو گفتم بزار ببینم آرزو واسه داداش چی عیدی میده و آرزو برگشت گفت خواهش میکنم بخشش از بزرگترهاست. همه زدند زی خنده. من که از قبل یه ادکلن واسه آرزو گرفته بودم آوردم دادم بهش که خیلی تشکر کرد و گفت داداش بخدا شوخی کردم. گفتم خواهش میکنم این حرفا چیه. حالا میخوام ببینم خواهرم کرامت شو نشون بده آرزو گفت ببخش داداش آخه کی من به تو عیدی داده بودم که این دومیش باشه. گفتم شوخی کردم و یه چشمک بهش زدم یواش بهش گفتم من جهنم ولی این طفل معصوم (کیرم)گناه داره بالاخره بخشش از بزرگترهاست. یه لبخند زد طوری که کسی متوجه نشه گفت چشم رو چشام . ثانیه ها رو سپری میکردیم و هممون به تلویزیون خیره شده بودیم که با تحویل سال تلویزیون شروع کرد به موزیک و ما هم با هم روبوسی کردیم و عید رو بهم تبریک گفتیم یه خورده آجیل و شیرینی و میوه خوردم. عقربه های ساعت به ۲ نصف شب نزدیک شده بود که من گفتم میرم بخوابم و بعد شبخیر رفتم اتاقم و خوابیدم. صبح با صدای مادرم از خواب بیدار شدم که بهم میگفت بلند شو الان مهمونا میان زود صبحانتون رو بخورید. رفتم توی پذیرایی دیدم بابام صبحانشون خورده و داره لباساشو میپوشه تا برند خونه حبیب آقا. حبیب آقا یکی از دوستای قدیمی بابام و عمو رضا بود حبیب آقا که در تصادف نخاعش آسیب دیده بود واسه همون چند سالی می‌شد که بیچاره تو رختخواب بود و طبق معمول بعد تحویل سال در اولین فرصت به دیدنش می‌رفتند.
بعد پوشیدن لباساش با مادرم رفتند و من چند لقمه بیشتر نزده بودم رو کردم به آرزو گفتم دیشب قولت که یادته ؟ گفت کدوم قول ؟ گفتم امیر کوچولو دیگه . یه نیش خندی زد و گفت . توهم وقت گیر اوردیها. بابا مامان میان می‌بینند و تعطیلات عید کوفتمون میشه. گفتم تا اینا بیاند حداقل یک ساعتی طول میکشه. آرزو گفت نه . و من با ناز و ادا شلوارم رو کشیدم پایین گفتم عمه جون نمیخوای عیدی منو بدی؟ وقتی آرزو کیر نیم خیز منو دید گفت باشه فقط زود. با خوشحالی دستش رو گرفتم بردم تو اتاقش انداختم روی تختش و فورا لباساش رو کندم هر کدوم رو یه طرفی انداختم . لباسای خودم رو در آوردم رفتم وسط پاهاش شروع کردم به لیس زدن کوس و کونش کم کم داشت صدای آرزو در می اومد. در این مدت دقیقا میدونستم که آرزو از کجای کصش بیشتر تحریک میشه. ۵دقیقه گذشته بود دیگه از چشاش فهمیده بودم حسابی شهوت بهش غلبه کرده. زود بلند شدم با کرم مرطوب کننده دست و صورت رو از روی میز برداشتم و به کیرم مالیدم . کیرم سفید مثل گچ شده بود و یه خورده اش رو زدم به چوچوله آرزو بعد انگشتم رو فرو کردم تو سوراخ کونش چند بار عقب و جلو کردم بعد دو تا انگشتم رو فرو کردم که دیواره سوراخ کونش حسابی چرب شد سپس آرزو رو به صورت داگی کردم و کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش بعد چندتا جلو عقب تمام کیرم رفت تو. چون همیشه از کون میکردمش واسه همون اصلا احساس درد نمی‌کرد و شروع کردم به تلمبه زدن و با یه دستم چوچوله آرزو رو می‌مالیدم. و قربون صدقه اش میرفتم و میگفتم عیدی من فقط تویی تو بهترین عیدی رو به من دادی عزیزم تو زن جنده خودمی. با این حرفا آرزو بیشتر تحریک می‌شد. همیشه سعی می‌کردم دوتایی هم زمان ارگاسم بشیم. از نوع حرف زدنش می‌فهمیدم که میخواد ارگاسم بشه که میگفت تند تر تند تر و من هم سرعت تلمبه رو زیاد میکردم و هم دستم رو روی کسش سریع تر ماساژ میدادم هر دومون در آسمونها بودیم که با صدای یک نفر به خودم اومدم که میگفت خجالت بکشید بی‌بیغرتها وقتی برگشتم دیدم سعید پسر عموم لای در ایستاده. و گوشیش دستشه و داره ازمون فیلم میگیره. آرزو وقتی سعید رو دید فورا از حالت داگی در اومد لحاف رو کشید رو بدنش و من ایستاده همان جور خشکم زده بود زول زده بودم تو صورتش . تو یک دقیقه از استرس کیرم کامل خوابید. همان طور که داشت فیلم می‌گرفت با لحن جدی میگفت شما خجالت نمی کشید بیچاره عمو و زن عمو رو فرستادید پی نخود سیاه و تا به کثافت کاریاتون برسید.آرزو داشت گریه میکرد . سعید گوشیش رو از حالت دوربین در آورد گذاشت توی جیبش. خواست بره که جلوشو گرفتم گفتم وایسا من بهت توضیح میدم . سعید گفت نه برو به عمو و زن عمو توضیح بده از اتاق که رفت بیرون آرزو با گریه گفت امیر تو رو خدا نزار بره آبرومون میره . از پشت رفتم که نزارم بره گفتم سعید یه لحظه وایسا کارت دارم گفت چیکار داری و چکار هم میتونی داشته باشی.
گفتم سعید نوکرتم این کارو نکن گفت به یه شرط نمیگم . گفتم چی گفت باید منو هم بازی بدید. بالیقین اگه غیر از این بود تعجب میکردم. با شناختی که از سعید داشتم عوضی تر از این حرفا بود. گفتم سعید اگه منم قبول کنم آرزو قبول نمیکنه. گفت تو راضی باش بقیه اش با من. حالا چی میگی ؟ جواب ندادم زل زدم به چشماش شاید خجالت بکشه. گفتم سعید پسر عمو بودنمون به کنار . این همه رفاقت و دوستی و صمیمیت اگه این کار رو بکنی فردا چطور میتونی به روی من و آرزو نگاه کنی. برگشت بهم گفت. چرا واسه من اراجیف می‌میبافی یک کلمه بگو آره یا نه. ارنجشو ول کردم و برگشت به طرف اتاق آرزو. میدونستم این سعید یه آدم عوضی فرصت طلبه. اما نه تا این حد. نمیخواستم برم تو اتاق ولی یه لحظه یادم افتاد که نکنه دیوونه بازی دربیاره پرده آرزو رو بزنه. فورا رفتم توی اتاق دیدم سعید شلوارش رو در آورده با یه دستش کیرش رو ماساژ میده تا کامل سیخ بشه. گفتم سعید الان وقتش نیست الانه بابام اینا میان . پس تو اینجا چه کاره ای برو حیاط رو نگاه کن اگه دیدی دارن میان بهم بگو. لحاف رو از روی آرزو کنار کشید با آنکه آرزو ملافه رو گرفته بود ولی از دستش در آورد. یه نگاه به کس آرزو انداخت و گفت جان دارم چی میبینم ولی حیف که روغنی و نیمتونم کصتو بخورم و پاهای آرزو رو باز کرد با یه دستش کیرشو گرفته بود رفتم جلو گفتم داری چیکار میکنی؟ آرزو هنوز دختره. گفت نترس نمیخوام پردشو بزنم دو تا پای آرزو رو زد بالا کیرش رو گذاشت رو سوراخ کون آرزو بی مقدمه کیرش رو تا ته کرد تو کون آرزو. آرزو دو دستش رو جلوی صورتش گذاشته بود آروم داشت گریه میکرد. سعید داشت تلمبه میزد میگفت چته چرا گریه میکنی جنده داداشت بکنه بهتره یا پسر عموت که عقدشون رو آسمونها بسته شده. بد جوری دلهره داشتم. هم میترسیدم بابام اینا بیاند و هم با کوچکترین اشتباه سعید کص آرزو رو داغون می‌کرد . به آرزو گفتم کار از گریه گذشته لااقل دستتو بزار رو کصت تا مانع رفتن کیر سعید به کصت بشه. رفتم جلو پنجره حیاط رو نگاه کردم هنوز خبری از بابا نبود. فورا برگشتم اتاق دیدم سعید آرزو رو داگی خوابونده و داره دیوانه وار به کون آرزو تلمبه میزنه. به سعید گفتم ببین دیونه بازی در نیاری مواظب کصش باش . انگار سعید هیچ صدایی نمیشنید. تو همون هنگام دیدم سوراخ کون سعید داره تیک میزنه و فهمیدم داره آبش رو پمپاژ میکنه تو کون آرزو. وقتی سعید کیرش رو از سوراخ آرزو کشید بیرون سوراخ کونش هنوز باز بود و منی داشت میزد بیرون و فورا دستمال کاغذی رو برداشتم و گذاشتم رو سوراخش تا منی به کصش نخوره. دست آرزو رو گرفتم و بلندش کردم و گفتم عزیزم فورا برو خودتو تمیز کن الانه که عموم اینا میاند آرزو رفت تو دستشویی و سعید رو تو پذیرایی دیدم که شلوارش رو پوشیده بود روی مبل دراز کشیده و خیس عرق شده. یه لحظه یادم افتاد لباسای آرزو تو اتاقشه فورا رفتم تو اتاق لباس و شورت و سوتین آرزو رو برداشتم بردم گذاشتم جلو دستشویی. و خودم که لخت بودم رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم پیش سعید که یه لبخند تلخی رو صورتش بود روی مبل نشستم. بهش گفتم تو چطور اومدی تو خونه . گفت: داشتیم میومدیم خونه شما که دیدیم پدر و مادرت داشتند می‌رفتند خونه آقا رضا که بابام هم گفت پس ماهم با شما می‌آییم. از عمو پرسیدم امیر و آرزو کو؟ گفت اونا تو خونه هستند زن عمو گفت میخوای بری برو پیش امیر تا ما بریم عیادت آقا رضا و برگردیم. دیگه در حیاط رو نبست من اومدم تو وقتی داشتم میومدم داخل عمو گفت سعید جون خوب از خودتون پذیرایی کنید و گفتم چشم و در رو بستم میخواستم سوپرایزتون کنم آروم اومدم تو. گفت از کی مارو داشتی دید میزدی یه لبخند تلخی زد و گفت :از موقعی که داشتی کیرتو سفید کاری میکردی. تو اون لحظه دیدم آرزو اومد و رفت تو اتاقش و در و بست. بلند شدم تا برم اتاق آرزو دیدم در حیاط باز شد بابام اینا و عموم و بقیه وارد حیاط شدند. فوری رفتم اتاق آرزو بهش گفتم زود باش سر و صورتتو پاک کن و بیا آرزو گفت اگه من با این سر و وضع بیام پیش مهمونا می‌فهمند گریه کردم برو بگو آرزو سرش درد میکنه خوابیده گفتم چشم رفتم پذیرایی که دیدم وارد خانه شدند. عید رو تبریک گفتیم بعد مهمونا نشستن در این حین زنعموم گفت سعید چرا عرق کردی نکنه طبق معمول با هم کشتی می گرفتید؟گفتم نه زن عمو حالا چه وقت کشتی گرفتن هستش کاپشنش رو همین الان پیش پای شما در آورد. زود خواستم موضوع رو عوض کنم به عموم گفتم پس سارا کو ؟ زن عموم برگشت گفت دو روز پیش عمو احمدش زنگ زد گفت تو شهر هستم به سارا بگو اگه خواستی بری روستا بیام بردارمش. آخه سارا و با ریحانه دوست صمیمی هستند تو اون لحظه به سعید نگاه کردم تو دلم گفتم کیرم تو کس مادر رفیق و رفاقت. باز سعید یه نیشخندی زد و از هزار تا فحش بدتر بود. بعد زن عموم گفت پس آرزو کو گفتم زن عمو راستش سرش درد میکرد چند تا قرص خورد خوابید.زن عمو هم گفت ای بابا سر درد هم وقت پیدا کرد تو این روز عید. مامانم برگشت گفت ما که داشتیم میرفتیم حالش خوب بود گفتم میگرنه دیگه خبر نمیکنه. مادرم بلند شد رفت اتاق آرزو که موقع رفتن بهم گفت امیر جان از مهمونامون پذیرایی کن تا بیام . بلند شدم و شروع کردن به تعارف شیرینی و میوه وقتی رسیدم جلوی سعید که هنوز نیشش باز بود با کنایه گفت ممنون امیرجان قبلا به نحو احسن ازم پذیرایی شده و عمو گفت پس بگو چرا غرق عرق بودی‌. آقا امیر چیکار کردی باهاش یه خنده زدند سعید گفت لطف کن یه لیوان آب برام بیار مردم از تشنگی مثل اینکه اجیلاتون خیلی شور بوده درضمن امیر جان خنک باشه لطفا. رفتم توی آشپزخونه یه لیوان آب از یخچال ریختم لیوان و آوردم براش. زن عمو هم بلند شد رفت اتاق آرزو پیش مادرم. بابام و عمو شروع کردن به گپ زدن و من نشستم پیش سعید و با لبخند آروم تو گوشش گفتم اولا اون نیشتو ببند دوم اون فیلم رو از گوشیت پاک کن . سعید با خنده گفت نمیکنم شاید یه روزی به درد بخوره .گفتم ببین این اولین و آخرین بار بود . اگه یک دفعه دیگه فکر کنی میتونی آرزو رو زیر ببری کور خوندی. سعید گفت این بار اونقدر استرس داشتم که ندونستم چی شد. حرفشو قطع کردم و با عصبانیت گفتم سعید بهت میگم پاکش کن. بابا و عموم که متوجه عصبانیت من شدند یه لحظه به طرف ما نگاه کردند که من نیم خنده ای زدم یعنی که داریم شوخی میکنیم.دوباره بابام و عمو برگشتند سر صحبتشون. از این طرف هم علی از سر کولمان میرفت بالا.
سعید که دید دارم از کوره در میرم گوشیش رو باز کرد فیلم رو جلو چشمم پاک کرد . و گفت خیالت راحت شد گفتم اره. یه چند لحظه‌ای نشسته بودیم مامان و زن عمو اومدند بابام به مامانم گفت: حالش چطوره؟ گفت خوبه فقط یه کم سرش درد میکنه گفت کمی استراحت کنه خوب میشه عموم گفت میخوای ببریمش دکتر. که زن عمو گفت :من بهش گفتم ولی آرزو قبول نکرد گفت کمی بخوابم خوب میشم. سعید یواش بهم گفت از بس بچه ها تو خونه لباس نمی‌نمیپوشند خوب سرما میخوره طفلی لااقل تو هواش رو داشته باش. از اینکه سعید مدام تحقیرم می‌کرد خیلی ناراحت بودم و بهش گفتم سعید میخوای واست آب خنک بیارم ؟ گفت نه امیرجان همون یکی کافیه خیلی بهم چسبید. رو کردم تو گوشش گفتم میدونی چرا چسبید؟ گفت واسه چی؟ گفتم واسه اینکه شاش کرده بودم توش. سعید با تعجب نگام می‌کرد و من میخندیدم و مثل لبو سرخ شده بود. ولی من در عوضش دلم خنک می‌شد.حالا من میخندیدم و سعید حرص می‌خورد. بالاخره مهمونا رفتند و ما هم فقط دو سه جا بود که باید می رفتیم عید دیدنی. چون همه فک و فامیلامون تو روستا بودند. که آرزو هیچ‌جا نرفت و من هم گفتم حالا که آرزو نمیره منم نمیرم خونه میمونم پیش آرزو تا تنها نباشه. مادرم گفت چی شده حالا تو آنقدر نگران حال خواهرتی؟ تو که وقتی اسم سعید رو می‌شنیدی هیچی جلو دارت نبود؟ گفتم راستش منم زیاد حال و رمق مهمونی رفتن ندارم. مامان گفت ای بابا شما چتون شده اول عیدی؟ دیگه جواب ندادم و بعد ساعتی مامان و بابا زدند بیرون. و من رفتم پیش آرزو که دیدم ملافه رو کشیده رو صورتش بهش گفتم چطوری خانمی دیگه اخماتو باز کن. چیزی نشده که . ملافه رو از سرش پایین کشید و گفت چیزی نشده؟ آبرومون رفت این مرتیکه عوضی آبرومون رو میبره سعید بفهم. شروع کرد گریه کردن. گفتم آرزو من اون فیلم رو از گوشیش پاک کردم . و برگشت گفت از کجا مطمئنی فیلم رو جاهای دیگه گوشیش قایم نکرده باشه؟ دیگه نمیدونستم چی بگم ولی گفتم آرزو ناراحت نباش من درستش میکنم.گفت چطوری؟میخوای زمون رو برگردونی عقب؟ یا اینکه میخوای ذهن سعید رو پاکش کنی؟
از اتاق اومدم بیرون و کلافه بودم. دم ظهر بود که دیدم گوشیم زنگ خورد سعید بود گفت عمو زن عمو خونه ما هستند بابام میگه شما هم پاشید یه ماشین بگیرید بیایید واسه نهار یا اگه خواستی من بیام دنبالتون. گفتم سعید حال آرزو اینقدر خرابه که اگه ببینمت میکشمت. سعید با خونسردی گفت هر طور راحتید دیگه زیاد اصرار نمیکنم . راستی از پذیرایی گرمتون تشکر میکنم . گفتم شاش رو میگی؟ گفت آره تو پیجت برات فرمول ریاضی فرستادم باز کن بخون اگه تونستی حلش کنی بهم خبر بده. بدون خداحافظی گوشی رو قطع کردم رفتم به پیج شخصیم فیلم و مطلب بود بازش کردم دیدم همون فیلم من و آرزوست. با یک مطلب که امیرخان دنیا یه وری نمیره . آب شاش میدی بهم؟ تو یه فرصت خوب میام خونتون هم تو و هم آرزو جلوم رو زانو می نشینید حسابی دوتا خواهر برادر واسم ساک می‌زنید سپس دهنتون رو باز میکنید میشاشم تو دهنتون قشنگ می‌خورید. و بعدش کون هر دوتا تون میکنم.
از حرص به خودم میپیچیدم. موضوع رو به آرزو نگفتم حالش بدتر می‌شد. اون روز چندتا از دوستان بابا و همسایه ها آمدند و رفتند. فرداش یعنی دوم فروردین طبق معمول میرفتیم روستا و تا سیزده بدر خونه پدر بزرگم میموندیم . صبحش بعد صبحانه راه افتادیم حدودا دو ساعت راه بود تا روستا و رفتیم خونه پدر بزرگم که من دوتا مادر بزرگ دارم یکی مادر بابام و اون یکی مادر مامانم بود ولی پدر مادرم چند سالی می‌شد فوت کرده. آرزو اون نشاط همیشگی رو نداشت تا جایی که همه نگرانش بودن و این کار ناراحتی آرزو رو تشدید می‌کرد.
از طرفی پیام‌های سعید روی اعصابم بود. یکی دو روز گذشته بود که توی حیاط نشسته بودم بچه ها داشتند بازی می‌کردند. هرجور میبریدم و می‌دوختم آخرش به جایی نمی رسید.
یه لحظه سینه های غنچه شده سارا که به اندازه نصف لیمو بود توجهم رو به خودش جلب کرد یادم اومد زمانی که تازه داشتم با آرزو سکس میکردم پستوناش همین اندازه بود که کلا توی دهنم جا می‌شد. وقتی هم تو دهنم میمکیدم اگه کمی زیاده روی میکردم دردش می‌گرفت اون زمان موهای کس آرزو به اندازه انگشتای دستش می‌شد. یه لحظه چیزی که میخواستم تو ذهنم جرقه زد. گفتم خودشه فهمیدم چکار باید بکنم. فورا رفتم تو خونه صدا زدم آرزو کجایی که آرزو از آشپزخونه اومد بیرون و گفت چه خبرته ؟ گفتم بیا بردمش حیاط بهش گفتم مگه من بهت قول نداده بودم که یه راه حلی پیدا میکنم . آرزو گفت چیکار میخوای بکنی نکنه میخای سعید رو بکشی؟ حالا اگه سعید خریت کنه بخواد پیش دیگران فیلم رو رو کنه شاید آبرومون پیش فامیلا و اهل محل میره ولی اون موقع کل کشور از کار ما خبر دار میشند. امیر با این کارت گند زدی به همه چی. آیندم درسم ازدواجم و هزار تا آرزویی که هرگز بهشون نمیرسم. مگه بهت نگفتم وقتش نیست و این عید رو کوفتمون میشه ؟ اشک از چشمای آرزو سرازیر شد بدجوری دلم براش میسوخت. بهش گفتم فقط ما یه راه داریم از این مخمصه خلاص شویم. آرزو گفت چه راهی ؟ گفتم سارا رو نگاه کن. یه نفس عمیق کشید و گفت خوب که چی؟ گفتم داره کم کم واسه خودش هلویی میشه. آرزو گفت من اوردی اینجا که این طفل معصوم رو نشونم بدی و بگی گاییدنی شده؟ گفتم چرا نمیگیری مقابل مثل میکنیم. آرزو گفت امیر این بچه است گناه داره؟ گفتم یادت رفته همسن این بودی یه روز به کیرم دست نمیزدی روزت شب نمیشد؟ آرزو گفت نه اینو وارد کثافت کاریامون نکن. گفتم باشه تو دلت واسه خواهر سعید میسوزه. ولی یادت رفته سعید عقده‌ای بی همه چیز چطوری زمانی که اشک میریختی و التماس میکردی بهش و اون با حرفات بیشتر حشری می‌شد که اگر من نبودم شاید به دختری تو هم رحم نمی‌کرد. تو فکر میکنی اگه با خواهش و تمنا و یکی دوبار بهش بدی سعید دلش رحم میاد و ازت دست بر میداره ؟ نه عزیزم تا زمانی که تو هستی اونم هست حتی اگه ازدواج کنی بری پی زندگیت بازم دست بردار نیست و با شناختی که از سعید دارم دور از ذهن نیست که شب عروسیت هم تهدیدت بکنه با همون لباس عروسی کار خودش رو میکنه. آرزو این اولین و آخرین راه هست که میتونیم انجام بدیم تا سعید ادب کنیم. گوشیم رو در آوردم فیلمی که روز عید فرستاده بود نشونش دادم و گفتم نمیخواستم بهت بگم ولی این از سماجت سعید رو نشون میده که رو حرفی که برام فرستاده چقدر مصمم هستش.
آرزو گفت چکار باید بکنم . گفتم زبون دخترا رو تو بهتر از من میدونی کاری کن سارا رو بکشی زیر کیر من بعد فیلمش رو برمی‌داریم و سعید رو حسابی ادبش میکنم و از همین امروز باهاش کار کن میخوام تا بعد سیزده و رفتن به خونه نقشه رو عملی کنی. میدونم تا سیزده دستش بهت نمیرسه چون اونا رفته بودند شهرستان پیش پدر و مادر زن عموم و قرار بود دو سه روز مونده به سیزده بیان اینجا . آرزو گفت فقط به شرط اینکه وقتی فیلم ازش گرفتیم دیگه کاری به کار سارا نداشته باشی. گفتم چشم بلند شد بره گفت ببینم چیکار میتونم بکنم.
از اون روز هر موقع دیدم سارا با آرزو بود و گه گاهی باهم میرفتیم گردش بعضی وقتا بهش میمالیدم آرزو هم به روی خودش نمی آورد.از آن روزی که به سارا توجه کرده بودم و بهتر میدیدمش بیشتر روش حشری می شدم.بی حواس دستم رو میکشیدم روی غنچه هاش کیرم بلند می‌شد. اونقدر باهم بودیم که سارا روش باز شده بود شوخیهای فیزیکی باهم میکردیم ولی گاهی نمیتونستیم ریحانه رو بفرستیم دنبال نخود سیاه و مجبور بودیم یک کمی ملاحظه کنیم و این کار یک کمی ما رو از برنامه عقب مینداخت. ولی هر طور بود باید تو این چند روز و تا زمانی که سر و کله عموم اینا و سعید پیدا میشه کار رو یک سره کنیم. آرزو گفتم از فردا باید اولین جرقه رو تو مغز سارا بزنیم. آرزو گفت چطوری ؟ گفتم امروز یه فیلم دانلود میکنم که عاشقانه ونیمه باز و تحریک کننده باشه. اون شب گفتم آرزو با سارا صحبت کنه که فردا سارا ریحانه رو یه طوری قال بزاره تا بریم یه فیلم سینمایی ببینیم و به آرزو گفتم تبلتش رو بزنه شارژ تا فردا آماده باشه . اون روز تا ساعت ۳نصف شب دنبال یه فیلم میگشتم که مناسب شرایط موجود باشه. بالاخره یه فیلم رمانتیک پیدا کردم و زدم دانلود و گرفتم و خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم فیلم آماده است. یه بار کل فیلم رو نگاه کردم با اینکه زیر نویس بود ولی صحنه های خوبی داشت و واسه مخاطب چندین پرسش بی جواب طرح می‌کرد.
مثلا پسره با دختره یه جای خلوت که پیدا می‌کردند شروع میکردن لب گرفتن سر و گردن همدیگه رو لیس می‌زدند و لباسای همدیگه رو در می‌آوردند.دختره پاهاش رو باز می‌کرد و پسره میرفت لای پاش تلمبه میزد و چون زاویه فیلم برداری طوری بود که فقط از ناف به بالا یا از ران به پایین دیده می‌شد. خواستم برم صبحونه که یادم اومد ماه رمضون اثری از خوردن نیست. به سارا پیام دادم گفتم من میرم به طرف باغ عمه و تو سارا رو بردار و بیا. من از خونه زدم بیرون و تقریبا نصف راه رو اومده بودم که در اونجا منتظرشون شدم و بعد نیم ساعتی دیدم دارن میان ریحانه پیششون نیست وقتی رسیدند به آرزو گفتم چقدر دیر کردید ؟ آرزو گفت که ریحان مثل کنه چسبیده بهمون ول کن هم نیست. یواشکی به آرزو گفتم میخواستی ریحانه رو هم با خودتون می‌میاوردید یک دل سیر میذاشتم تو کونش تا بفهمه آدم دنبال کسی نمیفته و عمرا از پنجاه متری من نتونه رد شه. آرزو گفت فکر کردی اگه مزه کیرتو می‌چشید دیگه همش دنبال تو می افتاد روزگارتو سیاه می‌کرد. بالاخره رسیدیم جلوی باغ عمه ام رفتیم تو امن‌ترین جا که به ذهنم می‌رسید همون جا بود. رفتیم یه جای مناسب نشستیم و فیلم رو باز کردم .یه کم استرس داشتم نمیدونستم عکس العمل سارا چه خواهد بود میترسیدم یکم زیاده روی کرده باشم و کار خراب بشه . من که فیلم رو قبلا دیده بودم میدونستم کی و چطور به صحنه حساس میرسه. وقتی صحنه سکس شروع شد زیر چشمی حرکات سارا رو زیر نظر داشتم ولی سارا غرق تماشای فیلم بود. عوضش هر چه بیشتر فیلم رو میدیدم بیشتر تحریک میشدم دلم میخواست همونجا هر دوتاشون و لخت میکردم یک دل سیر میکردمشون. نزدیکای ظهر بود و فیلم تموم شد و برگشتیم خونه تو راه سارا رو زیر نظر داشتم کار خاصی نداشت فقط گاه به فکر فرو میرفت. یواشکی به آرزو گفتم وقتی فیلم رو می‌دیدیم کیرم حسابی سیخ شده بود دلم میخواست هر دوتاتون جر بدم. آرزو گفت : من خودم اگه سارا نبود کیرتو با دندونام میکندم. گفتم بر خرمگس معرکه لعنت. با این حرف آرزو بیشتر حشری میشدم دلم میخواست خونه بودیم لختش میکردم و مثل سگ از سر تا پاش لیس میزدم خیلی دلم واسه کون و کس آرزو تنگ شده بود. ولی اون دو روزی که داشتیم نقشمون رو اجرا می کردیم حال آرزو خیلی فرق کرده بود و بعضی وقتا خندش رو میدیدم. و از این بابت خیلی خوشحال بودم. یه برنامه هم باید واسه بعد از ظهر می‌ریختم. و به آرزو گفتم وقتی رسیدیم خونه نظر سارا رو در مورد فیلم بپرس اگه دیدی خوشش اومده بهم بگو یه فیلم هم واسه بعد از ظهر دانلود کنم. رفتم توی یه اتاق که اتاقهای خونه پدر بزرگم مثل خونه شهری نبود و در اتاقها اکثرا از حیاط بود دراز کشیدم یه نیم ساعتی گذشت و دیدم واسم پیام اومده باز کردم دیدم آرزو هستش نوشته بود از وقتی اومدیم سوال پیچم کرده فقط از فیلم حرف میزنه چرا اون اینجوری کرد و این اینجوری کرد. خیلی خوشش اومده یدونه واسه بعد از ظهر دانلود کن و به سارا گفتم به یه شرطی که به ریحانه و سایر بچه ها نباید چیزی بگی.
دوباره دنبال یه فیلم میگشتم که سکس باز داشته باشند ولی هنر پیشه هاش نباید مثل فیلم‌های پورن سن بالا و با کیرهای چهار وجبی باشند. بالاخره یه فیلم مناسب پیدا کردم داستان فیلم چند تا دختر و پسر داشتن می‌رفتند اردو که بعضی جاهاش سکسی بود و و ماجراجویی . زدم دانلود. از طرفی گرسنه بودم از طرفی هم این ماه رمضان آوار شده بود رو سرمون نهار درست حسابی هم نداشتیم باید سرپا یه لقمه نون و پنیر می‌خوردیم اونم پنهانی اگه مادربزرگ و پدربزرگم می‌دیدند غرغر می‌کردند باید دو ساعت می نشستم و به نصیحتاشون گوش میدادم .و از قید نون و پنیر می‌گذشتم. وقتی دانلود فیلم تموم شد پیام دادم به آرزو که فیلم آماده است هر وقت خواستین بریم. بعد چند دقیقه دیدم پیام اومد که یه کم صبر کن تا تبلت کامل شارژ بشه . گفتم هر موقع حاضر شدید خبر بده. دراز کشیدم یه چرت بزنم . با صدای پیامک آرزو بیدار شدم که نوشته بود ما آماده ایم. گفتم من میرم یه خورده خوراکی بخرم شما هم بیایید. از خونه زدم بیرون از یه سوپری مقداری خوراکی و آبمیوه خریدم و بیرون منتظرشون موندم وقتی که اومدند. باهم رفتیم تو باغ خوراکی هارو تقسیم کردیم ولی سارا گفت آخه من روزه ام آرزو گفت ول کن سارا مثل اینکه تو هم واقعا خولی ها این اراجیف باور میکنی. وقتی می‌آییم اینجا باید چادر سر کنیم هیچی نخوریم که مثلا روزه هستیم روزی چند بار دولا بشیم ول کن تو این دنیا ببین دلت چی میخواد عشق و حالتو بکن . سارا رو راضی کردیم که روزه اش رو بشکنه و بعد فیلم رو باز کردم وقتی داشت به صحنه هاش می‌رسید من یه چشمک به آرزو زدم گفتم من خوابم میاد میرم یه گوشه یه چرتی بزنم. رفتم دورو بر باغ از دور زیر نظر داشتم. و الا تو اون هوای خنک بدون زیر انداز کجا میتونستم بخوابم .
یه ساعتی قدم زدم و رفتم پیششون دیدم هر دوتاشون غرق تماشا بودند طوری که من مانیتور لپ تاپ رو نمی دیدم گفتم چه خبر ؟ از صورت آرزو شهوت کاملا مشهود بود و اخرای فیلم بود وقتی تمام شد آرزو لپ تاپش رو بست گفت دیگه کافیه . راه افتادیم به طرف خونه و یواشکی به آرزو گفتم چه خبر. آرزو با صدای بلند گفت امیر واقعا دستت درد نکنه فیلم خیلی خوبی بود گفتم خواهش میکنم . گفتم مگه من چند تا خواهر و چند تا دختر عموی به اسم سارا دارم وظیفم بود. گفتم سارا جون واقعا خوشت اومد که برگشت گفت بله پسر عمو خیلی خوب بود دستت درد نکنه .گفتم اگه خوشت اومد بازم فیلم میزنم دوباره میام تو باغ نگاه کنیم با سر حرفم رو تایید کرد و دیگه تا خونه حرفی نزدیم . تو راه فکر میکردم که خوب شد عموم اینا نیومدند اول اینکه سارا رو نمیتونستیم زیاد با خودمون بیاریم دومن هر لحظه سعید هوس کون آرزو رو می‌کرد و میومد سر وقتش. وقتی رسیدیم خونه هنوز دو ساعتی به افطار مونده بود . رفتم تو همون اتاق که زیاد رفت و آمد نمی‌کردند و من اکثرا شبها اونجا میخوابیدم.
به آرزو پیام دادم بره یه جای خلوت بهم زنگ بزنه . یه ۵دقیقه گذشت که دیدم موبایلم زنگ زد آرزو بود گفت کاری داشتی امیر ؟گفتم آره میخواستم یکی از نقشه هام رو اجرا کنم خواستم ببینم وضعیت از چه قراره. آرزو گفت این سارا بدجوری کنجکاو شده . گفتم عیبی نداره من خودم رو میزنم به خواب تو با یه بهونه سارا رو بفرست تو اتاق. من کیرم رو سیخ میکنم یه ملافه نازکی هم میکشم روم. وقتی سارا اومد تو کیرم توجه سارا رو جلب میکنه و وقتی برگشت پیشت ببین عکس العملش چیه ؟ اگه دیدی کنجکاو شده بیارش توی اتاق . مثلا که تو هم کنجکاو شدی. بعدش بهش بگو بزار بریم از نزدیک نگاش کنیم اگه دیدی می‌ترسه که از خواب بیدار شم بهش بگو امیر رو من میشناسم وقتی خوابه بمب هم کنارش منفجر بشه نمی فهمه و بقیه کاراش با من. ولی اگه هیچ عکس و العملی نشان نداد و کنجکاو نشد بهم یه تک زنگ بزن که بفهمم این نقشمون کنسله. آرزو گفت کی بفرستم بیاد؟ گفتم پیام خالی بهت میدم فوری بفرستش ولی دیر نکنید چون کیرم می‌خوابه. آرزو گفت باشه و تلفن رو قطع کرد و رفت. فوری دستم رو بردم کیرم چون حشری شده بودم زود کیرم سیخ شد و یه ملافه برداشتم کشیدم روم ولی با شلوار اونجوری که باید کیرم رو خوب نشان نمی‌داد. فورا شلوارم و شورتم رو در آوردم ملافه رو کشیدم روم دیدم آری عین خیمه ملافه رو برده بالا گوشیم رو برداشتم یه پیام خالی فرستادم . و خودم رو زدم بخواب دو سه دقیقه ای طول کشید که دیدم سارا در زد ولی من جواب ندادم در و باز کرد اومد تو. چشام رو بسته بودم. یه چیزی رو برداشت و فورا از اتاق رفت بیرون فکر کردم شاید ترسید. یه چند دقیقه گذشت کم کم داشتم ناامید میشدم که گوشیم یک زنگ خورد و سپس قطع شد. داشتم از خوشحالی بال در می‌آوردم. دوباره تند تند کیرم رو ماساژ دادم تا کاملا سیخ بشه. صداشون رو شنیدم فهمیدم دارند میاند. خودم رو زدم بخواب .آرزو با سارا یواش اومدند توی اتاق و آهسته حرف می‌زدند که مثلا من از خواب بیدار نشم. صدای سارا رو شنیدم می‌گفت آرزو دیدی؟
آرزو گفت آره بیا بریم از نزدیک نگاه کنیم آهسته اومدند کنارم نشستند. احساس کردم آرزو داره ملافه رو میکشه اونور طوری که کیرم کاملا اومد بیرون. آرزو گفت میبینی سارا ؟ سارا به آرومی گفت چقدرم بزرگه مثل همون فیلماست . آرزو گفت آره بیا دست بزنیم ببینیم چه جوریه . سارا گفت بیدار میشه آرزو گفت فکر نکنم. بزار ببینم دستشو آورد و حلقه زد دور کیرم یه خوشی بهم دست داد و واسه همون کیرم یه تیکه زد و سارا گفت تکون خورد. آرزو گفت چیزی نیست دستتو بزن ببین چقدر هم گرمه. سارا گفت میترسم آرزو گفت از چی دستتو بزن خیلی کیف داره . وقتی دست سارا خورد به کیرم یعنی به پایان نقشه ام داشتم می‌رسیدم از سردی دستاش فهمیدم دست ساراست. دیگه وقتش بود که مچش رو بگیرم. در آن واحد دست سارا که به دور کیرم حلقه زده بود گرفتم. سارا بدجوری ترسیده بود و چشام و باز کردم و گفتم دارید چه غلطی میکنید؟ سارا با حالت ترس جواب داد همش تقصیر آرزوست اون گفت بیایم که حرفشو قطع کردم گفتم خاک بر سر هر دوتاتون پاشید برید تا من بیام پیش مامان تکلیفم رو با شما روشن کنم. هر دو شون به غلط کردن افتاده بودند. پاشید برید بیرون. که آرزو گفت غلط کردیم داداش به مامان چیزی نگو. داشتند همون طور التماس می‌کردند که دلم واسه سارا سوخت و گفتم به یک شرط نمیگم و سارا گفت هر شرطی باشه قبوله فقط به کسی چیزی نگو . گفتم حالا پاشید برید بعدا بهتون میگم چه شرطی. هر دو زود زدند از اتاق بیرون. تو کونم عروسی بود و به سعید فکر میکردم که وقتی ببینه دارم خواهرشو میکنم چه حالی پیدا میکنه. خواست خدا بود که امسال خانواده عموم نیومدند روستا و گرنه عمرا نقشم نمی‌گرفت. دیگه کم کم داشت صدای اذان به گوش می‌رسید. بلند شدم رفتم پیش بقیه که سر سفره افطاری نشسته بودند بعد افطار میخواستم سر فرصت کار هر دوتاشون رو یکسره کنم ولی ترسیدم یکی ببینه و کار از این خرابتر شه منصرف شدم اون شب رو خوابیدم بهشون گفته بودم که عادت ندارم واسه سحری بیدار شم واسه همین بهم گیر نمی‌دادند.
صبح به آرزو پیام دادم که حاضر شوند بریم باغ . طبق معمول رفتم مقداری خوراکی خریدم رفتیم باغ سپس رو کردم به سارا و آرزو گفتم دیروز داشتید چکار می‌کردید که جواب ندادند برگشتم با مهربونی به سارا گفتم تو بودی دستت رو میزدی به کیرم؟ منم باید دست بزنم کس تو ووو دستم رو بردم زیر شلوارشو و از لای شورتش و رسوندم به کصش تر و تازه بود مثل هلو گفتم اینجوری که نمیشه بزار شلوارتو بکشم پایین و ببینم عسلم چه شکلیه قربونت برم کیرم شق شده بود گفتم حالا وقتشه تو هم کیر منو لمس کنی زیپ شلوارمو باز کردم کیرمو آوردم بیرون دست سارا رو بردم گذاشتم روی کیرم طفلی نمیدونست چکار باید بکنه وقت هم نبود که بهش یاد بدم. با این که باغ حصار گلی داشت ولی باز میترسیدم کسی بیاد و مارو ببینه. یه گوشه از باغ یه اتاق قدیمی داشت که سقفش ریخته بود و یه مقدار از دیوارش خراب شده بود. واز هیچی بهتر بود بلند شدیم رفتیم داخل به آرزو هم گفت شلوارتو بکش پایین هر دو شلوارشون رو تا زانو کشیده بودند پایین پیرهناشون رو نمی تونستند در بیارند چون هوا خنک بود سرما میخوردن منم شلوارم تا زانو کشیدم پایین بهشون گفتم رو زانو بشینند میخوام دوتا دختر عمو واسم ساک بزنید. اول آرزو کیرمو گرفت شروع کرد به ساک زدن سارا هم داشت با کنجکاوی نگاه می‌کرد. بعدش گفتم نوبت ساراست. کیرم رو در آوردم تو مرحله اول کم مونده بود کیرم رو زخمی کنه که گفتم نمیخواد بلند شید آرزو رو خم کردم کیرم رو حسابی آب دهنم خیس کردم و گذاشتم روی سوراخ کون آرزو و با چند بار جلو و عقب کردن کیرم رو تا آخرش فرو کردم تو سوراخش . کیرم به خاطر خیس بودن حسابی سرد شده بود گرمای سوراخ آرزو باعث شده بود که حس خاصی به آدم دست می‌داد به سارا گفتم خوب نگاه کن بعد این نوبت تو هست و یاد بگیر. هوا باعث می‌شد کیرم خشک بشه و هر دو اذیت می‌شدیم. کیرم رو از سوراخ کون آرزو کشیدم بیرون بهش اشاره کردم که ازمون فیلم بگیره.با اینکه زمین خاکی بود ولی چاره ای نداشتم به خاطر همون سارا رو پشت به زمین خوابوندم دو تا پاش رو بردم بالا چند بار سر کیرمو کشیدم روی چاک کون و کس سارا و بعد دوتا پاشو جفت کردم کیرم رو گذاشتم وسط رانهاش شروع کردم به تلمبه زدن لاپایی و به دوربین نگاه میکردم و میگفتم دیدی دنیا گرده حالا نتیجه اش رو ببین. داشت کم کم آبم میومد. پاهاش رو باز کردم هرچی آب داشتم ریختم روی کس سارا و بلند شدم هممون شلوارامون کشیدیم بالا که سارا گفت کصم خیسه . دنبال چیزی می‌میگشتم که کس سارا رو تمیز کنم آرزو گفت نمیخواد وقتی رسیدیم خونه درش بیار میشورم برات. لباسامون خاکی شده بودند بخصوص لباس های سارا . گفتم اگه کسی ازت پرسید بگو خوردم زمین. از اون روز به بعد دو سه روزی کارمون شده بود رفتن به باغ عمه ولی از دفعه دیگه یه زیر انداز و کرم مرطوب کننده با خودمون می‌بردیم.
۹روز از عید می‌گذشت که زن عموم تماس گرفت و گفت فردا داریم میایم اونجا پیش ما.
با شنیدن این حرف آرزو گفت کی میخوای فیلم‌ها و به سعید نشون بدی گفتم هنوز زوده اون فیلمها برگ برنده نیست یه امتیاز هستش. باید صبر کنیم . آرزو گفت فردا اگه اونا اومدند و بی صفت بی همه چیز ازم خواست چی؟ گفتم یه فکری میکنم تو لازم نیست نگران باشی فقط به سارا بگو در این مورد با هیچ کس صحبت نکنه. فردا زن عمو سعید و علی اومدند و قرار بود پدر و عموم پس فردا بیاند بعد از ظهر سیزده برگردیم. سعید با نگاه‌های تحقیر آمیزش آرزو رو دید میزد و من که اصلا حسابش نمی گذاشتم آرزو هم آدم حسابش نمی‌کرد یعنی از اول از سعید خوشش نمی آمد. فرداش نشسته بودم حیاط و دیدم سعید اومد نشست بغلم گفت چیه چرا خودت رو گرفتی مگه چی شده؟ قدیمیا یه ضرب‌المثل دارند میگن همیشه شعبون یه روزم رمضان. تو که تا حالا با دختر عموم عشق و حال کردی مگه چی میشه یبار هم ما با با دختر عمومون حال کنیم. من جواب ندادم و برگشت گفت امیر بدجوری وضعم خرابه از اون روز تا حالا به خاطر تو و آرزو حتی یکبار هم جق نزدم. بالاخره این آب و کمر پیشم امانته و باید بدم دست صاحبش . میدونستم هدفش چیه . بلند شدم از پیشش برم که گفت امروز هر طوری شده یجا پیدا کن میخوام با دختر عموی عزیزم تنها باشم.
گفتم نمیشه. گفت چرا نشه ؟گفتم آرزو پریوده. گفت من که با کصش کاری ندارم . برگشتم با عصبانیت گفتم بیشعور بفهم زنیکه پریوده شوهرش هم حق نداره بره پیشش.
با خونسردی گفت: باشه چرا جوش میاری هر وقت که پریودیش تموم شد بهم خبر بده. راستی تو که پریود نمیشی آخه میخوام کاری کنم کارستون. من خیلی دوست داشتم که پسر عمو و دختر عموی آدم دوتایی زنم بشند از حالا وقتی فکرش رو میکنم میخوام اون روز زود برسه فکرش رو بکن داداشه کیرم رو تنظیم کنه تو کون خواهرش و خواهره کیرم رو تنظیم بکنه تو سوراخ داداشش و ازم خواهش بکنه پسری داداششو رو بزنم. رو کردم بهش گفتم ببینم حالت خوبه؟گفت آره چطور مگه؟ گفتم هیچی میخواستم ببینم شاشم تا چه حدی تاثیر گذاره. اون دو سه روزه بدون اتفاق خاصی تموم شد و برگشتیم خونمون .
سعید روزی چند بار برام پیام میداد پریود آرزو تموم شد. که من جوابشو نمی‌دادم.
بعد دو سه روز دیگه پیام‌های سعید تبدیل شده بودند به تهدید. می‌گفت تو و اون خواهر جندت فکر کردید میتونید من سر کار بزارید ولی کور خوندید تا ۲۴ساعت شد که شد وگرنه فیلم رو میفرستم گوشی عمو. به جان مادرم این کارو میکنم. موضوع با آرزو در میان گذاشتم که دیگه وقتش رسیده تیر آخر و بزنیم. گفت چطوری؟ گفتم باید سارا رو باید یکبار دیگه بیاریم خونه. گفت واسه چی ؟ گفتم فیلم بگیریم . گفت فیلم که ازش داریم . گفتم کاریت نباشه همین فردا باید بیاریمش خونه. گفت چطوری ؟ گفتم نمیدونم خودت یه برنامه ریزی بکن دیگه. گفت . امروز پنجشنبه است و فردا جمعه نمیشه باید تا شنبه منتظرش بمونیم. ولی نمیدونم مدرسش قبل ظهر هست یا بعد از ظهر. گفتم از زن عمو بپرس یا به یه بهونه ای از خودش بپرس ولی چیزی بهش نگو. آرزو گوشیش رو برداشت به خونه عموم زنگ زد که سارا گوشی رو برداشت بعد احوالپرسی امتحاناتت کی شروع میشند از این حرفها سپس به سارا گفت عزیزم امروز مدرسه که تعطیله خوش میگذره ؟ گفت نه کاش تعطیلات بیشتر بود تو خونه پدر بزرگ بودیم . اونجا خیلی خوش می‌گذشت. آرزو گفت آخی غصه نخور عزیزم تابستون نزدیکه وقتی مدرسه تموم شد میری هر چقدر دوست داشتی میتونی بمونی. بعدش گفت گوشی رو میدی به مامانت گفت آره گوشی رو داد به زن عمو بعد احوال پرسی عموم اینا آقا سعید گفت ساراجون روزه میگیره ؟ زن عمو گفت آره. آرزو گفت سخته دیگه طفلی سحری رو که میخوره چشماشو نبسته باید بره مدرسه. زن عمو گفت نه خدا رو شکر که این هفته و هفته دیگه بعد از ظهره. آرزو گفت چه خوب این هفته تموم بشه دیگه کم کم میرسیم به آخرای ماه رمضان. بعد خداحافظی. آرزو گفت این یکی حله خدا خدا میکردم بعد از ظهرها باشه تا نقشم بگیره. گفتم چطور ؟ گفت شنبه میرم مدرسه اش وقتی سارا اومد خودم میبرمش مدرسه خانم ناظمشون منو میشناسه (چون خود آرزو تو اون مدرسه درس خونده بود) ازش اجازه میگیرم میارمش اینجا. ولی یه فکری هم باید واسه مامان بکنیم که خونه نباشه.
گفتم چطور ؟ گفت حالا یه فکری براش میکنم. شنبه کلاس داری گفتم آره. گفت کنسلش کن و منم زنگ آخر رو اجازه میگیرم و میرم جلو مدرسه سارا منتظرش میمونم. سعید هم ساعت به ساعت واسم پیام میداد که یادت نره مهلت تون تا فرداست. منم یه پیام دادم گفتم آرزو میگه به یه شرط حاضره باهات بخوابه . گفت خودت چطور شرطی نداری؟ گفتم خوب دیگه مزه نریز. سعید گفت چه شرطی ؟ گفتم آرزو میگه سعید باید بهم قول بده که بعد سکس فیلم هارو پاک کنه. سعید گفت بگو حتما ما که نمک خور کسی بشیم نمکدون نمیشکنیم… گفتم عه این دفعه رو که شکستی. گفت والله ما که نمک نخوردیم هرچی نمک بود خودت قبل از من خورده بودی. گفتم خوب آب نمک منو با یک لیوان آب که خوردی. اون چی؟ گفت نه نمکش کم بود. گفتم ببین یکشنبه ساعت چند وقت داری . گفت حالا چرا یکشنبه؟ گفتم فردا جمعه است بابام خونه است نمیشه . شنبه هم نمیشه واسه اینکه یکشنبه امتحان داره باید درس بخونه. گفت خوب ما که بخیل نیستیم کی دوست نداره یه دختر عموی دکتر داشته باشه . گفت باشه یکشنبه امتحانش رو بده فکرش آزاد باشه منم بعدظهر میام تا حسابی از کیرم لذت ببره. راستی خودت که امتحان نداری فکرت که آزاد هست؟ ببین یکشنبه هم بهونه نمیاری که امروز شب قدره و خدا غضبش میگیره. گفتم نه مشکلی نیست ؟ سعید گفت منم عقیده ام همینه عوضش روز قدر بکنمتون قدر کس و کونت بیشتر میدونم. شما هم قدر کیر منو بیشتر میدونید.گفتم مزه نریز یکشنبه خبر میدم. از بس متن نوشته بودم انگشتام درد میکرد. آرزو گفت واقعا سعید بهت نظر داره چطور تا حالا که اکثرا با هم بودید کاری نکرده و یا کرده ما خبر نداریم؟ گفتم: نه سعید از دوران کودکی در همه چیز یه سروگردن از من پایین تر بود و بدتر اینکه عموم همیشه منو تورو به سرشون کوبیده . و بابت شاش بدجوری سوخته فقط میخواد منو تحقیر کنه اونم پیش تو تا منو برده خودش بکنه و اینم میدونم که عکسارو پاک نمیکنه تا به هر چیزی دلش بخواد برسه. آرزو با یک شیطنت خاصی گفت: ولی خیلی عالی میشه ها . گفتم چی؟ که سعید کیرش رو بکنه تو کونت و تو زیر کیر سعید از درد دست‌وپا بزنی و بهش بگی سعید بکش بیرون پاره شدم تو رو خدا . تا بفهمی اوایل سکسمون بهت اسرار میکردم امیر آرومتر خیلی درد دارم و تو میگفتی صبر کن الان واسه خودش جا باز میکنه. ولی پدرم در اومد تا واسه خودش جا باز کرد. گفتم : خواهر ما رو باش با بالش روی تخت یدونه بهش زدم و آرزو خندید و گفت امیر واقعا تو شاشیده بودی تو لیوان؟ گفتم نه اون روز سعید کفر منو درآورده الکی گفتم تا سوراخ کونش بسوزه. جمعه شب آرزو به مامانم گفت : مامان ببخشید فرد یه زحمت دارم واست . گفت چی آرزو گفت فردا میتونی بری واسم یه کتاب بخری؟ مامان گفت مگه اینورا کتاب فروشی نیست ؟ من برگشتم گفتم نه مامان اینورا کتاب فروشی نیست اینم که سر کوچه هست نوشت افزاره. اگه کتاب فروشی هم بود اون کتاب درسی هست اونم فقط یجا پیدا میشه. مامان گفت پس آدرس و اسم کتاب رو به باباتون بگید شب موقع اومدن از سرکار بگیره بیاره. آرزو گفت اون موقع که دیگه به دردم نمیخوره بابا شب میاد منم پس فردا امتحان دارم. مامان گفت باشه پس فردا قبل ظهر میرم میگیرم و میارم . آرزو گفت حالا چرا قبل ظهر منکه ساعت ۵به بعد لازم دارم. مامان گفت پس فردا اولین شب قدره. عموت اینا اش نذری دارند زن عموت گفته برم واسش کمک کنم تا سبزی‌ها رو پاکش کنیم. وقتی این حرف رو شنیدیم. آرزو گفت نه نمیخواد حالا بری و بیای دوره خسته میشی .مامان گفت مگه نمیگی پس فردا امتحان داری؟ آرزو گفت دارم دوستم زهره داره ولی نمی خواستم بهش رو بندازم . ازش میگیرم بعدا اگه راهمون افتاد مرکز شهر می‌خریم. مامان گفت مگه زهره خودش امتحان نداره؟ آرزو گفت نه زهره یه کلاس دیگه است. فردا من کلاس نرفتم و آرزو هم دم ظهری به من زنگ زد گفت :مامان رفت گفتم کجایید ؟ گفت عروس خانم رو برداشتم داریم میایم . گفتم شما تا برسید اونم رفته دارم واسش اسنپ میگیرم.بعد خداحافظی کردیم . مامان رفت و یه ۱۵ دقیقه ای طول کشید تا آرزو و سارا رسیدند خونه. آرزو از سارا پرسید روزه هستی گفت نه ولی خانوادم فکر می‌کنند روزه میگیرم . گفتم چه خوب اگه روزه بودی نمیتونستی کیرم رو بخوری. سارا خندید و گفت عوضش همشو آرزو می‌خورد. تا آرزو بره یه شربت و میوه ای بیاره. یه فیلم سوپر گذاشتم و گفتم تا آرزو بیاد منم با عروس خوشگلم یه فیلم پورن ببینیم تا جگر سارا خانم حال بیاد.
من که روبروی تلویزیون نشسته بودم به سارا گفتم بدو زود لباسات رو عوض کن و بیا . سارا گفت من لباس دیگه ای اینجا ندارم. گفتم ای وای اصلا حواسم نبود پس برو لباساتو در بیار و بیا رفت تو اتاق آرزو. بعد اینکه سارا شربت و میوه رو آورد. گفتم آرزو ببین بعد خوردن میوه و شربت هر وقت بهت اشاره کردم شروع کن بهش یاد بده چطوری و چگونه سکس کنیم و تو فقط فیلم و عکس بگیر. آرزو گفت . باشه و رفت تو اتاقش . شنیدم میگه چرا خجالت میکشی این که خجالت نداره بیا دیدم دست سارا گرفته داره میاردش. اولین بار بود که کامل لخت میدیدمش. سارا آروم می‌خندید ارنجشو گذاشت رو پستوناش . آرزو گفت : امیر از ممه هاش خجالت میکشه. گفتم آخه چرا بیا پیشم ببینم به به چه پستونای قشنگی داری خیلی دلم میخواد بخورمشون. قبلا از زیر پیراهن دست زده بودم ولی خوب ندیده بودم. مثل اینکه یه پرتقال کوچک رو از وسط نصفش کرده باشند. آرزو گفت واسه اینکه سارا خانم خجالت نکشه منم لباسام رو در میارم. منم گفتم بخاطر اینکه آرزو و سارا خجالت نکشند منم لباسام رو در میارم هممون خندیدیم فیلم رو باز کردم من که لخت نشستم رو مبل سه نفره دست سارا رو گرفتم و نشوندم پیش خودم و به آرزو گفتم تو هم بیا بشین کنارش. سه تایی داشتیم میوه می‌خوردیم و فیلم میدیم. گاهی سارا اونقدر غرق تماشا می‌شد که دیگه میوه تو بشقابشو یادش میرفت بخوره. دست سارا رو آوردم گذاشتم روی کیرم که حسابی شق شده بود . چند لحظه که فیلم رو دیدیم احساس کردم سارا گاها نا خود آگاه کیرم رو فشار میده.
فهمیدم که داره حسابی تحریک میشه یه ده دقیقه ای گذشت و دیگه فشار دست سارا تبدیل شده بود به ماساژ. گفتم حالا دیگه وقتش رسیده و باید شروع کنیم سرم رو برگردوندم به طرف آرزو دیدم بابا آرزو خودش رو ابرهاست. آرزو وقتی زیاد حشری میشه لپاش سرخ و دهن و چشاش نیمه باز میشه آب دهنش رو طوری قورت میده که انگار تو دهنش یه چیز ترش رو مزمز میکنه و کلا اشتهاش کور میشه من عاشق اون چهره آرزو هستم. گفتم آرزو شروع کنیم گفت باشه و بلند شدیم رفتیم اتاق . اول هر حرکتی رو آرزو یکبار انجام می‌داد تا سارا یاد بگیره . سکانس اول لب گرفتن بود که آرزو بهش یاد داد و شروع کردیم به لب گرفتن از سارا و آرزو داشت فیلم می‌گرفت. سکانس دوم نحوه ساک زدن بود آرزو با چند بار ساک زدن گفت ببین سارا جون نباید دندونات کیر امیر رو لمس کنه . سارا جلوم زانو زد و شروع کرد به ساک زدن چند بار دندوناش خورد کیرم ولی قابل تحمل بود.بعد چند دقیقه سارا دوربین رو قطع کرد .
سکانس سوم کص لیسی بود و نیازی به یاد دادن نبود حسابی کار بلد بودم.
سارا رو تخت خوابوندم تا جایی که می‌شد پاهاشرو باز کردم شروع کردم لیسیدن کصش از چهره‌اش فهمیدم که خیلی خوشش اومده و داره حسابی حال میکنه واسه همین یه خورده طولش دادم. سکانس چهارم که از همه حساس‌تر بود باید طوری فیلم گرفته می‌شد که بیننده خیال کنه کیرم واقعا دارم کون یا کصش تلمبه میزنم. چون کوصش رو باید بیخیال می‌شدیم. کونش هم زمان زیادی می‌خواست . تا راه بیفته که کیرم توش راحت بره و بیاد. و نمی خواستم مخاطب احساس کنه که سارا داره درد میکشه. سارا رو داگی خوابوندم کیرم رو فرستادم پایین و وقتی که تلمبه میزدم کیرم از چاک کونش بالا و پایین میرفت. ولی تو فیلم احساس می‌شد که واقعا کیرم توی کونش رفت و آمد میکنه. آخرین سکانس ریختن آبم بود که با وجود این سکس بی کیفیت آب عمرا نمیومد. چاره ای نداشتم باید به آرزو متوسل میشدم. چون ساعت به سرعت می‌گذشت و باید سر فرصت سارا رو می رسوندم خونش.
به سارا گفتم خوب نگاه بکن یاد بگیر دفعه دیگه اینطوری میخام بکنمت. آرزو رو آوردم و کس و کونشو حسابی چرب کردم کیرم رو گذاشتم تو سوراخ کونش آروم تا ته بردم توش . سارا داشت با کنجکاوی نگاه می‌کرد. دستم رو رسوندم به کس آرزو شروع کردم به ماساژ
چون هدفم اومدن آبم بود عجله هم داشتم فکر نمیکردم آرزو ارگاسم بشه. ولی چند دقیقه بعد صداهای جیغ مانندش بلند شد فهمیدم جنده خودم ارگاسم شده. سارا با تعجب نگاه می‌کرد که چرا آرزو این صداها رو میده . با هر بار آییییییی گفتن آرزو بهش میگفتم جانمی جنده . خودمی قربون کس و کون نازتون برم. من تلمبه هام رو تند ترش کردم آرزو از پشت دستم گرفت و برد روی کصش میخاست بازم چوچوله اش رو ماساژ بدم و من وقتی همزمان که دو تا کار انجام می‌دادم تمرکزم به هم می‌خورد. این باعث می‌شد آبم به تاخیر بیفته دو سه دقیقه دیگه که همزمان که تلمبه میزدم با دستم تند تند چوچوله اش رو ماساژ میدادم که یکباره دیگه صدای آرزو بلند شد . من بی امان تلمبه میزدم که آرزو دستم رو از رو کصش کشید و من که داشت آبم میومد فورا کیم رو کشیدم بیرون و به آرزو گفتم گوشیت رو بردار فیلم بگیر. به سارا گفتم واسم ساک بزنه ولی دیدم چندشش میشه گفتم سارا ببین مثل تو فیلما الان که آبم میاد چشمات رو ببند هیچ کاری نکن گفت باشه آرزو گفت شروع کنم گفتم آره. سارا که رو دو زانو نشسته بود جلوم شروع کردم به ساک زدن و با یک دستم از پشت موهاش رو گرفتم یه دفعه آبم اومد ریختم روی صورت سارا که میخواست بره کنار نذاشتم و کلا آبم رو که حجمش نسبتا زیاد بود رو خالی کردم تو صورتش تمام صورتش آب منی بود حتی نمی تونست چشماش رو باز کنه رومو برگردوندم به طرف دوربین با دو انگشت کلمه وی رو نشون دادم و آرزو دوربین رو قطع کرد. و گذاشت رو میزو و دوید به طرف پذیرایی جعبه دستمال کاغذی رو آورد و به سارا گفت عزیزم یه لحظه وایستا الان پاکش میکنم.
وقتی صورتشو پاک می‌کرد سارا گفت چقد هم داغ بود . و آرزو گفت آره مبارکت باشه.
آرزو به سارا گفت پاشو برو یه دوش بگیر. ولی من گفتم نه اولا ساعت چهاره دوما اگه حموم بره زن عموم میفهمه. ببرش حموم یا دستشویی با دستمال خیس بدنش و صورتشو پاک کن.
بعداز تمیز کاری به آرزو گفتم لباسات رو بپوش و یه اسنپ بگیر و خودتم با سارا برو. و تا وقتی سرویس مدرسشون نیومده نره خونشون شک می‌کنند. آرزو به سارا گفت حتما وقتی رفتی خونتون تکالیفت رو انجام بده. و اگه فردا تو کلاس بچه ها ازت پرسیدند چرا دیر کردی بکو حالم خوب نبود . و با هیچ کس راجب امروزمون حرف نزن. ساعت چهار و نیم بود که آرزو یه اسنپ گرفت و رفتند. منم فورا رفتم حموم و دوش گرفتم بعد از اون فورا لباسام رو پوشیدم و خونه رو یه خورده مرتب کردم . که دیدم آرزو اومد و گوشیش رو گرفتم تا فیلما رو نگاه کنم و آرزو هم رفت دوش بگیره. دقیقا فیلم و عکس هایش اونی که میخواستم بود. آرزو که از حمام اومد بیرون بهم گفت فیلمارو کی میفرستی واسه سعید؟ گفتم فردا بعد ظهر . سارا گفت چرا ؟ گفتم میخام تا فردا مزه کون و کصت رو تو دهنش مزمز کنه. فردا تا اینکه کلاسم تموم بشه سعید ده بار برام پیام داده بود که بازشون نکرده بودم بعد کلاس پیامهاش رو یکی یکی خوندم. نوشته بود امیر امروز که قرارمون یادت نرفته؟ دومیش نوشته بود به زنم آرزو بگو حسابی شیو بکنه. یکیش نوشته بود راستی خودتم شیو کن چون امروز میخوای زنم شی. و چند تا پیام‌های دیگه که کی بیام .ساعت چند بیام . کجایی چرا پیامتو جواب نمیدی. تو دانشگاهی خاک تو سرت آدم روز عروسیش میره دانشگاه … خدا میدونه اگه خواهرش رو نمی گاییدم حالا داشتم میسوختم. وقتی رسیدم خونه دیدم باز پیام فرستاد. آرزو هم از مدرسه اومده بود. رفتم پیشش بهم سلام کرد و گفت چه خبر؟ گوشی رو در آوردم پیاماش رو نشونش دادم که داشت می‌خندید صداش کلفت می‌کرد می‌گفت. دوشیزه محترمه امیر آیا وکیلم شما را با مهریه معلوم به عقد آقای سعید در بیارم. آیا وکیلم؟ بعد خودش بله رو گفت با دستش بینیش رو گرفت و لی لی لی لی سر داد . که مامان از آشپزخونه اومد بیرون و گفت عروسی کیه؟ آرزو گفت. عروسی امیر که مادرم برگشت گفت دهن امیر هنوز بوی شیر میده چه وقت زن گرفتنشه. گفتم مامان آرزو شوخی میکنه من هنوز تفاوت زن و مرد رو نمیدونم حالا بیام زن بگیرم که مادرم یه خنده زد و گفت یک ذره آرومتر. بعد رفتن مامان دیدم که چشمهای سارا از کاسه زده بیرون میگه خواهرت بمیره برات و داشت با اشاره با دستش کونش رو نشون میده و میگه حتما هم موشک اسراییله دیگه اینجا رو داغون کرده. آرزو گفت بابا این سعید خودشو کشت با پیام فرستادن. گوشیمو برداشتم یه پیام دادم بهش گفتم کجایی ؟ پیام داد تو خونه هستم . چرا جواب پیامات رو نمیدی؟ گفتم تا ظهر تو کلاس بودم و از اونجا هم آمدم رفتم یه دوش بگیرم. سعید گفت آفرین بچه حرف گوش کنی هستی . منم رفتم حموم کیرم حسابی سه تیغ کردم بقیه جاهای بدنم دست نزدم بالاخره زنی گفتند مردی گفتند.
راستی زن عمو که خونه نیست ؟ گفتم نه گفت کی بیام ؟ گفتم هر موقع دلت خواست. باشه دارم میام . گفت پس به خواهرت بگو که دارم میام حسابی جرش بدم. گفتم کدوم رو میگی؟ گفت مگه چند تا خواهر داری؟ گفتم دو تا . گفت اون یکی کیه ؟گفتم سارا. گفت داری شوخی میکنی اون که الان مدرسه است. گفتم آره. تو مگه نمی گفتی بیغیرتم ؟ منم رو حرفم هستم. سعید گفت امیر چرا پرت و پلا میگی. گفتم از همون روز اول سارا رو خواهرم میدونستم و آرزو تو رو برادر ولی از اون روز به بعد فهمیدم که من بی غیرتم و تو با غیرت حالا که دارم این خواهرم رو میکنم چرا اون یکی خواهرم رو نکنم بی‌غیرت بی‌غیرتیه دیگه چه فرقی میکنه.
برگشت گفت با این حرفا نمیتونی نظر منو عوض کنی. به آرزو بگو ۲۰ دقیقه دیگه اونجام بهانه =ارسال فیلم به بابات. گفتم باشه مشکلی نیست ولی قبل اومدن پی ویت رو چک کن.
اون فیلم و عکسایی رو که خونه گرفته بودیم فرستادم رفت. ده دقیقه نگذشته بود که دیدم موبایلم زنگ زد به آرزو گفتم میرم حیاط تا مامان نفهمه آرزو گفت قسمت اکشنش شروع شد منم میام گفتم چه بدتر. نمیخواد بیای. رفتم حیاط موبایلم رو باز کردم اوف حسابی قاطی کرده بود پشت خط داد میزد چند بار بهش با خونسردی گفتم آرومتر نمی‌فهمم چی میگی ولی یه راست داد میزد. تلفن رو قطع کردم. فوری وارد سیستم شدم ضبط صدا فعال کردم. دوباره زنگ خورد بازش کردم گفت عوضی چرا قطع میکنی گفتم چند بار یادآوری کردم آروم نمی‌فهمم چی میگی. اگه باز داد بزنی قطعش میکنم. برگشت گفت خیلی نامردی عوضی سارا هنوز فقط ۱۴ سالشه. گفتم خوب که چی من با آرزو از ۱۴ سالگی سکسمون رو شروع کردیم جز عشق و حال موردی ندیدیم. سعید گفت تو چیکار کردی با سارا عوضی چند وقته باهاشی؟
گفتم ۱۰روزی میشه. سعید گفت تو ده روز اون تلمبه هایی که توی عوضی میزدی اگه کون فیلم میزاشتی اینقدر بی تفاوت نمیشد. گفتم از کجا میدونی کیرم تو کونش بود شاید یه سوراخ دیگه ای بود. سعید گفت تو چیکار کردی نکنه پردشو زدی. عوضی اون روز اگه من میخواستم پرده آرزو رو بزنم مثل آب خوردن بود برام. گفتم از کجا میدونی پردش رو زدم مگه تو توی کس سارا بودی. گفت امیر بدجوری آتیشم زدی اتیشت میزنم. این بار من بودم که یکم صدام رو بردم بالا.و بهش گفتم مگه آتیشم نزدی. زدی بد جور هم زدی تا مغز استخونم میسوختم . نه برای اینکه خواهرم و گاییدی نه من واسه توی بی همه چیز سوختم که نگذاشتم کسی تو کلاس بفهمه که دهن عموم رو سرویس کردند و دار ندارش رو بالا کشیدند مگه یادت رفته اون زمانی عید بود بابات برات لباس نتونسته بود بخره لباسای عید خودم رو همشو رو دادم به تو خودم لباسای کهنه ام رو پوشیدم مگه یادت رفته از مستاجری در به در شده بودید واسه خریدن اون خونه ۴۵ متری نزدیک حلب آباد مامانم النگو و گوشواره آرزو رو در آورد داد بهتون که بچه های کوچیک چه گناهی کردند پول قلک منو آرزو رو در آوردیم دادیم بهتون تا اون الونک رو بخرید مگه یادت رفت… توی بی همه چیز اومدی به جای زدن در خونه داشتی نقشه میکشیدی که چطوری میتونم آرزو رو بکنم اونم جلوی چشمای من دلت باز خنک نمی شد با این که همجنس باز نبودیم با تهدید میخواستی منو پیش آرزو بکنی تا تحقیرم کنی سعید تو مریضی بد جوری هم مریضی. دیگه سعید حرفی نمیزد و فقط گوش میداد دیگه چیزی نگفت قطع کرد. اون شب دیر وقت بود هنوز نخوابیده بودم از طرف سعید پیام اومد بازش کردم دیدم یه طومار حرف نوشته بود موردش هم عذر خواهی و قسمم میداد که هردو فیلم ها رو پاک کنیم. گفت اولش خیلی عصبانی بودم و میگفتم وقتی سارا از مدرسه اومد میکشمش ولی وقتی رسید خونه دلم واسش سوخت گفتم اونی که باید بمیره من هستم چون سارا تاوان اشتباهات من رو پس میداد. حالا وقتی این خاطره رو مینویسم دو ماه از روش میگذره من و سعید تا امروز نه همدیگه رو دیدیم نه حرفی زدیم. ولی آرزو و سارا گه گاهی همو می‌دیدند و خبرهای جالبی برام می‌آورد. دیگر من ماندم و آرزو. و باز هم وقتی کیر من و کوص آرزو میزد بالا همدیگه رو شخم میزدیم وقتی سرد می‌شدیم الهی العفو میخوندیم. دوباره روز از نو و روزگار از نو.

دوستان من خیلی عذر میخوام اگر ماجرا رو زیاد کش دادم گاها برای رساندن مفهوم مطلب باید با جزئیات نوشته می‌شد.

نوشته: کریم خان زند


👍 37
👎 13
66501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934236
2023-06-22 00:45:01 +0330 +0330

کیرم تو مغزت

3 ❤️

934245
2023-06-22 01:15:02 +0330 +0330

دمت گرم

2 ❤️

934252
2023-06-22 01:54:08 +0330 +0330

مرتیکه تو کیرم خوار زند هم نیستی کسکش

2 ❤️

934276
2023-06-22 03:08:46 +0330 +0330

قشنگ بود لذت بردم 👍

0 ❤️

934293
2023-06-22 04:55:50 +0330 +0330

عزیزم لعنت نه فقط به خودت
به اون جاکشی که تو رو کاشت
و به مادری که تربیتت داد

5 ❤️

934301
2023-06-22 06:53:39 +0330 +0330

عالی بود. بازم‌بنویس

0 ❤️

934317
2023-06-22 09:28:07 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

934341
2023-06-22 12:38:00 +0330 +0330

ناموسن من جای تودستام بی حس شدازبس تایپ کردی فقط یک موردرمیگم سارا ان قدرکصخول بودکه نمی فهمیدارزوداره ازش فیلم می گیره؟

1 ❤️

934372
2023-06-22 20:58:09 +0330 +0330

خوب بود درس عبرت بود ایول

0 ❤️

934378
2023-06-22 22:01:16 +0330 +0330

داستان اولین بار که راضیش کردی باهاش سکس کنی رو هم بنویس

0 ❤️

934389
2023-06-22 23:28:03 +0330 +0330

هردومون ارضا و ارگاسم میشدیم؟

کاش موقع زاییدنتم واژن مادرت دچار اسپاسم میشد

0 ❤️

934485
2023-06-23 15:26:13 +0330 +0330

این کسکشا حق دارن از کودک همسری دفاع میکنن میدونن تو چه سگ دونیی زندگی میکنیم
دختره اگه بمونه یکم بر رو بگیره یا داداشه براش سیخ میکنه یا باباهه یا عمو و دایی
خاک برسرمون با این طرز فکرامون و فانتزیامون

2 ❤️

934515
2023-06-23 19:58:01 +0330 +0330

خیلی طولانی بود و حوصله هم رو سر برد
داستانت متوسط به پایین
ایرادات تایپی هم داشت
بعضی جاها بجای وآرزو نوشتی سارا و بالعکس
برای دفعات بعد حتما این ایرادات رو مرتفع کن
موفق باشید

0 ❤️

934668
2023-06-24 21:47:24 +0330 +0330

به خدا اولین داستانیه که اوایلش ولش کردم خدایی میکنید بکنید ماس مالیش نکنید

0 ❤️

935145
2023-06-28 03:45:48 +0330 +0330

اوف دمت گرم

0 ❤️

935946
2023-07-03 14:56:55 +0330 +0330

من چرا باید تا اخر خوندمش اصن کیرم دهنت

0 ❤️

945222
2023-09-01 18:49:45 +0330 +0330

دوســـــــــــــتان من کاری ب راست و دروغش ندارم ک این عاغا این همه نوشته ک شما لذت ببرید تو اولش مالیدی وسطش تجسم کردی اخرش جقت زدی ابت اومده اخرش میایی اینجا فش میدی ب نویسنده ک چی بشه خب اسم داستان میبینی نخونید خب

0 ❤️