داماد مذهبی (۲)

1401/07/15

...قسمت قبل

بعد سکس، اون روز بعد جدا شدن از اتنا برنگشتم خونه و تا شب بیرون بودم و با ماشین دور میزدمو فک میکردم. یکم هم رفتم توی پارک نشستم و شب دیر وقت برگشتم خونه . داشتم به اتفاقایی که افتاده بود فک میکردم. از اشنایی تا امروز صبح تجربه خیلی شیرینی بود حتی بهترین حسی بود که توی عمرم داشتم، ولی همه چیز خیلی سریع رقم خورده بود. کلا یه هفته نبود که اشنا شده بودیم باید یکم اروم تر پیش میرفتم ولی مگه همچین چیزی با دختری مثل اون که اینقدر هاته ممکن بودش، اون باعث شده بود منم خودمو نشناسم دیگه، کاملا شده بودم یه ادم حشری و همه جا به سکس فک میکردم، تو بیمارستان تو خونه، حتی موقع ویزیت مریض، خدا منو ببخشه . یکی دوماه اینطوری گذشت تا اولین دیدار من با خوانواده اتنا اتفاق بیوفته تو این مدت مدام چت میکردیم، تلفونی صحبت میکردیم ، بیرون میرفتیم و یک عالمه هم سکس کردیم با هم ، فک کنم پدر و مادرم فهمیده بودن که با یه دختری هستم، احتمالا مهسا یه چیزایی لو داده بود یا خودشون از رفتارم فهمیده بودن من افسرده، دیگه همیشه نیشم تا بناگوش باز بود. یا من حداقل اینجوری حس میکردم که میدونن ولی نه اونا چیزی گفته بودن و نه من در موردش صحبت کرده بودم چون قبل خواستگاری که نمیشد اتنا رو بیارم پیش مادر و پدرم. نمیتونستم بگم که دوس دخترمه، همون جا از فرزندی ردم میکردن.
خلاصه این مدت هم گذشت و رسید روزی که قرار بود برای شام برم خونه شون. مادرش منو و مهسا رو دعوت کرده بود. قبلا هیچ وقت ندیده بودمشون، مقعیتش پیش نیومده بود این اولین برخوردمون بود ولی از اتنا در موردشون پرسیده بودم و از دور تقریبا شناخته بودمشون یا حداقل خودم اینطوری فک میکردم. یکم در مورد خوانواده اتنا بگم براتون.
مادرش بهاره یه میلفه به تمام معناست موی بلوند، هیکل ورزشی، پر و پاچه معرکه، سینه های بزرگ 85 شایدم بیشتر و نقاشی میکشه . توی دانشگاه هم رشتش همین بوده و خواهرش اتوسا هم مثل خواهرش خیلی خوشگل و نازه. رنگ چشماش روشنه و به عسلی میزنه و به دبیرستان میره و پدرش اقا امیر مغازه طلا و جواهرات داشته که چند ماه پیش فوت شده بودن و به سالگردش کم مونده بود یدونه هم اتنا خاله داره که خیلی رفت و امد دارن با هم، اونشبی که واسه اولین بار رفتیم خونشون اونم حضور داشتش .
من اماده شدم ، برا امشب ته ریش گذاشته بودم به نظرم اینجوری سنگین تر به نظر میرسیدم البته خودم سه تیغ دوس داشتم اکثرا صورتمو کامل اصلاح میکنم و اصلا ریش نمیزارم یدونه هم کت و شلوار صورمه ای داشتم برای عروسی برادرم گرفته بودم که البته اونموقع نپوشیدم و برنامه تغیر کرد، با چند تا از دوستای داداشم ست کردیم یه کت سیاه دوختیم . کراوات نزدم، یه پارفیوم خیلی خوش بو داشتم از دبی گرفته بودم از اون زدم و به نظرم دیگه کامل بود همه چی و خیلی خوب شده بودم. رفتم اتاق مهسا در زدم و وارد شدم اونم حاظر شده بود با هم در اومدیم و البته که به پدر و مادرم هیچی نگفتیم. مامانم به من گفتش که خیلی شیک کردی کجا داری میری، ولی پیچوندیم با مهسا. رسیدیم به خونشون و درو باز کردن رفتیم تو. دل تو دلم نبود، تو اسانسور یه بار دیگه ظاهرمو چک کردم. همراهمون یه بسته شکلات گرفته بودیم که دست مهسا بود اونو از دستش گرفتم و خواستم من بدم. بعدش پشیمون شدمو به مهسا برگردوندم. درو باز کردن، خیلی خونگرم بودن یه شام مفصل اماده کرده بودن. بهاره خودش پخته بودشون، ماهیچه بودو فسنجون. یکم صحبت کردیم با هم، خداروشکر از همون اول با هم گرم گرفتیمو و خشک نبودش محیط. اتوسا با مهسا بیشتر صحبت میکرد من و اتنا هم با بهاره صحبت میکردیم بهاره لباسی که پوشیده بود تا گردنش میومد ولی سینه هاش به قدری بزرگ بودن که نمیتونستم ازشون غافل بشم و میان صحبت هامون بهشون یه نیم نگاهی مینداختم ته دلم میگفتم کاش سینه های اتنا هم به مادرش میرفت زیبایی مادرش از یک طرف و خود اتنا از طرفی دیگر که گهگاه یواشکی در گوشم چیز هایی زمزمه میکرد باعث شده بود حشری بشم، ولی به خاطر استرسی که داشتم تا همه چیز خوب پیش بره و در دیدار اول، خدایی نکرده سوتی و چیزی ندم، کیرم اصلا از جاش تکون نمیخورد. توی مهمونی مادرش ازم تعرف میکرد. از هیکل و قد و بالام و از اخلاقم. میگفت که الان چند ماهه حمید حمید از زبون اتنا نمیوفته، بعد فوت پدرشون نگران بودم برای دخترا، ولی اومدن تو حالشو خیلی خوب کرده. امیدوارم که همیشه همینطوری شاد باشین. توی مهمونی خواهر بهاره هم بودش. خاله اتنا اون اولش خوب تحویلم گرفت ولی بعدش دیگه زیاد صحبت نمیکرد قبل خوردن شام یکم در مورد خوانوادم و کارمو و خونه و ماشین سوال کرد و بعد خوردن ناهار زود رفتش، گفتش که باید بره خونشون. مهمونی اون روز خیلی خوب گذشت و با تموم شدنش به خونه برگشتیم لباسامونو عوض کردیم . مهسا اومده بود به اتاق من با هم صحبت میکردیم.
-داداش خیلی برات خوشحالم خوانواده خیلی خوبی هستن. اتنا هم دختر خیلی خوبیه
-اره همین طوره منم ازشون خوشم اومد.
-خوش به حالت ازدواج میکنی از این خونه میره من میمونم و باید این پدر و مادر اسکل رو تحمل کنم. اتنایینا خیلی راحتن مثل ما نیستن.
-اینجوری نگو بابا مامان خیلی دوست دارن. فقط طرز فکر اونا اونطوریه دیگه
مهسا اینو راست میگفت خوانواده هامون خیلی با هم فرق دارن نه مادرش و نه خواهرش تو همین دیدار اول هم خیلی راحت لباس پوشیده بودن و اصلا روسری و شالی چیزی نبسته بودن ولی اگه مامان من بود امکان نداشت چادر از سرش بیوفته یا یکم کنار بره. نمیدونستم قراره واکنششون به این موضوع چی باشه. از طرفی فکر میکردم مخالفت کنن و بگن باید با یه خوانواده مذهبی وصلت کنیم و از طرفی هم میگفتم شاید هیچی نگن چون تا حالا مامانم مسئله ازدواج رو با من اصلا مطرح نکرده بود که دختری چیزی معرفی کنه یا بگه بیا برات بریم خواستگاری . بگذیم بعدا هم که بهشون گفتم خیلی هم خوب برخورد کردن و هیچی نگفتن.
حدود یک ماه هم همینطوری گذشت. درس و بیمارستان و اتنا کل زندگیم شده بود. همین که به اتنا درخواست ازدواج دادم قبول کرد. بردمش یه جای سرسبز با یه حلقه ساده تو دستم و بهم بله گفت خیلی خوشحال بودم. تو زندگیم مثل اینکه برای اولین بار حس ارامش میکردم به نظرم همه چی داشت به بهترین شکل جلو میرفت و همه چی سر جای خودش بود غافل از اینکه من داشتم با چه خانواده ای وصلت میکردم. من نمیدونستم که قراره اینجوری بشه و من از این همه خط قرمز عبور کنم و این همه تابو بشکنم.
رفتم پیش مادرم و بهش در مورد اتنا گفتم و بعدش همچی طبق رسومات جلو رفت مادرم زنگ زد خونشونو رفتیم خواستگاری گل و شیرنی نامزدی و بعدشم عروسی و رفتیم سر خونه زندگیمون. دست پدرم درد نکنه من که درامدی نداشتم حقوق رزیدنتی فقط واسه رفت و امد جواب میده و بس. برام یه واحد اپارتمان طرفای خونه بهاره اینا گرفت که اتنا به مادرش نزدیک باشه و یک مقدار پول داد برام و بهاره هم برای کادوی عروسی بهم یه ماشین کادو داد. یدونه رنو کولیوس نقره ای . بعد اینکه رفتیم سر خونه زندگی خودمون با اتنا همچی خیلی سریع عوض شد. حالا من وارد خوانواده اونا شده بودم و به جز تایمی که بیمارستان بودم بقیه تایم من با اونا میگذشت، یا مادر و خواهرش خونه ما بودن یا ما میرفتیم خونه مادرش اینا. مسافرت با هم میرفتیم، میرفتیم شمال اونجا ویلا داشتن، میرفتیم کیش، میرفتیم ترکیه .
نوع زندگی کردنشون و لباس پوشیدنشون و کلا همچی بعضی وقتا نفس کشیدنو برام سخت میکرد.
بعد اشنایی با اتنا که من فهمیدم چقدر ادم حشریی هستم. قبل از اون حالا به خاطر حرفایی که از بچگی تو گوشم خونده بودن که جق زدن گناهه کبیرست و فلان و اینا خودمو سرکوب کرده بودم بعدا هم همون طور ادامه داده بودم تا اخر سربازیم.
بعد از ازدواج من همیشه سکس میخواستم دوست داشتم هر روز سکس داشته باشم شب داشته باشم، صبح قبل رفتن بازم داشته باشم، چیزای جدید امتحان کنم، انال امتحان کنم، از وسیله های جنسی استفاده کنم مثل پلاگ مثل ویبراتور .( این از من )
اتنا هم دختر هاتی بودش ولی نه دیگه در حد من اون از من یکم اروم تر بود.
ولی مسئله اتنا نبود. چیزایی که من از خوانواده اونا مثلا بهاره یا اتوسا میدیدم منو بدترم میکرد.
بهاره خیلی راحت لباس میپوشید. تو خونه تقریبا هیچ وقت سوتین نمی بست. چاک سینش همیشه معلوم بود. نوک سینه هاش که خیلی سفت بودش و از روی لباس دیده میشد منو به شدت هوایی میکرد. اکثرا دو سوم سینش بیرون بودن و موقع راه رفتن و حرکت کردن تکون میخورد. شلورای چسب، بعضی وقتا نازک که رنگ شورتش معلوم میشد. دامن های کوتاه که موقع نشستن شورتش دیده میشد و بعضی وقتا هم شورت نمیپوشید ومن تونسته بودم کصشو ببینم و اینم بگم که این افکار و این سیخ کردن به خاطر بهاره یا اتوسا منو خیلی نارحت میکرد اتوسا هم تقریبا به همین شکل دیگه اونم بزرگ شده بود. سینه هاش مثل مال مامانش بزرگ بودن. اتوسا کون خیلی تپلی هم داشت، کلا بدن پری داشت . بهاره خیلی ورزش میکرد. بدنش ورزشکاری بود ولی اتوسا اونطوری نبود بدن و رون گوشتی داشت یا مثلا وقتی میرفتیم شمال اونا میخواستن برن توی استخر با مایو میرفتن . بعضی وقتا با همون سوتین و شورشون میرفتن که بعد خیس شدن میچسبید وانگار اصلا نپوشیدن. حتی شده بود بهاره سوتینشو در بیاره و همون جوری بپره توی اب جلوی من که بعد دیدن اون صحنه ، من واقعا دیگه دووم نیاوردم فورا رفتم دستشویی و جلق زدم یا مثلا رفته بودیم خارج ، تو هتل یا توی بار از یکی خوشش میومد میچسبید بهش و دست تو دست میومد پیش ما میگفت که دارن میرن توی اتاق و میخندید یعنی بدون هیچ خجالتی جلو من میگفت که داره میره با فلانی سکس کنه.
با دیدن اینا من تمام حشریتمو رو اتنا خالی میکردم تقریبا همیشه شبا هر جفتمون لخت میخوابیدیم. یکی دو بار پیش اومده بود که بهاره شبو مونده بود خونه ما و یه بار موقع سکس و چند بار وقتی لخت بودم بدون در زدن اومده بود تو اتاق منو دیده بود . اون دفعه ای که موقع سکس اومد تو اتاق من از پشت اتنا رو بغل کرده بودم و داشتم تلمبه میزدم که یه دفعه در باز شد، از جا پریدمو سریع بالشو برداشتم گرفتم جلوم ولی اتنا راحت بود و ریلکس برخورد کرد، بهاره برگشت گفت که اومدم اب با خودم ببرم اتاقم صداتونو شنیدم گفتم یه خداقوت بگم بهتون و یه لبخند زده و به من نگاه کردو لبشو گاز گرفتو یه چشمکم زد و از اتاق رفت بیرون . من همینجوری مونده بودم.
بعضی وقتا پیش خودم میگفتم این خودش میخاره و دلش میخواد که این کارارو میکنه . کاش شانسمو امتحان کنم ولی زود ازین که فکرشم کردم احساس گناه میکردمو پشیمون میشدم و به خودم میگفتم این کار اشتباهه. اون مادر زنه تویه و اگه جلوت لخت هم باشه نباید بهش بد نگاه کنی ولی مگه میشد؟
اولای ازدواجمون من که در مورد این چیزا و چیزایی که حس میکردم و مثلا از دیدن مامانش حشری میشم که قطعا حرف نمیزدم. مثلا چی میخواستم بگم. بگم اتنا امروز وقتی داشتیم فیلم نگاه میکردیم موقع نشستن دامن مامانت بالا رفت، شورت نپوشیده بود وکصش دیده میشد و به جای فیلم کص مامانتو نگاه میکردن برنمیگشت بگه خب تو چرا نگاه میکردی.
اتنا هم چیزی نمیگفت یجورایی مثل اینکه همه اینا عادیه، همه همینجوری زندگی میکنن، جلوی خواهر و مادرشون لخت میپرن تو استخر . تو خوانواده ما پدرم با منو و برادرم بخواد بره استخر فک کنم موذب میشه فقط با یه مایو جلوی ما باشه چه برسه مادرم.
ولی یه مدت که از ازدواجمون گذشته بود اتنا بعضی وقتا یه چیزایی میگفت مثلا میگفت دیدی سینه های اتوسا از مال من بزرگ تر شده یا سوتین مامانمو دیدی امروز پوشیده بود دوست داری منم ازون بپوشم و میگفت مامانم فلان روز میگفت کیر حمید خیلی خوشتراش بزرگه.
حرفایی که شنیدنشون هوش از سرم میپروند .
اتوسا داشت یواش یواش بزرگ میشد. سال بعد قرار بود کنکور بده و مثل مادرش یا خواهرش که تئاتر و نقاشی خونده بود نمیخواست هنر بخونه و میخواست مثل من پزشک بشه. این باعث شد رفت و امدش پیش ما و به خصوص پیش من بیشتر بشه. تقریبا همیشه خونه ما بود. درس میخوند و سوالاتشو از من میپرسید معلم داشت میومد خونه ما بهش درس میداد. بعضی وقتا میومد کلینیک پیش من .
تو کلینیک به دخترایی که اومده بودن خودشونو خوشگل کنن و واسه من عشوه میومدن گیر میداد بعضی وقتا بد بد زل میزد بهشون .
تو این مدت منو اتوسا خیلی با هم صمیمی شده بودیم نگو یه اتفاقی قراره بیوفته و یه برنامه ای واسه من دارن که من ازش خبر ندارم ولی اتوسا میدونه. تو این مدت چند بار به من گفته بود تو رو خیلی دوست دارم تو رو مثل بابام میدونم تو رو جاش گذاشتم منم از همه جا بی خبر قربون صدقش میرفتم.
یکی دو روز به تولد اتوسا مونده بود. منم خب یادم بود، سال پیشش رفته بودین خونه مامان جشن گرفته بودیم که اتنا به من گفت : مامانم باهات کار داره، امروز برو خونشون ببین چی میگه، منم گفتم باشه. ظهر یکم استراحت کردمو عصر رفتم اونجا، اتنا باهام نیومد گفت تو تنها برو، رفتم تو مامان برام شربت و میوه اورد و نشست کنارم پرسیدم اتوسا خونه نیستش

  • نه حمید جان بیرونه اتوسا
  • مامان جان دستتون درد نکنه شربت هم عالی بودش
  • نوش جانت میخوری یکی دیگه بیارم یا چایی بیارم برات
  • نه دستتون درد نکنه کافیه مامان جان کارم داشتین گفته بودین بیام
  • اره حمید میخواستم یه موضوعی رو بهت بگم و ازت یه چیزی بخوام
  • بفرمایید هرچی باشه در خدمتم
  • فدات بشم حمید جان چند روز دیگه تولد 18 سالگیه اتوسا هستش ماشالله دیگه داره بالغ میشه و خانومی میشه واسه خودش
  • بله میدونم مبارک باشه
  • تو خونواده رسم بوده که دخترا تو روز تولد 18 سالگیشون اولین بار سکسو تجربه کنن و زود تر از اون پردشونو از دست ندن و توی روز تولدشون معمولا پدرا با دختراشون سکس میکنن که هم یادشون داده باشن هم به نوعی این اجازه رو به دختر میدن که از این به بعد میتونه سکس داشته باشه. ما که پدر اتوسا رو دو سالی هست از دست دادیم و من به اتنا گفتم این کارو، تو انجام بدی. ولی اون نخواست و گفت بیخیال این کار بشیم ولی من اصرار کردم که این باید بشه، واسه من این کارو کردن واسه اتنا هم این کارو کردیم واسه اتوسا هم باید تولدش اینجوری باشه و کی از حمید بهتر.
    اینا رو که شنیدم به گوشام شک کردم یعنی درست شنیده بودم داشت میگفت اتنا و باباش با هم سکس داشتن و الان هم به من میگه بیا خواهر زنه خودتو بکن ؟
    سرم گیج رفتش داغ کردم اصلا. برگشتم گفتم نمیدونم که چی بگم مامان جان شوک شدم اصلا انتظار همچین چیزی نداشتم
  • میدونم اشکال نداره برو خونه فکراتو بکن و با اتنا هماهنگ شو واسه دختر خوشگلم یه تولد عالی بگیریم.
    از جام پاشدم اونم باهام پاشد دستشو اورد گذاشت روی کیرم در جا منم راست کردم. گفت بهش برس و زیاد ازش کار نکش واسه اتوسامم نگه دار و خندید منم با صورت تعجب کرده کیر شق کرده داشتم نگاش میکردم خدافظی کردمو اومدم بیرون از خونه.
    سوار ماشین شدم نتونستم راه بیوفتم همون جوری موندم هنوز نتونسته بودم شنیده هامو هضم کنم. چجوری اخه همچین چیزی ممکنه این دیگه چه جور رسمیه اینا رسما به بچه هاشون تجاوز میکنن ولی خب 18 سال هم دیگه بچه نیست. تازه حتما خود بچه ها هم از این خبر دارن اگه نمیخواستن میگفتن دیگه.
    روشن کردم و رفتم سمت خونه. اولش اینا داشت از تو ذهنم میگذشت که این کار خیلی اشتباهه. اون خواهر زنمه، اصلا گناهه، من با این کار به اتنا خیانت میکنم، اصلا اول از همه اون باید مخالفت کنه چطور اجازه همچین کاری میده ، بهارو نگاه چقدر راحت با من اینجوری صحبت میکنه حتی یه ذره هم خجالت نمیکشه و با این افکار فک میکردم وقتی برسم خونه یه دعوای اساسی راه میندازم ولی اینجوری نشد چون من یکم بعدش عقلم و منطقم فرمونو داد دست کیرم یواش یواش شروع کردم خودمو توجیه کردن و اروم کردن که اروم باش حمید چیزی نیست که فک کن غریبس اصلا فک کن مثل شاه های گذشته یا مثل بعضی از ملا ها چند تا زن داری اینم زن دومته مادر زن و زنتم خبر دارن . ته دلم این واقعیت که من واقعا از خدام بود که اتوسا رو بکنم و حتی قبلا هم به این فکر کرده بودم معادله رو واسه من تغییر داد، ولی با این حال این که پرده ی اتنا رو باباش زده هنوز واسه من قابل هضم نبود . نزدیک خونه بودم. دیگه اروم بودم، تقریبا میشه گفت موقعیت رو فهمیده بودم، درک کرده بودم و قبولش کرده بودم. شب تولدش میرم میکنمش و تموم میشه فقط یه باره دیگه هم در موردش هیچ وقت حرف نمیزنیم و به روی خودمون نمیاریم
    ماشینو تو پارکینگ انداختم. رفتم بالا رسیدم پیش اتنا سلام و احوالپرسی کردیم و وقتش بود که با هم صحبت کنیم . اتنا مشخص بود که کنجکاوه و منتظره که نظر منو بشنوه ولی من شروع نکردم به صحبت کردن و گذاشتم اون شروع کنه
  • رفتی پیش مامانم
  • اره رفتم
  • خب ، چطور بودش حالش ، با هم حرف زدین
  • خوب بود مثل همیشه ماشالله
  • عه چی شد حرف زدین
  • اتنا اینایی که مامانت گفت شوخی نبود که مگه نه ؟ شما ها که سربه سرم نذاشتین؟
  • نه حمید شوخی نیست به خدا من مخالف بودم من به مامانم گفتم نمیشه. بهش گفتم که بهت نگیم ولی خیلی اصرار کرد. من میدونستم قبول نمیکنی تو این جور چیزا رو خیلی بزرگش میکنی کاش اصلا بهت نمیگفتیم منو ببخش و کلا فراموشش کن
  • فراموشش کنم شوخیت گرفته مگه میشه همچین چیزی رو فراموش کرد . اصلا شما چطور میتونین همچین چیزی رو قبول کنین واقعا این اتفاق واسه تو هم افتاده تو هم تولد 18 سالگیتو اینجوری جشن گرفتی.
  • اره واسه منم اینجوری بود. کاش پدرم الان بودش پیشمون ، خیلی جاش خالیه . منم که نووجون بودم و درباره سکس کنجکاو بودم مامانم توضیح میداد که سکس چیه دخول چیه چجوری این کارو میکنن و بهم میگفت که تا 18 سالگیم نباید این کارو کنم تا شب تولدم با بابام سکس کنم و خودشم این کارو کرده منم تا اون شب لحظه شماری میکردم و بار ها با بابام صحبت میکردم و برای اون شب نقشه میریختیم براش فیلم پورن میفرستادم میگفتم اینجوری دوس دارم منو بکنی یا من اینطوری قراره برات بخورم .اون شب بهترین شب زندگیم بود خاطره ای هستش که جاشو هیچی پر نمیکنه دوس داشتم اتوسا هم اینا رو تجربه کنه میخواستم اونم مزه شو بچشه ولی حیف که دیگه بابام نیست و تو هم که اینجوری هستی
  • اتنا یجوری میگی انگار اون منم که اشتباه میکنم و سکس کردن یه دختر با باباش یا با خواهر زنش چیز عادی هستش ما که تو خونمون پدر و مادرمون از این خبرا نبودش
  • خوانواده شما فرق میکنه و معلومه که حق با منه مگه چیه ادما با هم سکس میکنن چه فرقی میکنه بابات یا مامانت باشه
  • یعنی اگه من اینکارو بکنم تو مشکلی نداری؟ من با اینکار بهت خیانت میکنم اونم با اتوسا
  • معلومه که نه خیلی هم خوشحال میشم . من که از خدامه یعنی میخای اینکارو انجام بدی؟
  • خود اتوسا چی میگه اصلا خبر داره چه خوابی براش دیدن؟
  • اره از همه بیشتر شور و شوق داره. داره لحظه شماری میکنه که باهات بخوابه اگه قبول نکنی نمیدونم چطوری میخوام بهش بگم. وقتی بشنوه خیلی ناراحت میشه
  • باورم نمیشه واقعا اتنا
  • دیگه انقدر هم بزرگش نکن حمید. حالا اینکارو میکنی یا نه؟
  • باشه حالا که اینقدر میخوای و مامانت هم از گفتنش معلوم بود جواب نه رو قبول نمیکنه اینکارو میکنم
  • ایول مرسی حمید گلم عشقم اووم ماچ
  • باشه حالا ببین چقدر هم خوشحال میشه
  • معلومه که خوشحال میشم من که تو رو راضی میکردم بلاخره حالا یا با زور یا با زبون خوش خیلی خوبه که قبول کردی
  • که اینطور …
    اینجا از پشت بغلش کردم و گردنشو بوسیدم
  • بیا بریم اتاق نشونم بده ببینم با اتوسا قراره چی کار کنی
    بعدش تو اتاق با هم سکس کردیم و ابمو تو دهنش خالی کردمو اونم همشو خوردش واقعا به اون سکس احتیاج داشتم فکر اینکه قراره با اتوسا باشم خیلی ترن انم کرده بود.
    با اتنا یکم در مورد تولد صحبت کردیم که قراره چی کار کنیم و چی بخریم و کی قراره اونکارو بکنیم . بعدش من فقط باید منتظر میموندم منتظر اینکه این تابو رو بشکونم و از این خط قرمز بگذرم.
    تولد اتوسا پس فردا بودش . اتوسا فردا برای خودش تولد گرفته و قراره پونزده بیست نفر از دوستاش بیان خونه و یه مهمونی بگیرن. پس فردا هم قراره که خوانوادگی باشه یعنی ما و خالش و خواهر من
    من نخواستم مهسا بیاد و اتنا هم قبول کرد و قرار شد مهسا رو دعوت نکنیم
    بلاخره دو روز گذشت و منو و اتنا حاضر شدیم رفتیم خونه مامانشینا
    اتنا تو پوست خودش نمیگنجید هی بالا پایین میپرید و خوشحال بود مثل اینکه شب قرار بود اون گاییده بشه. خودش با وسواس منو اماده کرد و رفتیم. وقتی رسیدیم هم بهاره هم اتوسا محکم بغلم کردن، بهم خوش امد گفتن . حتی بهاره مثل بچه ها لپمو کشید یه سیلی زد بهم و گفت داماد گلم چطوووورره
    همه هیجان زده بودن منم بیشتر از همه. یکی دو شات تکیلا حالمونو بهتر کرد ولی بقیه هم در همون حد نوشیدن و کسی بیشتر الکل نخورد.
    اهنگ گذاشتیم یه ذره رقصیدیم. دخترا حسابی سنگ تموم گذاشتن بعد کیکو اوردیم اونو فوت کرد بعدش کیکو بریدیم و خوردیم کادو هامونو دادیم بهش.
    خاله خانوم بعدش پاشد گفت من دیگه برم دیر وقته شما هم کلی کار دارین به اتوسا نگاه کرد یه چشمک زد بهش بعد رفت تو اتاق اماده شد لباساشو پوشید. زنگ زده بود اومده بودن دنبالش ، داشت میرفت طرف در که بره جلوی من که رسید دسشو گذاشت روی بازوم و گفت با دخترم جنتلمن باش باشه و رفتش حالا مونده بودیم 4 تاییمون برگشتیم رو مبل نشستیم و همه ساکت شدیم.
    بهاره گفت خب حالا نوبت شما دوتاس بعدش اتنا رو به من کرد پرسید حمید منم بمونم یا نه؟
    گفتم مگه شما هم قرار بود باشین؟
    اتنا گفت مامان که باید باشه اگه اجازه بدی منم میخوام بمونم
    منم گفتم نه تو نمون مامانتم نمونه که بهاره گفت نمیشه من باید باشم رسم اینطوریه حالا که باباشم نیست من تنهاش نمیزارم
    سرم گرم شد گوشم و گونم قرمز. کیرمم که بلند بود خوابید، یعنی مامانش میخواد سکس داماد و دخترشو نگاه کنه؟
    بهاره گفت خب پاشین دیگه، اتنا تو برو خونتون، شما هم برین اتاق من. پا شدیم اتوسا اومد دستشو حلقه کرد دور بازوم و پیش من ایستاد و اتنا رو بدرقه کردیم
    بعد اتوسا منو برد سمت اتاق بهاره. بهاره هم یه شات دیگه ریخت واسه خودش خورد بعد اومد پیش ما. اتوسا رو بغل کرد و بوسش کرد و تولدشو تبریک گفت و بعد لباساشو در اورد. کیر من داشت میترکید، صدای ضربان قلبمو میشنیدم ، دیگه قلبم تو دهنم میزد. اتوسا رو لخت کرد. یه بدن گوشتی سینه های بی نظیر بزرگ ، چشمای خوشگل عسلیش ،اومد سمتم و لباشو گذاشت رو لبم شروع کردم ازش لب گرفتن اونم لبامو میخورد لب پایینیمو میک میزد زبونشو تو دهنم میچرخوند دروغ نگم از اتنا بهتر لب میگرفت.
    هنوز بهش دست نزده بودم دو تا دستمو گرفت و گذاشت رو سینش سینه هاشو میمالیدم و لب میگرفتم ازش شروع کرد به باز کردن و در اوردن لباس هام . از لبش جدا شدم و کمک کردم به در اوردن لباس هام. به بهاره نگاه کردم از تو پاتختی یه چیزی در اورده بود مثل اینکه کرم بودش شایدم روان کننده مخصوص همین کار.
    لباسامو در اوردم اتوسا به کیرم که الان از همیشه بزرگ تر و سفت تر شده بود نگاه میکرد بهاره اومد جلو و پشت به من ازم خواست زیپ لباسشو باز کنم و با کمک اتوسا درش اورد. یه ست صورتی تقریبا مایل به رنگ پوست تو تنش بود بازم پشت به من موهاشو با دستش نگه داشت و خواست که سوتینشو باز کنم .مادر زنم جلوم داشت لخت میشد ، مثل اینکه اومده بودم تو بهشت ، دو تا حوری و من تو یه اتاق.
    سوتینشو در اورد و بعد شرتشو بهاره به من گفت حمید تو بشین لبه تخت. اتوسا تو هم جلوش بشین رو زانو هات. رفتم نشستم اتوسا هم اومد وبا دستش کیرمو گرفت و شروع کرد به بالا پایین کردن بهاره اومد نشست کنار اتوسا. دیدن اندامشون دیوونم میکرد بهاره اصلا شکم نداشت کصش هم باد کرده و اب دار اتوسا هم خوشگل هم جوون سفید سفید . بهاره دستشو اورد جلو و میخواست کیرمو بگیره جا خوردم میخواست چی کار کنه لباشو اورد جلو و گذاشت روی کیرم اول یکم با زبونش لیس زد و بعد کل کیرمو کرد توی دهنش شروع کرد ساک زدن کارش عالی بود، داشت دیوونم میکرد باورم نمیشد فک نمی کردم مامانش بیاد جلو و کاری بکنه، فک میکردم حالا میمونه پیش ما پاره شدن پرده دخترشو میبینه و میره ولی خودش داشت کار یاد بچه میداد. یکم ساک زد بعد کشید عقب و به اتوسا واگذار کرد ولی نمیتونم بگم کار اتوسا خوب بود ، معلوم بود ناشیه اونم یکم ساک زد بهاره هم با تخمام داشت بازی میکرد. بهاره به اتوسا گفت بسه دیگه پاشو رو تخت دراز بکش.
    اتوسا روی تخت دراز کشید و بهاره رفت شروع کرد به خوردن کص دخترش منم کنار تخت داشتم نگاه میکردم بهاره یکم کصشو خورد بعد به من گفت که بیام و سینه هاشو بمالم و بخورم منم رفتم یکم ازش لب گرفتم و بعد سینه هاشو خوردم اتوسا رو ابرا بود نفساش تند بود و اه و ناله میکرد که یکم بهد ارضا شد.
    اتوسا که ارضا شد پا شد ، حالا بهاره دراز کشید و اتوسا شروع کرد به خوردن کص مادرش و من همین جور حیران اتفاقاتی که داشت میافتاد رو نظاره میکردم منم بی کار نشدم و کص اتوسا رو خوردم و با دستم با نوک سینش بازی کردم . پوزیشنم بد بود درستش کردم و زیر کص اتوسا دراز کشیدم اتوسا روی صورتم نشسته بود بهاره با یه دستش بالای چوچولشو میمالید با یه دستش سینشو و اتوسا هم کصشو میخورد یه دقیقه اینجوری بودیم که بهاره گفت بسه نمیدونم ارضا شد یا نه ولی فک نکنم
    اتوسا رو خوابوند رو تخت از اون ژل مخصوصش زد به کسش و یه کاندوم کشید رو کیرم. منم با خودم یه کاندوم اورده بودم. تو جیب شلوارم بود، ولی بهاره از پاتختی دراورد اینو. به کیر منم از اون ژله زد و حالا وقتش بود که برای اولین بار اتوسا یه کیر رو تو واژنش حس کنه و باکرگیشو از دست بده منم خیلی اروم و با وسواس کیرمو کردم تو خودم هم به صورت خوشگل و چشای قشنگش نگاه میکردم خیلی کوچیک بود هنوز. لبشو گاز گرفته بود و با یه دستش پاشو جمع کرده بود تو شکمش و با یه دست دیگش سینشو چنگ میزد بهاره اون یکی پاشو نگه داشته بود و به تلمبه زدن من نگاه میکرد من خیلی اروم تلمبه میزدم و بعضی وقتا مکث میکردم چند بار از اتوسا پرسیدم که درد نمیکنه که سرشو به معنی خیر به چپ و راست تکون داد بهاره یه سیلی خوابوند رو کون من گفت چه دامادی دارم ماشالله. حرفاش اصولا باید خجالتم میدادن ولی تو موقعیتی نبودم که خجالت بکشم. کیرم تو خواهر زنم بود و مادر زنم لخت کنارش. داشتم تلمبه زدنمو یکم سرعت میدادم که اتوسا دستشو اورد وگذاشت روی شکمم به این معنی که دست نگه دار و بعد لرزید یکمم طولانی لرزید فک کنم یه اورگاسم خوبو تجربه کرد اتوسا یه اه بلند کشید گفت ماااماان و گردنشو شل کرد وسرشو گذاشت روی تخت بهاره گفت مامان قربونت بره ارضا شدی ، که اتوسا سرشو تکون داد .بهاره به طرف من برگشت و لبشو گاز گرفت و گفت حالا نوبت منه، اوردن اب تو هم افتاد گردن من .
    دوست داشتم تو جواب بهش میگفتم که نه دیگه با مادر زنم سکس نمیکنم. ولی امکان نداشت ،هیچ کدوم از اعضای بدنم این اجازه رو بدن. تازشم دیگه همه کار کرده بودم دیگه. بهاره با دستش کیرمو گرفت و کشید ، منو دراز کرد رو تخت و خودش با دهنش اول یکم ساک زد. به اتوسا گفت بزا طمع کص دخترمو بچشم و بعد بلند شد نشست روم حدود شاید سه یا چهار دقیقه تو همون پوزیشن بودیم بهاره رو کیرم بالا و پایین میپرید و سینه های بزرگش عقل از سرم میبردن که ابم اومد و ارضا شدم. بهاره اومد کنار ، کاندوم رو در اورد کیرمو لیس زد و اومد بین من و اتوسا دراز کشید اتوسا سرشو گذاشت تو بغل بهاره منم به اونا نگاه میکردم که خوابشون برد . منم پاشدم یه شرت پوشیدمو چراغو خاموش کردم بعد یه لیوان اب خوردم به اتاق قدیمی اتنا رفتم اونجا خوابیدم.

ادامه...

نوشته: سرزمین آفتاب


👍 35
👎 5
143801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

898175
2022-10-07 01:35:06 +0330 +0330

ایول
ادامه

0 ❤️

898176
2022-10-07 01:40:00 +0330 +0330

صورمه ای؟؟ پارفیوم؟؟ به خدا اگر از صد کیلومتری شهر تاحالا رد شده باشی!

3 ❤️

898201
2022-10-07 03:55:19 +0330 +0330

داستان خوبیه فقط برادر نویسنده اسم ساقی و نوع موادی که میزنی چیه ، بدونم چی میخوری اینجور چیزا به ذهنت میاد ، من یه بار شروع کردم به نوشتن وسط داستان دیدم داره بهم تجاوز میشه پاک کردم نفرستادم .


898208
2022-10-07 05:51:22 +0330 +0330

چیمیگی اصن تو عنم نیستی چ برسه ب دکتر جقیه کصخل نهارو شامو قاطی کردی با این عشق جندت

1 ❤️

898209
2022-10-07 06:00:09 +0330 +0330

اوسگل تو وقتی دفعه قبل کردیش خب باید میفهمیدی یا جندس به همه داده یا بازم به همه داده ، تازه گفته بودن واسه اول بار با باباشون بعد میتونن به همه بدن ک قطعا دادن
حالا الان مینویسی در عجبم اتنا مرده نداشت؟!
تو نمیدونستی نداره!!!؟؟
پشمام

1 ❤️

898213
2022-10-07 07:04:50 +0330 +0330

ایول چه اسمای قشنگی
مهسا ، اتنا …

0 ❤️

898214
2022-10-07 07:45:08 +0330 +0330

مهم نیست واقعی بودنش ولی فانتزی خوبیه لطفا سریعتر ادامشو هم بنویس گوش نکن به بقیه اینا دائما در شبکه های پورن این مطالب رو سرچ میکنن مطمئنم کیر همشون بلند شده

0 ❤️

898221
2022-10-07 08:45:39 +0330 +0330

عقده رمان نویسی داری بچه کونی

0 ❤️

898244
2022-10-07 15:56:02 +0330 +0330

شما واسه دیداراول گفتین خودموبرای شب اماده کردم رسشمو اصلاح کردم ته ریش گزاشتم‌… اما موقع مهمونی خاله اتنا بعد خوردن ناهار رفت؟
اصولا ناهاروعده غذایی ظهر گفته میشه،شماهم واسه شب اماده میشدی احتمالا باید توی مهمونی شام خورده میشد.
واینکه موقع زدن پرده هیچ خونی نیومده حرفی نزدی درموردش انگارکه دختره پرده نداشته موقع سکس اخه هرچیم بگیم دردنداره بازم دختر۱۸ساله همون بدون پرده هم واسه کیری که ازخودت تعریف کردی وبزرگه تنگه وبایداذیت میشد.اشاره نکردی وخیلی راحت کردیش.
واینکه باتوجه به دوقسمتی که نوشتی به این نتیجه رسیدم که شما احتمالا هیچ اطلاعی از پرده بکارت نداری چون موقع اشنایی بازنت هم که پرده نداشت حداقل نپرسیدی توچراپرده نداری اخه واسه یک مرد خیلی مهمه همسراینده اش باکره باشه وخودش بکارتش رو بگیره واونومال خودش کنه.
شایدم این نوشته ها که بعضی جاهاش ایرادات بزرگی داره وخیلی جاهامبهم رهاشده خاطره نیستن وصرفا تجسم یک ذهن بی تجربه باشه که چون اگاهی دراین خصوص نداشته ازگفتن چیزایی که لازمه ردشده.

3 ❤️

898290
2022-10-08 00:36:52 +0330 +0330

فقط بگو چندتا قرص انداختی بالا.داستانتم ازرو فیلم بود با غلط املایی زیاد

0 ❤️

898317
2022-10-08 03:16:38 +0330 +0330

اون دوتا ماله خودت مهسارو بگو بهم پيام بده😉

0 ❤️

898370
2022-10-08 15:17:14 +0330 +0330

منم یه خانواده خوبی می شناختم اینجوری بودن
ولی حیف بهشون دسترسی ندارم
خوش به حالشون

0 ❤️

898409
2022-10-09 10:01:17 +0330 +0330

از نظر سکسی باحال بود ولی از منظر داستان پردازی خیلی تخیلی و غیرقابل باور!
با احترام
به این قسمت دیسلایک میدم.

0 ❤️

898419
2022-10-09 11:56:02 +0330 +0330

همینکه شربت داشت من رازیم 😂😂😂
مادرزنت گفت اب دخترشو بچشه کیرت که کاندوم داشت و روان کننده زده بودی رو ساک زد ؟؟؟؟🤦‍♂️ریدی که

0 ❤️

898654
2022-10-12 04:29:57 +0330 +0330

اول گفتی شام دعوتی بعد یهو شد نهار و خاله خانوم بعد نهار رفت خونشون
دروغگو کم حافظه میشه ، کیرم تو مغز نداشته ت جقی !

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها