دکتر بازی با خانوم معلم (۳)

1402/10/02

...قسمت قبل

این قسمت: بوی خوش عاطفه!
با سلام دوباره خدمت عزیزان، گویا برخی دوستان در قسمت قبلی شکایت از کم بودن صحنه های جنسی داشتن که باید خدمتشون عرض کنم داستان اینطوریه که گام به گام به سمت نقطه ی اوج پیش میره و شما از همون ب بسم الله با سکس روبرو نمیشید بلکه پله پله با شخصیت ها حرکت می کنید و سر زمان خودش با هیولا روبرو می شوید!


سوار آخرین صندلی آخرین واگن قطار شدیم و زنجیر محافظ رو انداختیم. بغیر از ما کلاً ده یازده نفر دیگه سوار قطار شده بودن که فاصله ی آخریشون با ما پنج تا صندلی بود. عاطفه دستشو حلقه کرد دور گردنم و من رو چسبوند به خودش. دست چپم توی دست راستش حلقه شد. قطار وحشت راه افتاد و با لگدهای همیشگی واگن ها وارد تونل تاریک شدیم. عاطفه معطل نکرد و زیپ اش رو باز کرد و شلوارشو کامل کشید پایین. پاهای سفید و نرم و بلندش زیر نورهای قرمز و سبز عریان شد. کونشو روی صندلی لیز داد جلو و رون هاشو حسابی از هم باز کرد. صدای جیغ مردم و صدای غرش عروسک های ترسناک داخل تونل، اطرافمون رو اشباع کرده بود. بی معطلی پریدم پایین روبروی لِنگ های خانم معلم زانو زدم. عاطفه دستشو خیس کرد و کشید لای پاهاش که حسابی از هم بازشون کرده بود. موهای بالای کُس اش توی تاریکی برق میزد. دستمو همونطور که قرار گذاشتیم بردم لای پاهاش. عاطفه مُچ دستمو گرفت و هُل داد داخل سوراخش و در حالیکه اون یکی دستشو از بین دکمه های باز پیرهن اش برده بود زیر لباسش و پستوناشو میمالید گفت شروع کن.
انگشت وسطمو همونطور که بهم دستور داده بود باز کردم و شروع کردم به تلمبه زدن داخل کس نرم و خیس و تنگ اش. صدای جیغ مردم قطع نمیشد. ترس تمام وجودم رو فرار گرفته بود. بی اختیار و تند تند تلمبه میزدم و آه و اوه عاطفه رفته بود هوا و هیچکس غیر از من و اون و عروسک های مسخره ی تونل صدامون رو نمی شنید. کونشو از شدت لذت روی صندلی به عقب و جلو سُر می داد. عاقبت با یک جیغ بلند ارضا شد و آب کس اش مثل اسپری پاشید توی صورتم و همه جامو خیس کرد. جیغ ارگاسم اش در غوغایی از صداهای جیغ و داد مردم و صدای گوش خراش عروسک های داخل تونل و لگدهای واگن قطار محو شد. پا شدم نشستم سر جام. اونم با صورت رنگ پریده کمی نفس نفس زد و تیز و بُز، پیش از رسیدن به آخرِ تونل دکمه های پیرهنشو بست و شلوارشو کشید بالا و با حالت بهت زده ی بعد از ارگاسم نگاهشو باهام رد و بدل کرد. با دستمال کاغذی ای که بهم داد صورتم رو خشک کردم. سریع از شهربازی خارج شدیم و عاطفه ترجیح داد دوستاشو قال بزاره. این بهتر بود تا اینکه مارو با اون سرو وضع پریشون ببینین و بهمون مشکوک بشن.


چند روز بعد مامان صدام زد و گفت تلفن رو بردار با تو کار دارن. گوشی رو از طبقه ی بالا برداشتم و منتظر شدم مامان گوشی رو از پایین بزاره که گذاشت.
-سلام نابغه
-سلام، خوبی؟
-ببخشید که خیس ات کردم. (خنده ی ریز) قرار نبود اینجوری فوران کنه.
-اشکالی نداره. یکی طلب ات
-کسی مکالمه مون رو گوش نمی کنه؟
آروم اومدم جلو و تلفن طبقه پایین رو نگاه کردم. گوشی گذاشته شده بود و مامان هم داشت تلویزیون نگاه می کرد.
-نه، بگو
-هر وقت تنها بودی بهم زنگ بزن بیام پیشت. امانتی ات رو هم قراره بیارم
و گوشی رو گذاشت.
مامان از پایین پرسید عاطفه چی گفت؟
گفتم: هیچی، میخواد بدونه میتونه بیاد باشگاه بابا، سوارکاری یاد بگیره یا نه. منم گفتم چرا که نه.

در چند روز آینده تمام فکر و ذهنمم شده بود عاطفه و توی تصوراتم اون رو میدیم که زنگ در رو میزنه و من که هم قدش شدم میرم درو براش باز میکنم. همدیگرو بوس میکنیم. کیر کلفت ام از روی شلوارم باد میکنه و میچسبه به پشت زیپ ام. دست توی دست هم میارمش داخل خونه واسش با نمک بازی در میارم اون میخنده اما همون لحظه تلفن زنگ میزنه و وقتی بر می دارم میبینم خانم همسایه ی روبرویی پشت خطه و میگه: اگه به بابات نگفتم و بعد رشته ی خیالاتم از هم پاره میشه.
عاقبت یک هفته مونده به پایان تابستون دری به تخته خورد و همکار بابام که ساکن شهریار بود دعوتمون کرد به خونه اش. خودمو زدم به اسهال و با گفتن اینکه ممکنه توی خونه ی مردم خیطی بار بیارم از رفتن به مهمونی قسر در رفتم. مامان و بابا با سفارش اینکه نعنا داغ درست کنم و با نبات بخورم رفتن و من رو توی خونه تنها گذاشتن.
تلفن رو برداشتم و شماره ی عاطفه رو که از حفظ بودم گرفتم.
تلفنم زنگ زد و صدایی با خش خش از اون طرف تلفن گفت
-الو بفرمایید
-سلام خانم معلم
کمی مکث و بعد با صدای ناز و مهربون گفت: همون عاطفه صدام کن، چی شد ؟ تنهایی؟
دلم مثل گنجشک میزد. اونقدر با هول و ولا صحبت میکردم که کلمه ها توی دهنم نمیچرخید. دلم برای دیدنش یه ذره شده بود.
-آره اما میترسم همسایه های فضول ببینن و بذارن کف دست بابا مامان. نمیشه بعد از تاریک شدن بیایی؟
یه ساعتی میام که همسایه های فضولت دارن چرت میزنن. الکی نگرانی نابغه. الان ساعت دو هست، رأس ساعت سه اونجام. و تلفن قطع شد.
سراسیمه شروع کردم به مرتب کردن اتاقها و رفتم بالا و اتاقمو مرتب کردم. نشستم روی مبل و ساعت رو انقدر نگاه کردم تا عقربه ها روی سه ایستاد.
اف اف زنگ زد. بدون پرسیدن. در رو باز کردم. نمیخواستم صِدام توی کوچه شنیده بشه و عاطفه رو در حالیکه معطل باز شدن در هست ببینن. در باز شد و عاطفه پرید داخل و چفتی قفل رو جوری بست که هیچ صدایی به گوش نرسید. مثل توی تصوراتم یه عینک آفتابی بزرگ زده بود. با یک مانتوی سیاه و بزرگ و شلوار جین و کفش با پاشنه نه چندان بلند.
در رو براش باز کردم و با هیجان اومد تو. اونم مثل من استرس داشت. عینکشو برداشت و با صورت عرق کرده خم شد و لپمو بوسید. نشست روی مبل و اولین چیزی که از دهانش در اومد یه جیغ نه چندان بلند بود: یوهو!
و صداش توی اتاق نشیمن طنین انداخت.
ببینم توی خونه ات یه چیز خنک پیدا نمیشه که جیگرمونو حال بیاره؟
بلند شدم برم سر یخچال که گفت بیا بشین خودم خریدم. و از توی کیفش یک کیسه در آورد که توش دو تا بستنی لیوانی بود. جلوم گرفت و گفت بیا بزارشون داخل فریزر یه نمه شُل شدن، وقتی شق شدن میخورمشون. و هرهر خندید. بی زحمت یه لیوان آب هم برام بیار. گرفتم و بردم گذاشتم یخچال و لیوان آب خنک رو توی پیش دستی براش آروم.
-باریکلا آقا اشکان، چه با سلیقه.
حالا از بوی عطر همیشگی اش خبری نبود. میدونست ممکنه عطر آشناش به در و دیوار خونه بچسبه و لو بریم. بجاش بوی تازگی لباس تمیزش رو می شنیدم و کَمَکی هم بوی تن اش. عطر بدن اش از صد تا ادوکلن خواستنی تر بود. آب رو سر کشید و گفت:
-خب خودت دوست داری برای دست گرمی چکار کنیم؟
نمیدونم میخوای ویدیو ببینم؟ آتاری هم میتونیم بازی کنیم. بیا بریم توی اتاق من کتابامو ببین و هر کدومو دوس دا…
باز نگاه شیطانی خانوم معلم برگشته بود و داشت هیپنوتیزمم میکرد.
لبشو گزید و گفت حرف دلتو بزن اشکان جون.
دهنم قفل شده بود. ادامه داد:
-خب من میگم چی کار میکنیم. دستشو کرد توی کیفش و یه شطرنج آهنربایی تمیز بیرون آرد. شطرنج که بلدی ایشاله.
احتمالا این غیرسکسی ترین بازیی بود که میتونستیم باهم انجام بدیم. حتی میشد با فکر کردن بهش کیرتو که راست شده خیلی فوری بخوابونی!
سرمو به نشانه تایید تکون دادم.
شطرنجو گذاشت روی میز شیشه ای روبروش و تکیه داد به عقب. سینه های مرمری و سفت اش به صورتش نزدیک شد. پاهاشو انداخت روی هم و گفت:
با هر مهره ای که از دست بدی یکی از لباساتو در میاری. اگرم مات بشی باید درکونی بخوری. هر چند تا که من بگم، حتی اگه زیرش از درد بیهوش بشی… قرار نیست همیشه حالشو ببری، بعضی وقتا هم باید درد بکشی.
ضمنا تو هم همین کار رو با من میتونی انجام بدی . دوست داری در کون خانم معلم کشیده بزنی؟؟ قبوله؟
و دستشو آورد جلو. باهاش دست دادم. قلبم داشت از توی سینه ام می پرید توی لیوان خالی.
تا حالا یکی دوبار از بابا کتک خورده بودم. اونم در حد کشیده. چند باری هم به خاطر شیطونی توی مدرسه چک و لگدی شدم اما اینبار قرار بود بدجوری شکنجه بشم. اما اگه طرفم عاطفه باشه عیبی نداره. تازه قراره با دستای بلند و نرم و سفید اش در کونم بنوازه. ضمن اینکه مطمئنم اونقدر دوستم داره که اذیتم نمیکنه. اما اگه من برنده بشم میدونم که بهش رحم نمیکنم. چون اون از من قویتره و بازوها و دست من ضعیف تر. تازه این دیگه چجور جبران محبته؟ بابت اون شب توی شهربازی قرار بود بهم گوهر وجودی اش رو تقدیم کنه! حالا داره تهدیدم میکنه به کتک؟ هیچوقت نتونستم از کارهای خانوم معلم خوشگل و سکسی خودم سر در بیارم.
بلند شد و گفت کجا میتونم لباس راحت تر بپوشم؟ منم بلند شدم و سرمو توی اتاق چرخوندم و گفتم میتونی بری اونجا و به اتاق مطالعه بابام اشاره کردم. طنازانه بلند شد و کیفشو انداخت روی دوشش و رفت توی اتاق و قبل از بستن درب نگاه هامون به هم تلاقی کرد. سریع دویدم طبقه بالا و جورابامو پوشیدم و یک تیشرت هم روی تیشرت قبلی. میخواستم به لباسام اضافه کنم که اگه مهره از دست دادم کار به درآوردن شورتم نکشه. اومدم پایین و روی مبل نشستم. صدای خفه از توی اتاق مطالعه بابا بلند شد و بالا کشیدن زیپ شلوار. در باز شد و عاطفه اومد بیرون. تغییر زیادی نکرده بود.
نشست روی کاناپه ی کنارم. شطرنجو گذاشتم وسطمون روی کاناپه و مهره هامون رو چیدیم. همونطورکه داشت مهره هاشو می چید بدون اینکه بهم نگاه کنه چون فهمیده بود لباس اضافه پوشیدم گفت: تقلب کردی یکی طلبت.
با اینکه توی شطرنج خوب بودم. اما خیلی زود شروع کرد به دست گرفتن بازی. سرباز اولّم رفت بیرون. تکیه داد به کاناپه و منتظر شد. بلند شدم و یک لنگه از جورابامو درآوردم. سرباز عاطفه رفت بیرون. بلند شد و زیپ شلوارشو باز کرد. رومو برگردوندم. کشید از پاش بیرون و انداخت وسط اتاق. موهاشو مثل یال اسب در باد تکون داد و نشست.
جوراب بعدیم اومد بیرون و پشت سرش هم شلوارم. تیشرت عاطفه پرواز کرد وسط اتاق و روی شلوار جین اش افتاد. دیدم که یه کرست مشکی سکسیِ سِت با همون جوراب و شورت مشکی گیره دار هویدا شد. پوست سفیدش زیر لینگری مشکی میدرخشید. محو سینه هاش شدم و دیگه نتونستم متمرکز بشم. درست همون جایی که فکر میکردم با تموم شدن مهره ها قراره ببازم نمیدونم فیل اش از کجا سروکله اش پیدا شد و شاهم رو بین اسب و سرباز جلویی که راه فرار نداشت گیر انداخت. شاه رو برداشتم و دنبال راه نجات گشتم. مهره رو توی دستم این ور و اونور کردم. عاطفه دستشو گذاشت زیر چونه شو زل زد بهم و نیشش رو باز کرد. مثل روباهی که جوجه ی پریشون بی پناه رو توی قفس گیر انداخته باشه.
تموم شد. تقلا بیفایده س. کونت مال منه
حالا بلند شو برو اون دوتا بستنی ر وردار بیار با دوتا قاشق درست و حسابی.
کاری که گفت رو انجام دادم و اومدم پیشش. دستشو انداخت روی شونه ام و با هم پله هارو رفتیم بالا. شورتش از اون شورت های نخ در بهشت بود. که لُپ های سفید کونش رو از دو طرف نمایان کرده بود. چقدر حیف شد که امروز این کون سفید و نرم مال من نشد. اگه من برنده شده بودم بهش رحم نمی کردم و با تمام قدرت با کشیده های پی در پی، سرخ و خونی اش می کردم. رفت و ملحفه رو کنار زد و رفت توی تخت. بعد با دستش زد روی تشک و اشاره کرد که بهش ملحق بشم. کنار همدیگه به تخت تکیه دادیم. هر دو یک قاشق از بستنی مون خوردیم اما وقتی اومدم قاشق دوم رو بخورم، عاطفه قاشقشو پر از بستنی کرد و آورد جلوی دهنم. کردمش توی دهنم و دادمش پایین. کمی مزه رژ لب میداد.
-چطور بود؟ مزه دهنمو حس کردی؟
با سر تایید کردم.
خب زود باش، بزار دهنم. میخوام دهنتو مزه مزه کنم. و قاشق رو گذاشتم روی لب های سکسی و ماتیک زده اش. دوباره دودولم سرپا شد. بستنی رو از دستم گرفت و گذاشت پایین تخت. منو کشید سمت خودش و سرمو گذاشت روی سینه هاش. ذل زد توی چشمام و موهامو با انگشتان کشیده اش شونه کرد. حس میکردم چشماش غرق شهوته.
-آخ که چقدر خوردنی هستی لامصب.
دستاشو جوری دور کمرم قفل کرد که راه فراری نداشته باشم. دهان خوشبوش رو نزدیک دهانم کرد و گفت:
-دهنتو باز کن
دهنمو عین توی مطب دندانپزشکی باز کردم.
-زبونتو بیار بیرون
آوردم بیرون
-آروم تکونش بده ببینم
زبونمو عین مارمولک تکون دادم. زبونش رو آورد بیرون و چسبوند به زبونم. چه حس قشنگی داشت. انگار داشتیم با زبونهامون با هم کُشتی میگرفتیم.عاقبت زبون عاطفه قالب شد و زبونمو عقب و عقب تر برد تا جایی که دهانش تمام دهنمو پوشوند. پشت دهان های بهم چسبیده و چشمان بسته اونقدر زبون بازی کردیم که داشتم از شدت لذت بیهوش میشدم. سرشو آورد بالا و گفت:
-دوست داری صدف لای پام رو مزه مزه کنی؟
با سر تایید کردم. دستم رفت طرف کیرم که حسابی شق شده بود. عاطفه ملافه رو کشید روی خودش و شورتشو از پاش درآورد و انداخت پایین تخت. یک قاشق از بستنی رو برد زیر لحاف و قاشق خالی رو آورد بالا. دوباره دستشو انداخت لای موهامو و سرمو به زیر لحاف و بین پاهاش راهنمایی کرد. چطور به این کُس زیبای و نرم و سفید میگه صدف؟ فقط لبهای کسش که گوشتالو و تا به تا بود کمی به سیاه می زد. کمی مو بالای کسش، مدل دار شِیو شده بود. شروع کردم به لیس زدن بستنی. صدایی از عاطفه نیومد اما احساس کردم دستشو برده سمت سینه هاش و خودشو میمالونه. بعد از یک دقیقه که تقریبا بستنی ها تمیز شد. دستشو انداخت لای موهامو و سرمو آورد بالا و روی سینه هاش گذاشت.
-ببین اشکان جون، اون پایین بالای صدفم یه چیز کوچولو موچولو هست درست مثل دودول خودت. باید دهنتو کامل بزاری روش و بمکیش. من اگه تکون های شدید هم خوردم تو از خوردنش دست برندار باشه؟
-باشه. اگه داشت می پاشید بیرون بهم بگو باشه؟
-قبول
رفتم پایین و کاری رو که گفت انجام دادم. چوچولشو میمکیدم و پشت سر هم زبون میزدم. زانوهاش روی تخت خم و سپس راست میشد. هنوز کمی بستنی مونده بود که باید تهشو در میاوردم. بعد از سه چهار دقیقه پاهاش شروع کرد به تکون های قوی خوردن و عاقبت هم همون جیغ نهایی تونل وحشت و اما از اسپری آب اینبار خبری نبود.
چشماشو گذاشته بود روی هم و انگشت اشاره اش رو گذاشته بود توی دهنش و میمکید. معلوم بود ارگاسم لذت بخشی داشته. لحظاتی بعد به خودش اومد و گفت حالا بیا خم شو روی پاهام. میخوام در کونیاتو بهت بزن.
مطمئن بودم اذیتم نمیکنه. مخصوصا با این دوبار لذتی که براش به ارمغان آورده بودم.
چرخید و پاهاشو گذاشت پایین تخت و کمرشو سیخ کرد و بهم زل زد. توی چشمهاش اثری از رحم ندیدم. خواستم امتناع کنم اما دیر شده بود. دستمو کشید جلو و روی رونهاش بصورت قمبل کرده در اومدم. بازم اون ارباب شده بود و من برده ی مطیع اش. روی رون اش خم شدم. شورتمو کشید پایین. دستمو گرفتم به کش شورتم که پایین تر نره. اما با خشونت زد روی دستم و تا پشت زانوم کشیدش پایین. من رو خوابوند روی پاش جوری که دودول نیمه راستم چسیبید به رونش و اون حالت لذت بخش دوباره استارت زده شد. بیرحمانه شروع کرد به در کونی زدن. فریاد درد رو توی گلوم خفه کردم. اما انگار نمی خواست تموم بشه. پشت سرهم به لُپ های کونم کشیده های بلند و آبدار میزد طوری که تمام فضای خونه پر شده بود از صدای شترق شترق. سینه هاش با هر ضربه می لرزید و من رو با همون حالت درد کشیدن هوسی میکرد. به موازات بیشتر شدن درد، لذتم هم بیشتر میشد. جوری که حس کردم با ضربه ی بعدی به اوج لذت جنسی میرسم. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و از درد و لذت توامان جیغ کشیدم.
-بس ات شد؟
نه الان نه
ضجه میزدم و درد رو برای رسیدن به لذت تحمل میکردم. صدای زجه هام کم مونده بود از دیوارهای خونه خارج بشه و توی کوچه ی خلوت در اون عصر تابستون بپیچه. بالاخره با ضربه ی بعدی ارضا شدم و گفتم بسه و دودولمو محکم به رون عاطفه چسبوندم تا انتهای لذت رو تجربه کنم. دست عاطفه زیر کون سرخ و برشته ام آروم گرفت و شروع کرد به نوازش. غلتیدم کنار و تا اومد کونم و بزارم روی تخت از شدت درد فریادم بلند شد و بغضم ترکید. مثل ابر بهاری اشکم جاری شد. زدم زیر گریه و زار زار گریه کردم.
دست عاطفه رو قبل از نشستن روی گونه هام محکم پس زدم و زیر لب حرفهای نفرین وار نامعلوم زدم.

عاطفه کمی در حالت نشسته روی تخت بهم خیره شد. بعد آروم بلند شد و شورتش رو از روی زمین برداشت و از اتاق خارج شد.
درست ده دقیقه قبل از اومدن مامان و بابا از تختخواب بلند شدم و سراسیمه اومدم پایین. همه جا تمیز بود و پنجره ها باز. وقتی برگشتم بالا تا تختم رو مرتب کنم مروارید سیاه کمیاب غِل زد و وسط تختم ایستاد.
بعد ها فهمیدم این مروارید اصل بوده و خانم معلم گرچه بازی هاش یه گول بزرگ بود اما اون گوهر وعده داده شده، اصل بود.هدیه ای گرانبها بابت دردی که تحمل کرده بودم و لذتی که بهش داده بودم.

نوشته: اشکان

ادامه...


👍 32
👎 2
54801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

963557
2023-12-24 01:08:55 +0330 +0330

دیگه کودکا هم تخیلات برا خودشون درست میکنن ببین چه بلایی سر این ملت و مملکت اوردن

2 ❤️

963563
2023-12-24 01:44:30 +0330 +0330

بنویس به کامنتای کس شر ملت توجه نکن کیرت دهن همشون

2 ❤️

963564
2023-12-24 02:06:59 +0330 +0330

اوف داش مبخوام فالوت کنم فقططط

0 ❤️

963597
2023-12-24 09:05:23 +0330 +0330

کس مینویسید اه

0 ❤️

963620
2023-12-24 15:28:33 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

963657
2023-12-24 23:06:04 +0330 +0330

هیولا تو کونت.

0 ❤️

963764
2023-12-25 15:40:22 +0330 +0330

زیبا بود

0 ❤️

964015
2023-12-27 10:41:16 +0330 +0330

مگه درونی بخوری آبت میاد کیرم تو مغز معلولیت. کسخل شاشیدی ارضا نشدی

0 ❤️

965051
2024-01-03 16:22:57 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️