سارا فقط زن بابام نبود (۴)

1401/03/20

...قسمت قبل

«سارا فقط زن بابام نبود» یک داستان دنباله دار هست پس اگر قسمت های قبل رو نخوندین حتما برگردین و از اولین قسمت شروع کنید در غیر این صورت منتظر قسمت های بعدی باشید.

(4) بخش اول - قسمت چهارم:

به ثانیه نکشید که سارا خانوم جلوم وایساده بود، پرتم کرد رو زمین پاشو محکم گذاشت رو سرم و گفت: مگه نگفتم با زبون نجست تمیزش کن؟ با اکراه کاری که بهم گفته بودو انجام دادم، وقتی سرامیکو برق انداختم پاشو از روی سرم برداشت و رفت با آرامش خاطر بخوابه.

بعد از اینکه میز جمع کردم چشمم به کفشای سارا خانم افتاد که از پاهاش در آورده بودم، با احترام بلندشون کردم و بردم روی تختم گذاشتم. تا زمانی که از خستگی بی هوش شدم تا میتونستم فقط بوشون کردمو لیس زدمشون، آخرشم تا صبح به یاد پاهاش محکم بغلشون کردم.

یکشنبه صبح مثل همیشه راهی مدرسه شدم. زنگ اول تموم شده بود که ناظم اومد و گفتش: امروز به دلیل اینکه معلمتون کار براش پیش اومده زودتر تعطیل میشید اما به محض تعطیلی یه راست بدون هرز پریدن میرید خونه، حتما زنگ میزنم به اولیاتون خبرشو میگیرم پس حواستون باشه.

کیفمو برداشتم از مدرسه زدم بیرون، فکر به سارا خانوم باعث میشد اصلا نتونم صبر کنم برای همین یه تاکسی گرفتم خودمو زود به خونه رسوندم. کلید انداختم رفتم تو که دیدم سارا خانوم رو صندلی پشت اوپن آشپزخونه نشسته و داره با گوشیش کار میکنه.

سامان: سلام.
سارا: چرا زود اومدی؟
سامان: آخه سه زنگ آخر معلم نداشتیم.
سارا: این همه پول میگیرن که شما تن لشارو تو خیابون ول کنن؟
سامان: ببخشید، اگه مزاحمتون شدم.

رفتم طرف آشپزخونه که یه لیوان آب بخورم، یهو یه کارت ویزیت که سارا خانوم داشت نگاهش میکرد از دستش افتاد روی زمین. منم با دیدن این صحنه و اینکه کارت ویزیت دقیق کنار پاهای سارا خانوم افتاده بود، فریاد زدم: شما خم نشید من بهتون میدمش.

سارا: خب حالا آروم باش، وظیفه تو میخوای انجام بدی دیگه…

خم شدم سرمو بردم پایین که مثلا میخوام کارتو بردارم ولی این دروغی بیش نبود. وقتی دیدم سارا خانوم اصلا حواسش به من نیست و غرق گوشیشه خیالم راحت شد، هر ثانیه سرمو به پاش نزدیک تر میکردم دیگه دلمو زده بودم به دریا که هر چیزی میخواد بشه بذار بشه اما حداقل یکبارم شده باید پاهاشو با نهایت احساسم بوس کنم.

به محض اینکه لبم در حال چسبیدن به سینه پاش بود یکم مکث کردم که ناگهان سارا خانوم از قصدم با خبر شد، اون یکی پاشو محکم گذاشت روی سرم و جوری فشار میداد که نمیتونستم اصلا لب مو تکون بدم و دماغم داشت له میشد. سرم‌ بین سینه و کف پاهاش گیر کرده بود، تو همون وضع بودم كه صدای در اومد.

علنا ریدم به خودم فک کردم بابام اومده و اگه منو تو این وضع میدید افتضاح میشد. یهو صدای نگار، دوسته سارا خانوم به گوشم رسید. از همه نظر زن خوشگل و اوکی ای بودا اما به شدت فضولو بد ذات بودش این بشر.

سارا: تو اینجا چیکار میکنی؟ کلیدو از کجا آوردی؟
نگار: عشقم یادت رفته، یه ساعت پیش کیفتو تو ماشینم کجا گذاشتی؟ کیفتو برات آوردم، کلید هم از زیپ جلوی کیفت برداشتم.
سارا: آهان، باشه ممنون.
نگار: نمیخوای برای تشکر به یه قهوه دعوتم کنی؟
سارا: الان نه بذار برای فردا.
نگار: صبر کن ببینم، تو چرا اینقدر هولی؟

با گفتن جمله آخرش سریع پرید پشت اوپن و گفت: ببینم این پشت چی قایم کردی؟ وای چشمتون روز بعد نبینه تو بد ترین حالات ممکنه منو دید. یه نیش خند زد و به سارا خانوم گفت: به به مبارکه، نگفته بودی سگ گرفتی.

سارا خانوم کف پاشو از روی سرم برداشت و با بغل پاش صورتمو از روی پاش کنار زد و گفت: سگ کجا بود؟ یه تمرین ورزشی برای تقویت گردنه، سامان داشت اونو انجام میداد. به خاطر فشار زیادی که به دماغم وارد شده بود، شدیدا خون دماغ شده بودم.

نگار: باشه که اینطور، پس سامان جون هر از گاهی پیش منم بیا گردنتو تقویت کن بهت قول میدم به جای اینکه خون دماغ بشی به لطف پاهام صاحب یه دماغ کاملا تخت بشی.

من قبلا باهاش خیلی رفتار سر سنگینی داشتم و اونم همیشه بهم احترام میذاشت برای همین وقتی اینطوری با حرفاش تحقیرم میکرد، میخواستم از خجالت آب بشم.

نگار: خلاصه خاله جون از ما گفتن بود. این فرصته ناب از دست نده تازه دیروز پدیکورم بودم الان پاهام خوشمزه، خوشمزه شدن.

سارا: این حرفا چیه میزنی؟
نگار: کدوم حرفا؟ من که هنوز حرفی نزدم، هنوز مونده تا بخوام حرفی بزنم.

و بدون خداحافظی رفتو درم پشتش محکم زد بهم.
به هر صورت چند هفته ای گذشت و من بیشتر از همیشه وابسته شده بودم، هم به سارا خانوم هم به پاهاش هم به تحقیر شدن جلوش و هم به اینکه بخواد تنبیه ام بکنه. نمیدونم با من چیکار کرده بود که فقط مثل الهه میپرستیدمش و اینکه اجازه بده پاهاشو ببوسم یا کف پاهاشو لیس بزنم برام تبدیل به یک آرز‌وی محال شده بود، فقط اجازه داشتم کف کفشاشو لیس بزنم. اما خب طولی نکشید که یک سال گذشت و سارا خانوم از بابام جدا شد، چند ماه بعدشم با اون پسر بنز سوار ازدواج کرد.

لحظه خداحافظی بعض کرده بودمو فقط گریه میکردم، بغلم کرد و بهم گفت: چته؟
سامان: دلم براتون تنگ میشه.
سارا: با خنده بهم گفت خودم یا پاهام؟
سامان: سرمو انداختم پایین و گفتم من شمارو میپرستم آخه چطوری تحمل کنم؟
سارا: بسته فیلم هندیش نکن، اگه پسر خوبی باشی شاید بعضی وقتا بهت اجازه بدم بیای ملاقاتم کنی.

وای خدای من مگه از این بهترم میشد؟ برای تشکر و قدردانی جلوش چند بار سجده کردم و اونم از این کار من نهایته لذتو داشت میبرد.

سامان: ازت ممنونم مامان سارا جونم.
سارا: بلند خندید و بعدش گفت، چی گفتی؟ مامان سارا جونم؟ من اربابتم ابله توام برده منی پس دیگه هیچوقت کلمه مامانو از زبونت نشنوم.
سامان: آخه…
سارا: راستی به مامانتم بگو به زودی از خجالتش در میام، نمیذارم کاراش بی جواب بمونه.

بعدشم بدون خداحافظی ترکم کرد، گیجو منگ بودم و اصلا نفهمیدم منظورش چی بود از این حرف آخر ولی خیلی خوشحال بودم که بازم فرصت دیدنشو در آینده داشتم…

(ادامه دارد…)

نوشته: ناشناس


👍 17
👎 5
72301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

878640
2022-06-10 01:44:46 +0430 +0430

احتمال بری سراع نگار خ خ خ

0 ❤️

878663
2022-06-10 03:06:10 +0430 +0430

ای بابا بچه جان چرا اینقدر کوتاه مینویسی و داستان رو بد قطع میکنی.درسته دنباله دارهست و کمی منتظرگزاشتن خواننده تا هیجان قسمت بهعدی رو داشته باشه که چی میشه.
امادرهرصورت متن کوتاهی هست و قسمت بندی کردنت خوب نیست جوری بنویس که هرقسمت انگارکه خودش یک داستان تک قسمتی مانند منتهی دنباله دارباشه وتمام قسمت ها ذنجیر وار به هم متصل باشه که در اخرین بخش کامل کنی.
اینطوری ادم وقتی میخونه نوشته ات رو بیشتر عصبی میشه وکلا جذابیتوازدست میده وفراموشم میشه.
نظرمن اینه البته شایداز دیدگاه دیگران اینطورنباشه.
فقط خیلی کلی عبورنکن ازجاهایی که نیازه بیشترگفته بشه.ممنون
تم داستانت اما قشنگه درنگاه کلی

3 ❤️

878674
2022-06-10 03:47:57 +0430 +0430

تحقیر هاتو ادامه نمیدی
یهو ول میکنی

کم مینویسی

ولی خوبه حداقل‌ زود زود میزاری

1 ❤️

878759
2022-06-10 19:23:45 +0430 +0430

از زمان خوندن این داستان آرزو میکنم که اون سارا خانوم مامان من هم میشد تا با اولین بد رفتاریش جرش بدم.
نمیدونم داستانت واقعیت داره یا نه اگه هم تو متنا نوشتی از شدت عصبانیت یادم نمیاد الان ولی اگه واقعیت داره که واقعا با خوندن این داستان آدم به خاطر وجود کسایی امثال شما از پسر بودن و مرد بودن زده میشه ولی اگه واقعی نیست لطفاً همچین داستان هایی ننویسین چون واقعا زشته. اصلا هم کاری به جنسیتش ندارم حتی اگه از طرف یه دختر هم بود همین حرفو میزدم ولی من تو خیابون موندن رو به همچین چیزی ترجیح میدم.

0 ❤️

955142
2023-10-29 15:02:08 +0330 +0330

سلام
دست کمی از رابطه ی منو پسرم نداره ،
فرقش اینه که من یه پسر فوق العاده بی‌غیرت دارم ، که نه هر شب ، بلکه شب هایی رو در طول هفته غریبه میاره تا منو بکنه ( چون فقط منو اون با هم زندگی میکنیم و توان رابطه ی جنسی رو نداره ( به خاطر دودولش که هشت سانت و نیمه 😆 ))
حتی آموزشش دادم چجوری ساک بزنه برای کیر مردم ، تا مامانش بیشتر لذت ببره 😘
منم دوست ندارم آب غریبه روی صورت و دهن و سینه ام ریخته شه ، به خاطر همین همشونو میفرستم تو کص گشادم ، بعد یه سکس دلبرانه جلوی پسرم ، تهدیدش میکنم که «باید آب بکنمو از تو کصم بخوری تا مامانی حامله نشه ، اون بدبختم بدون اینکه بدونه من قرص خوردم ، تموم آبکیر ها رو از تو کصم نوش جون میکنه 🤤
البته من این پسر رو همینجوری زاییدم ، از غریبه که حامله شدم ، جدی نگرفتم ، بعدش بچه رو انداختم گردن شوهر سابقم و این توله ی نطفه حروم رو پس انداختم
😘👋👋❤️

1 ❤️




آخرین بازدیدها