سر دوراهی (۱)

1402/08/14

سلام دوستان اسمم سعید هست ۲۵سالمه موضوع برمیگرده به ده سال پیش که ۱۵ ساله بودم پسری با قد و هیکل معمولی مثل بچه های دیگه ولی قیافم واقعا عالی بود پوست سفید و چشمای آبی رنگ که از مادرم به ارث برده بودم با یکم خجالتی و غیر اجتماعی که باعثش هم همون چهره جذابم می‌شد . به هیچ عنوان سوار اتوبوس نمی‌شدم وقتی میخواستم با تاکسی جایی برم بنا سفارش پدر و مادرم با آژانس میرفتم اونم باید در صندلی عقب مینشستم.
دیگه امتحانات خرداد مون تموم شده بود فارغ از کتاب و درس و اینکه حسابی میتونستم تلوزیون نگاه کنم و یا بازی‌های رایانه‌ای بازی کنم خوشحال بودم.
یکی دو روز از تعطیلات نگذشته بود خانواده عموم شام رو خونه ما بودند. عموم سه تا دختر داشت که وسطی با من همسن بود و خود من فقط یه خواهر داشتم اونم همسن دختر عموم که دو سال از من بزرگتر بودند. داشتیم اسم و شوهرت بازی میکردیم که یه لحظه متوجه حرفای عموم شدم که داشت با پدر و مادرم راجب من صحبت می‌کرد.
شنیدم عموم می‌گفت که دیگه سعید بزرگ شده و موندن تو خونه و بازی با دخترها واسش خوب نیست و باید وارد جامعه بشه و از این حرفا.
تو دلم استرس داشتم نمیدونم شاید رابطه من و دختر عموهام این حساسیت رو براش تحمیل می‌کرد به هر حال با اینکه من در مورد سکس و دختر و پسر در مدرسه چیزهایی یاد گرفته بودم ولی هیچ گونه حسی به جنس مخالف از خود نشون نمی‌دادم.
بابام گفت : آره دیگه بزرگ شده و باید یه جای مطمئنی پیدا کنم و بزارم هم یه کاری یاد بگیره هم از بیکاری دربیاد. با این حرف بابام استرسم بیشتر میشد. منی که تا حالا دست به سیاه و سفید نزده بودم و مثل دخترا با این تفاوت که یه گوشت چهار پنج سانتی سفید رنگ که تا حالا باهاش جق هم نکشیده شده بود آویزون بود.
زن عموم برگشت گفت: اگر مایل بودید بیاد مغازه عموش. هادی هم اونجاست . ((هادی پسر عمه ام هست که سه سال از من بزرگتر بود و چند ماهی می‌شد ترک تحصیل کرده بود)) هم حوصله اش سر نمیره هم عموش هواشو داره.
عموم بر خلاف دوتا برادرش که کارمند بودند یه مغازه اهنفروشی دقیقا ورودی شهرمون و بر جاده داشت و نسبت به برادراش وضع مالی خوبی دارد.
من زیاد از هادی خوشم نمیاد چند بار تو مهمونیا بهم مالیده بود و از نگاش بهم می‌شد فهمید. ولی با این حال ظاهر فوق‌العاده خجالتی و سر به زیری بود.
با صدای عموم به خودم اومدم بهم گفت نظر تو چیه ؟
با اینکه نظرم مخالف بود ولی جواب دادم هرچی شما بفرمایید عمو جون.
عموم گفت پس امشب سر فرصت بخواب که صبح ساعت ۸جلو مغازه میبینمت. هفته ای هم ۱۵۰هزار مزد میگیری.
گفتم چشم و بعد مهمونی رفتم سرجام تا بخوابم ولی به به خاطر استرس نه به خاطر هادی بلکه خود کار کردن بخوابم
صبح ساعت ۷با صدای مادرم از خواب بیدار شدم که میگفت: سعید جون عزیزم نمیخوای بری سرکار ؟
خواستم بگم نه ولی نتونستم بگم و بلند شدم چند لقمه به زور صبحانه خوردم بعد با آژانس به طرف مغازه عموم راه افتادم حدودا یک ربعی طول کشید تا برسم مغازه باز بود ولی ماشین عموم جلو مغازه نبود همونجا منتظرش موندم تا عموم اومد با احوال پرسی رفتیم تو مغازه ،هادی بلند شد سلام داد ،هادی با دیدن من یه لبخند ملیحی زد و باهام دست داد. رفتیم بالکن مغازه اش که دفتر عموم بالا بود حدودا یک ساعتی با دفتر و حساب کتاباش ور رفت بعد بلند شد و کیفش رو برداشت و رفت پایین و به هادی گفت من دارم میرم کارای بانکی رو انجام بدم هوای سعید رو هم داشته باش قراره تعطیلات رو اینجا کار کنه و بعد رفت.
هادی با شنیدن این حرف یه لبخندی زد و اومد بالا پشت میز نشست و گفت دایی و زندایی چطورند و از این حرفا.
روزها یکی یکی می‌گذشت.
فهمیده بودم که هادی با اون سنش سیگاریه و در نبود عموم راحت سیگار می‌کشید.
هر موقع که عموم مغازه نبود باهم می‌نشستیم و هادی از خاطراتش می‌گفت.
خاطراتی که چه عرض کنم از کون کردن و کص رو چطوری می‌کنند و اینکه چقدر از سکس سر در میارم و یا جق زدن بلدم یا نه.
تو مدرسه بچه ها در مورد سکس حرف زیاد می‌زدند و جق رو یکی از بچه ها بهم گفته بود و من چند باری با خودم ور رفته بودنم ولی به اصطلاح خودمون به انزال نرسیدم واسه همین بی خیال شده بودم.
هادی قشنگ داشت روم کار می‌کرد و من بر خلاف روزهای اول دیگه داشت خوشم میومد و روز به روز با هادی صمیمی تر میشدم.
اولین بار سیگار رو هادی بهم داد و منم که بلد نبودم دود و بیرون میدادم که هادی گفت وقتی که دود توی دهنت جمع میشه باید با هوا دود رو بفرستی به ریه هات که من اوایلش برام سخت بود و سرفه میکردم و سرم گیج میرفت.
ولی کم کم عادت کردم حالا نوبت رسید به جق زدن که هادی بعد چندین بار توضیح دادن آخرش کیرش رو در آورد تا بهم یاد بدهد.
با دیدن کیر هادی جا خوردم کیرش خیلی بزرگتر از کیر من بود فکر کنم ۱۵یا۱۶ سانتی می‌شد.
کیر من اون موقع در حال نعوظ ۵ یا ۶سانت می‌شد ولی کیر هادی هم رنگش تیره بود و هم وسطش یک نوار تیره تر دیده می‌شد و هم اینکه مو داشت.
با اصرار هادی با اینکه خجالت میکشیدم منم درش آوردم که هادی با دیدن کیر من زد زیر خنده.
بعد بهم گفت من هر کاری میکنم تو هم انجام بده. گفتم باشه، هادی با دستش قطر کیرش رو گرفته بود جلو و عقب می‌کرد و منم همین کار رو انجام می‌دادم.
به نظرم پوست کیر هادی نرم‌تر از من بود چون کیرش توی پوستش قشنگ عقب و جلو میرفت ولی مال من صفت تر بود.
دیدم هادی بلند شد و چند تا کاغذ دستمالی از رو میز برداشت جلو کیرش گرفت با آه آوخ آبش با شدت روی دستمال کاغذی می‌ریخت. میدونستم منی چیه ولی اولین بار بود که آمدن منی از کیر رو میدیدم .
وقتی همه آبش اومد دستمال رو تا کرد و سر کیرش کشید و بعد شلوارش کشید بالا که من بهش گفتم مشتری اومد ؟گفت نه. گفتم نمیخوای ادامه بدی؟ گفت نه جمع کن الان دایی میاد زشته، این حرفش به ذوقم خورد و منم شلوارم رو کشیدم بالا و رفتم پایین خیلی دلم میخواست راجبش حرف بزنیم واسه همین سر صحبت رو باز کردم ولی هادی اصلا رغبتی نشون نمیداد و من از این موضوع هم ناراحت و هم متعجب بودم که دیگه ادامش ندادم.
مشتری به ندرت میومد مغازه اکثرا مشتریهای عموم دائمی بودند قبل از اومدن با عموم هماهنگ می‌شدند و در حضور عموم جنس هارو تحویل می‌دادیم.
شروع کردیم به نظافت و عموم واسمون نهار آورد و بعد خودش معمولا نهار میرفت خونه و بعد از نهار یه ساعتی می‌خوابید.
ما هم موقع نهار مغازه رو می بستیم .
وقتی رفتیم بالکن نهارمون رو خوردیم یه سیگار روشن کردیم هادی هم از خونشون خربزه آورده بود بلند شد رفت از تو یخچال آوردش و شروع کردیم به خوردن.
کم کم حشر هادی داشت می رفت بالا دوباره کیرش رو کشید بیرون و به من گفت تو هم بیارش بیرون همون طور که روی موکت کف بالکن دراز کشیده بود با دستش کیرش رو ماساژ میداد به من گفت تو هم پیش من دراز بکش که منم شلوارم رو تا زانو زدم بیرون که هادی با دیدن کونم گفت پسر عجب کونی داری مثل چراغ برق میزنه.
و منم بی اعتنا بغلش دراز کشیدم دوباره شروع کردیم به جق زدن که هادی دستش رو آورد به طرف کیر من و شروع کرد جق زدن کیرم. راستش خیلی حال میداد یه حس خاصی داشتم و بعد هادی گفت تو هم کیر منو بگیر جلو عقب بکش. وقتی کیر هادی رو تو دستم گرفتم اون حجم کیر و گرمای زیادی حس کردم توی دلم یه حالتی رو احساس کردم حس خوشایندی که سر و پایم را دربر گرفت بینهایت لذت رو تجربه میکردم که هیچ وقت از یادم نمیره.
کم کم لذت داشت فروکش می‌کرد و با دستم مانع حرکت دادن کیرم که تو دستش بود شدم.
دیگه هیچ گونه حسی به ادامه دادن نداشتم بلند شدم تا شلوارم رو بالا بکشم که هادی گفت یه لحظه پشتت رو به طرف من نگه دار گفتم نه میخام برم پایین.
گفت فقط یک لحظه خواهش میکنم تا منم زود تموم کنم.
پشتم رو گرفتم به طرفش با دیدن کونم گفت عجب جواهری داری پسر قربون کونت برم من .چندتا آخی کشید و چشم از کونم بر نمی‌داشت این بار آبش رو ریخت روی موکت و زود بلند شد و بدون اینکه سر کیرش رو پاک کنه شلوارش رو زد بالا و فورا دستمال آورد و پاکش کرد. با اینکه حجم آبش کمتر از قبل بود.و بهم گفت شلوارتو بکش بالا دیگه کافیه.
اومدیم پایین در مغازه رو باز کردیم حدودا ساعت سه بود.
تا شب هیچ حرفی در این مورد نزدیم .
توی ذهنم راجب این جریان فکر میکردم تازه فهمیده بودم که چرا هادی صبح بعد اینکه آبش اومد بلند شد و رفت . و من به لذتی که که تجربه کرده بودم فکر میکردم.
اون شب رفتم خونه موقع خوابیدن همش فکرم مشغول بود به گرمای کیر هادی و با اون حجم کیری که داشت. خیلی دلم میخواست دوباره تو دستم بگیرم حسابی نگاهش کنم. و این که همان کیر رو توی کونم بکنه و اینکه گرمای کیرش رو روی سوراخ کونم حس کنم واقعا دیوونه کننده بود.
بلند شدم یادم افتاد هادی گفته بود اگه با روغن جق بزنی هم راحت تره و هم لذت بیشتره.
از توی کشو پماد رو برداشتم حسابی کیرم رو چرب کردم و انگشتم رو دور کیرم گرفتم و به جلو و عقب میکشیدم و تو اون حال فقط به کیر هادی فکر میکردم ناگهان همان لذتی که صبح تجربه کرده بودم دوباره حس کردم. بدنم سست شد و روی تخت افتادم و با فکر اینکه چرا آب من نمیاد و یا اینکه کیر هادی پشمالو بود ولی من حتی یه دونه مو هم روی کیرم نداشتم و در همان افکار خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم دیدم یک ساعت شش صبح است و دیگه خوابم نبرد رفتم حیاط یه آبی به صورتم زدم که دیدم مادرم از پشت پنجره بیرون رو نگاه میکنه رفتم تو سلام دادم مادرم گفت چرا زود بیدار شدی گفتم ترسیدم دیرم بشه که مادرم گفت نه حواسم هست. راستی از کارت چه خبر؟ گفتم خوبه و بعد گفت از هادی چه خبر گفتم خوبه گفت: دیروز با عمه ات تو تلفن حرف میزدم می‌گفت از هادی پرسیدم سعید چطوره؟ و اونم گفت خیلی خوبه خیلی پیشرفت کرده.
تو این حال مادرم رفت صبحونه رو حاضر کنه و منم روی صندلی تو آشپزخونه نشستم مادرم با همون لباس خواب که همیشه قبل از بیدار شدن من عوضشون میکرد .
وقتی مادرم رو نگاه میکردم تازه متوجه کونش شدم که هم بزرگ بود و هم لگن پهن‌تر بود و از عقب که کمرش باریک بود جلوه فوق‌العاده زیبایی بهش میداد. در این میان یک لحظه یاد کیر هادی افتادم توی تصورم که اگه اون کیر توی سوراخ کون مامانم می‌شد که توی ذهنم ترسیم میکردم دلم هری ریخت یه حال دیگه ای بهم دست داد.
با صدای مادرم به خودم اومدم که میگفت تا کتری جوش بیاد برم لباسام رو عوض کنم. منم گفتم باشه منم میرم رخت و خوابم رو جمع جور کنم.
رفتم توی اتاقم در قفل کردم و مستقیم رفتم سراغ پماد کرم که رو میز که درش از دیشب باز مونده بود کیرم رو در آوردم زدم روش همونطور که با دستم جق میزدم مامانم رو تو ذهنم که کاملا لخت رو تخت چهار دستو پا خوابیده و سوراخ کونش از لای لپهای کونش زده بیرون و تصور اینکه کیر هادی داره میره توش چه حس وحالی داره بازم به انزال رسیدم و بعد از اون تا دقایقی احساس پشیمونی میکردم.
مغزم بدجور قاطی کرده بود. رفتم آشپزخونه که بابام هم بیدار شده بود و داشت صبحانه می‌خورد و بعد سلام و احوال پرسی بابام زودتر از من رفت و منم یک نیم ساعتی طول کشید تا صبحونه ام رو بخورم و به طرف مغازه راه بیفتم.
وقتی رسیدم مغازه هادی طبق معمول مغازه رو باز کرده بود و بعد احوال پرسی بهم یه سی دی نشون داد و من بهش گفتم این چیه ؟ گفت فیلم سوپر هستش!
گفتم بریم بازش کنیم . هادی گفت نه هر لحظه ممکنه دایی سر برسه. بزار دایی بیاد و هر موقع خواست بره نشونت بدم .
دل تو دلم نبود بد جوری کنجکاو شده بودم.
اون روز از شانس بد من عموم تا ظهر مغازه بود و هنگام ظهر رفت تا برامون نهار بیاره و من که داشتم صورت هادی نگاه میکردم بهم گفت بذار نهار بیاره و بره بعد.
یه نیم ساعتی طول کشید که عموم آورد نهارمون رو داد و رفت. و ما هم در مغازه رو بستیم و رفتیم بالکن سر کامپیوتر عموم، هادی سی دی رو انداخت اولین تصویر که هیچ وقت از یادم نمیره دوتا زن بودند که کیر سیاه یک مرد سیاه پوست رو با ولع می‌خوردند و سپس مرده کیرش که دو برابر کیر هادی بود رو توی کس زنه فرو می‌برد.
اولین باری بود که یک سکس واقعی رو میدیدم
نفسهام کوتاه شده بود ضربان قلبم تندتر میزد آب دهنم رو به زور قورت میدادم .
یارو مرده کیرش رو از کس زنه کشید بیرون و تا دسته فرو کرد تو کونش. دیگه بدجوری خودم رو باخته بودم و مغزم کار نمی‌کرد و منتظر بودم هادی یکبار ازم کون بخواد بدون هیچ قید شرطی می‌گذشتم جلوش.
هادی داشت کیرش رو از رو شلوار می‌مالید و کیر من هم شق شده بود.
هادی که دید بد جوری کیرش نگاه میکنم بهم گفت نکنه از خوشت اومده ؟ با سرم تایید کردم و هادی شلوارش رو کشید پایین و روی صندلی نشست و بهم گفت بیا و من بدون معطلی رفتم جلو دو دستی کیرش رو گرفتم کیرش مثل چوب شده بودم و من همونطور جلو عقب میزدم احساس می‌کردم فک پایینم قفل شده بزاق دهنم زیاد شده بود و به زحمت قورتش میدادم با اینکه اولین با ساک زدن کیر رو دیده بودم بی حواس سرم به طرف کیرش خم شده بود هادی دستش رو گذاشت روی سرم وقتی نگاهش کردم با یک لبخند پیروزمندانه کیرش رو آورد به طرف دهنم آب بی رنگی روی سوراخ کیرش جمع شده بود. دهنم رو باز کردم
سر کیرش رو توی دهنم گذاشتم و تا نصف توی دهنم جا دادم هادی یه آهی کشید و می‌گفت بخور عزیزم بخور اولین کسی هستی برام ساک میزنی اوف چه کیفی داره.
همونطور کیرش رو عقب و جلو می‌بردم آب دهنم تا روی تخماش رفته بود.
با دستش سرم رو کشید عقب و گفت کافی داره آبم میاد.
آب دهنم رو قورت دادم مزه شوری داشت.
دیونه شده بودم بعد گفت شلوارتو کامل در بیار همشو در آوردم بعد گفت چهار دست و پا بخواب و رو زمین دولا شدم داشت سر کیرش رو خیس می‌کرد منتظر لحظه ای که برای اولین بار سر کیرش رو سوراخ کونم بزاره تا گرمیش رو در اعماق وجودم حس کنم.
وقتی سر کیرش رو تو سوراخم گذاشت یه آه نا خواسته ای کشیدم. هادی گفت جونم عزیزم تو که اینقد عطش کیر بودی چرا زودتر از این بهم نگفتی و با حالتی که شهوت بینهایت به هر دوی ما غلبه کرده بود . می‌گفت میدونستی هر موقع تو رو میدیدم بارها به عشق این کون سفیدت جق میزدم.
حالا کیرم رو گذاشتم تو سوراخ کونی که همیشه حسرتشو میخوردم.
چند بار کیرش رو توی کونم فشار داد تا حدی که نصف کلاهک کیرش میرفت تو.
دیدم هادی داره به انزال میرسه که همینطوری با یه دستش کیرش رو تو سوراخم فشار میداد بلند ناله میکرد از تیکهای کیرش فهمیدم که داره آبش رو تو کونم خالی میکنه به همین خاطر کیرش رو با دستش محکم به کونم فشار میداد تا منی بیرون نریزه.
این اتفاق اصلا واسه من خوشایند نبود چون من هنوز از کیرش سیر نشده بودم و دوست داشتم کیرش رو تو تمام وجودم حس کنم.
وقتی هادی آبش رو خالی کرد انگشت شصتش رو تو سوراخ کونم گذاشته بود تا منی بیرون نیاد. سپس گفت کافیه بلند شو . بهش گفتم نه هادی من بازم میخوام تو که اصلا کیرت رو توی کونم نکردی . هادی گفت پاشو ناهار مون رو بخوریم کم کم دایی پیداش میشه.
با ناراحتی بلند شدم و بهش گفتم خیلی نامردی.
یه پوزخندی زد و فورا نهارمون رو خوردیم. خواستم برم دستشویی که یه جق بزنم تا شاید آتش درونم فروکش کند.
ولی هادی مانع کارم شد و گفت که یه نیم ساعتی بزار آبم تو کونت باشه بعدا برو.
هادی که از اول اخلاق منو میدونست که خودش بعدها بهم گفت. این فرصت رو نباید به هیچ عنوان از دست میدادم و هر طوری بود باید تورو جنده خودم میکردم. و این آرزوی خیلی از پسرای فامیلمون بود.
بعدها فهمیدم که این سناریوها از قبل تعیین شده بود و هادی بصورت ماهرانه انجامش میداد قدم به قدم طوری که من از کسی که حتی یک فحش بی ارزش از دهنش بیرون میومد ارتباط برقرار نمی کردم و حتی یک دوست پسر نداشتم و همیشه با دخترای فامیل می‌پریدم و با اونها رقص یاد می‌گرفتم حالا زیر خواب کسی شده بودم که ازش متنفر بودم ولی حالا واسه همون آدم التماس میکردم که منو بکنه و اون هم بعد از گذشت تنها دو هفته از موقعی که به مغازه عموم رفته بودم.
با حسی که آب کیر هادی هنوز توی کونم بود بیشتر حشری میشدم.
عموم اون روز دیر کرده بود ساعت ۴ بعد از ظهر بود که عموم زنگ زد مغازه که زن عموم رو میخواد ببره دکتر .
گفت اگه دیر کردم مغازه رو ببندید و برید خونتون.
با این حرف عموم هادی گفت که بریم یه کونی ازت در بیارم که دیگه هوای کیر نکنی.
با این حرفش حشری تر میشدم و ضربان کونم رو احساس می‌کردم.
هادی در و بست بهم اشاره کرد بیا بالا.
تو بالکن هر دوتامون کاملا لخت شدیم عجله داشتم تا کیرش رو تو دهنم کنم لبخند رضایت بخش از صورتش نمایان بود جلوش زانو زده بودم و به ابهت کیرش تماشا میکردم قبل از اینکه کیرش رو تو دهنم کنم با دستش موهای نسبتا بلندم رو عقب کشید و من که دهنم نیمه باز بود با حالت تحقیر آمیزی نگاهم کرد و سپس کیرش رو فرو کرد تو دهنم همونطور که با دو دستش فشار میداد و من راه نفسم بند میومد بهم میگفت حاضری برای همیشه زن جنده خودم بشی؟
منتظر بودم کیرشو از دهنم بیرون بکشه تا جوابش رو بدم ولی باز با صدای بلندتری گفت زن جندم میشی که داشتم خفه میشدم با اشاره سر چند بار تائید میکردم سپس موهام رو ول می‌کرد و کیرش عقب‌تر میرفت و میتونستم نفس بکشم.


نمیدانم این چه حسی بود که دیوانه ام کرده بود. تک تک سلول‌های بدنم بی قرار بودند. مثل کسی که توی بیابان گرفتار شده باشد و از شدت تشنگی توهم جرعه ای آب در سر داشته باشد که خود را بر زمین و آسمان بزند.
و این کنجکاوی شاید منشا همان بی تجربگی وارد شدن به همان اجتماعی که نداشتم که با اولین بار تجربه جنسی با همجنس خودم وجودم را به فرمان شیطان در آورده بودم.
هادی ایستاده بدون لباس و من نیز روبرویش در حالی که روی زانوهای خودم نشسته بودم و خشونت و تحقیری که از طرف هادی میدیدم باز در تقلای کیرش بودم.
همچنان که داشتم برایش ساک میزدم اسم خواهرم و مادرم گه از دهان هادی بیرون می آمد ولی برایم مهم نبود و هدفم جز کیر هادی نبود.
ده دقیقه ای براش ساک زدم و گه گاهی با دست خودش کیرش را به بالا می‌کشید و تخمهایش را وارد دهانم می‌کرد تا برایش بمکم.
سپس منو چهار دست و پا خوابوند لای کون منو رو حسابی با آب دهانش پر کرده بود.
هر لحظه منتظر بودم کیرش رو توی کونم فرو کند .
یکی از انگشتاش رو فرو کرد و چندی بار جلو و عقب برد سپس با دو انگشتش این حالت رو ادامه داد یه کوچولو سوزش داشتم ولی چیزی نمیگفتم چون میترسیدم ناراحت بشه و دیگه ادامه نده.
هادی می‌گفت آخ جون عجب کون تنگی داری جان، حق هم داشت چون وقتی سه تا انگشتش رو می خواست فرو کنه نمیرفت تو.
چند دقیقه ای گذشت و حالا نوبت کیرش بود تف انداخت روش با دستش روی سوراخ کونم تنظیمش کرد و به آرومی فشار داد که قشنگ رفتن کیرش رو تو کونم احساس می‌کردم راستش درد شدیدی داشتم ولی با خودم میگفتم حقش اینه از دیروز تا حالا این کون لعنتی امانم رو بریده .
همین طور آروم کیرش میرفت تو و من وقتی از زیر به کیرش نگاه میکردم دو تا تخم سفیدی رو میدیدم که پشتش دو تا تخم تیره رنگ بزرگ که لحظه به لحظه به اونا نزدیک می‌شد و در نهایت رو تخمهام فرود آمد و گرمای تخماش رو تخمام حس میکردم هم جلوه زیبایی داشت و هم لذت بی نهایتی رو تجربه میکردم.
وقتی کیرش رو تا آخرش توی کونم جا کرد یک آه بلندی کشید و بعد کیرش به طرف بیرون هدایت کرد تلمبه هاش کم کم سرعت می‌گرفت.
خدا خدا میکردم آبش به این زودی نیاد.
زانوهام داشت درد می‌گرفت که آروم دراز کشیدم در حالیکه هادی تلمبه میزد وزنش رو انداخت روی بدنم با دستش موهام رو گرفت صورتم رو برگردوند و موهایی که روی صورتم ریخته بود رو کنار زد و شروع به بوسیدن صورت و گردنم کرد بوسیدن گردنم لذت رو به مراتب زیاد می‌کرد و زیر کیرش داشتم ناله میکردم لذتی که همراه با سوزش خفیف.
نفسهای هادی رو از پشت گردنم حس میکردم ، لاله گوشم رو به آرامی میمکید.
هادی توی گوشم زمزمه می‌کرد و میگفت: ای کاش زندایی اینجا بود و میدید پسر دوردونش زیر کیرم ناله میکنه دوست داشتی مامانت اینجا بود و میدید؟
با اشاره سرم گفتم نه و با لحن لوسی گفت چرا عزیزم ؟
آروم گفتم دعوامون می‌کرد.
هادی گفت چرا باید دعوا بکنه تو دیگه زن خودمی مادرت با دیدن عروسیت و زفافت خودش هم حال می‌کرد.
هادی گفت دوست داشتی مامانت همین الان اینجا بود لباساشرو در می‌آوردیم دو تایی کوس تپلش رو لیس میزدیم و بعد همین کیری که الان توی کونت میذاشتم توی کوسش همچین تلمبه میزدم که با صدای بر خورد تخمام به کصش حال میکردی؟
لعنتی با این حرفاش بیشتر حشرم میزد بالا، به خصو وقتی که یاد کون مامانم که صبح زیر لباس حریرش خودنمایی می‌کرد دیونه تر میشدم .
هادی گفت: دوست داشتی الان این کیر تو کوس مامانت بود؟ ناله کنان گفتم اره،
گفت : سعید میدونستی تو عمرم هر چقدر جق زدم نصف بیشترش رو به هوای کون مامانت میزدم .
خیلی آرزو دارم یه روز مامانت رو هم اینجوری بکنم.
دستش رو آورد زیر شکمم که خودم رو یکم بردم بالاتر تا اینکه رسید به کیرم و شروع کرد به مالیدن دو سه دقیقه ای نشده بود که حس کردم که کل وجودم میخواهد از کیرم بریزه بیرون.
در آستان انزال بودم که بی هدف جیغ میزدم لذت کل وجودم رو گرفته بود آنچنان خوشی احساس می‌کردم که گریه ام گرفت با هر بار تیکی که میزدم کیر هادی رو بیشتر تو کونم احساس می‌کردم هر چه قدر شهوتم فروکش می‌کرد سوزش کونم رو بیشتر احساس می‌کردم، تو همین حال هادی شروع کرد به نعره کشیدن . کیرش رو بیرون می‌کشید با شدت دوباره میزد تو که کل بدنم تکون می‌خورد.
آه و ناله های هادی آرام‌تر می‌شد تا جایی که کیرش رو تکون نمی‌داد.
همزمان که هادی از روم بلند می‌شد کیر نیمه جانش از توی کونم بیرون سر خورد.
دیگه نایی واسم نمونده بود . هادی بهم گفت یه بیست دقیقه ای بلند نشو تا سوراخ کونت کامل بسته بشه.
غافل از آنکه اینم جزئی نقشه اش بود.
بعد بیست دقیقه لباسام رو پوشیدم خیلی خسته بودم همین که روی صندلی نشسته بودم سرم رو گذاشتم رو میز و توی افکار خودم خیال میکردم دیگه تموم شد و اون حس و حال فروکش کرد دیگه تمام شد که با صدای هادی از خواب بیدار شدم موقع رفتن بود.
توی کونم احساس سوزش داشتم که قابل تحمل بود فقط موقع نشستن سر شام و هنگامی میرفتم دستشویی یه کم اذیت میشدم.
شب موقع خواب به اتفاقات روزی که سپری کرده بودم رو مرور میکردم بخصوص سر شام که حرفای هادی در موقع سکس به یاد می‌آوردم و وقتی به صورت مادرم نگاه میکردم از خودم متنفر میشدم و تصمیم گرفتم دیگه این کارو ادامه ندهم حتی اگه هادی بخواد.
فردا صبح رفتم مغازه که اون روز عموم زودتر از همیشه آمده بود و بعد سلام و احوال پرسی هادی رو دیدم که خنده تحقیر آمیزی بر لب داشت.
پنج شنبه بود طبق معمول عموم هر پنجشنبه بعد از ظهر می‌رفتند شهرستان ، چون پدر مادر زن عموم تو شهر دیگه زندگی می‌کردند.
پنج شنبه ها ساعت ۲ بعد از ظهر مغازه تعطیل می‌شد و ما برای نهار رفتیم خونه.
دیگه چیزی به ساعت دو نمونده بود که عموم داشت میرفت به ما هم گفت شما هم مغازه رو ببندید و برید.
بعد رفتن عموم هادی گفت یه سی دی دیگه آوردم مغازه رو ببندیم و با خیال راحت بریم تماشا کنیم که من گفتم نه مادرم نگران میشه.
هادی گفت یه زنگ بهش بزن و خبر بده که امروز مغازه رو دو ساعت دیرتر از همیشه می‌بندیم کارمون یه خورده طول کشیده.
حس کنجکاوی مجبورم کرد تا به خونمون زنگ زدم مادرم گوشی برداشت. سلام دادم و بعد احوال پرسی موضوع رو بهش گفتم.
مادرم گفت باشه اگه میخوای نهارت رو خودم بیارم گفتم نه زحمت نکش.
مادرم گفت چه زحمتی واسه هادی هم میارم.
گفتم نه مامان من که اصلا گرسنم نیست .
گفت: چرا مگه چیزی خوردی؟
گفتم نه و در ادامه گفتم چرا هادی از خونشون چند تا شیرینی خشک آورده بود و دم ظهری گرسنم بود با هادی اونارو خوردیم.
مامانم گفت عیبی نداره مواظب خودتون باشید.
گفتم چشم تلفن رو قطع کردم و بعد یه نفس عمیق کشیدم و خیالمون راحت شد و رفتیم سر کامپیوتر فیلم رو باز کردیم و یک ساعت بکوب نگاه کردیم و باز همان حال آتشین وجودم رو شعله ور کرد.
اون روز هم مثل دفعه قبل سکسمون رو کردیم و با این تفاوت که موقع سکسمون تو اون حالت و در اوج شهوت که خود و خودی نمی‌شناختم هادی دوباره پای مامان رو وسط کشید و توی حرفاش ازم قول گرفت که عکس نیمه باز مامانم رو براش بیارم.
بعد اینکه سکسمون تموم شد و خواستیم مغازه رو ببندیم هادی بهم گفت: سر قولت که هستی؟
گفتم : کدوم قول؟ هادی گفت عکس زندایی رو میگم.
من از این حرفش خوشم نیومد با جدیت گفتم: مامانم همچی عکسی نداره.
هادی گفت: عکس بگیر ازش.
گفتم ببین هادی موقع سکس انقدر حالم بده که نمیدونم چیکار میکنم و یا چی میگم. دوما با چی عکس بگیرم! من نه دوربین دارم و نه گوشی.
نکنه انتظار داری برم به بابا و مامانم بگم لطفا گوشیتون رو بدید میخام از مامانم چندتا عکس ناجور بگیرم و ببرم بدم هادی تا باهاش حال کنه!
هادی گفت : نه لازم نیست گوشیش رو نشونم داد و گفت: با گوشی من.
گفتم هادی خودت میدونی که من این کار رو نمیکنم.
هادی گفت: باشه خیالی نیست و من هم از سکس دیروزمون یواشکی فیلم گرفتم و فیلم رو رو میکنم.
با شنیدن حرفش جا خوردم. بهش گفتم راست میگی کو فیلم.
هادی گفت تو فکر میکنی من انقدر خرم که فیلم رو تو گوشی نگر میدارم. اگه زیاد دلت میخواد ببینی بیا بریم خونه ما ، تا تو کامپیوتر بهت نشونش بدم.
هادی کم کم داشت روی کثیفش رو بروز میداد.
سپس هادی گوشیش رو به طرفم گرفت و گفت: حالا انتخاب با خودته.
به ناچار گوشیش رو گرفتم. و به طرف خونه راه افتادم .
بعد رسیدن به خونه مادرم تو اتاقش خوابیده بود.
با شنیدن صدای من اومد سلام کردم و مادرم گفت بشین تا نهارت رو واست گرم کنم.
گفتم چشم و نشستم رو صندلی و بعد گوشی هادی رو در آوردم بازش کردم رفتم توی گالریش چندتا عکس خانوادگی بود و چندتا عکسهای فوتبالیست و چند تا هم عکس خواننده، ولی یه عکس از لای عکسها توجهم رو به خودش جلب کرد بازش ‌کردم دیدم عکس سمانه با لباس مجلسی با بازوهای باز و قسمتی از رونهاش دیده می‌شد و یه خورده چاک سینش مشخص بود و بدون روسری.
سمانه خواهر بزرگ تر خود هادی هست که اتفاقا هم پیش من راحت بود ولی من تا اون لحظه هیچ حسی بهش نداشتم و اولین بار بود که با چشم گاییدن بهش نگاه میکردم.
مادرم با دیدن گوشی که تو دستم بود گفت اون چیه دستت گفتم گوشی هادی هستش. گفت: خوب پیش تو چیکار میکنه؟ گفتم برنامه هاش هنگ کرده و داده براش فلش بزنم
مادر گفت مگه خودش کامپیوتر نداره؟
گفتم داره ولی بلد نیست. و دیگه حرفی نزد .
تا شب یواشکی تو هر فرصتی ازش عکس می‌گرفتم.
اون روز تموم شد فردا صبح گوشی هادی زنگ خورد وقتی گفتم بفرمایید دیدم هادی هستش و بی مقدمه پیگیر گوشیش شد که چکار کردی تونستی عکس بگیری؟
گفتم آره حالا نمیدونم به دردت میخوره یا نه.
هادی گفت باشه میام از خونتون میگیرم.
یه ساعت طول کشید تا بیاد خونمون.
مادرم هم اومد دم در و با تعارف آوردش خونه.
بعد مادرم یه پذیرایی مختصر کرد ولی هادی یک لحظه هم چشمش رو از کون مادرم بر نمی‌داشت.
بعد هادی بهم اشاره کرد که بریم اتاق من.
گفتم باشه. وقتی رفتیم اتاق گفت چه خبر تونستی از زندایی خوشگلم عکس بگیری؟
گفتم یواشتر میشنوه. آره چند تاشو گرفتم ببین به دردت میخوره.
هادی با دیدن عکسها گفت خوب با این لباس که خودم هم تو خونتون میبینم گفت عکس باز یا نهایتا نیمه باز که بشه باهاش جق زد.
بعد رفت بیرون و با مامانم خداحافظی رفت خونشون.
هر جور فکر میکردم که چطور چند تا عکس از مامانم بگیرم ببرم بهش بدم عقلم قد نمیداد.
یه لحظه یادم افتاد که خانواده من بعد از ناهار بجز من عادت دارند یه ساعتی چرت بزنند ولی من زیاد خوشم نمیومد.
اون موقع باید یواشکی میرفتم اتاق پدر و مادرم چند تا عکس از مامانم با لباسهای راحتیش می‌گرفتم چون این تنها راهی بود که میتونستم بکنم.
سر ظهر بعد نهار همه رفتند اتاقشون و منم رفتم اتاقم و باید کمی صبر میکردم تا خوابشون سنگین بشه.
یه ۲۰دقیقه ای گذشت از اتاق اومدم بیرون از جلو اتاق خواهرم رد شدم تا رسیدم جلوی اتاق پدر و مادرم.
توی دلم گفتم خدایا این چه غلطیه که من دارم میکنم.
تو خونه ما حتی وقتی در میزدی تا زمانی که طرف اجازه نداده نمی رفتیم تو. حتی در طول روز اگر هم کسی تو اتاق نبود باز به هیچ عنوان تو اتاقش پا نمی‌گذاشتم.
دستام داشت میلرزید و دلهره شدیدی داشتم.
دستم رو آروم گذاشتم رو دستگیره خواستم فشار بدم که از داخل اتاقشون صدای آرومی شنیدم فورا دستم رو از دستگیره برداشتم رفتم عقب و بعد چند لحظه گوشم رو بردم لای در دیدم پدر و مادرم آروم حرف می‌زنند ولی از حرفاشون چیزی نمی فهمیدم.
قلبم داشت میومد تو دهنم یه لحظه به فکرم افتاد که میشه از سوراخ دستگیره تو رو نگاه کرد آروم سرم رو بردم پایین وقتی از سوراخ دستگیره تو رو دیدم چشام داشت از حدقه میزد بیرون…ادامه دارد

نوشته: سعید


👍 28
👎 2
32001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

956580
2023-11-06 00:38:26 +0330 +0330

خوووووووووووبه بنویس 😍 😍

0 ❤️

956586
2023-11-06 00:52:12 +0330 +0330

کوسوشرززززز ننویس خواهشن

0 ❤️

956726
2023-11-06 15:21:21 +0330 +0330

عالی بود ، توصیف اون کون سفید آب کیرم رو راه انداخت

0 ❤️

956757
2023-11-06 20:57:07 +0330 +0330

ادامه بده بچه کونی اوبنه ای!

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها