سمیرا (۱)

1401/10/18

ساعت ۸ صبح بود و گوشیم خودشو میکشت که منو از خواب بیدار کنه نمیتونستم دل بکنم از پتو و بالشتم ولی باید دیگه از جام پا میشدم خیلی بی انگیزه وارد آشپزخونه شدم و صبحونمو آماده کردم تنها زندگی میکردم پدرم بعد از مرگ مادرم ازدواج مجدد کرد و من دیگه موندنم تو اون خونه جایز نبود برای همین با کمک پدر و پسنداز و فروش موتورم و وام و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه تونستم یه خونه کوچیک تو یکی از مناطق پایین شهر بخرم البته از قضیه خونه و مستقر شدن من تو این خونه سه سالی میگذره و پدرم انقدر درگیر کار و زن و زندگی شده بود که حتی تماس های منم جواب نمیداد. هم دانشجو بودم و هم شاغل. توی دانشگاه دوستان زیادی پیدا کرده بودم ولی سمیرا دوست صمیمیم بود یجورایی هم خانوادم بود هم رفیقم.دختر شوخ طبعی بود و مهربون.

بعد از اینکه صبحونمو خوردم آماده شدم و به محل کارم رفتم حوالی ساعت ۵ عصر بود که داشتم از محل کارم به خونه برمیگشتم ترافیک خیلی سنگین بود سعی کردم خودم رو با اهنگ های مورد علاقم سرگرم کنم تا ترافیک سبک تر شه. مشغول بالا پایین کردن اهنگام بودم که صدای پیامک گوشیم اومد سمیرا بود که نوشته بود میخواد منو ببینه براش نوشتم که دارم میرم خونه و تقریباً دیگه وقتم آزاده قرار شد بریم کافی شاپی که اول خیابون بودو منو سمیرا پاتوق همیشگیمون بود.من زود تر رسیدم ساعت شیش و پنج دقیقه بود منوی کافه رو برنداز میکردم که سمیرا از راه رسید یه مانتوی تقریبا گشاد مشکی پوشیده بود با شال زرشکی و جین خاکستری همیشه خوشتیپ و جذاب بود بعد از یکم نفس نفس زدن ناشی از تند تند اومدنش سلام و احوالپرسی کردیم لاک زرشکی زده بود دستشو تو دستم گرفتمو نوازشش کردم یه لبخند خوشگل رو لباش بود ولی یهو لبخندش از صورتش رفت و به وسط میز خیره شد فهمیدم که موضوعی هست که میخواد بگه. ازش پرسیدم چیشده که گفت داره ازدواج میکنه. زن باباشو میگفت.سمیرا مدت کوتاهی بود که پدرش و از دست داده بود و حالا همسر پدرش قصد ازدواج مجدد داشت. تقریباً شبیه خودم شده بود. تو همین افکار بودم که دستشو از دستم کشیدو زد زیر چونه اش و گفت باید یه خونه پیدا کنم گفتم تا موقعی که پیدا کنی میتونی بیای پیش من گفت آخه نمیشه مسعود گفتم چرا؟ آخه همسایه هاتون چی؟ ببینن برات بد میشه.بدون تعلل گفتم به درک مگه من برای مردم زندگی میکنم؟ بالاخره قبول کرد که مدتی پیش من باشه.دوتا قهوه با کیک شکلاتی سفارش دادیم و خوردیم. سمیرا رو به خونش رسوندم قرار شد که تو اولین فرصت وسایلاشو جمع کنه و بیاد خونه من.کلید خونه رو هم بهش دادم که هر وقت اومد و خونه نبودم بیاد تو .شاید بگید که چرا نرفت خونه اقوام پدریش چون سمیرا فقط دوتا عمه داشت که توی مشهد بودن و اصلا ارتباطی با سمیرا نداشتن و درگیر زندگی خودشون… روز بعد شد و من از خونه زدم بیرون که کارای روزمره و روتینمو انجام بدم دیگه غروب شده بود و تصمیم گرفتم یه تن ماهی بخرم و برم خونه که شام بخورم وقتی رسیدم دم خونه کتونی های سمیرا رو دیدم که جفت شده کنار دیواره درو باز کردم و آروم وارد خونه شدم به محض ورودم بوی غذا مستقیم خورد تو صورتم و حس خوبی بهم دست داد مثل این آقایونی که متاهلن و وارد خونه میشن همچین حسی بهم دست داد و ازین فکر کنم لبخند کمرنگی زدم صداش زدم سمیرا؟ خونه ای؟ یهو از اتاق بیرون اومد گفت سلام مسعود داشتم برندازش میکردم و برای لحظه ای یادم رفت جواب سلامش رو بدم. موهاشو دم اسبی بسته بود که حالت چشماش رو کشیده تر کرده بود یه تیشرت جذب سفید پوشیده بود که سایز سینه هاش کاملا مشخص بود و یه شلوار مشکی جذب. لباسش مناسب و معمولی بود ولی بهش میومد و من جذبش شدم یلحظه این فکر به سرم اومد که برم بغلش کنم و سینه های خوش فرمشو بمالم برای اینکه حواس خودمو ازین فکر پرت کنم جواب سلامشو دادمو اینکه کی اومده سوال و جوابی بینمون رد و بدل شد شام ماکارونی گذاشته بود بعد اینکه شام رو خوردیم خواستم مشغول شستن ظرف ها بشم که مانعم شد و گفت خسته ای خودم میشورم واقعاً خسته بودم خودمو به اتاق رسوندمو روی زمین دراز کشیدم و به خواب رفتم. به محض بیدار شدن خودمو یه حموم رسوندم و یه دوش سریع گرفتم…مشغول خشک کردن موهام بودم که به این فکر افتادم که اتاقی که برای سمیرا درنظر گرفتم بخاری نداره. دیگه داشت هوا رو به سردی میرفت و باید فکر بخاری میبودم توی این تایم استراحت و حمام اصلا از اتاق بیرون نرفتم که ببینم سمیرا کجاست احتمالا توی اتاقش داره استراحت میکنه…رفتم توی پذیرایی نبود توی آشپزخونه هم نبود اروم از لای در نگاه کردم که کار درستی هم نبود…به پهلو خوابیده بود و پشتت به من بود.کمر باریک و باسن نسبتا بزرگش خودنمایی میکرد داشتم به نرمی کونش فکر میکردم که کیرم نیمه راست شده بود روی سمیرا پتو کشیدم که بیدار شد ساعتو پرسید که گفتم یازدس.دوتامون خوابمونو کردم بودیمو حالا شارژ بودیم. یه سریال نگاه کردیم و کلی خوراکی خوردیم. چقد خوشحال بودم که سمیرا پیشم بود حسابی از تنهایی درومده بودم دیگه ساعت حوالی یک بود و باید میخوابیدیم چون فردا کلی کار و زندگی داشتیم وارد اتاق من شدیم و قرار شد دوتایی تو اتاق من بخوابیم بخاطر بخاری…تخت نداشتم و مجبور بودم دوتا تشک رو زمین پهن کنم اتاق کوچیک بود و مجبور بودم تشکا رو کنار هم بندازم جاهارو آماده کردمو خوابیدیم ولی نه من خوابم میومد نه سمیرا از این پهلو به اون پهلو شدنش معلوم بود. کیرم راست شده بود و کاریش نمیدونستم بکنم. سمیرا پشتش به من بود و من حالا دلم میخواست سمیرا رو از پشت بغل کنم ولی نمیشد اون به من پناه آورده بود نمیخواستم حس اعتمادشو از بین ببرم ولی کیرم این حرفا حالیش نبود دلم میخواست حالا که پیشم خوابیده یه حالی هم به اون بدم هم خودم صداش کردم گفت جانم؟ بیداری؟ آره…خوابت نمیاد تو هم؟ نه؟ دوتامون خندیدیم… دستشو تو اون تاریکی گرفتم دلم میخواست دستشو بذارم رو کیرم این فکرا داشت مغزمو سوراخ میکرد. دستشو بردم سمت لبم و بوسیدم روی لبم نگه داشته بودم تنها راهی بود که بهش حالی کنم اون لحظه خودم فکر میکردم همین کاره انگشتشو تو دهنم کردم اروم می‌خوردم یکم خندید ولی دیگه صدای خنده هاش نمیومد انگار فهمید که منظورم چیه…اونم حال خوشی از من نداشت. با خنده اومد سمتمو گفت نکن دیوونه…تقریبا دیگه بغلم بود دستمو دورش حلقه کردم دست آزادمم گذاشتم روی گودی کمرش حالا دیگه کامل تو بغلم بود نفساش میخورد تو گردنم و منو داغ کرده بود آروم پیشونیشو میبوسیدمو آروم کمرشو که از تیشرت زده بود بیرون ماساژ میدادم دستمو بردم پایین و روی باسنش گذاشتم هیچ مقاومتی نمی‌کرد و آروم تو بغلم بود فهمیدم که راضیه.اروم شروع کردم ب مالیدن کونش ماساژ میدادم تغییر حالت داد از بغلم اومد بیرون و به پشت خوابید دستم از کونش اومد رو دلش حالا صورتم مستقیم بود با یه طرف صورتش شقیقه شو بوسیدمو دستمو از رو دلش بردم پایین تر تا رسید روی کصش پاهاشو بهم چسبوند و دستم لای پاش گیر کرد صورتشو برگردوند رو ب روی من نفسامون میخورد تو صورت هم پیشونیم چسبیده بود به پیشونیش خم شدم و لبامو گذاشتم رو لبای داغش اروم لب پایینیشو شروع کردم ب مکیدن اولش ثابت وایساده بود ولی بعد چند لحظه آروم آروم همراهیم کرد حالا پاهاش شل شده بود و من راحت میتونستم کصشو از رو شلوار بمالم نفساش نامنظم شده بود و لبامو محکم میخورد دستمو بردم تو شلوارش و سعی کردم از رو شورت بمالم شورتش خیس شده بود دستمو بردم داخل شورتش و کصشو لمس کردم مویی نداشت ولی از آبی که ترشح کرده بود لزج شده بود کص گوشتیی رو حس میکردم انگشتم و آروم میکشیدم لای کصشو توی لبای سمیرا صدای مممممم مممممم از خودم در میوردم سمیرا هم ناله های ریز میکرد و تند تند نفس میزد اروم گفتم میذاری بخورمش؟دیر جواب داد ولی گفت اره از جام پاشدم و نشستم پتو رو زدم کنار و ساپورت سمیرا رو درآوردم شورتشم با شلوارش درومده بود دلم میخواست کصشو ببینم از طرفی به آرامشه تاریکیه اتاق عادت کرده بودیم .پاشدم چراغ مطالعه ای که روی میز بود رو روشن کردم حالا فضا به حدی مشخص بود سمیرا ب پشت خوابیده بود و با روشن شدن فضا حالا پاهاشو بهم چسبونده بود اومدم نشستم و سعی کردم پاهاشو از هم باز کنم یکم مقاومت می‌کرد ولی بالاخره باز کردم همون‌جوری که حدس میزدم یه کص کلوچه ای با چوچوله های پنهون آروم از هم باز کردم کصشو و چوچوله هاشو دیدم سرمو بردم لای پاش و شروع کردم به خوردن دیگه سمیرا ازادانه و با صدای بلند آهو ناله میکرد و تو جاش ول میخورد انگشتاش لای موهام بودو سرمو ب کصش فشار میداد انقد براش خوردم که نزدیک بود ارضا بشه و سعی می‌کرد منو از کصش جدا کنه ولی من دستامو دور رونش حلقه کرده بودم و تند تند میک میزدم کصشو تا لرزید و با اهو و ناله هایی که ب داد و فریاد تبدیل شده بود ارضا شد از جام پاشدم شلوارمو کندم کنارش دراز کشیدم سمیرا دختر بود و چاره ای جز لاپایی یا آنال نبود دستشو دور کیرم حلقه کرد و آروم بالا پایین میکرد اروم در گوشش گفتم قربونت برم خوب خوردم برات؟ خجالت کشید و سرشو تو گودی گردنم فرو برد کیرم ب کصش مالیده میشد دلم نمیخواست اذیتش کنم که برام بخوره چون میدونستم تاحالا اینکارو نکرده اروم از جلو گذاشتم لای پاش و جلو عقب میکردم میخورد به کصش لذت بخش بود برام انقد لای پاش تلمبه زدم تا خودم ارضا شدم و آبم ریخت لای رونش سریع با دستمال کاغذی پاهاشو پاک کردم و تو بغلم گرفتمش…

ادامه دارد…

نوشته: مسعود


👍 28
👎 0
11001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909899
2023-01-08 13:07:40 +0330 +0330

خدا یه همچین هم خونه ای هم نصیب ما بکنه.

1 ❤️

909946
2023-01-09 00:49:28 +0330 +0330

ادامه‌ش رو لطفا زودتر بنویس

0 ❤️

910054
2023-01-10 00:42:26 +0330 +0330

نخوندم ولی سمیرا دختر خوبیه من میدااانم 🙂

0 ❤️