پرده اول: رامین-آقازاده
رامین در مغازه لوازم یدکی رو باز کرد. همه تو شهر میدونستن که بزرگترین لوازم یدکی شهر مال رامینه و احتمالا تنها یدکی فروشی که لوازم یدکی کامیون و تریلی راحت توش پیدا میشه. اون هم تو شهری که یکی از بزرگترین بندرهای کشوره و مدام توش تریلی و کامیون میاد. تو شهر شایع بود که این مغازه دو دهنه یدکی فروشی از دزدیهای پدر رامین تو گمرک بدست اومده و همین الان هم از طریق رانت پدرش لوازم یدکی های نایاب رو میاره.
چند دقیقه بعد حسن، راننده کامیون وارد مغازه شد. تسمه دینام تریلی هوو حسن درحال پاره شدن بود. حسن با هیجان پرسید:«آقا میگن تنها جایی که تسمه میتونم پیدا کنم شمایید؟» رامین با خونسردی گفت:«جنس درجه یک دارم پنج میلیون و سیصد و درجه سه دو میلیون و دویست». حسن چند لحظه ای فکر کرد و جواب داد:«بیزحمت همون جنس درجه یک پنج و سیصد رو بدین، ولی ارزونتر حساب کن» رامین با بیحوصلگی جواب داد:«شما پنج تومن بده» اما هیچ کس نمیدونست که تمام تسمه دینامهای مغازه درجه سه هستند و رامین اونها رو دونه ای یه میلیون و دویست خریده ولی به جای یک و پانصد، پنج تومن میفروشه.
پرده دوم: غزاله- فاحشه
رامین دم در با مسعود صاحب مغازه لاستیک فروشی بغلی مشغول صحبت بود. ناگهان مسعود گفت:« اوه، اونور خیابون رو نگاه کن، عجب تیکه ای، من میشناسمش. اسمش غزالس. یه بار بردمش خونه، زمین زدمش. عجب کُسیه. حیف که خونه خالی ندارم.» رامین جواب داد:«خانمم خونه پدرشه. خونه ما فعلا خالیه. کلید رو تقدیم کنم؟» مسعود نگاهی به کلید کرد و گفت:«مردش هم هستی داداش. ولی نه امشب کار دارم. خودت ببرش. برو سوارش کن.»
رامین به همسرش زنگ زد و گفت:«گلنوش عزیزم خوبی؟ یه کم اوضاع به هم ریختس. شاید برا شام نتونم بیام. بابا مامانو سلام برسون اگه به شام نرسیدم شما شامتون رو بخورید.» بعد مغازه رو قفل کرد و سانتافه رو روشن کرد و اونور خیابون جلوی پای غزاله ترمز زد.
غزاله با ناز عقب ماشین نشست. رامین با چرب زبونی پرسید:«خانم خانما کجا تشریف میبرن؟» غزاله که هفت خط روزگار بود با همون ناز جواب داد:«شما مسیرتون کجاست؟» رامین هم بیدرنگ پاسخ داد:«میرم خونه. خونه مون هم خالیه. من میگم بریم خونه ما یه چایی بخورین بعد هر جا خواستین میرسونمتون.» غزاله چیزی نگفت. سکوتش علامت رضا بود. اما یهو مثل اینکه چیزی یادش بیاد گفت:«من میترسم بیام خونتون براتون گرون دربیاد.» رامین بدون معطلی جواب داد:«شما نگران هیچی نباش» غزاله که دیگه رودرواسی رو کنار گذاشته بود گفت:«من اگه پام رو گذاشتم تو خونت که تو دیگه پول نمیدی. اول پول بده.» رامین با بیحوصلگی غر زد:«چقدر پولکی هستی. بیا چقدر بدم؟!» و یک میلیون و پانصد از پولهایی که از حسن گرفته بود رو بدون اینکه بشماره داد به غزاله و گفت:«به شرطیکه جلو بنشینی تا من این ممه های هشتاد و پنجت رو بگیرم»
غزاله از کنسول وسط اومد و جلو نشست. رامین همینطور که رانندگی میکرد پستانهای غزاله رو از روی لباس میمالید. غزاله که متوجه کیر باد کرده رامین از روی شلوار شده بود گفت:«این پولی که دادی نصف قیمت منه. اگه میخوای بیام خونت باید دو برابر بدی و گرنه با این پول فقط تو ماشین برات ساک میزنم.» رامین که خون تو رگهاش به جوش اومده بود بدون اینکه حرفی بزنه دو میلیون دیگه از پولهایی که از حسن گرفته بود رو به غزاله داد و با شدت بیشتر پستانهای غزاله رو مالید.
ناگهان غزاله از رامین خواست که جلوی داروخانه وایسه تا اون کاندوم بخره. رامین با لحن عصبانی گفت:«بابا خونه دارم» اما غزاله اصرار داشت. به محض اینکه رامین ایستاد غزاله با لحن کاملا جدی گفت:«ببین من الان از ماشینت پیاده میشم و تو هم میری گورتو گم میکنی و گرنه همینجا شروع میکنم جیغ و داد کردن.» رامین خودش رو جمع و جور کرد گفت:«گه خوردی زنیکه جنده، پولمو پس بده» اما غزاله با اطمینان در ماشین رو باز کرد و با خونسردی به سمت داروخانه رفت. رامین همچنان جلو داروخانه منتظر بود که دید ناگهان غزاله از داروخانه بیرون اومد و یه تاکسی گرفت. رامین رفت خونه، یه فیلم پورن گذاشت و خودش رو ارضا کرد و رفت خونه پدر خانمش.
پرده سوم:حسن-راننده تریلی
حسن سالها راننده تریلی بود و چند سالی بود که خودش تریلی خریده بود. اون روز هم بار خودش رو خالی کرده بود. بار جدید هم زده بود و فردا قرار بود به سمت تهران حرکت کنن. راننده کمکی و شاگردش که اهل شهر مجاور بودن اون شب رفته بودن خونه شون و حسن تنها بود و برای اینکه پول هتل نده تصمیم داشت تو تریلی بخوابه. خیلی وقتا وقتی به شهر میومد به بهزاد زنگ میزد. بهزاد همیشه جنده پولی سراغ داشت. این بار وقتی به بهزاد پیام داد بعد از چند دقیقه بهزاد بهش زنگ زد و گفت:«یه داف آس برات سراغ دارم، اسمش غزالس. خیلی خوشگله. ممه های خیلی بزرگی هم داره. راضیش کردم بیاد پشت تریلی. حق حساب منم بده به خودش»
نیم ساعت بعد غزاله سوار تریلی شد. از دیدن قیافه خپل و سبیل از بنا گوش دررفته حسن چندشش شد. ولی به هر حال اون با همه طور آدمی خوابیده بود. برای غزاله رفتن به ردیف صندلی پشتی تریلی عادی بود، راننده زیاد بود تو شهرشون و همه طالب کس، نصف مشتریهای غزاله همین راننده تریلیها بودن. غزاله اصرار میکرد که اول پول بگیره. اما حسن که شهوتش بالا زده بود و از دیدن قیافه زیبای غزاله هم به وجد آمده بود توجهی نکرد و لبهاش رو همراه با سبیلهاش در لبهای غزاله فرو برد و همزمان خیلی سریع دستش رو به پشت کمر غزاله رسوند و سوتینش رو باز کرد. سپس لباس غزاله رو بالا زد و شروع کرد به مکیدن پستانهای غزاله. بعد هم خیلی سریع شلوار غزاله رو درآورد و شروع کرد خوردن کس غزاله. غزاله خیلی به این اهمیت نمیداد که کسش خورده بشه یا خودش ارضا بشه. فقط پول براش مهم بود تا خرج داروهای مادرش رو بده که سرطان داشت. اما با این همه داشت حال میکرد و بعد هم ارضا شد. در این لحظه بود که حسن کیرش رو تازه درآورد. غزاله از دیدن کیر بسیار بزرگ حسن تعجب کرد و حتی ترسید، اما تو اون یه گُله جا تا اومد بخودش بجنبه حسن بغلش کرد و از عقب کیرش رو کرد تا دسته تو کس غزاله. غزاله به مردهای زیادی کس داده بود ولی معمولا از کس دادن دردش نمیگرفت اما کیر بزرگ حسن واقعا اذیتش میکرد. حسن به تدریج تلمبه هاش رو سریعتر و محکمتر میزد. غزاله خسته شده بود، ولی آب حسن نمیومد. حسن به تناوب پوزیشن ها رو عوض کرد. داگی، از روبرو، از بغل و دست آخر غزاله رو کیرش نشوند و تا دسته فرو کرد. در آخرین لحظه حسن کیرش رو از کس غزاله بیرون کشید و آبش رو تو دستمال کاغذی ریخت. غزاله نگران بود که چطوری باید خودش رو تمیز کنه، اگرچه تریلی کنار یه پارک زیبا پارک شده بود و پارک دستشویی هم داشت. اما به هر حال خیلی خوشحال بود که حسن آبش رو تو دستمال کاغذی ریخته و اون لازم نیست ساعت یازده شب بره تو دستشویی پارک.
حسن در همون حال شروع کرد ماساژ دادن کون غزاله و آروم با انگشت باز کردن کون غزاله. اینبار غزاله با جدیت گفت:«دست به کونم نزن، پولمو بده برم.» حسن ناگهان یه بند انگشت فرو کرد تو کون غزاله و گفت:«من تا کونتو نکنم پول نمیدم که» غزاله تو بد مخمصه ای گیر افتاده بود. میدونست که کیر بزرگ حسن اگه بره تو کونش خیلی درد داره. خیلی میترسید. به آرومی گفت:«باشه بزار برم دستشویی یه کم تر و تمیز کنم، حداقل روده هام رو هم خالی کنم بعد بکن» آروم لباسهاش رو پوشید و از تریلی پیاده شد. میدونست که وقتی از تریلی پیاده بشه دیگه پولی نمیتونه از حسن بگیره، اما میترسید از کون دادن اون هم به کیر به این بزرگی.
تو دستشویی بود که صدای روشن شدن موتور تریلی رو شنید. زیر لب پیش خودش زمزمه کرد:«دست بالا دست بسیاره غزاله خانم»
نوشته: همشهری کین
همشهری کین عزیز والا ما هم با تریلی رانندگی کردیم آخه هوو که مثل ویترین میمونه و کابینش انقد کوچیکه که یه نفر به زور جا میشه توش موندم حسن آقای شما با اون توصیفی که از هیکلش کردی چجوری تو اون یک وجب جا همه پوزیشنها رو اجرا کرد و هیچکس تو بندر به اون شلوغی متوجه گهواره هوو نشد😂😂😂😂
کین عزیز سلام
از قلم روان فضای سازی زیبا و مختصر و مفید بودن داستانت به وجد نیومدم
نکته جالب داستان خلاقیت در ارتباط دادن پرده ها بهم بود و این که هر کس تاوان کارهاش رو داد
پیشنهادم اینه که باز هم بنویسی و بیشتر پر و بال بدی به موضوعاتت
این تواضع اولین کامنتی که خودت گذاشتی ارزش داستانتو صد برابر میکنه، دمت گرم
پانصد از پولهایی که از حسن گرفته بود رو بدون اینکه بشماره داد به غزاله و
هیچ کس چنین رقم درشتی رو پول نقد نمیده و همراه نداره همه کارت میکشن . محاله بزرگترین لوازم یدکی شهر کارتخون نداشته باشه! اینم در نظر بگیر که جنده ها محاله دو تا کارو بکنن:
1- مشتری دونه درشت پولدار رو بپرونن!
2- پول نگرفته سکس رو شروع کنن!!
سلام بر همه عزیزان
نوشتن این داستان مدتی دغدغه ذهن من بود. احتمالا عزیزانی که بر من منت نهادند و بقیه داستانهای من رو خواندند متوجه میشن که سبک این داستان متفاوت هست. دغدغه من نشون دادن زشتی ها و پلیدی های متن جامعه است. انشاالله که مقبول بیفته، اگر هم مقبول نیفتاد چون همیشه پذیرای انتقادات عزیزان هستم.