شیشه های مشجر (۳)

1402/09/29

...قسمت قبل

بعد از اینکه از مشهد برگشتیم همه چی مثل قبل بود،حداقل من اینطوری داشتم خودم و گول میزدم وگرنه تغییرات محسوس بود،مثلا فرشته که شروع کرده بود به یوگا رفتن که اندامش برگردونه به شرایط قبل از حاملگی،یه بار یه استوری تو لباس یوگا گذاشت برای کلوز فرند،لباسه از این تاپهای ورزشی بود وشلوار هم فوق تنگ و من میدونستم که مجید هم تو کلوزش هست چون بعد از مشهد یه عکس دسته جمعی تو کلوز استوری کرد که مجید و مهسا رو تگ کرده بود و ازشون تشکر کرده بود و اتفاقا بعد همین استوری مهسا و مجید من و فالو کرده بودند و منم ضایع بود فالوبک نکنم.
پیج مهسا رو که چک میکردم واقعا چه عکسهایی اسماعیل,چه عکسهایی …
یه عکس مدلی گرفته بود در حد بنز،کلا عکسای پیجش خیلی هنری بود،خیلی هم سفر کرده بود،البته بیشتر داخلی ولی خارجی هم داشت ،حتی یه عکس غیر واضح با بیکینی تو دبی داشت که فقط رنگ پوستش معلوم بود.
اواسط آبان ماه بود و هوا دیگه شروع کرده بود به سرد شدن که فرشته گفت میخواد مجیدینا رو پاگشا کنه،حس دو گانه ای داشتم از یه طرف میترسیدم با دیدن مجددشون دوباره همون حس ها برگرده از یه طرف دوست داشتم ببینمشون،هم خیلی اهل بازی و فان بودند هم آرش و دوست داشتند و مهمتر از همه این حس لعنتی کنجکاوی آغشته به شهوت . ما دوستایی داشتیم که باهاشون رفت و آمد داشتیم ولی یا خیلی محترم بودند یا شبیه خودمون بودند ولی مجید و مهسا با بقیه دوستامون فرق داشتند و همین تفاوتشون باعث جذابیتشون میشد.
البته یه ناهار هم تو مشهد مهمونمون کرده بودند که دوست داشتم دعوتشون کنم تا دستم تو سفره شون نمونه.
یه پنجشنبه اومدن خونمون.مهسا یه شلوار چرم قهوه ای پوشیده بود با یه پافر کرم و یه بافت سبک زیرش.رفت تو اتاق که لباسشو دربیاره من هم رفتم براشون قهوه بریزم که شنیدم داره فرشته رو صدا می کنه تو اتاق و بعد هم احسان و صدا زد و انگار داشتند یه تعریفهایی از فرشته میکردند که کنجکاو شدم جریان چیه من هم تو اتاق بهشون پیوستم،دیدم دارن عکسهای عروسیمون که به دیوارهای اتاق خواب بود وارسی میکردند و از فرشته تعریف می کردند،واقعا هم فرشته قشنگترین دختری بود که تا اون موقع دیده بودم و روز عروسی هم آرایش و لباس عروسش خیلی بهش نشسته بود.
اون موقع ها فرمالیته و اینا مد نبود،اگه هم بود من پول نداشتم ولی ما عکسهای متفاوت زیاد گرفته بودیم،تو عکسای اسپرتمون فرشته با یه شلوارک خیلی کوتاه و تاپ بود.یادش بخیر،یه زمانی وقتی نامحرم مجبور بود بره تو اتاق،قبلش همه عکسها رو برمیگردونیم حالا داریم عکسای عروسیمون و با حضور مجید میدیدیم،یهو مهسا برگشت گفت “کوفتت بشه احسان”
گفتم بریم قهوه سرد نشه که صدای آرش و از اتاقش شنیدم،رفتم بهش سر بزنم ببینم بیدار شده یا خوابه که مهسا هم دنبالم اومد ببینتش،گفت دلم تنگ شده برای این فندوق.دیدم هنوز خوابه فقط داره تو خواب غر میزنه که مهسا آروم با نوک انگشتاش بهم زد که برم کنار و گفت “برو اونور ببینمش” رفتم اونور که دولا شد آرش و بو کنه(میگفت آرش خیلی بوی خوبی میده) چون شلوارش فاق کوتاه بود از بالا یه خورده چاک کونش افتاد بیرون و من دوباره سیخ کردم.من واقعا هلاک کونم،یعنی انقدر که با دید زدن کون تحریک میشم با یه زن لخت مادرزاد نمیشم.سریع از اتاق زدم بیرون رفتم کنار مجید قهوه م و برداشتم و داشتم به این فکر میکردم اینا نیومده دو تا قفل دیگه وا کردن،چاک کون مهسا و عکسای فرشته،بعضی مواقع به خودم میگفتم تو زیادی حساسی،الان زمونه فرق کرده و همه اینجورین.تو ندید بدیدی.مهسا اومد پیش ما و من منتظر بودم دوباره موقعیت پیش بیاد چاک کونش بزنه بیرون و دید بزنم.
البته موقعیت هم زیاد پیش میومد،مهسا اهل کمک کردن بود،هم خودش و هم مجید یه گوشه کار و میگرفتند و واقعا مهمان های راحتی بودند،تو همین کمکها و دولا راست شدنها خیلی پیش میومد چاک کونش بیرون بزنه و من هم هر موقع کسی نبود دید میزدم،مجید هم تذکری نمیداد،یه جا که داشتم با مجید صحبت میکردم مهسا جلومون چهاردست و پا شد و داشت با آرش بازی میکرد که بیشتر از همیشه کونش افتاد بیرون،اونجا تقریبا مطمئن شدم شرت نپوشیده چون تو اون لگ چرم تنگ حتما معلوم میشد و اونقدر که شلوارش پایین رفته بود باید اثری از شرت پیدا میشد،همینجور که داشتم با مجید صحبت میکردم از عکس العملش استرس داشتم،با اینکه خیلی دوست داشتم کونش و دید بزنم اصلا جرات نگاه کردن و نداشتم و کاملا زل زده بودم به چشمای مجید که مثلا منم حواسم نیست،مجید یه لحظه برگشت میوه ورداره متوجه مهسا شد،گفتم الان دلخوری پیش میاد،یکی نبود به من بگه تو چرا حول شدی ؟ ،مگه تو بهش گفتی شلوار تنگ فاق کوتاه بدون شرت بپوشه و هی دولا راست بشه ؟ولی عکس العمل مجید طوری بود که انگار این اتفاق بار اول نبوده.با انگشت پاش زد به قسمت از باسنی که بیرون افتاده بود و خیلی ریلکس ،بعد لبخند زنان صورتش و چرخوند سمت من،منم که ناخودآگاه به سمت کون مهسا چرخیده بودم سریع خودم و جمع و جور کردم نگاهم و سمت مجید چرخوندم و لبخند زدم،اگه همون موقع مجید خشتکم و نگاه میکرد متوجه میشد برای زنش سیخ کردم . مهسا برگشت گفت “چیکار کنم خب،همه شلوارا شده فاق کوتاه” الکی یه بهونه اورد و لباسش که اصلا کوتاه بود و کشید پایین.مجید گفت " بابا برو تو آشپزخونه،احسان و داری معذب میکنی" مهسا هم جواب داد " من آرش و گرفتم که تو دست و پای فرشته تو آشپزخونه نباشه بعد خودم ببرمش اونجا ؟؟!! " بعد برگشت سمت من و گفت “احسان هم مثل داداش خودم،معذب نباش” من پیش خودم گفتم راحت باش یعنی کونم و ببین !؟ بعد داداشت میتونه کونت و ببینه ؟؟ احسان با ناامیدی به من گفت “زنا آخر کار خودشون و میکنند.هر چی بگی حرف حرف خودشونه”.
مهسا با دلخوری رفت یه روسری از فرشته گرفت و دور کمرش پیچید که نواحی لختی و بپوشونه،منم تو دلم گفتم مگه من داداشت نبودم ؟! از آبجی یه کون به داداش نمیرسه ؟!!
دیگه وقت شام بود و پاشدیم همگی میز بچینیم،فرشته باقالی پلو با ماهیچه درست کرده بود و لازانیا که من عاشق هر دوتاشونم،یعنی هر وقت یکی از اینها رو درست میکرد ما اونشب یه سکس محشر داشتیم حالا جفتش و درست کرده بود.درسته که احتمالا برای مجید اینا تدارک دیده بود ولی به هر حال غذاهای مورد علاقه من بود، وقتی سه شب پیش بهم گفته بود برنامه ش برای شام چیه من رفتم یه لب وحشیانه ازش گرفتم و همونجوری که تو آشپزخونه داشت کار میکرد از پشت چسبیدم بهش و دستم و کردم تو شرتش و کصش و محکم ماساژ میدادم اونم کیرم و گرفت و محکم فشار میداد.خداییش فرشته خیلی پایه سکس بود،شاید هر کسی صورت معصومش و نگاه میکرد فکر میکرد با یه دختر سوبر سرد روبروئه ولی من میدونستم چقدر تو سکس پرحرارته.اولین بار که سینه هاش و تو دوران عقد بهم نشون داد و دید آب از لب و لوچه های من آویزونه گفت اگه دوست داری میتونی بخوریشون،منم شروع کردم خوردن،فرشته زیباترین سینه هایی که یه دختر میتونه داشته باشه رو داشت،نه زیاد بزرگ و نه کوچک،داشت خیلی ریز ناله میکرد،من ناخودآگاه دستمو از زیر دامنش رسوندم به کسش دیدم شورتش خیسه خیسه،جالب بود خودشم از این وضع تعجب کرده بود.با اینکه از نظر خیلی ها ما زوج محترمی بودیم ولی تو یه جاهایی سکس داشتیم که عقل شیطون هم نمیرسه و فرشته همیشه پایه بود.بدترین سالهای زندگی مشترک ما سالی بود که بنا به چند دلیل شش ماه بود قهر بودیم و در نتیجه سکس نداشتیم و تا پای طلاق هم رفتیم.از خانواده ها هیچ کس در جریان نبود،قرار بود بریم مشاوره قبل طلاق،سر لج و لجبازی میخواستیم تا تهش بریم،مشاوره اول با فرشته صحبت کرد و بعد که از اتاق اومد بیرون و من رفتم داخل،یه خانم حدود ۵۵ تا ۶۰ سال بود که خیلی تعریفش و شنیده بودیم،تو جلسات بعد گفت سی ساله مشاوره،بهش میگفتم دیگه همسرم و نمیفهمم،بهونه هایی میگیره که خیلی مسخره ست ،اصلا دوست ندارم از سر کار برم خونه و میدونم اینا مشکل نیست ولی نمیتونم مشکل اصلی و پیدا کنم.نمیدونم فرشته چی بهش گفته بود ولی خیلی سرراست گفت برای جلسه اول پیشنهاد میدم دو تا کار کنی،اول از اینجا رفتی خونه باهاش نزدیکی کن،حتی اگه مقاومت کرد تو‌پافشاری کن و مطمئن باش مقاومتش زیاد دووم نداره و دومین چیز بهش گفتم بره سرکار،اگه گفت میخواد بره تشویقش کن.ولی اول رفتی خونه باهاش نزدیکی داشته باش.حتی نذار لباسش و عوض کنه.
وقتی رسیدیم خونه جو خیلی سنگین بود،حتی سنگین تر از قبل،اصلا دستم نمی رفت بخوام برم باهاش لب بگیرم و ببرمش تو تخت و اون مقاومت کنه و من کوتاه نیام.اصلا غرورم اجازه نمیداد،خیلی فشار روم بود از یه طرف تاکید مشاور روی سکس اونم همین الان از اون طرف این جو سردی که تو خونه بود.فرشته رفت تو اتاق لباسش و عوض کنه دیگه احساس کردم فرصت داره از دست میره منم اهل منت کشی نیستم.رفتم تو اتاق،دیدم لباساشو در آورده و داره قفل سوتینشو باز میکنه،برگشت من و نگاه کرد و دوباره خیلی بی تفاوت برگشت و سوتینش و انداخت،من یه لحظه خون به مغزم نرسید رفتم موهاش و از پشت کشیدم و پرتش کردم رو تخت،با ترس برگشت و گفت “چته وحشی” رفتم خودمو انداختم روش شروع کردم خوردن سینه هاش ،وحشیانه میخوردم و نیپلاش و گاز میگرفتم،شروع کرد تقلا کردن ،با مشت میزد تو سینه م،من توجهی نکردم ،دستم و کردم زیر شرتش و یه چنگ محکم به کسش زدم و میخواستم انگشتامو فرو کنم داخل که یه چک زد تو صورتم،خیلی عصبانی شدم ،اول دستاشو محکم گرفتم که نتونه کاری کنه بعد دیدم حداقل به یکی از دستهام نیاز دارم،جفت دستاش و خیلی محکم با یه دستم گرفتم و بردم بالا سرش با اون یکی دستم شورتشو درآوردم و همزمان شلوار و شورت خودم و کشیدم پایین و با پام پرت کردم ،کیرم و که تو راست ترین حالت ممکن بود فرستادم تو کس خشکش که یهو شروع کرد گریه کردن ، نگاش که کردم خشکم زد،صورت فرشته به صورت عادی هم معصوم بود ولی وقتی گریه میکرد دیگه دل آدم و آتیش میزد،یه خورده که چشم تو چشم بودیم با بغض کودکانه ای گفت،“احسان دستامو ول کن،دردم گرفت” مثل صیدی که از بی کسی به صیاد پناه ببره.نا خودآگاه دستاش و ول کردم همونجوری لخت نشوندمش و کیرمم خودش شل شد و اومد بیرون،همونطور نشسته بغلش کردم و نا خودآگاه گفتم “ببخشید،غلط کردم” و یه دسته از موهاش از روی صورتش دادم پشت سرش و ادامه دادم “معصوم من” انگار این حرفها مثل بنزین روی آتش عمل کنه،شروع کرد بلند بلند گریه کردن در حدی که نفس نمیتونست بکشه،منم پشت هم قربون صدقه ش میرفتم اونم خیلی ضعیف بهم مشت میکوبید و زار می زد.منم شروع کردم بوس کردنش،گردنشو بوس میکردم و میگفتم غلط کردم،دستش و بوس میکردم و میگفتم گوه خوردم،هرچی به ذهنم میومد میگفتم،اونم هی پسم میزد و میگفت نمیخوام،دروغ میگی،من اصلا برات مهم نیستم و … لبشو بوس کردم و گفتم "آخه خودت ببین بدنت و ،من تا لخت دیدمت نتونستم خودمو کنترل کنم،بخدا تو سکسی ترین بدن و با خوشگل ترین صورت دنیا داری " تازه فهمیدم چه زری زدم،منتظر بودم شاکی بشه و بگه پس کیرت سیخ شد اومدی سراغ من،همش تو این فکرایی و از این جور جوابا که تو دعواها میدیم،اما مثل سگی مسموم که از بیچارگی تو یه دشت به صورت شانسی به گیاهی گاز میزنه و از قضا همون گیاه پادزهرشه،همین حرف من هم جواب داد،یه خورده مکث کرد و دیگه خودش و عقب نکشید ، دیدم جواب بوسه روی لب من و داد،یکی دوتا،با دستاش محکم بغلم کرد،خودش خوابید و من هم روی خودش خوابوند،زبونش و فرستاد تو دهنم و زبونم و میک میزد،با شهوت زیاد همه جای کمرم و لمس میکرد،کیر شل شدم و دستش گرفت و تو کسری از ثانیه سیخش کرد،آروم در گوشم گفت "بکن تو"پاش و خیلی سفت دور کمرم حلقه کرده بود که باعث شد سخت بتونم سوراخ و پیداکنم و کیرم و بفرستم تو،خیس خیس بود، یه جوووون کش دار گفت،بهت زده از این تغییر اما محکم تلمبه می زدم،دستاش و گذاشته بود روی دو لپ کونم و با کف دست کونم و حل می داد به سمت خودش،صدای آه و اوهش اتاق و برداشته بود،ناخوناش و فرو کرد تو پوست کونم،دردش خوشایند بود،جوری میزدم تو کصش که قشنگ تخت جابجا میشد،بعد احساس کردم فرشته با انگشتش داره سوراخ کونم و ماساژ میده،این کارا رو از کجا یاد گرفته بود ؟ حس عجیبی داشت،حموم نرفته بودم پس احتمالا بو میداد،همون انگشت کرد تو دهنش و بعد تو دهن من،با اکراه قبول کردم،حسابی انگشتش و داشت تو دهنم چرخوند ،حس جنده پولیا بهم دست داد،ولی جوری داشتم از سکسمون لذت میبردم که برام مهم نبود و همراهیشم میکردم،دستش و از دهنم در اورد و یه چک آروم زد تو گوشم و دوباره انگشتاشو کرد تو دهنم و این کارو چند بار تکرار کرد،رفته بود تو نقش ارباب و برده.واقعا این روی فرشته رو تا حالا ندیده بودم.یهو انگشتش که حسابی خیس شده بود از دهنم در آورد تا دو تا بند انگشت کرد تو سوراخ کونم،بدنم قفل شد.همون لحظه آبم تا قطره آخر تو کصش خالی شد،همونجوری که کیر شل شده م توش بود آروم روش خوابیدم اونم پاهاش از دور کمرم وا کرد و کامل طاق باز دراز کشید.یه خورده که گذشت دیدم داره منو پس میزنه،احساس کردم دوباره جو داشت سنگین می شد،نمی تونستم اجازه بدم حالا که پلمب کونم باز شده بود دوباره گیر کنیم تو این سیکل معیوب،ازم جدا شد و رفت لبه تخت و خواست بره که با دستام دو طرف کمرشو نگه داشتم،میدونستم اگه الان کاری نکنم جمع کردن این قضیه خیل سخت میشه،آروم گفتم “یه خورده کنارم تو تخت بمون” میدونستم فرشته از اینکه بعد از سکس ولش کنی یا پشتت و بهش بکنی بدش میاد و دوست داره نوازش کنی و قربون صدقه ش بری.منم شروع کردم همون چیزایی و گفتم که دلش میخواست بشنوه "شش ماهه خانوم خوشگله م بغل نکردم،بوسش نکردم،کنارش نخوابیدم#34; انقدر حرف زدم که تاثیر خودش و گذاشت و فرشته تو بغلم موند و دوتاییمون بعد مدتها یه خواب راحت کردیم.فردا وقتی داشتم از سرکار برمیگشتم خونه یه دسته گل خریدم و وقتی رسیدم خونه دیدم غذا باقالی پلو با ماهیچه داریم.

غذا رو خوردیم و میز و جمع کردیم و خانمها رفتند سراغ ظرفها تو آشپزخونه که فرشته بهم گفت،“آشغالها داره از سطل میزنه بیرون،ببرشون”،همه آشغالها رو جمع کردم که دیدم مجید هم گفت منم میام ،آرش و هم که داشت شیطونی میکرد و بغل کرد رفتیم تو کوچه،داشتیم راه می رفتیم که موبایل مجید زنگ خورد با یکی بنام خالو صالح داشت صحبت می کرد و قرار مدار یه سفر و میذاشت.
تلفنش که قطع شد برگشت به من گفت “چقدر این جنوبی ها خونگرمند،تا حالا هم و ندیدیم ولی یه جوری پشت تلفن صحبت میکنه انگار یه عمره رفیقیم” پرسیدم “میخوای بری کیش ؟”
جواب داد “هنگام و هرمز،البته بیشتر هنگام هستیم” تو مشهد گفته بود یه اکیپی دارند که تو سال چند جا با هم میرن سفر و بیشتر کمپ می زنند.گفتم “ساحل نقره ای و ساحل خماسی و فیتوپلانکتون‌ها
و دلفین ها و " یهو مجید با هیجان پرید وسط حرفم “تو رفتی هنگام ؟؟!!” جواب دادم " نه،ولی چون چندتا اینفلوئنسر سفر فالو دارم اطلاع دارم"مجید ادامه داد “میای بریم ؟؟ جدی میگما " گفتم “نه بابا ،با آرش چیکار کنم،انشالله آرش دو،سه سالش شد میریم"ولی مجید گوشش گرفتار نبود ،اصرار می کرد که بیاید کمک میکنیم تو نگهداری آرش،دو نفر کم داریم و خوش میگذره و غیره .
برای اینکه ولم کنه گفتم باشه ،روش فکر میکنم و خبرش و میدم ولی جوابش از همین الان تو ذهنم بود.
برگشتیم دم در خونه که تا در باز شد فرشته و مهسا با کیک و کلاه بوقی و برف شادی من و سورپرایز کردن،تولدم سه روز دیگه بود که پیشواز رفته بودند.یه ریمیکس از انواع آهنگهای تولد داشت پخش میشد.فرشته اومد جلو و یه بوس محکم کرد و گفت “تولدت مبارک عشقم” بعدش مجید اومد و تبریک گفت و پشت سرش مهسا اومد سمتم و دستاش انگار که میخواد بغلم کنه باز کرد.واقعا تو اون لحظه آچمز شدم،میدونستم مجید مشکلی با این قضیه نداره ولی عکس العمل فرشته رو نمیدونستم ولی دیگه کاری نمیشد کرد،یه جوری که با حداقل تماس بدنی ممکن بغلش کردم ولی اون صورتش آورد جلو و گفت “تولدت مبارک احسان جان " و یه بوس یواش از لپم کرد.احساس کردم دیگه نمیشه جمعش کرد،فعلا نمیخواستم تو چشمای فرشته نگاه کنم ولی خودش اومد جلو و دستم و گرفت که با آهنگ برقصیم،هیچ حالت عصبانیتی هم تو چهره اش نبود،من اصلا رقص بلد نبودم و نیستم . گفتم بهش " میدونی که من بلد نیستم”
جواب داد " فکر میکنی بلد نیستی،خوبم بلدی” تازه متوجه تغییر لباس فرشته شدم،یه دامن مشکی پلیسه تا وسط ساق پا پوشیده بود و یه شومیز قرمز رنگ هم روش که سوتین مشکیش و از زیر میشد دید و کمی هم خط سینه ش معلوم بود.البته خداییش لباسهای فرشته در مقابل لباسهای مهسا،چادر چاقچور محسوب میشد ولی نسبت به پوشش قبل خود فرشته تغییرات محسوسی داشت.مهسا و مجید هم داشتند با هم میرقصیدند که دوباره فرشته صورتشو اورد نزدیکه و اینبار لباش و برای یه مدت طولانی تری گذاشت روی لبهام ،مهسا اومد نزدیک و با خنده گفت “مراعات کنید،بچه اینجاست” فرشته لبهاش و جدا کرد و دوباره تولدم و تبریک گفت .کیرم داشت نیم خیز میشد،بوس از لب اونم به این طولانی جلوی دیگران اون مواقع حکم سکس موازی و برام داشت.برای اینکه ضایع نشم رفتم رو مبل نشستم،مهسا اومد کلاه بوقی بذاره سرم تو این حین دستش میخورد به صورتم و فاصله صورتم با سینه ش خیلی کم بود.کیرم داشت تمام قد می شد و چون تو بد حالتی بود تو شلوارم قلمبه شده بود،دیگه داشت خیلی ضایع میشد ،علنا کیرم و تو شلوارم درست کردم ولی مهسا اصلا به روم نیاورد.برگشت کیک و گذاشت جلوم و شمع ۳۵ روشن کرد و فوت کردم و دوباره برف شادی،آرش داشت عشق می کرد،دوباره شمع روشن کردیم تا اون هم فوت کنه ولی بچه م بلد نبود و بیشتر تف میکرد تا فوت،بعد نوبت بریدن که شد مهسا چاقو رو گرفت شروع کرد رقص چاقو و همزمان کونش و تکون میداد،هنوز روسری مهسا دور کمرش بود برای همین حالت رقص عربی گرفته بود،عجب کونی داشت،حاضر بودم ۱۰ میلیون بدم همونجا یه اسپنک بهش بزنم.چاقو و گرفتم و کیک و بریدم ولی مهسا همچنان داشت ادامه میداد،شروع کرد عربی رقصیدن که روسری از کمرش وا شد و افتاد،یه جا تو رقص وقتی خواستیه حرکت بزنه دوباره کونش افتاد بیرون که سریع شلوارش و کشید بالا،این کار چند بار تکرار شد و چون مهسا مرکز توجه بود مطمئنا همگی دیده بودیم.مجید برگشت با خنده به مهسا گفت “تو عصمت مارو به باد دادی،با بیکینی میرقصیدی بهتر بود” فرشته ریسه رفت با این حرف مجید.مهسا رفت سمت فرشته و گفت " نمیخواد به حرف پسر عمه ت بخندی،بیا وسط ببینم چیا بلدی " فرشته رو برد وسط و شروع کردن به رقصیدن،من و مجید نشسته بودیم رو مبل،مهسا بهتر میرقصید ولی فرشته بیشتر داشت همراهی می کرد،بعضی مواقع تو همین کش و قوسها دامنش تا بالای زانوش هم میومد ولی خیلی داشت میخندید و خوشحال بود،منم از خوشحالیش شاد بودم.بچه م آرش رقصیدن مامانش و دید ذوق کرد و چهار دست و پا رفت سمت مامانش.این اواخر سعی میکرد دستشو بگیره با یه جایی و بلند شه،مثلا من که نماز می خوندم گاگوله میکرد تا جلوی پام،دستش و می گرفت به شلوارم و آروم آروم بلند میشد ولی خیلی تعادلش و نمیتونست حفظ کنه.رفت چسبید به فرشته و دامنشو گرفت و بلند شد و صدا دار میخندید،خنده ش انگار که واگیر داشته باشه ما هم میخندیدیم که یهو تعادلش به هم خورد و افتاد زمین ولی چون دامن فرشته تو مشتش بود ،دامن رو هم با خودش کشید پایین و کون فرشته معلوم شد،یه شورت لامبادای مشکی که احتمالا ست سوتین بود پوشیده بود و یحتمل برای آخر شب بعد از اینکه آرش و خوابوند برنامه داشتیم.
مهسا از خنده غش کرد کف زمین،مجیدم نتونست جلوی خندش و بگیره،من هم لبخند عصبیی زدم،فرشته خیلی حول شد اول نشست رو زمین و همونجور نشسته دامنش و کشید بالا بعد دید خنده ها تموم نمیشه دویید تو اتاق.مهسا نفسش از خنده بند اومده بود،آرش اولش میخندید ولی بعدش با تعجب داشت مارو نگاه میکرد.مهسا نفسش که بالا اومد صورتش و چرخوند سمت درب اتاق و گفت “حالا کجا فرار کردی،دیگه اون کاری که نباید شد” که فرشته از اتاق اومد بیرون و دامنش و با شلوار عوض کرده بود.مهسا با شوخی بهش گفت “چقدر بخیلی تو” مجید یه نگاه کرد به مهسا که یعنی دیگه بس کن،فرشته که قشنگ لپاش سرخ شده بود اومد داشت معذرت خواهی میکرد،مجید جوابش و داد “نه،خواهش میکنم،بچه س دیگه” داشتم فکر میکردم که میگن چوب خدا صدا نداره،داشتی کون زن مردم و دید میزدی،کون زن خودت افتاد بیرون.
دیگه کاری بود که شده بود.داشتیم کیک میخوردیم که مجید شاید برای اینکه جو و عوض کنه برگشت به مهسا گفت " احسان اینا هم با ما میان هنگام” فرشته با تعجب من و نگاه کرد .سریع تو حرفش رفتم “نه بابا،ما بچه داریم،فعلا نمیشه"مجید دوباره حرفاش تکرار کرد که من و مهسا هستیم کمکتون،نگهش میداریم و اینا که مهسا گفت “تو کمک کردن ما که شک نکنید،آرش انقدر شیرینه که رو سر ما جا داره،بچه اذیتی هم نداره،تهش میخواد شلوارمون و بکشه پایین " یه لبخند ریزی زدو ادامه داد " ولی به نظرم هنگام جای بچه یه ساله نیست،ما مدام تو دریا و چادریم،امکانات گرم کردن غذا و درست کردن و میکس کردن نداری،پوست خود ما میسوزه،دستشویی درست و حسابی هم نداریم” بعد صورتش و به سمت فرشته برگردند و گفت " ولی خودتون دوتا بیاید،مگه نگفتی دکترش گفته آرش خیلی داره به شما دوتا وابسته میشه و تو هفته حداقل دو تا چند ساعت بذاریدش خونه مامان بزرگاش که به دیگران هم عادت کنه،سفر ما هم کلا سه چهار روزه است،بهترین موقع است ،دو روز خونه این مامان بزرگش و دو روز خونه اون مامان بزرگش” راست میگفت،دکترش گفته بود تختش و جدا کنیم از این جور کارها،چون آرش تنها نوه دو طرف بود می دونستم اگه این پیشنهاد و بدیم صد در صد موافقت میکنند،پدربزرگش بازنشست بودند و میتونستند تو نگه داشتن آرش کمک کنند.
فرشته همینطور که داشت تعارف میکرد که “نه بابا،جمعتون و خراب میکنیم،یهو بچه مریض میشه پیشش نیستیم” من و نگاه کرد و با نگاهش بهم فهموند که نظر تو چیه ؟بعد چند سال راحته که با چشماتون منظورتون و بفهمونید.
مهسا و مجید اصرار می کردند و منم که مزه زبون فرشته رو فهمیده بودم برای اینکه زمان بخریم که درباره ش فکر کنیم گفتم " حالا بذار فردا با مادربزرگش صحبت کنیم،شاید برنامه داشته باشند و نتونند ازش مراقبت کنند”
دیگه بحث تموم شد و قرار شد ما خبر بدیم.
دیگه کادوها رو دادند و اتفاق خاصی نیوفتاد تا اینکه موقع خداحافظی مهسا وقتی که باهام دست داد دوباره جلو اومد اینبار یه کمی ملموس تر لپم و بوس کرد و منم این دفعه خیلی خودم و اذیت نکردم با اون دست که آزاد بود بازوش و گرفتم،بعد با مجید دست دادم گفت فردا منتظر خبر هستیم و رفت سمت فرشته و دستش و دراز کرد،فرشته با کمی مکس دستش و برد جلو و دست داد.این اولین باری بود که فرشته با یه نامحرم دست میداد ولی من کی باشم که بخوام گیر بدم،خودم با نامحرم روبوسی کردم.جفتی بابت پذیرایی خیلی تشکر کردن ما هم بابت کادو و رفتند.
آرش و خوابونده بودم و فرشته هم ظرفها رو میذاشت تو ظرفشویی که رفتم ازپشت بغلش کردم و ازش تشکر کردم،پاهام و خم کردم که کیرمو به کونش بمالونم.تقریبا هر روز با کون فرشته ور می رفتم ولی همیشه به سکس منتهی نمی شد،ولی اون شب باید خودمو خالی میکردم،میدونستم چجوری رامش کنم ،دهنم و بردم نزدیک گوشش “تو همزمان قشنگترین صورت و سکسی ترین بدن دنیا رو داری” ظرفها رو ول کرد و برگشت سمت من و دستاشو حلقه کرد دور گردنم و فکر کنم دو،سه دقیقه داشت ازم لب میگرفت ،معلوم بود اونم بالاست،صورتش و برد عقب و یه خورده صورتم و نگاه کرد و شصتش و کشید رو لپم،اون قسمت که مهسا بوس کرده بود و دیدم شصتش به رنگ رژ لب مهسا شد و خیلی حشریانه گفت "دوست ندارم غیر از خودم کسی روت مارک بزنه " کلا فرشته تو سکس چیزایی میگفت که هیچ وقت ازش نشنیده بودی.خیلی خلاقیت داشت.بلندش کردم و نشوندمش رو کابینت،با اینکه وزنش نسبت به قبل از بارداری ۱۰ کیلو بیشتر بود ولی باز سنگین نبود،شلوارشو در آوردم،شرتشو کنار زدم و شروع کردم به خوردن کصش،دیگه بلد بودم با زبونم نقطات حساسش و پیدا کنم،فرشته موهام و چنگ میزد و سرم و بیشتر فشار میداد،وقتایی که تاخیری نمی زدم و بدون برنامه می رفتم رو کار سعی می کردم قبل از دخول حسابی باهاش ور برم تا حداقل یه بار ارضا بشه،چون زمان اومدن آبم به خیلی مسائل ربط داشت،حتی اگه فردا چکی داشتم که پول به اندازه کافی تو حساب نبود باعث می شد که زود آبم بیاد ولی از اون طرف زمانهاییم بود که نیم ساعت تلنبه می زدم و آبم نمیومد.صدای ناله ش بلند شده بود و پاشو دور سرم حلقه و سفت کرد و بعد چند ثانیه لرزشی تو بدنش ایجاد شد و پاش و شل کرد و سرم آزاد شد‌.
با لبخند تو صورتم نگاه کرد،پا شدم و لباسشو در اوردم و همونجوری با شورت و سوتین بردمش تو تخت.
سوتینش و واکرد و پرت کرد،اومد شورتشم دربیاره نذاشتم،گفتم "بذار باشه"داگی چهاردست و پا نشسته بود،بند شرتش و کشیدم کنار و کیرمو فرستادم داخل آروم شروع کردم به تلمبه زدن،کل شب مدام با کون مهسا تحریک شدم و حالا هم کون فرشته جلو روم بود،یه اسپنک زدم و گفتم “من قربون این کون برم” فرشته هم با یه جوووون غلیظ همراهیم کرد.همینطوری که داشتم تلمبه میزدم گفتم “میذاری از کون بکنم ؟” این آرزویی بود که هیچ وقت برآورده نشده بود .میدونستم فقط تو این حالت شاید خر بشه و اجازه بده،همینطور که تو حالت داگی داشتم تلمبه می زدم دستم و به چوچولش رسوندم و تند تند ماساژش دادم.منقطع جواب داد "چیه ؟… کل شب … کون یکی دیگه … جلو چشمت بود… میخوای انتقامش و … از من بگیری "این حرفش باعث شد یه لحظه کون مهسا رو تصور کنم انگشتم و گذاشتم دم سوراخ کونش و شروع کردم به مالیدنش،انگشتمو خیس کردم و فرستادم تو.فرشته یه وای دردناک توام با لذتی گفت و منم بیشتر جسارت کردم تا دو بند انگشت کردم تو،خیلی مواظب بودم آبم نیاد تا تو همین فرصت به فتح کونش برسم،منظم تلمبه میزدم و شروع کردم انگشتم و هم جلو عقب کردن ،بعد از چند بار جلو عقب کردن شدت ناله هاش کم شد و منم جسارت کردم کل انگشتمو فرستادم تو،یه آهی گفت که تو پورن هم نشنیده بودم،خیلی تحریک شدم،دیگه نمی فهمیدم دور و برم چه خبره با اون دست آزادم یه اسپنک خیلی محکم بهش زدم و گفتم "حالا دیگه جلوی من کونت و جلو مرد غریبه میندازی بیرون … آره"یه اسپنک دیگه زدم و انگشتمو تو کونش سریع جلو عقب میکردم همزمان که کیرم تو کسش جلو عقب میشد.میخواستم انگشت دوم و بفرستم تو کونش گفتم “باید راه وا کنم که اندازه یه کیر کلفت جا داشته باشه " مسلمه که منظورم از کیر کلفت خودم بود ولی فرشته بد برداشت کرد چون با عشوه گفت " جوووون،دوتا کییر” اینو گفت من انگشت دوم و کامل وارد نکرده بودم که بیشترین قوس ممکن و به کمرش داد و همزمان یه آه بلند کشید و منم با آه اون نتونستم بیشتر نگه دارم ارضا شدم و افتادم روش،فکر کنم یه دقیقه کامل کیرم توش بود و داشت نبض می زد و مدام تخلیه می شد،اصلا نمیدونستم تو یه وعده آنقدر آب میتونه ازم بیاد،بدنامون از خیسی عرق چسبیده بود به هم،همینجوری که روش بودم دهنم دم گوشش بود داشتم نفس نفس می زدم.دور زد و بغلم کرد و گفت “تولدت مبارک عشقم” و یه لب سف

نوشته: ابلوموف


👍 33
👎 1
14801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

963144
2023-12-21 00:38:55 +0330 +0330

خوب بود مرسی

1 ❤️

963157
2023-12-21 02:03:47 +0330 +0330

خوب بود.فقط اسامی رو خیلی جابه جا گفتی. بیشتر دقت کن. لایک

1 ❤️

963169
2023-12-21 04:24:19 +0330 +0330

به کونی بی رگ شدن داری نزدیک میشی ، ادامه بده تو میتونی .
داستان نوشتنت خوب و واسه خوندن بد نیست ، ولی اون فرمون رفتن در واقعیت خوب نیست و عواقبی هم داره ، آزادی در حد ، خوبه بد نیست ولی راهی که آخرش ختم به بی‌بند و باری باشه خوب نیست ، یه تحریک و وزوز کردن دوست و فامیل بد می‌تونه خیلی کارها بکنه ، فقط شنونده باید عاقل باشه که بتونه خودش کنترل کنه و تحت تاثیر قرار نگیره و یه جورایی حالا یا با هماهنگی یا بی ، دارن زن و شوهری رو شما دوتا اسکل کار میکنند و میگن اینا که خوبن بهم میایم و هردو خوبن میتونن پایه ضرب باشن و … شما هم ک ندید بدید و اسکل دوتا بچه رفتن رو مخ و …
حالا ببینیم شما چه کردید و چقدر عاقل بودید ؟؟
واسه همین که میگن رفیق گرفتی با بهتر از خودت باش نه پایین‌تر و بهم بیاین .

2 ❤️

963202
2023-12-21 08:44:40 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

963272
2023-12-22 01:04:17 +0330 +0330

خوبه، منتظر ادامه داستان هستم.‌

0 ❤️

963580
2023-12-24 05:25:20 +0330 +0330

من تا به حال زیاد نظر ندادم و تقریبا اولین باره زیر داستان نظر میدم.
به نظرم داستانت خیلی واقعی بود یا اگرم ساخته ی ذهنت بود مشخصه که بچه داری و متاهلی و خیلی قسمت هاش تجربیات شخصی و واقعیت بود. نگارش خوب و کم غلط بود و داستانت هم زیاد تکراری نمیشد فقط خیلی از این داستان به اون داستان پریدی که خب برای روشن شدن یک سری چیزها لازم بود ولی میشد کلا نگی. در کل خوشم اومد از داستانت فقط زودتر قسمت های بعدی رو بزار با اینکه میشه حدس زد چه اتفاقاتی میوفته ولی خب دوست دارم داستانت رو کامل بخونم بخاطر نگارش خوبت.

0 ❤️

963753
2023-12-25 11:15:35 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

965775
2024-01-08 21:31:41 +0330 +0330

ادامه بده قلمت خوبه منتظر قسمت بعدی هستیم

0 ❤️

968694
2024-01-29 00:58:50 +0330 +0330

کی بقیشو می‌نویسی ؟

1 ❤️

971890
2024-02-20 13:02:14 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

0 ❤️