فانتزی دختر بدقلق

1402/08/15

هنوز کله م گرم بود از دو پیک عرق کشمشی خورده بودم. توی کوچه نرسیده به خونه شاشم گرفت. هیچکس تو کوچه نبود. با خیال راحت کیرمو که از فشار شاش سرکش شده بود در آوردم تا روی اسفالت کوچه دلی از عزا در بیاره. توی دست گرفته بودمش و مثل شلنگ تابش میدادم و زمين رو آبیاری میکردم. سرخوش بودم و خوانندگیم گل کرد. ضمن آبیاری زمزمه میکردم:
آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد…
ضربه ای به سرم نطقم رو کور کرد. بعدش گوجه فرنگی لهیده ای جلوی پام افتاد. سرم رو که بالا گرفتم شنیدم “آشغال” و پنجره ای بسته شد. دختره رو میشناختم. اسمش بهاره بود. کون و کپل میزونی داشت. قيافه ش هم بانمک بود ولي کسي دنبالش نميرفت چون اخلاقش خيلي تند بود.
گیج و منگ رفتم خونه. عصبي بودم. دلم میخواست یه جوری انتقام بگیرم. اين حس با میل جنسی قاطی و روي اندام بهاره متمرکز شد. کيرم که هنوز فرصت نکرده بود برگرده توي شلوار دوباره قد عَلم کرد. اگه میتونستم یه دست جلق میزدم و می کپیدم ولی اينکاره نيستم. کلا از این فیض محرومم. همه جورش رو امتحان کردم. لامصب نمیشه. سفت میشه و دردناک ولی هرچی توی سرش میزنم آبش نمیاد. باید حتمی بره تو یه سوراخ طبیعی، فرق نمیکنه کس باشه یا کون. واسه ی همین چند وقت یک بار باید برم سراغ جنده جات یا کونی جماعت. هرکي نصیبم بشه ميکنم. اصلا به خودم سخت نمی گیرم.
حالا با این شق درد چه خاکی توي سرم بریزم؟ حال این که بشینم پشت فرمون و دنبال کُس علاف خیابون شم نداشتم. فکرم زوم شده بود روي دختر بدخلقی که گوجه زده بود توی سرم:
توی عالم نشئه شیر شدم: برو ازش انتقام بگير، بکنش!
شیر که نه، در کمال خريت بی اراده راه افتادم طرف خونه ش. اگه کله م گرم نبود این کار رو نمیکردم. شنیده بودم دست بزن هم داره. ميگفتن توي کيفش چاقو ميذاره. شاید واسه ی همین اخلاقش بود که تنها زندگی میکرد. ولی دیگه دستم روی زنگ خونه ش بود.
کیه؟
“بازم گوجه داری؟ کارم نصفه مونده، میخوام بقیه شو خالی کنم.”
“گم شو! وگرنه زنگ میزنم به پلیس.”
“هه هه، اینا خودشون ریدن به کل مملکت اونوقت میخوای به شاشیدن من ایراد بگیرن؟”
با لحنی که دیگه جدی نبود گفت: زهر مار، هر غلطی دلت میخواد بکن، اصلا به من چه.
“معذرت میخوام ناراحتت کردم. چه خبر داشتم اون بالا منو میپایی. اگه میدونستم اينکار رو نمي کردم. خب، دیگه آشتی، باشه؟”
چیزی نگفت ولی هنوز پشت اف اف بود.
“تنهام، دلم بدجوری گرفته. میخوام با یکی حرف بزنم. کی بهتر از تو. تو هم مثل من تنهایی، می فهمی چی میگم. میشه با هم یه چایی بخوریم؟”
“بعدش چی؟ لابد یه توقعاتی داری.”
“نه، هیچ توقعی.”
“فقط چای، قولت قوله دیگه.”
در باز شد و از پله ها رفتم بالا. لباس خواب تنش بود ولی حالتش جدی بود بدون ذره ای لوندی. صندلی آشپزخونه رو نشونم داد. روی صندلی پایه بلند بغل پیشخون نشستم. کتری رو که روی گاز میذاشت پشتش به من بود. یه دقیقه ای فرصت داشتم به هیکلش زل بزنم. حتا سایه ی شورت و رنگ صورتی رونش رو هم تشخیص دادم. مالي بود. بعدش رو به روم نشست. قسمتی از سینه هاش معلوم بود ولی جرئت نداشتم دید بزنم. گفتم: ازت خوشم میاد، فکر میکنم به هم میخوریم.
“مردا از این فکرا زیاد میکنن. به هر زنی میرسن توی ذهنشون ترتیبشو میدن. تو هم مثل بقیه.”
“کار طبیعته، دست ما نیست. ولی مجبوریم خودمونو مهار کنیم.”
“مثلا الان خودتو مهار کردی؟”
“آره والله، اصلا افسارم دست تو.”
“ما زنا همین که مجبوریم مهار خودمون رو نگه داریم واسه هفت پشتمون بسه. بهتره افسارت رو خودت نگهدای.”
“یعنی بین ما هیچ چیز مشترکی نیست؟”
“حتما هست. ولی که چی؟ از هنر و ورزش و سیاست آسمون ریسمون ببافیم که به کجا برسیم؟ به لای لنگ و پاچه ی همدیگه؟ نه، از این خبرا نیست.”
“پس مردم چطوری دوست میشن؟”
“نمیدونم، باید پیش بیاد. واسه ی من اینجوریه، واسه ی بیشتر زنا هم همینه. ما با شما فرق داریم.”
“قبول، فعلا که واسه ی من پیش اومده، بهت حس دارم؟”
“ولی من هیچ حسی بهت ندارم. فکر کردی چون موقع شاشیدن بساط درازت رو دیدم حالا باید باهات بخوابم؟”
“اصلا خرِ ما از کُرگی دُم نداشت! ولی یه سوال: نظرت راجع به چیزی که دیدی چیه؟”
“اوووم! از دور که بد نبود.”
فکر کردم اون جوري هم که ميگن بد قلق نيست. گفتم: “احسنت به سلیقه و صداقت. میخوای حالا نزدیک ببینیش؟”
“ديگه روتو زياد نکن!”
“فقط خواستم مثل خودت رک و رو راست باشم.”
“خوب بلدی بُل بگیری. باشه نشون بده ولی شکم خودتو صابون نزن. چیزی بهت نمی ماسه.”
“همین جا؟”
“آره، پس کجا؟ نکنه فکر کردي ميبرمت اتاق خواب؟”
“با تردید زیپ شلوارمو باز کردم و کیرمو آوردم بيرون.”
“توی این چند دقیقه آب رفت؟”
“باید نوازشش کنی تا قد بکشه.”
“انگار زیادی بهت رو دادم. پا شو جمعش کن!”
“خودت خواستی، باشه هرچی تو بگی.”
“اول بزرگش کن ببینم چند مرده حلاجی، بعد جمعش کن.”
لامصب هرچی باهاش ور رفتم سفت نشد که نشد.
“پس چی شد؟”
“نمیدونم، انگار ازت رودوایسي داره. شاید اگه یه چیزی نشونش بدی حالش خوب شه.”
“اروای شکمت. چایی حاضره. میریزم بخور بزن به چاک.”
رفت طرف گاز و نیم دقیقه ای که کپل خوشگلش بهم بود کار خودشو کرد. وقتی برگشت آقازاده پر و پیمون قد کشیده بود. چشماش گرد شد: ها، بالاخره …
“پسند شد؟”
“آره، خوش تراشه. با اين سرمايه چرا زن نمی گیری؟”
“اهل بازار آزادم! اینجوری راحت ترم.”
“یعنی فاحشه از زن بهتره؟”
“نه، ولی تنوع بهترتره.”
“نمایش تموم! غلافش کن چاییت رو بخور و برو.”
از جام بلند شدم ولی کیرم هنوز از شلوارم بیرون بود.
“بکنش تو شلوارت، ممکنه کسی توی کوچه باشه. واسه من بد میشه.”
“نمیره، اگه میتونی خودت بکن.”
موقع خوردن چایی هم یه خط در میون چشمش به کیرم بود. هنوز کمی تا قسمتي اميد داشتم.
“تو که ازش خوشت اومده چرا بیخودی مقاومت میکنی.”
“تو چیزی رو که باید از اخلاق من فهمیده باشی نفهمیدی. بیشتر مردا نفهمن، فقط خودشونو می بینن!”
بهم برخورد. دوباره حس انتقام با میل جنسی قاط زد. چایی که تموم شد. از جام بلند شدم که برم. دنبالم اومد که پشت سرم در رو ببنده. نمي خواستم برم. آمپرم بالا زده بود. بالاخره دلمو زدم به دريا. گفتم:
چشماتو یه لحظه ببند، یه سورپریز برات دارم.
به محض اینکه چشماش رو بست دو دستی چنگ انداختم توی موهاش و لبامو چسبوندم به لباش و کیرمو فرستادم لای پاهاش.
“اوووم اوووم…”
میخواست از خودش دورم کنه ولی زورش نمیرسید. به لب گرفتن ادامه دادم و یه دستمو فرستادم لای روناش و کسشو مالیدم. هنوز تقلا ميکرد. دستمو بُردم توی شورت و لای کسش. سه انگشتی. چپوندم توش و گوشتش رو محکم توی مشتم گرفتم. سروصدا کرد لنگ و لگد انداخت. خوابوندمش رو زمین و نشستم روی شکمش:
“قبل از این که بکنمش توی کست باید بخوریش. جنده!”
دهنش وا موند. ظاهرا از اون تیپ دخترا بود که دوست دارن با زور تصاحب بشن. ولی مثل بازی قایم موشک دهنشو از کیرم میدزدید. دوباره موهاشو چنگ زدم و کیرمو چپوندم تو دهنش. يه کم بهم زل زد، بعد چشماشو بست و خیلی عادی شروع کرد به خوردنِ چیزی که توی دهنش بود. سرش رو میک میزد. خورد و خورد تا بی طاقت شدم. کشیدم بیرون. دلم میخواست قبل از کردن کسشو بخورم ولی دیگه آبش در اومده بود. شورتش رو محکم کشیدم پايين که بکنمش. به باسنش گیر کرد و پاره شد. از همون پارگی چپوندم توش.
"هی، چه خبرته، یواشتر. همه شو نکني توش، خیلی بزرگه، دردم میاد.
“میدونم، مخصوص ادب کردن اوناییه که به عاقبت کارشون فکر نمی کنن!”
از شوخی گذشته این مساله رو با بیشتر کسایی که میکردم داشتم. نمي تونستم کیرمو کامل بکنم توی کسشون. همین باعث میشد دیرتر آبم بیاد.
همين طور که ميکردمش سینه هاشو از سوتین کشیدم بیرون و مالوندم. با احتیاط تلمبه زدم تا ناله ش در اومد. طول کشيد تا ارضا شد. ولی من نشده بودم. اونجوری نمیشد. برش گردوندم حالت سگی. سوراخ کونش مدل قيفي بود. کيرم با یکی دو فشار رفت توش.
“آخ…”
“حالا کجاشو دیدی، تا همشو به خوردت ندم دست از سرت بر نمی دارم.”
من فشار میدادم و اون خودشو جلو می کشید. با یه دست موهاشو گرفتم. دیگه نمی تونست خودشو دور کنه ولی دست از تقلا برنداشت. هی کونشو چپ و راست میکرد. این کارش تحریک کننده بود. وقتی با اون یکی دستم کسشو مالوندم آرومتر شد. دیگه اون بود که خودشو به من فشار میداد. با این کارش نیم دقیقه هم طول نکشید که آبم اومد. بی حال رفتم دستشویی خودمو تمیز کنم. وقتی برگشتم بوی قهوه پیچیده بود. بعد از خوردن قهوه دوباره افتادیم به جون هم، این دفعه توی رختخواب و لخت مادرزاد. گرما و نرمی بدنهای چسبیده به هم یه حال دیگه ای داره، مخصوصا دور دوم که طولانی تره. طاقباز خوابیده بودم و اون سوارم شده بود. نشسته بود روی کیرم که مثل چماق روی شکمم بود. نمیخواست بکنه توش. انگار اینجوری بیشتر بهش حال میداد. به اوج که رسید حسابی وحشی شده بود. به موها و سر و صورتم چنگ میزد. با سر و صدا ارضا شد. هیجانی که نشون میداد تحریک کننده بود. برای اولین بار بدون اینکه کیرم تو سوراخی باشه آب دادم. همونجوری تو بغل هم خوابیدیم تا گرسنگي بيدارمون کرد. خورديم و لاسيديم و دوباره خوابيديم. دم صبح یه بار دیگه عشقبازی کردیم. این دفعه از پشت کردم تو کسش تا درازی کیرم اذیتش نکنه. یه کم طول کشید ولی بلاخره نرمی باسنش توی گودی شکمم کار خودشو کرد. همه ی آبمو کشید. صبح یه دوش گرفتم که برم سر کار. موقع خداحافظی بوسیدمش:
“دفعه ی بعد تو بیا پیش من.”
“عمرا، مگه این که با زور من رو ببری.”
“دفعه ی دیگه با شلاق رامت میکنم.”
“بزن به چاک تا اون روم بالا نیومده، پدر سوخته ی کیر دراز!”
همين طور که ميرفتم کیرمو با دست گرفتم و مثل شلنگ تکونش دادم:
آب زنید راه را …

نوشته: مدوزا


👍 46
👎 11
28501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

956579
2023-11-06 00:31:04 +0330 +0330

فکر کنم خوابت بود تعریفش کردی …تعبیرش میشه کم تر بهش فکر کن

1 ❤️

956587
2023-11-06 00:52:56 +0330 +0330

فکر کنم مامور کلانتری با باتوم چرب شده بالا سرته 🤣🤣🤣

3 ❤️

956588
2023-11-06 00:55:06 +0330 +0330

میتونست داستان خوبی باشه ولی خب ریدی
خیلی کسشر نوشتی

1 ❤️

956594
2023-11-06 01:03:58 +0330 +0330

نسبت به داستانای دیگت کمی ضعیف بود، انگاری که مثلاً داستان خودت نباشه یا که مثلاً مجبورت کرده باشن هر جوری شده یه داستان رو برسونی به سایت، در کل جذابیت همیشگی رو‌ نداشت اما بازم مرسی و لایک👍

2 ❤️

956595
2023-11-06 01:04:57 +0330 +0330

جالب نوشتی 😂

2 ❤️

956600
2023-11-06 01:15:21 +0330 +0330

به به مدوزای عزیز!
خیلی وقته ازت نخونده بودم ، عالی بود و متفاوت
با افتخار لایک چهارم مال منه

2 ❤️

956610
2023-11-06 01:29:40 +0330 +0330

چقدر خوبه که شما هنوز مینویسین
عالی بود.

3 ❤️

956613
2023-11-06 01:33:13 +0330 +0330

چندتا گامنت بیشتر نخوندم. کوص میگفتن،داستانت خوب بود و جالب‌بود. البته این چیزا تشویق نداره. اما میشد راحت داستانو حس کرد و رفت تو پس‌کوچه های قدیمیه شهر

2 ❤️

956625
2023-11-06 02:05:06 +0330 +0330

از معدود داستانهای همه چی میزون👍👏 اصلا مهم نیست واقعیه یا نه، مهم اون گره افکنی های بجا، تشریح و تصویر ظرافتهای اروتیک، ریتم بدون نوسان داستان، نکاتی هستن که قلم شما، بخوبی داره و بهت تبریک میگم، قشنگ بود، حتما بازم بنویس👍

2 ❤️

956635
2023-11-06 03:30:13 +0330 +0330

بامزه و جالب بود

لایک

2 ❤️

956649
2023-11-06 05:10:56 +0330 +0330

اگه کمتر کنی کس شعراتو و حقیقی تر بنویسی بنظرم چراکه ن میتونی قشنگ بنویسی اگه کپی نکنید…

1 ❤️

956729
2023-11-06 16:31:36 +0330 +0330

هر چی گوجه فرنگیه تو دنیا تو کونت !

0 ❤️

956750
2023-11-06 19:52:00 +0330 +0330

ضعیف ضعیفتر از قبلیا
داستانی بعید
گاهی ایده همون ایده بمونه بهتره

0 ❤️

957048
2023-11-08 08:07:24 +0330 +0330

دوست عزیز
ممنونم که می نویسی. مدتها بود داستان ها رو نمی خوندم چون برای من جذاب نبود.
داستان شما یک برش کوتاه اروتیک و جذاب بود. مکالمه های تمیز. فقط یک جا یک ایراد نگارشی به چشمم خورد که خیلی خفیف بود.
فانتزی پسند در کل نیستم. روایت منطقی رو بیشتر می پسندم
بلند بنویس مدوزا جان

1 ❤️