لز با زهرا (1)

1402/03/11

سلام اسم من آتوسا است قبلا خاطراتم رو در مجموعه ای به نام خودم در 5 قسمت اینجا گذاشتم که تاکید میکنم قبل از خوندن این برین اونا رو بخونین و بدونین که همش واقعیه.
من و حسین با هم پورن میبینیم و همزمان با زوج داخل پورن با هم سکس میکنیم ساک میزنم و یا اون جلوی من جق میزنه با فیلم و آبشو میاره اما کارتن های سکسی برامون جذاب نیست و نمیتونیم جلوی اونا خود ارضائی یا سکس کنیم من کلا خیلی آدم حشری هستم و شاید معتاد به سکس شاید به خاطر زن بودنمه که حس مفعول بودن رو دوست دارم برده بودن تعرض و تحقیر رو دوست دارم . دلم میخواست عکس ها و فیلم های سکسی خودمو اینجا بزارم ولی چون همه جا پخش میشه و مجبورم بعدش یا خود کشی کنم یا مهاجرت این کارو نمیکنم. چون حامله هستم و از ترس صدمه خوردن جنین و تحلیل رفتن قوای جسمیم برای سکس های پر فشار آمادگی ندارم برای همین چند وقته تریسام و سکس گروهی رو کنار گذاشتم هم با دوستام هم با رئیس حسین شوهرم. با شوهرم هم نمیخوابم ولی دوستام از نظر جنسی سیرش میکنن و مشکلی نداره.

۱

به خاطر شبها که می خوام بخوابم و خاموشی بدیم؛ سورنا رو عادت دادیم که همیشه در اتاق خودش در تخت خواب بخوابه و اوایلش خیلی گریه می کرد اما خیلی خوشحالم که با پشتکار من؛ تقریبا عادت کرده به اتاقش چون برخی دوستان من تعریف می کردن که بچه شونو تو تخت خواب خودشون می خوابوندن و مکافات میشد و بچه بد عادت میشد شبها با اینکه من حامله ام ولی برعکس قدیم که حسین خیلی مراعات می‌کرد؛ امّا الان بیشتر به ارضاءِ شهوتش فک میکنه .و میگه سکس آروم انجام میدیم و خطری هم نداره . آروم می کنه تو کُسم و جلو-عقب می کنه و از پشت کونم میزاره و برای من هم خیلی خیلی هم شهوت برانگیزه هی در کونم میزنه .گاهی هم که سکس نداریم؛ من با حسین تا حدود شاید یک ساعتی بیداریم هی به من ور میره من لباس خواب رو بدن می پوشم و موقع خواب؛ به خواست حسین، کامل در میارم و کنارش لخت می خوابم هی ممه هامو فشار میده رو شکممو میماله ازم میپرسه کی برام میزایی؟!!! بعد منو بر می گردونه و هی از پشت لای پای من میزاره و از پشت ممه هامو فشار میده بعد برم میگردونه و باهام لب میده و هی انگولکم میکنه هی کُسمو می ماله و من خیلی تحریک میشم انگشتم می کنه کوسمو لیس میزنه من براش تخمامو می خورم . ساک میزنم برای حرفای سکسی بهش میزنم که منو جر بده و من خیلی شلنگ تخته می اندازم تو خواب گاهی اوقات همونجور که داره باهام ور میره خوابمون میبره و مثلا نصف شب از خواب می پرم و میبینم که پستونم رو صورت حسین است!!! با موبایلش ازم عکسای سکسی میگیره از ممه هام یا از کُسم عکس می گیره برای خودم هم میفرسته مثلاً هفته ی قبلِ سکسِ مون ازم شب کلّی عکس گرفت از بدنم و سینه هام و از همه جا گرفت حتی از سوراخ کونم!!! حسین یه جوری منو میکنه انگار دفعه اوله منو دیده یا شب زفافه . اتفاقاً خودش هم می گه هر بار که امشب شب زفافته .

۲

یادمه پنجشنبه؛ صبح دانشگاه بودم و دنبال کارهای خودم بعد از ظهرش؛ زهرا رو دیدم که طبق معمول اومده بود پیشم؛ براش طبق معمول سکسمونو تعریف کردم که شبها حسین انواع خدمتتون رو من انجام میده درِ کونی میزنه زهرا هم به شوخی هی میزد در کون من می پرسید اینطوری میزنه؟!! عکسها رو هم بهش نشون دادم اونم خیلی خوشش اومده بود دود شاید بیست عکس بود یا این تعداد نیم ساعتی نگاه میکرد هی قربون صدقه ی من میرفت هی میگفت تو مال کی هستی؟ منم با حالت ناز و عشوه می گفتم مال تو هی ماچم میکرد هی بغل لپّامو از دو طرف فشار میداد لپّام میومد جلو. اونم میگفت تو چرا انقدر نازی؟ به شوخی می گفت می خوام باز دعوتت کنم استخرمون بیایی و هر دو میمردیم از خنده بهش گفتم از بس که آبروم رفت اون دفعه حرفمو قطع کرد با خنده گفت کُس و پستون تو رو فقط خواجه حافظ شیرازی ندیده!!! کلی خندیدیم و من می گفتم عمراً اگه از بیست کیلومتری پاسداران ( خیابون ) رد بشم دیگه تا آخر عُمرم [زهرا که پیشم میاد مراقب سورنا هست و کلّی باهاش بازی می کنه که من به کارهام برسم تو خونه ] زهرا بهم گیر داده بود که برو حموم عرقت دراومده !!! گفت آتوسا بروش حموم دوش بگیر خُنَک بشی بهش گفتم زری جون من حمومم خیلی دنگ و فنگ‌ داره بهم گفت گرما داره ازت میباره میاد بیرون داغ داغی من بجای تو گرم شده خلاصه زهرا بچه رو نگه داشت رفتم زیر دوش تو حموم ما وان کوچیکه داریم تو حموم که من توش رو پُر آب می کنم و شامپو هم توش میریزم و میرم توش میخوابم ریلکس میکنم زهرا هروقت پیش منه و من میخوام برم حموم؛ به شوخی میگه برو حسابی ریلکس کن پنجشنبه هم که پیشم بود یه سری کار داشتم تو خونه و باید تلفن میزدم برای خرید کولر برای بیزنسی که انجام میدم ؛ آخر سر رفتم حموم تو وان آب و شامپو ریختم، حدود شاید نیم ساعتی خوابیدم توش موبایلمو هم میبرم بغل میزارم برای هماهنگ کردن کارهام بعد حدود شاید نیم ساعت تلفن خونه زنگ خورد و زهرا از پشت درب حموم صدام کرد اومد تو و تلفنو بهم داد دوستم، ستاره بود میخواست دعوتم کنه خونش که قرار شد عصر خودم بهش زنگ بزنم گوشی تلفنو پس دادم به زهرا و تشکر کردم ازش بالا سرم وایساده بود بهم نگاه می کرد من لخت مادرزاد تو وان بودم و سر و گردن و تا ممه هام از آب بیرون بود بقیه ی بدنم زیر آب بود که البته توی آب کَف هم بود ولی تقریباً دیده میشد ازم با خنده پرسید که حسین تا حالا شده بیاد تو حموم تو رو بکنه ؟ بهش با اشاره ی سر گفتم آره و گوشه ی لبمو گاز گرفتم ناخودآگاه پرسید یعنی تو حموم سکس هم می کنین؟ کونتو جر میده؟!!! من خندیدم بهش گفتم که نه تاحالا تو حموم سکس نکردیم با هم‌ وقتی رو تخت میشه سکس کرد چرا اینجا بعد با خنده گفتم کمرم میشکنه اینجا زهرا با خنده و در حالی که بهم چشمک میزد ؛ پرسید پس چیکار می کنین؟ منم خودم گرفته بود بهش گفتم. با حسین گاهی با هم میاییم تو وان با هم میخوابیم پرسید مگه جا می شین ؟ چه جوری؟ بهش گفتم من از این طرف میخوابم سرم اینوره حسین روبروم میخوابه یا برعکس زهرا پرسید پس باهات ور میره یعنی ؟ من با خنده بهش گفتم آره البته بیشتر ریلکس می کنیم ولی خب یه کارهایی هم می کنیم انگشتم میکنه ماساژم میده ممه هامو لیس میزنه باز خندیدیم بعد در حالیکه با یه دستش با آب بازی می کرد؛ گفت که سورنا بچّه ام خیلی خسته شده بود خوابوندمش بعد بغل وان رو زمین نشست ازم عذرخواهی کرد که اومده تو حموم و بهم گفت که نمیخواستم مزاحمت بشم بیام تو چون دوستت زنگ زد با خودم فک کردم نکنه بخوای باهاش حرف بزنی ناراحت بشی نتونی من به زهرا گفتم خواهش می کنم این چه حرفیه ؟؟ خیلی کار خوبی کردی اومدی تو کم کم داشت حوصله ام سر میرفت نیاز به درب زدن نبود هر موقع کاری بود بیا تو زهرا با لبخند و محبت موهامو ناز کرد پرسید خُنَک شدی؟ من مثِ خیلی موقع های دیگه که با زهرا شوخی داریم براش ناز و عشوه میام خودمو میزنم به خِنگی با عشوه چشام چپ کردم براش زبونمو آوردم بیرون دادم بالا به شوخی گفتم آره نجاتم دادی ممنونم ازت زهرا شَستشو کرد تو دهنم گفت انقدر دلبری نکن شفتالو (زهرا گاهی به شوخی شستشو می کنه تو دهن من و شاید منظورش اینه که تو نیاز به پستونک داری نمیدونم ) منم لبمو گوشه ی لبمو گاز گرفته بودم تو چشماش نگاه می کردم بعد گفت حال می کنی همه کارهاتو من می کنم؟ اینهمه کمکت می کنم؟ منم بهش گفتم آره خیلی به من لطف داری زهرا جونم زهرا با خنده گفت کیه که قدر بدونه آخه؟؟ من خیلی یواش درحالی که تو چشماش نگاه می کردم بهش گفتم من دیگه من !! من خیلی قَدرتو میدونم بعد با خنده گفت خب قبول حالا کی کارهای خودمو بکنه ؟! من بهش خیلی جدی و با مهربونی گفتم من کارهاتو هرچی داشته باشی انجام میدم من سگت میشم باشه ؟ زهرا گفت این چه حرفیه می‌زنی آخه ؟ من بهش گفتم من سگتم دیگه مگه همینو نمیخوای خندید تو عشق منی بعد گفت پاشم برم من بهش گفتم کجا بری ؟ گفت آتوساجون آخه گفتی می خوای ریلکس کنی دوست نداشتم مزاحم استراحتت بشم ببخشین الان میرم بهش گفتم نمیخواد بری واقعا مزاحم نیستی بعد از چند لحظه جوٌ سنگینی یهو برقرار شد همراه با سکوت و رودرواسی من که اصلاً این جو رو دوست نداشتم؛ برای اینکه این جو شکسته بشه؛ سرِ شوخی رو باز کردم با زهرا که کُفری بشه نمیدونم چرا خیلی لذت هیولایی می برم از اذیت کردنش اینو گفتم که از این فضا دربیاریم اداشو با کلام درآوردم که می گفت مزاحم ریلکست نشم و گفتم تو حالا نگران ریلکس من شدی !! هر دو خیلی خنده مون گرفت زهرا همزمان با خنده برای اینکه ازم انتقام بگیره؛ موهامو از پشت گرفت محکم کشید جیغ کشیدم زهرا میگفت هیس بابا الان سورنا بیدار میشه !!! هردو می خندیدیم بعد گفت آتوسا جونم تو دست خودت نیست کِرِم داری مردم آزاری خودت تنت بدجوری میخواره که تنبیه بشی کونت میخاره درسته؟ منم گفتم اوف آره خیلی میخاره!!! زهرا گفت خودم می دونم خودم برات میخارونم هی من می خوام کاریت نداشته باشم خودت نمیزاری هی می خندیدیم بعد گفت بهت وقتی میگم حرف اضافی نباید بزنی یعنی همین فضای عجیبی شده بود زهرا باز دستمو گرفت شروع کرد به پیچوندن گفت کِرم از خودته البته واقعاً راست می گفت خودم تنم بدجوری می خارید بعد موهامو می کشید و سرمو می‌کرد زیر آب ، آب میداد منو می خندیدیم من همه ی موهام تو سر و صورتم بود همینطور که دستمو میپیچوند و من از پشت خم شده بودم، هی موهامو هم به شوخی و خنده از پشت می کشید و من ممه هام جلوی صورتش بود ممه هامو هم فشار میداد بشوخی بعد در کونم میزد می خندیدیم هر دو می گفت عجب کون گنده ای داری جدی می گم حسین اینطوری میزنه در کونت؟؟ بهش گفتم آره البته محکم تر میزنه تو پیر شدی دستت جون نداره !! باز کلی خندیدیم و حِرص می خورد بهم گفت آتوسا من اون دریچه ای که ازش کِرِم میاد بیرون‌ رو باید الان پیدا کنم !!! هردو بلند میخندیدیم هی دستمو بیشتر می پیچوند من قشنگ یه دور دور خودم چرخیده بودم و ممه هام جلو صورتش بود بعد که دید من خوشم میاد شدت پیچوندن رو هی کم و زیاد می کرد بهم گفت قشنگ معلومه خودت خیلی حال میکنی ها!! خیلی حال می کنی تنت بدجور برای تنبیه می خاره خودم برات میخارونم و هی دستمو میپیچوند منم خم و راست میشدم تو آب هی آب می ریخت از وان بیرون ممه هام بالا پایین میرفت اونم هی وسطش درِ کونم میزد انقدر دستمو شُل و سفت می کرد هی می پیچوند که من هی تو آب وول می خوردم و بالا پایین میپریدم حتی کُسم هم چند بار تا جلوی صورتش اومد بعد دستمو ول کرد هی دستمو میچرخوند از جهت های مختلف می پیچوند می گفت بخورمت الان؟ لِنگام رفته بود هوا کف پاهام جلوی صورتش بود بهم گفت اونی که میخوام بشنوم رو بگو تا ولت کنم وگرنه همینجا یه لقمه ی چَپِت می کنم هی میخندیدیم گفتم آهان گُه خوردم گُه خوردم با خنده گفت آخه تو شِکَر زیاد میخوری آتوسا جونم عزیزم ( نمیدونم منظورش از شِکَر چی بود؟؟) بهش گفتم ببخشین دیگه نمی خورم شوخی کردم با خنده پرسید شِکَرِ کی رو خوردی ؟!! من که دستمو پیچونده بود؛ بهش گفتم آخ آخ .آخ آخ .گُه خوردم گُه تورو .گُه تو رو خوردم .ببخشین . اینو که گفتم دستمو ول کرد باز کلی خندیدیم . شروع کرد به ناز کردن موهام گفت عزیزم .پرسید دستت درد نگرفت که ؟؟ شوخی بود ها گفتم نه بابا این حرفا چیه درد نگرفت آره میدونم بعد بوسم کرد و گفت ببخشین شوخیه یه موقع ناراحت نشی از دست من عزیزم از پشت موهامو که درهم برام شده بود صاف کرد با دستاش یه کم پشت گردنمو ماساژ داد . جوری تحریک بودم که دوست داشتم همون لحظه منو جر بده . بعد بهم گفت هرچقدر دلت خواست حرف اضافی بزن تو پیشی ( گربه ) من . منم براش به شوخی میو میو کردم .هردو خندیدیم و بلند شد و رفت بیرون حموم حاملگی حال خیلی عجیبیه تا زنی تجربه نکنه حرف منو متوجه نمیشه منم خیلی حال عجیبی دارم هم رو ابرام هم افسرده ام هم خوشحالم . و هم عاشق

۳

خواهر من؛ مهسا از من حدود چهار سال بزرگ‌تره تقریباً همسنِ زهرا است ده ماه از زهرا کوچیکتره ولی هر دو متولد ۱۳۶۴ هستند. خواهر من قدّش حدوداً اندازه ی منه منتها هم صورتش و هم هیکلش از من تو پُرتر هست صورتش گِرده اگه بخوام قیافه اش رو براتون بگم چه شکلیه؛ که شما شما بتونین تجسّم کنین باید بگم که .: تعطیلات عید امسال که من با حسین پیش خانواده ام رفته بودم جنوب .شهرمون .یه برنامه ی رئالیتی شو به اسم ارتش سری داشتیم با خانواده و پدر و مادرم نگاه می کردیم که مهسا هم نشسته بود یه هنرپیشه ی زنی بازی کرده بود توش به اسم بهار قاسمی . که کپی برابر اصل مهسا بود قیافه و حتی حرکاتش همه کف کرده بودیم وکلّی دستش انداختیم اگه دوست داشتین تو گوگل سرچ کنین بگذریم .خاطره ای که می خوام بگم درباره ی زایمان خواهرم مهساست مهسا؛ دخترش اسمش نیکاست. مهسا پارسال دوباره باردار شد و حدود ده روز پیش یعنی در تاریخ ۱۹ اردیبهشت دخترِ دوّمش بدنیا اومد که اسمشو گذاشته اِلِنی مهسا به خاطر شغل شوهرش که مهندس معمار است و تو شرکت بزرگی کار می کنه ؛ همیشه بین تهران و شهر ما ( ) در رفت و آمد بود ؛ مهسا و خانواده ی ما؛ خیلی از دوری شوهرش؛ اذیت میشن ولی چون نیکا تو شهر ما ( ) مدرسه میرفت و خود زهرا هم در شهر ما معلم دبستان است؛ بنابراین خیلی خیلی سخت بود که بیان تهران زندگی کنن .اما از حدود پنج ماه پیش که مهسا اومده بود تهران پیش من؛ که در خاطراتم هم نوشته بودم اینجا؛ بهم گفت صبر کردن سال تحصیلی تموم بشه که کلاً خانوادگی بیان تهران ساکن بشن . و نیکا رو هم بیارن تهران مدرسه که از بعد عید قطعی شد و من خیلی خیلی خوشحال شدم چون مهسا حامی خیلی خوبی می تونه برای من باشه تو تهران شهر غریب . یک آپارتمان خوبی تو پونک رهن کردن و از حدود یه ماه پیش اومدن تهران و بچه ی دومش رو تهران بدنیا آورد البته شوهرش بخاطر شغلش همچنان هی باید بین تهران و شهر ما؛ بره و بیاد خلاصه سرتونو درد نیارم در اوج گرفتاری کاری من و بارداری خودم و هزار دردسر دیگه؛ مهسا هم بهش اضافه شد!! و من چون مادرم وزنش بالاست و مسافرت براش خیلی خیلی سخته و کلاً اصلاً از تهران هم خوشش نمیاد و به هیچ قیمتی حاضر نیست خونه و حیاطش رو در شهرمون رو ولو برای لحظه ای ترک کنه و جایی بره !!! .شوهر مهسا هم که از این آدم‌هاست که اگه فامیل دورش یه کاری باهاش داشته باشه .اگه نوک کوه قاف هم باشه میره براش انجام میده ولی برای زن خودش نَه !!! خانواده اش خیلی سنتی آن که همش باید در خدمتشون باشه و من خواهرم همش از این موضوع شاکیه . که برای همه هستی بجز برای خود ما !!! خلاصه جوری شد که همه ی زحمات بیمارستان و وضع حمل و هر کاری بود افتاد گردن من و به طبع حسین و حتی زهرا !!! شما فک کنین همون قدر که زهرا بعد زایمان من با من خودمونی شد و همه جونمو دید با خواهرم مهسا هم همینقدر و حتی بیشتر خودمونی شد!!!حتی چون من باردارم و شرایطش رو ندارم و یک زن باید بیمارستان پیش خواهرم برای زایمان میموند زهرا به من گفت که پیش مهسا میمونه !! من ازش خیلی تشکر و گله کردم که تو چرا ؟؟؟ وظیفه تو نیست که تو خودت بچه و هزار کار و زندگی داری ولی گفت خواهر تو مث خواهر خودمه من خودم هم در رفت و آمد بودم و مرتب به بیمارستان سر می زدم اونجا حتی مواقعی که به مهسا سوند وصل می کردن هم زهرا حضور داشت !! بعد زایمان که مرخص شد چون مث من سزارین هم کرده بود و بخیه زده بودن درد خیلی وحشتناکی داشت تا سزارین نکنین متوجه نمی شین که چقققفققققدر درد داره .!!! خیلی کمکش کردیم و به خونه اش که تازه اسباب کشی کرده در پونک بردیمش. من و حسین و سورنا رختِ خواب بردیم خونه اش و تا حدود پنج شب پیشش خوابیدیم . و کارهاشو ردیف کردیم. روز ها هم بهش سر میزدم خودم خیلی داغون بودم . پدرم در اومد باید یکی مراقب خودم بود .!!! روز ها هم گاهی بهش سر میزدم و الان هم میزنم .البته که خیلی بد مسیره خونه اش به خونه ی من که سعادت آباد هست و خیلی ترافیکه و خیلی سخت و دوره از منزل ما ولی من همچنان باید برم پیشش پریروز ساعت حدود های فک کنم ۴ یا ۴/۳۰ بعد از ظهر بود رفتم خونه اش که زهرا برام اِف اِف رو زد درب باز شد رفتم طبقه ۴ هستن زهرا داشت براش آب هویج می گرفت . مهسا با لباس خواب نشسته بود ممه هاشو درآورده بود به بچه شیر میداد نمیدونم چرا الان انقدر گریه می کنه از وقتی بدنیا اومده ؟!! مهسا هم تا بچه گریه اش میگیره سریع ممه شو در میاره بهش شیر میده !! خلاصه بعد از احوال پرسی های معمول .من هم خسته و داغون یه گوشه نشستم و زهرا به شوخی اشاره به من می کرد و به مهسا می گفت یکی باید اینو جمع کنه مهسا و زهرا خیلی با هم رفیق شده بودن مهسا هنوز بعد ده روز بخیه هاش درد می کرد و دولا دولا راه می رفت دکتر بهش گفته بوده روز چهار بعد زایمان حتما بره حموم و جای بخیه هاشو بشوره و خشک کنه ولی چون درد داشت نرفته بود که ما مجبورش کردیم حتما بره دوش سرپایی بگیره من بهش گفتم من می برمت که زهرا مخالفت کرد گفت تو حامله ای یکی باید خودتو جمع کنه من میبرمش تو بچه رو نگه دار تا ما بیاییم .و مهسا قبلاً معمولاً پوشیده بود جلوی من همیشه . انقدر درد داشت که چیزی حالیش نبود و لباسها شو درآورد با شورت و سوتین رفتن تو حموم بچه هم هی گریه می کرد من تکونش میدادم مهسا که پیشش بود آروم میشد بعد دوباره که ازش دور میشد گریه می کرد من برای اینکه سر و گوشی آب بدم رفتم دم حموم که کامل باز بود و از دور نگاه کردم زهرا دست مهسا رو گرفته بود و مهسا زیر دوش وایساده بود و غُر غُر می کرد صداش واضح نبود که چی می گفت شرت و سوتینشو درآورده بود لخت مادرزاد وایساده بود زیر دوش زهرا که طبق معمول کامل لباس تنش بود براش شامپو ریخت کف دستش منم بچه رو تکون میدادم آروم بعد زهرا اومد بیرون از من دوتا حوله گرفت رفت بهش داد و اومد بیرون .زهرا خندید گفت داشتی دید میزدی؟ من بهش گفتم آخه خیلی عجیبه مهسا رو لخت ندیده بودم تا حالا زهرا خندید لُپ من محکم فشار داد از دو طرف بعد گفت خرمالو ! من همه رو لُخت می کنم بهش گفتم نه جدی جون من راست بگو با خنده ادامه دادم که آخه مهسا خیلی با من فرق داره خیلی عفیفه دوتاییمون خیلی خندیدیم زهرا گفت عفیف بود باز کلی خندیدیم زهرا گفت تازه تمام سکساشو هم برام تعریف کرده رفیق فاب من شده با تعجب نگاش می کردم و می خندیدیم بعد زهرا گفت جدی راست میگم من پرسیدم یعنی بهت چی گفته ؟ همون لحظه صدای درب اومد و مهسا با حوله اومد بیرون که بهش سشوار دادیم مه موهاشو خشک کنه و ما هم اومدیم تو اتاق من پرسیدم نیکا کجاست ؟ زهرا گفت رفته کلاس زبان!! خلاصه ازش پرسیدم برات چی گفته درباره سکسش ؟ زهرا گفت عین تو که تعریف می کنی برام اونم تعریف کرده مث اینکه شوهرش خیلی داغه .حتی تو حموم رو زمین سرد می کنتش !!! خیلی تعجب کردم باهم خندیدیم بعد زهرا بهم گفت اما تو خاطره هات خیلی سکسی تره باز خندیدیم بهش گفتم چون جنده ترم ؟ . بعد بهم چشمک زد گفت تو جنده ی خودمی فقط با خنده ازش پرسیدم درِ کونی بهش نزدی هنوز؟ زهرا با خنده گفت بزار بخیه اش خشک بشه اونم به نوبت!!

نوشته: آتوسا.ض

ادامه دارد


👍 3
👎 3
23901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

931076
2023-06-02 02:39:51 +0330 +0330

ادام بده ولی تم لزدام بگیره لطفا

0 ❤️

931083
2023-06-02 03:09:43 +0330 +0330

چرا فکر کردین واقعی بودن یا نبودن مهمه؟ شما داستانتو بنویس ما رو خر فرض نکن مهم اینه که از نوشتت بشه لذت برد همین! هی لازم به تاکید نیست ک واقعیه فلانه

1 ❤️

931107
2023-06-02 04:53:28 +0330 +0330

زری کی بود؟

1 ❤️

931140
2023-06-02 11:52:51 +0330 +0330

باید زهرا یه بار تو جمع زنونه زوری و شوخی شوخی لختت کنه
حسنی یا یکی دیگه از خانمای برادرشوهرت هم بعد از یه مدت همین بلا رو سرت بیاره

0 ❤️

935500
2023-06-30 18:34:36 +0330 +0330

ببین منو
واسه یکی زبون درازی کن، یکی از دخترای فامیل رد میشه نوک سینه ات رو میگیره جلو بقیه
بعد میری سمتش تلافی کنی جلو همه لباسات رو از تنت درمیاره و وادارت میکنه بگی گوه خوردم‌. زهرا هم بابت این قضیه مدام سوژه ت میکنه و میخنده
ترجیحا هم یه دختر کم سن و سال این بلا رو سرت بیاره

0 ❤️