لز من با لیلا (۱)

1402/04/12

سلام من ملیکام ۱۶ سالمه این داستانی که میخوام بنویسم تو عید اتفاق افتاده و من خیلی از بابتش خوشحالم یه دختر عمه دارم که البته دختر عمه مامانمه که ۱۸ سالشه ازش بخوام بگم قد بلند،لاغر، موهای فر هویجی سینه های لیمویی و کون نسبتاً بزرگ من نسبت به اون خیلی ریزه میزه بودم ۱۵۵ قدمه خلاصه که مادربزرگم شام گذاشته بود و همه رو دعوت کرده بود تا بیان و اینام آخر از همه اومدن یه خواهرم داشت که اسمش سوگنده و خیلی خانمه و شیک پوش.بگذریم من رفتم درو باز کردمو با عموی مامانم دست دادمو و یه روبوسی به زن عمو و خوش و بشی با سوگند و رسید به لیلا. وای نگم براتون چقدر دستاش نرم بود با اون موهای هویجیش آدمو دیوونه می‌کرد کلا یه بار دیده بودمش اونم مال پنج سال پیش بوده کنار هم نشستیم و بحثو باز کردیم و گفتش که سوم دبیرستان رشته هنر میخونه و این چیزا سروصدام زیاد بودو بچه مچه ریخته بودن وسط پذیرایی و دنبال هم میدوییدن که گفت اتاق خالیه؟ گفتم آره میخوای بریم اونجا صحبت کنیم؟ گفتش آره سروصدا زیاده گفتم باشه
رفتیم تو اتاقو شروع به صحبت کردیم و منم یه پررویی کردم سوال پرسیدم که دوست پسر داری و یه خنده ای کرد و گفت نه و تازه کات کردم و اصلا حوصله یه رابطه دیگه رو ندارم که منم گفتم براچی کات کردین 🥲 گفتش آره لاشی بود و با دخترای دیگه زیاد می‌پرید و به منم می‌گفت دوستای معمولین و یبار گوشیشو چک کرده بودم فقط کم مونده بود سکس چت بکنه باهاشون و … منم گفتم چه دافیو ول کرده که خندید 😂😂
گفتم حیف اون سینه های خوش فرم نباشه که هیچی نگفت منم کلا داشتم دیوونه می‌شدم صورتش گل انداخته بود خیلی خجالت کشید که رفتم سمتش یه لپشو بوسیدم دستای سفید و نرمشو گرفتم تو دستم چشم تو چشم شده بودیم که پیام بازرگانی اومد.خالم در اتاقو دوبار زد و اومد تو چای آورده بود ( آخه چای برای چیمه وسط معرکه) رفتو درم بست دیگه طاقت نیاوردم اومدم لباشو بوس کنم که پای لامصب من خورد به چای داغ و ریخت رو پاهاش منم دیدم که چه گندی زدم و نمیشه جمعش کرد سریع جورابشو در آوردم که پاهاش بیشتر نسوزه وقتی پاهاشو دیدم باورم نمیشد چی دیدم… پاهاش چقدر کوچولو بود انگشتای خوش فرم که هر کسی با دیدنش غش میکنه من که فوت فتیش نداشتم دلم میخواست لیسش بزنم دیگه چه برسه به اونی که فوت فتیش داشته باشه. مگه پاهاش بو میداد این دختر انقدر تمیز بود عرقم نکرده بود همینکه داشتم فوت میکردم گفت بابا اشکال نداره خیلی نسوخت منم انگار نه انگار داشتم فوت میکردم همچنان که گرفتم با دوتا دستام آروم گذاشتم زمین که دوباره خندید! منم که نقطه ضعفم داشت تبدیل می‌شد به خنده های لیلا رو حالت نشسته پریدم روش خوابوندمش زمین و شروع کردم لب گرفتن که اونم همکاری می‌کرد و چه لب تو لبی شد اینم بگم وسطش که منم قیافم خداییش خوشگله اینجور نیست که انگار شنگول تو خواهر برادران افتاده باشه روش . در همین حین سینه هاشم گرفتم تو دستام لیمویی بود تو دستم حل میشد قشنگ میمالوندمش اونم خوشش اومده بود آه ریزی می کرد و باورم نمیشد لیلا با اون همه خوشگلی رو دارم لز می‌کنم باهاش هرچند میدونستیم که امشب نمیشه لخت شد و کامل انجام داد از روش پاشدم یه بوس دیگه از لپش کردمو رو چهار زانو نشستم که جورابشو دیدم و خواستم بکنم پاش که گفت ملیکا زحمت میشه برات گفتم نه بابا چه زحمتی ( نمیدونست از خدامه) کردم تو پاش جوراب و از این مچیا بود طرح گربه داشت 🐱🐈 و گفتم گوشیتو میدی گفت برای چی گفتم شمارمو سیو کنم که فردا اگه شد بهت پیام بدم و چت کنیم و ادامه امشبو انجام بدیم که رمزشو زدو گفت بفرما خوشگلم و گفتم بریم بشینیم تو پذیرایی این بچه مچه ها درو باز نکنن بیان ابرومون بره رفت درو باز کنه یه دست رو کونش کشیدم که با یه قیافه شیطونی برگشت و نگام کرد رفتیم تو پذیرایی نشستیم

نوشته: ملیکا

ادامه داره…


👍 9
👎 4
13801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

935995
2023-07-03 23:43:18 +0330 +0330

جالب بود

0 ❤️