ولنتاین (۱)

1401/11/30

نشسته بودم روی مبل، پام رو انداخته بودم روی پام، سیگار گوشه لبم رو پوک میزدم و منتظر شیدا بودم. بالاخره از اتاق بیرون اومد. تنها چیزی که تنش بود یه لباس خواب صورتی کمرنگ لختی بود. لباسش از بالا فقط دوتا بند روی شونه هاش داشت و سینه های گرد و سفیدش تقریبا لخت بودن و از پایین تا زیر کونش رو گرفته بود و رونای سفید و خوش فرمش با اون پاهای سکسیش، دیوونه کننده تر از همیشه شده بودن. با آرایشی که کرده بود صورتش هم مث عروسک شده بود.
با دیدن نگاه حشری و حرکت کند و مستانه من روی تک تک اعضای بدنش چشماش از ذوق، برق زدن و نیشش باز شد. با عشوه گفت چطور شدم؟ با لبام براش بوس فرستادم و پاهام رو از روی هم برداشتم و دستام رو از هم باز کردم. شیدا دیگه لفتش نداد و پرید توی بغلم، یه دستم حلقه شد دور کمرش و چسبوندمش به خودم و با اون یکی دستم سرش رو کشیدم سمت خودم و شروع به لب خوردن کردیم. بعد از یه دور لب خوردن طولانی و دلچسب، صورتامون از هم فاصله گرفت و دوباره خریدارانه نگاش کردم و با خودم گفتم خدایی کدوم مردیه که با دیدن این زن سکسی، حشری نشه! با یه لبخند غرورآمیز نگام میکرد و احتمالا از اینکه تا این حد میتونست حشری و دیوونم کنه واسه خودش حال میکرد. منم سعی کردم بیشتر ببرمش بالا پس یه بوس کوچولو روی لباش زدم و همینطور که زل زده بودم توی چشماش گفتم
_وای تو چه خوشگل شدی امشب … نفسم بند اومده!
_مرسی عشقم!شب عشقه دیگه… می خوام امشب سرمستت کنم از حال!
بعد یه نگاه به دور و بر هال کرد و گفت
_چه خوب کردی ویلای دوستتو واسه امشب قرض گرفتی. راستی واسه کدوم دوستته؟
_تو نمیشناسیش اسمش جواده
یه بوس زد روی گونم و همینجور که از روی پاهام بلند شد دستش رو برام دراز کرد و همراه یه چشمک گفت:بریم اتاق خواب!
دستم رو گذاشتم توی دستای ظریفش و پاشدم و دنبالش راه افتادم. ناخودآگاه نگاهم افتاد به کون تپلش که توی لباس خواب چسبون و کوتاهش، گرد و خوشفرم شده بود و زیر باسنش، رونای سفید حشریش رو نگاه کردم و کیرم شروع بجون گرفتن کرد. اما دو قدم نرفته بودیم که با صدای باز شدن در هال از حس پریدم بیرون و سمت در برگشتم. دو تا مرد توی هال بودن! یکی قد بلند و لاغر، حدودا سی ساله و اون یکی چهل و خورده ای ساله بنظر میرسید با بدن تو پر و چهارشونه و ته ریشی که به قیافش حالت جدی و مردونه تری میداد. شیدا با دیدنشون جیغ زد. با دو دستش بازوم رو محکم گرفت و خودش رو جوری بمن چسبوند انگار می خواست پشت بدن من قایم بشه و خودش رو از دید اون دو غریبه مخفی کنه!
_حامد اینا کین؟
بازوم رو از دست شیدا در آوردم و رفتم سمتشون
_شما از کدوم گوری اومدین … گمشین بیرون
همونی که چهارشونه بود خیلی سریع و ناغافل با مشت کوبید توی دماغم طوری که افتادم زمین و خون از دماغم سرازیر شد
از شدت ضربه منگ شده بودم ولی صدای جیغ شیدا رو شنیدم. داشتم سعی می کردم روی زانوهام بلند بشم که چنگای همون آدم حلقه شد دور گلوم و از زمین منو کشید بالا و با یه قمه بلند گذاشت روی شکمم و گفت: یه بار دیگه زر بزنی شکمتو سفره می کنم!
شیدا با گریه گفت:چی از جون ما می خواین عوضیا؟
مرد قد بلند از پشت سرش یه قمه کشید بیرون و رفت سمت شیدا و گفت
_اگه دختر خوبی باشی کارمون زود تموم میشه و هر کسی میره دنبال زندگیش… همینجور که قمه رو توی هوا به سمت شیوا تکون میداد و بهش نزدیکتر میشد ادامه داد:اما…
مرد هیکلی هم همینجور که منو هل میداد سمت در هال، برگشت سمت شیدا و حرف رفیقش رو قطع کرد و گفت:
_نه قول میده دختر خوبی باشه چون اگه بحرف گوش نده سر شوهرشو بیخ تا بیخ میبرم!
منو هل داد سمت در و از هال خارجم کرد. شیدا با گریه و داد و بیداد اومد سمت در و گفت:کجا میبریش عوضی؟ مرد قد بلند دست انداخت دورش و بغلش کرد و گفت اگه دختر عاقلی باشی چیزیش نمیشه! لیلا بازم می خواست تقلا کنه اما مرده با یه دست دهنش رو گرفت و با دست دیگش از زمین کندش و سمت اتاق خواب بردش.
وقتی از در هال اومدیم بیرون و وارد باغ شدیم و در هال بسته شد. طرف ولم کرد و به نفس نفس افتاد. خون دماغم بند اومده بود اما تیر میکشید. با دست گرفتمش و گفتم:
_حالا واجب بود اینقدر محکم بکوبی توی دماغم؟
_ببخشین دیگه ولی واجب بود .تازه اینجوری طبیعی تر از کار در میومد!
_قرارمون این بود که منو ببندین و جلو خودم باهاش سکس کنین چرا منو آوردی بیرون؟
_نمیدونم…ولی کلا زنت اگه قراره حالی بکنه تو نباشی بهتره تا تو جلو چشمش باشی… تازه بنظرم واسه خودتم اینجوری بهتره آخه…
حرفش رو خورد ولی بعد خیلی جدی نگام کرد و گفت:
_پشیمون که نشدی؟… بهتره که نشده باشی چون دیگه وقت پشیمونی گذشته… راستش الان که دیدمش دیگه تا نکنمش محاله از این باغ برم بیرون… بعد قمه رو نشونم داد و گفت باور کن اگه لازم بشه از رو جنازتم رد میشم
راستش از نگاه به صورتش که با اون ته ریش، اخمو و جدی بنظر میومد و اون تهدید و قمه ای که نشون داد واقعا دلم یه لحظه ریخت
_نه بابا پشیمونی چیه؟
_خوبه…میخوای ببینی؟
_آره… نا خواسته و از روی شرم سرمو انداختم پایین ولی سریع گفتم لطفا فقط قضاوتم نکن!
دستمو گرفت و دنبال خودش کشید
_قضاوت دیگه چه کوفتیه من واسه حال کردن اومدم!
ساختمان رو دور زدیم و رفتیم اون سمت باغ که روبروی پنجره اتاق خواب بود و توی تاریکی و پشت یه درخت بزرگ وایسادیم. چراغ اتاق خواب روشن بود و مثل یه برنامه لایو اونچه توی اتاق خواب در جریان بود رو میدیدیم. شیدا چسبیده بود بدیوار و طرف روبروش بود. جفت دستای شیدا رو به هم چسبونده بود و با یه دستش و بالای سرش بدیوار گرفته بودشون. با اونیکی دستش سعی داشت چونشو ثابت نگه داره تا بتونه ازش لب بگیره. شیدا بحالت چندش شدن سعی داشت صورتش رو برگردونه اما طرف دست بردار نبود و با قلدری سرش رو ثابت نگه داشت و شروع کرد لباش رو مکیدن و گونه ها و گلو و لاله گوشاش رو می خورد. شیدا می خواست با تقلا خودشو از دستش خلاص کنه اما زورش نمیرسید و طرف با وحشیگری ای که شهوت بهش داده بود روی کوس و کون و رونهاش چنگ مینداخت ومیمالیدشون و بعد شیدا رو برگردوند طوری که صورتش رو بدیوار و کونش رو به خودش بود. با دستاش مچ دستهای شیدا رو گرفت و از هم بازشون کرد و چسبوندشون بدیوار و خودش کامل بهش چسبید. از حرکتای کون مرده میشد فهمید داره خودش رو به کون شیدا میماله. همزمان لباش روی گلو و گوشای شیدا ور میرفتن و می خوردشون. بعد از دو دقیقه شیدا رو با یه دستش محکم بغل کرد و چسبوندش بدیوار طوری که نتونه تکون بخوره و با دست دیگش کمر بند و بعد زیپش رو باز کرد و شلوار و شورتش رو پایین داد. شیدا با تکونهاش میخواست خلاص بشه اما بازم فایده نداشت. بالاخره کیر راست شده طرف پرید بیرون و لباس خواب شیدا رو هم داد بالا و کیرش رو کرد لای پاش و حالا دیگه فقط یه شورت بین کوس زنم و کیر اون نره خر فاصله انداخته بود. کیر لختش رو لای پای شیدا حرکت میداد و همزمان با دست، سینه هاش رو ورز میداد و سعی میکرد صورت و گونه هاش رو هم ببوسه و بمکه. شیدا اولش تقلا کرد اما کم کم آروم گرفت و به اصطلاح سپر انداخت. نمیدونستم اونم شهوتی شده و خودش رو دست سکس سپرده یا از تقلا کردن خسته شده. همزمان دو تا حس قوی تو وجودم در جنگ بودن. هم می خواستم برم داخل و با طرف درگیر بشم و شیدا رو از چنگش در بیارم و همزمان با خودم می گفتم خودم خواستم که این اتفاق بیوفته و توی این یک ماهه به اندازه کافی سر این موضوع فکرم درگیر بوده و بالاخره تصمیم گرفتم انجام بشه. پس بهتره که بزارم کار تموم بشه. البته روشن بود دیگه کار از کار گذشته و بخوامم نمیتونم جلوی این دوتا گرگ حشری و گرسنه رو بگیرم که بیخیال گوشت همچین ماده آهویی بشن! توی همین فکرا بودم که با صدای مرد دوم که با من توی باغ و درحال تماشای هنرنمایی دوستش بود بخودم اومدم
_جاااان عجب گوشتیه لامصب!
نگاش کردم. دستش از روی شلوار، داشت کیرش رو میمالید و به پنجره زل زده بود. انگار بخودش اومده باشه برگشت و یه لحظه چشم تو چشم شدیم و ناخودآگاه هر دو نگاهمون رو از هم دزدیدیم
_ببخشین حواسم نبود زنته!
باز نگاهم به پنجره افتاد و دیدم شیدارو به شکم انداخته روی تخت جوری که پاهاش روی زمینه و شکم و سینش چسبیده به تشک و خودش سر پا وایساده بود بالای سرش و از صحنه لذت میبرد. بعد دست انداخت زیر شکم شیدا و لباس خوابش رو یکم داد بالا و بعد دو طرف شورتش رو گرفت. شیدا سعی کرد شورتش رو بگیره و مانع بشه اما این مقاومت هم تاثیری نداشت و طرف شورت رو کشید پایین و پاهارو از هم باز کرد و نشست و سرش لای پاها و پشت باسن شیدا که مث تپه بالا اومده بود گم شد. با بی خیالی مث اینکه تو خواب حرف بزنم جواب طرف رو دادم
_طوری نیس…خودم گوشتو دادم دستتون دیگه!
برگشت یه نگاه بهم کرد و گفت
_گفتی گوشت و کبابم کردی…شرمنده داداش منکه دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم!
منو همون گوشه باغ تنها گذاشت و بدو ساختمان رو دور زد و داخل شد. وارد اتاق خواب شد و رفت روی تخت و بالای سر زنم نشست. دست کرد توی موهاش و بعد موهارو چنگ زد و سرش رو بالا آورد و کشیدش روی تخت، یه دستش موهای شیدارو محکم گرفته بودن و همون قمه ترسناکش توی اون یکی دستش بود. شیدا بوضوح ترسیده بود راستش قیافش اونقد جدی بود که خودمم یه لحظه ترسیدم مبادا بلایی سر زنم بیاره. شیدا زل زده بود توی چشماش و اشکش درومده بود و معلوم بود داره التماس و خواهش میکنه. طرف که متوجه ترسش شده بود و احتمالا لذتم میبرد بازم قمه رو نشونش داد و یه چیزایی بهش گفت و زنم سر تکون داد و چشماشو ازش دزدید. طرف که انگار راضی شده بود سر شیدارو گرفت بالا و لبش رو انداخت رو لباش و شروع کرد به لب گرفتن. شیدا بازم اومد سرش رو برگردونه و در مقابل لب دادن مقاومت کنه اما با تماس تیغه قمه با پوست گلو و سینش و احتمالا هم بخاطر سردی فلز و هم بخاطر ترس، یه لحظه بخودش لرزید و دیگه دست از مقاومت برداشت و گذاشت لباش رو هرجور دوس داره بخوره.
دوست جوونترش که تو این مدت داشت سیگار میکشید با تموم شدن سیگارش، پیرهنش رو هم درآورد و لخته لخت اومد روی تخت بالای سر زنم که روی زانوهاش بود. دست کرد توی موهاش و یکم موهاش رو نوازش کرد و بعد سرش رو برگردوند و کیرش رو به لباش مالید. شیدا یه نگاه به صورت مرده کرد و بعد از روی بیچارگی کیرش رو توی دست گرفت و شروع به خوردن کرد. یارو یه دستش به کمرش بود و با دست دیگش موهای شیدا رو نوازش میداد. با شروع ساک زدن یه آه عمیق کشید و سرش رو داد عقب و انگار تو ابرا بود. دوست مسنتر و ریشوش قمه رو چسبوند به سینه زنم و بعد از بین پستوناش تا پایین شکمش، لباس رو جر داد و پستونای گرد و خوشفرم زنم بیرون افتادن. اول با دست مالیدشون و بعد شروع به خوردنشون کرد. بنوبت یکی رو میخورد و اونیکی رو میمالید و بعد اونیکی رو میخورد و …بعد بلند شد سر پا و اونم شلوار و شورتش رو داد پایین و کیر اونم بیرون افتاد. کیر نفر دومی بزرگ و کلفت بود. کیر نفر اول یه چیز معمولی مث مال خودم بود اما این یکی از کیر ما بوضوح بزرگتر و کلفت تر بود. حالا دوتا مرد غریبه دوطرف زنم کیر بدست وایساده بودن و زنم وسط دوتاشون بود و بنوبت کیراشون رو ساک میزد. بالاخره مرد جوونتر کیرو از دهنش کشید بیرون و پرید پایین تخت و همینجور که شیدا واسه اونیکی ساک میزد اینم از جیب شلوارش که کف اتاق بود یه بسته بیرون کشید. معلوم بود که بسته کاندومه و جلد یکیش رو پاره کرد و سر کیرش کشید و روی تخت دراز کشید و اشاره کرد. شیدا اومد روش و سر کیرش رو تنظیم کرد و سرش نشست و شروع به بالا پایین شدن کرد. اون یکی مرده هم یه نخ سیگار روشن کرد و بالای سر شیدا برگشت. اول اون چیزی که از لباس خواب باقی مونده بود رو از روی شونه هاش جمع کرد و انداخت پایین تخت و دوباره کیرشو تو دهنش چپوند. زنم لخته لخت سر یه کیر بالا پایین میشد و یه کیر دیگه توی دهنش خیس میخورد و من بیرون خونه و توی تاریکی باغ و از پنجره داشتم صحنه رو میدیدم و با خودم میگفتم آیا درست بود که اینکارو انجام دادم؟
مرد مسنتر با تموم شدن سیگارش شروع کرد پیرهنش رو هم درآوردن و لخت شدن و جوونتره که شیدا روی کیرش بود از فرصت استفاده کرد و شیدا رو کشید توی بغلش و سرشو کشید پایین و همینجور که از زیر رگباری تلمبه توی کوسش میزد همزمان شروع به خوردن لباش کرد. مرد مسنتر یه بالشت به تاج تخت تکیه داد و دراز کشید و سرش رو روی بالشت گذاشت و پاهاش رو باز کرد. جوونتره شیدا رو از سر کیرش بلند کرد و به حالت داگی درش آورد طوری که سرش بین پاهای مرد مسنتر باشه و بتونه براش ساک بزنه و خودش پرید پشت سرش و پهلوهاشو محکم گرفت و سر کیرشو تنظیم کرد و گاییدن تو حالت داگی رو شروع کرد. گاهی شیدا از شدت و سرعت تلمبه ها نمیتونست به ساک زدن ادامه بده و سرش رو میارود بالا و آه و ناله میکرد اما دوباره مرد دراز کشیده، مجبورش میکرد سرش رو بیاره پایین و کیرش رو میچپوند توی دهنش و یادش میاورد که همزمان با گاییده شدن باید ساکم بزنه! بعد از چند دقیقه مرد روی کار که معلوم بود حشرش به نهایت رسیده تلمبه هاش وحشیانه شدن و از شدت فشار، شیدا توی بغل اون یکی مرده ولو شد و اونم سر زنم روی سینش محکم گرفت و رفیقش افتاد روش و وحشیانه تلمبه میزد و یهو محکم بغلش کرد و ولو شد روش و با چند بار لرزیدن بدنش معلوم شد آبش اومده و آروم گرفت. بعد یکی دو دقیقه بالاخره کشید بیرون و بلند شد. از روی تخت اومد پایین و کاندوم پر از آب رو از کیرش درآورد و انداخت توی سطل کنار تخت و شروع به پوشیدن لباساش کرد.
نفر دوم که دیگه نوبتش شده بود دست انداخت زیر بغلای شیدا و کشیدش بالا و یه بوس به لباش زد و بغل دست خودش روی کمر خوابوندش. یه کاندوم از دوستش گرفت کشید سر کیرش و یه چرخ زد و روی زنم اومد. با پاهاش پاهای شیدارو باز کرد و توی بغلش جا گرفت. سر کیرو تنظیم کرد و واردش شد. همینطور که توی بغل زنم آروم گرفته بود دستاش رفتن زیر سرش و چنگ انداخت لای موهاش و همینطور که آروم و بی عجله تقه میزد سرش رو محکم گرفته بود و هی میبوسیدش و ازش لب میگرفت. یکی دو دیقه بعد نفر اول پیش من بود. تا بهم رسید با لبخند اومد سمتم، دستش رو دراز کرد و گفت
_سلام …جوادم!
یکم از این صمیمیتش جا خوردم. باهاش دست دادم و گفتم: سلام خوشبختم منم که خودت میدونی حامدم!
راستش پیش خودم فکر کرده بودم جواد اون یکیه.
_چطور بود؟
نمیدونستم چی بگم. از یه طرف از اینهمه پر روییش مونده بودم که زنمو جلو چشمم گاییده و حالا اومده بهم میگه چطور بود! ولی از یه طرفم از اینکه اینقد همه چی رو ساده میگرفت و زود صمیمی شده بود احساس راحتی بهم دست داده بود. برعکس دوستش که یه جوری پیشش معذب بودم ولی پیش جواد حس راحتتری داشتم انگار یجور احساس دوستانه توی رفتارش بود و قضاوتی در کارش نبود.
_خوب بود مرسی… امیدوارم شیدا هم به مراد دلش رسیده باشه. فقط یکم زیادی خشنش نکرده بودین؟
_نمیدونم …شاید… ولی تجاوز همینه دیگه! چه توقعی داشتی؟
_میدونم ولی دوستت… اون یجوری انگار خیلی قضیه رو زیادی جدی گرفته بود
_کیوان؟ … خوب یکم سبکش خشنه ولی کارش رو خوب بلده …مطمئن باش زنت حسابی حال میکنه
دوباره برگشتیم و نگاهمون به پنجره افتاد. برعکس جواد که خیلی پر حرارت و شلاقی میگایید و انگار واسه اومدن آبش عجله داشت ولی کیوان هیچ عجله ای توی کارش نبود و فعلا که رمانتیک شده بود. ده دقیقه ای تو همون پوزیشن و تو بغل زنم تلمبه های آروم میزد و همزمان لب میخورد و تو حال خودش بود. بعد ده دیقه یهو پاشد اومد کنار پنجره و یه کش و قوص بخودش داد. کیرش قشنگ جلو چشممون بود. کلفتی و بزرگی کیرش از همونجا هم مشخص بود. بدنش هم ورزیده و قوی به نظر میرسید البته همون اول کار که منو بغل کرد و از هال انداخت بیرون هم قوی بودن بدنش رو کامل حس کرده بودم. بعد از یه کش و قوص، دستاشو باز کرد و پرده رو از دو طرف کشید و دید مارو کور کرد. رو کردم به جواد و گفتم چیکار میکنه؟اول که بر خلاف قرارمون منو از اتاق پرت میکنه بیرون الانم پرده هارو میکشه!
_شاید فکر کرده تو اینجوری اذیتی …شایدم خودش راحت نیست کسی اینجوری ببینتش
بعد راه افتاد که بره و گفت
_کار کیوان یه مقدار طول میکشه منم که سیگار لازم شدم… اگه میکشی تو هم بیا
برگشتیم اون طرف ساختمان و سمت در هال و جواد دو نخ سیگار روشن کرد و نشستیم منتظر که کار کیوان تموم بشه. حرف زیادی واسه گفتن نبود. حدود بیست دقیقه شایدم بیشتر طول کشید تا بالاخره آقا کیوان سرمست و شاد از هال اومد بیرون و با دیدن من درست برعکس اون صورت اخمو و خشن قبل سکسش یهو پرید صورتمو با دستاش گرفت و یه لب یهویی ازم گرفت و با خنده گفت مرسی خوشگل پسر! خیلی خوش گذشت… ببین چند دیقه دیگه برو داخل …من به زنت گفتم بمونه تو اتاق…الان فکر میکنه دست و پای تو بستس و افتادی گوشه باغ و قراره من بازت کنم بری داخل… بعد رو کرد به جواد و گفت
_بریم آق جواده؟
_بریم …بعد رو کرد بمن و گفت
_مرسی حامد جون …صبح خواستین برین در هال رو قفل کنین کلیدم بزارین زیر این سنگ و در ویلا رو ببندین برین
اونا رفتن و منم پنج دقیقه بعد رفتم داخل اتاق خواب و شیدا که داشت لباس میپوشید با دیدنم پرید بغلم … بدنش میلرزید و با صدای لرزون و استرسی گفت
_تو خوبی حامدجان؟ بلایی که سرت نیاوردن
_نه عزیزم تو چطوری خوبی؟ چه بلایی سرت آوردن؟
سرش رو انداخت پایین و گفت الان که پیشتم خوبم…ببینم رفتن؟
_آره عزیزم تو بشین تا من یه چیزی بیارم بخوری رنگت مث گچ شده
برگشتم توی هال و با یه عروسک خرس قلبی و یه ویسکی و دوتا پیک داخل اتاق برگشتم. شیدا با تعجب نگام کرد و گفت اینا چیه؟
_ولنتاینت مبارک عشقم
با تعجب نگام کرد و گفت:
_حالت خوبه حامد؟؟؟ تازه الان دوتا نره خر بمن تجاوز کردن تو میگی…
_اونکه هدیه ولنتاینت بود عزیزم!
چشماش گرد شدن و با تعجب گفت
_هدیه؟…یعنی اینا همه کار تو بود؟…باورم نمیشه…چجوری آخه؟
_آره عشقم مگه همیشه نمی گفتی حشری کننده ترین فانتزی زندگیت اینه که بهت تجاوز بشه؟ منم بهت گفته بودم که خاص ترین هدیه ولنتاین رو بهت میدم!
هنوز تو شوک بود. با ناباوری نگام کرد و آخرش گفت
_خیلی عوضی ای… حامد خیلی عوضی ای… کثافت!
_خوب حالا هدیت چطور بود؟
اومد توی بغلم و گفت مث سگ ترسیده بودم. ولی واقعن هدیت خاص بود لعنتی… تا روز مرگم یادم نمیره!
.
.
.
.
نشستیم دو سه تا پیک مشروب زدیم و جفتمون یکم آروم شدیم. شیدا رو کرد بهم و گفت
_حامد!
_جونم
_یعنی تو مشکلی نداری که دوستات با من سکس کردن؟
_اونا که دوستام نبودن
_نبودن؟پس کی بودن؟؟؟… حامد از اول برام بگو چی شد … میخوام همه چیزو بدونم
_راستش این اولین ولنتاین بعد ازدواجمون بود منم می خواستم واست خاص باشه میخواستم دست نیافتنی ترین هدیه رو بهت بدم…چیزی که بیشتر از همه تو این دنیا خوشحالت کنه…بعد یادم اومد که چند بار بهم گفته بودی بزرگترین فانتزی عمرت همینه و فک نمیکنی هیچوقت بتونی همچین چیزیو تجربه کنی…فانتزی عجیبی بود و راستش هم خیلی واسم سخت بود که بهش تن بدم و هم می خواستم چیزی که فکر می کردی هیچوقت تو عمرت تجربه نخواهی کرد رو بهت بدم
_خوب
_بالاخره دل رو زدم بدریا و توی فضای مجازی با یکی از اینایی که میگن نفر سوم میشن و … سر صحبت و با کردم. گفت اسمش جواده
_یعنی صاحب همین ویلا؟
_آره دیگه…اول فکر می کرد می خوام بشه نفر سوم رابطمون ولی بعدش براش توضیح دادم. باورش نمیشد کسی همچین فانتزی ای داشته باشه. ولی خوب با توضیحات من کم کم درکش کرد و گفت پایس. بعدش دیگه توی یک ماهی که باهم چت میکردیم نقشه همه چیزو ریختیم. چون قرار بود تجاوز باشه نمیشد خودش تنها باشه و لازم بود حداقل دو نفر باشن که راحت دوتامون رو مهار کنن و واسه تو هم قابل قبول باشه که واقعا تجاوزه… میدونستم که به گروپم علاقه داری و می خواستم حالا که قراره فانتزیات یبار واسه همیشه واقعی بشه گروپم تجربه کنی. پس قرار شد یکی از دوستاش رو هم با خودش بیاره.
_اونوقت کدومشون جواد بود و کدوم دوستش؟
_اونی که اول … یعنی اول اومد سراغت…راستش خودمم تا همین یکساعت پیش نمیدونستم جواد کدومه!
_واقعا؟
_آره… آخه نه هم دیگه رو دیده بودیم نه عکس فیس بهم داده بودیم. اکانتای جفتمونم که فیک بود. این ویلا رو هم که آدرسش رو برام فرستاد و شماره باغبونش رو بهم داده بود. همونی که بهش زنگ زدم و کلید رو آورد دم در تحویلمون داد و رفت. حتی شماره موبایل همدیگه رو هم نداریم. بجز این ویلا هم هیچ چیز شخصی مثل آدرس خونه یا محل کار و … از هم نمیدونیم و این داستان همینجا واسه همیشه تموم شد…فقط راستش با خواهش و اصراری که کرده بود یه عکس از تو براش فرستاده بودم و اونم بدجوری واست کف کرده بود!
چشماش با این حرف برق زدن و دوباره همون لبخند غرور اومد روی لباش
_حامد جان…راستشو بگو… تو امشب مارو دیدی؟ یعنی خودتم…
خودمو خیلی جدی گرفتم و گفتم :البته که نه! فکر می کنی واسه من راحت بود که با کس دیگه ببینمت… این برنامه واسم خیلی سخت بود توی تمام این یکماه اخیر، مدام میخواستم کنسلش کنم اما … فقط واسه اینکه بهت نشون بدم تا چه حد عاشقتم و می خوام به هر آرزویی داری برسی این کارو کردم!
انگار خیالش راحت شده باشه یه نفس راحت کشید و لبامو بوس کرد و گفت عاشقتم حامدم…مرسی که اینهمه خوبی
بلند شد و با عشوه گفت عزیزم میشه فردا واست جبران کنم؟… لطفا
_با یه دلخوری بیشتر نمایشی گفتم پس شب عشقمون چی میشه؟
باز لبمو بوسید و گفت شرمنده عشقم بخدا نا ندارم این دوتا وحشی همه انرژیمو گرفتن. اگه اجازه بدی یه دوش بگیرم و بخوابم… بخدا برات جبران میکنم.
_باشه عشقم!

ادامه...

نوشته: ساسان


👍 12
👎 4
30901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

915907
2023-02-19 03:24:19 +0330 +0330

اصل داستان؛
نشسته بودم روی مبل، پام رو انداخته بودم روی پام
سیگار گوشه لبم رو پوک میزدم و منتظر بابای شیدا بودم که کنم بذازه و گذاشت…

1 ❤️

915914
2023-02-19 05:03:52 +0330 +0330

yousef89.
اصل داستان اینه که تو بدون خوندن داستان نظر نوشتی تنها یک یا نهایت دو خط اول رو خوندی و فکر کردی یه نفر در مورد سکس خودش و دوس دخترش لاف اومده و طاقت نیاوردی و بدو بدو اومدی نظر نوشتی و رفتی
خوب مگه واجبه؟نظر ندی کسی چیزی بهت میگه؟یا ملت از فهم و دانش و فضل بی حدت بی بهره میمونن؟
کنم بزاره؟

0 ❤️

915929
2023-02-19 08:30:15 +0330 +0330

آفرین
حس معماییش رو خوب درآورده بودی خوشمان آمد
منتظرم ببینم بعدش چی میشه

1 ❤️

915934
2023-02-19 09:04:00 +0330 +0330

من فکر میکردم فقط من فانتزی تجاوز دارم و فکر کردن بهش حشریم میکنه😊

1 ❤️

915968
2023-02-19 15:11:50 +0330 +0330

خاک بر سرت کنم کسکش ریدم بهت احمق

0 ❤️

916005
2023-02-19 23:23:14 +0330 +0330

سلام قلم خوبی داری منتها من دیسلایک دادم چون داستان نیمه تمام داری و داستان جدید شروع کردی

1 ❤️

916052
2023-02-20 05:12:28 +0330 +0330

داستانی که ازش حس بدی بگیرم نمیخونم دیسلایک انقدر زندگی پر از استرس و بدبختی هست که نیاز نیست یه سری مضخرفات بخونم

0 ❤️

916105
2023-02-20 16:19:58 +0330 +0330

Sasansusa
اولا که به تو ربطی نداره که داستان خوندم یا نخونده نظر دادم، الان تو گوه خور نویسنده ایی
یاد بگیر خودتو نخود هر آشی نکنی وسرت تو کون خودت باشه.
بعد اینکه کیرم تو قیافه کیریت، الان مثلا سطح فهم و دانش تو بالاست که از کیر نویسنده بالا میری…

0 ❤️

916126
2023-02-20 20:41:37 +0330 +0330

yousef89
گوه میخوری نخونده نظر میدیاگه قرار به سر تو کون کردن باشه که تو سرتو بکن تو کونت و در مورد داستان ملت نظر ندهبعدم اینکه من شاشیدم تو قیافت آخه کیری الان کی بحث فهم و شعور کرد بحث اینکه تاپاله ای مقل تو اصلا نمیدونه داخل داستان چی نوشته میاد زرت یه نظر مثل قیافش تخمی مینویسه که بگه مثلا من خیلی باحالم!آره چاقال اگه سعی نکن اگه میخای نظرای کیری بدی و عقده های کونتو خالی کنی حداقل یه چند خط از داستان بخونی که آبروت نره

0 ❤️

916127
2023-02-20 20:45:57 +0330 +0330

Beh rouz
انتظار فهمیدن ازش داری؟انتظار بیهوده ایه
راستش فهم و شعور که پایین باشه نتیجش میشه همچین آدمایی فقط بلدن دهن رو باز کن و محتویات روده هاشون رو از دهنشون بریزن بیرون

1 ❤️

916239
2023-02-21 18:44:45 +0330 +0330

Zakharee Asli
با این عدم استقبال و لایک نخوردن داستان فایدش چیه قلم آدم خوب باشه یا نه
راستش همین داستانم فک کنم نیمه تموم بمونه
وقتی اینهمه وقت میزاری همه چیز منطقی و باورپذیر دربیاد دیالوگا درست باشه شخصیت سازی کنی طوری وقایع رو توضیح بدی خواننده حس رو بگیره و حالت معماییش بمونه و … بعد میبینی طرف از رو هوا و تخمی مسخره ترین چیزا رو مینویسه ده برابر لایک میگیره
راستش منم دیگه نمینویسم یا چرت و پرت مینویسم مث بقیه

0 ❤️

916315
2023-02-22 09:14:48 +0330 +0330

👌

1 ❤️

916792
2023-02-26 15:29:52 +0330 +0330

چه جوریاست که شیدا اونجایی که مرد قد بلند دست انداخت دور کمرش و بلندش کرد، اسمش لیلا شد؟

2 ❤️

917119
2023-03-01 06:05:19 +0330 +0330

Pourya1979
دمت گرم داداش
شما دیگه معلومه خیلی حواست جمعه و با دقت خوندی
توی یه قسمتم فک کنم کیوان شد کامران یا همچین چیزی!

1 ❤️

924845
2023-04-24 04:30:30 +0330 +0330

لایک بهت 💘💘

1 ❤️