سرگذشت من و مامانم (۲)

1401/06/13

...قسمت قبل

سلام دوستان
این قسمت از زبان مریم (مامان علی) نوشته شده.

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

با یک سر درد شدید از خواب بیدار شدم. انگار مدت خیلی زیادی خواب بودم و تو یک خواب عمیق فرو رفته بودم.
مگه ساعت چنده که خورشید داره غروب میکنه! یعنی چقدر خوابیدم؟ وای چرا اینقدر بدنم درد میکنه؟ علی و زهرا کجا هستن؟
از روی تخت خواستم بلند بشم که متوجه بهم ریختگی لباسام شدم. چرا دامنم بالا بود، چرا چادرم افتاده روی زمین؟ می خواستم دامنم رو درست کنم که متوجه لکه خشکی روی دامنم شدم.
نه! چیزی که فکر می‌کنم نمیتونه درست باشه! نه اصلا جرات این کار رو نداره؛
حتما این لکه یه چیز دیگه است.
نه من مادرش هستم؛ علی نمی‌تونه اینکار رو با مامان خودش کرده باشه. وای اگه حدسم درست باشه، اگه علی قرص خواب بهم داده باشه و بعد بهم…
نه… نه… این امکان نداره؛ مگه دیوانه شدی مریم!
ولی اگه درست باشه چی؟ اون وقت چیکار باید کنم؟ باید اول مطمن بشم؛ بعد هم نباید به روی خودم بیارم که پر رو بشه و پرده شرمش پاره بشه. تا به موقع و سر فرصت درسی بهش بدم که دیگه جرات این غلط ها رو نداشته باشه.
هر چی زهرا و علی رو صدا کردم جوابی نشنیدم. نگران شدم و از روی تخت بلند شدم؛ قدم اول رو به سمت در اتاق برداشتم و دیدم که سرم خیلی سنگینه. کل اتاق داره دور سرم می چرخید. دیگه مطمن شده بودم قرص یا دارویی خوردم که حالم اینطوری شده، ولی اصلا یادم نمیومد چی خوردم یا از علی چیزی گرفته باشم که بخورم.
دلم داشت شور بچه ها و مخصوصا زهرا رو می‌زد که چرا جواب نمیدن. با هر بدبختی که بود دستم رو گرفتم به دیوار و از اتاقم اومدم بیرون. داشتم می‌رفتم سمت اتاق زهرا که صدای تلفن بلند شد.
دل شورم بیشتر شد؛ آخه کی میتونه باشه؟ نکنه اتفاقی برای بچه ها افتاده و خبر بدی میخوان بدن. برای اینکه از سرگیجه نخورم زمین خودم رو انداختم زمین و چهار دست و پا به سمت تلفن رفتم.
_الو… الو… برای بچه هام اتفاقی افتاده؟
+الو… مریم … چته ؟ چیزی شده؟ اتفاقی برای بچه‌ها افتاده؟
_سلام؛ شما کی هستید؟
+منم حاج جواد، پدر شوهرت! پس میخواستی کی باشه؟ منتظر کی بودی دختر چشم سفید… استغفر الله.
_نه بخدا؛ منتظر کسی نبودم… ببخشید! خواب بودم، خواب بدی می‌دیدم یک دفعه تلفن زنگ خورد نگران شدم‌.
+تو که راست میگی! فردا که اومدم معلوم میشه.
_فردا باز می‌خواین بیاین اینجا؟ ش…شما که دو روز پیش اینجا بودید.
+عروس هم عروس های قدیم؛ برای اومدن به خونه پسرم هم باید از تو اجازه بگیرم؟
_ اخه… درست نیست؛ از همش مهم‌تر می‌ترسم که…
+خفه؛ از کی تاحالا درست و غلط رو تو مشخص میکنی؟ نکنه واقعا فکر می‌کنی  بهت میگن خانم مداح  مجلسی و چندتا زن کم عقل‌تر از خودت میان از تو مسائل دینی می‌پرسن و تو هم چرت و پرت جوابشون رو میدی خبریه! انگار باز  یادت رفته که خود ما تو رو کردیم خانم مدیر، خانم مداح و سخنران که هرجا لازم شد با حرفات این زن‌های نادان رو اونجور که به صلاحمون هست هدایت کنی تا جوری که ما می‌خوایم رفتار کنن.
_آخه می‌ترسم …
+خفه شو! اون موقع که فکر می‌کردی خیلی زرنگی و کسی از رازت با خبر نمیشه باید فکر ترس الانت رو میکردی‌.
_لعنت به این راز که به تو اجازه میده با من اینجوری حرف بزنی.
+خندیدیم! برای فردا همه چیز رو ردیف و آماده می‌کنی؛ اصلا خوش ندارم بیام و به هر دلیل و بهونه‌ای کارت رو درست انجام نداده باشی.
_ به جون علی حالم برای فردا خوب نیست.

  • به من ربطی نداره. تا فردا کاری کن که حالت خوب بشه؛ تا یک ساعت دیگه هم بسته ویژه فردا رو برات میفرستم. طبق دستور عملش کارها رو انجام میدی. شیر فهمه؟
    _ بله‌‌…
    +صدای گریه‌ات نذاشت درست بشنوم. حرفام برات شیر فهم شد؟
    _ بله…شیر فهم شد!
    +ها باریکلا! وای به حالت اگه فردا همه چیز درست نباشه.
    تلفن رو که قطع کرد سر دردم هزار برابر شده بود. داشتم از بدبختی خودم اشک می‌ریختم که زهرا اومد توی بغلم و اشکام رو با اون دستای کوچولوش پاک کرد.
    +مامان مریم باز بابا رفته ماموریت دلتنگ بابا شدی داری گریه می‌کنی؟
    _آره دخترم دلتنگ باباتم.
    +گریه نکن؛ بابا قول بهم داد که این دفعه زود زود برگرده پیشمون.
      _اصلا معلومه کجا بودی؟ چرا هر چی صداتون می‌کردم جواب نمیدید؟
    +من که چند بار اومدم تو اتاقتون و دیدم خوابی. ترسیدم صدات کنم سرت درد بگیره دعوام کنی؛ رفتم تو اتاقم هدفون گذاشتم داشتم سوره‌هایی که گفته بودی رو حفظ می‌کردم که جایزه‌ای که بهم قول دادی رو برام بخری.
    _افرین دخترم!
    صدام رو بالا بردم و داد زدم؛
    _علی ذلیل شده کجایی؟
    +خونه نیست مامانی.
    _خدا مرگش بده کدوم گوری رفته بدون اجازه؟
    +مامانی من گشنمه دارم از گشنگی می‌میرم.
    _خوبه تو هم، الان پا میشم یه چیزی درست می‌کنم میارم بخور.
    داشتم ظرف ها رو می‌شستم که آیفون زنگ خورد.

_زهرا ببین کیه.
تا زهرا گفت مامانی پیکه میگه بسته آوردم، رنگم پرید و یاد حرف پدر شوهرم افتادم که گفته بود برام بسته فردا رو می‌فرسته.
این سری دیگه چه خوابی برام دیده و دوباره چه چیزی این دوست نامردش از خارج کشور براش آورده و میخواد رو من امتحان کنه! خدا رحم کنه حداقل چیز خوبی باشه.
_زهرا بگو صبر کنه میرم تحویل…
+سلام مامان من اومدم. نمی‌خواد بری من تحویل گرفتم. چقدر هم چسب کاریش کردن زهرا یه چاقو بیار بازش کنم ببینم چی توشه.
_سلام و زهر مار+ کدام گوری بودی؟ الان هم نمیومدی دیگه؛ بعدم بده من بسته رو تو خجالت نمیکشی؟ نمی‌بینی اسم من روش نوشته؟
+آهان… هیچ جا… رفته بودم با حاج آقا مدرسمون دعای ندبه. بعدم با دوستم ارسلان داشتیم درس می‌خوندیم.
_تو که راست میگی؛ وای به حالت بفهمم دروغ گفته باشی‌
رنگش پرید. انگار که از من خجالت کشید؛ ولی سعی کرد خودمش رو نبازه و سعی کرد موضوع رو عوض کنه.
+مامان چیه حالا سفارش دادی؟ بازش کن ببینیم.
عصبی شدم و داد زدم:
_زلیل شده به تو مربوط نیست؛ برای یکی از خانم‌ها سفارش دادم.
رفتم بسته رو ازش گرفتم و بردم گذاشتمش تو اتاقم.
 
      
                                  ***

صبح با صدای زنگ ساعت موبایلم از خواب بیدار شدم. رفتم علی و زهرا رو بیدار کردم و صبحانشون رو دادم بخورن. ده دقیقه بعد از اینکه علی رفت مدرسه سرویس زهرا هم اومد و زنگ در خونه رو زد و زهرا را برد.
هنوز گیج خواب بودم و می‌خواستم برم دوباره بخوابم که صدای مسیج موبایلم اومد. همین‌طور که با چشمای خواب آلود پیام را باز کردم یه دفعه خواب از سرم پرید. اصلا همه چیز رو فراموش کرده بودم.
پیام از طرف پدر شوهرم بود:
“از هدیه‌ام خوشت اومد؟ خودتو باهاش اماده کردی؟ تا یک ساعت دیگه خونتون هستم.”
اصلا دیشب اینقدر منگ و کسل بودم که نفهمیدم کی خوابم برد که حتی یادم رفته بود بسته رو باز کنم که ببینم این دفعه پدر شوهرم چه خوابی برام دیده.
رفتم بسته رو از زیر تخت اوردم بیرون و بازش کردم. تعجب کردم؛ دیدم یه چادر مشکی داخله.
وقتی خواستم چادر را باز کنم و سرم کنم یه کاغذ که گذاشته بود وسط چادر افتاد زمین. روش نوشته بود:
“شورت رو برعکس می‌پوشی و هر ۵ دقیقه یکبار روشنش میکنی تا زمانی که میام سوراخ کونت آماده شده باشه.”
اصلا متوجه نمی‌شدم یعنی چی و چرا نوشته شورت برعکس بپوشم! اصلا چی رو هر ۵ دقیقه یکبار باید تنظیم کنم!؟
چطور با پوشیدن شورت سوراخ کونم آماده میشه؟ شورت کجاست چرا تو جعبه نیست؟ کلی سوال تو ذهنم بود.
وقتی داشتم پوشال‌های داخل جعبه رو خالی میکردم متوجه شدم، خیلی ماهرانه جعبه از وسط دو قسمت شده.
سریع رفتم چاقو رو آوردم و سعی کردم جعبه رو زودتر باز کنم. اصلا حوصله گیر  و قرقرهای حاج جواد رو نداشتم.
بالاخره جعبه رو کامل باز کردم. وای چی می‌دیدم! یه شورت مشکی که جنسش از چرم بود و یه دیلدو بهش وصل شده بود. یه دکمه کنار دیلدو بود که وقتی روشنش کردم دیلدو شروع به لرزیدن و ویبره کرد. اصلا دلم نمی‌خواست دوباره آتو دست پدر شوهر وحشیم بدم که رگ خریتش بگیره و رازم رو فاش کنه.
پس سریع از تو کشو وازلین رو درآوردم و حسابی مالیدم دم سوراخ کونم. یکم هم به دیلدو مالیدم که راحت‌تر بره تو کونم.
شورت رو برعکس کردم و دیلدو رو به آرامی داخل کونم کردم. کل دیلدو داخل کونم شده بود و الان دیگه تونستم کمربند شورت رو ببندم. وقتی ویبره دیلدو داخل کونم شروع به لرزیدن کرد، آتش شهوت درونم شعله‌ور شد و داشت حسابی حشریم می‌کرد. جوری شهوتی شده بودم که دوست نداشتم ویبره دیلدو رو قطع کنم. انگار پدر شوهرم خوب رگ خوابم رو فهمیده بود که چطور می‌تونه حشریم کنه که بی‌چون و چرا مطیعش بشم.
صدای زنگ آیفون که اومد به خودم اومدم. اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم و داشتم تو رویاهام سیر میکردم. اصلا دوست نداشتم از رو تختم بیام پایین و رشته رویاهای لذت بخش سکسیم پاره بشه؛ ولی مگه این زنگ آیفون اجازه می‌داد! بطور ممتد زده می شد و دیگه داشت عصبیم می‌کرد.
با کلافگی تمام خودم رو به آیفون رسوندم و گفتم:
_چه مرگته دستت رو از رو زنگ برنمی‌داری!
+من چه مرگمه؟ در رو باز کن تا بیام بهت نشون بدم چه مرگمه! ضعیفه خیره سر؛ درستت می‌کنم.
تازه با شنیدن صدای حاج جواد به خودم اومدم. انگار دوباره گند زده بودم و دوباره این پدر شوهر وحشیم رو عصبانی کردم.
_شما هستید… ببخشید بفرماید داخل!
+پس می‌خواستی کی باشه توله سگ
اینقدر تو این مدت بعد از به دنیا اومدن علی شناخت پیدا کرده بودم روی پدر شوهرم که می‌دونستم اگه براش لباس سکسی بپوشم و خودم رو مظلوم نشون بدم عصبانیتش فروکش می‌کنه.

پس سریع رفتم از چمدان زیر تخت یه سوتین چرمی مشکی که خودش برام خریده بود رو برداشتم و پوشیدم که با شورت ست بشه. یه تاپ زرد تنگ تنم کردم که یقه‌اش کامل باز بود و سینه های درشتم حسابی خودنمایی می‌کردن.
یه دامن کوتاه پر از چین مشکی هم پام کردم که سفیدی ران پاهام تحریکش کنه و وقتی خم می‌شم راحت متوجه بشه که حرفش رو گوش کردم و شورتی که فرستاده رو براش پوشیدم.
همه این چیزها به خاطر این بود که اصلا تنم طاقت نداشت دوباره خشم و شکنجه‌های حاج جواد رو تحمل  بکنه. از درد کتک و شکنجه‌هاش مهم‌تر این بود که می‌ترسیدم عصبانیش کنم و رازم رو برای سازمان فاش کنه. حاج جواد هم خوب متوجه این ترسم شده بود و حسابی بهم زور میگفت و تحقیرم میکرد. منم چاره ای نداشتم و باید تحمل می‌کردم.
تا وارد شد رفتم جلوش سلام کردم،
بدون اینکه جواب سلامم رو بده  دستش رو گرفت جلوی صورتم. خوب معنی این کارش رو می‌دونستم و دستش رو گرفتم و بوسیدم.
یه نگاه بهم کرد و گفت:
_حتما باید همه چیز رو بهت بگن؟ جون به جونت کنن باید نفهم باشی؟ زود باش کفشام رو در بیار ضعیفه.
+وای ببخشید…
کفش رو در آوردم و یکم پاهاش رو ماساژ دادم.
+خوبه خوبه… گمشو اون طرف وقت ندارم. شانس آوردی! حاج حسن زنگ زد گفت برم پیشش کارم داره وگرنه تا ظهر که توله‌هات از مدرسه می‌خواستن بیان همچین پاره‌ات می‌کردم که بخوای راه بری  گشاد گشاد مجبور بشی راه بری و گشادی کونت از زیر لباست هم معلوم باشه.
_شما که چیزی به حاج حسن نمی‌گید نه؟ تو رو هر که می‌پرستید آبروم رو جلوی حاج حسن نبرید. هرکاری بگید می‌کنم.
+خفه شو! مگه جنده‌ها هم آبرو دارن؟ گول چادر و مجلس رفتنت رو نخور. تو برای امسال حاج حسن ساده لوح مومن و قابل احترامی ولی من که خوب می‌دونم تو جنده بودی و جنده خواهی مرد.
اشکم گونه‌هام رو خیس کرده بود. باید هرجور شده جلوی گریه کردنم رو می‌گرفتم چون هرموقع می‌دید گریه می‌کنم بیشتر از تحقیر کردنم لذت می‌برد و وحشی‌تر می‌شد.
+وای به حالت اگه خودت رو اونجور که دوست دارم آماده نکرده باشی .
بغضم رو قوت دادم و گفتم خیالتون راحت؛ تمام موهای بدنم رو زدم و هدیه‌ای که زحمت کشیدید رو هم طبق یادداشتی که نوشته بودید انجام دادم.
+ببینیم و تعریف کنیم! خوب تا من یه بَست می‌زنم که حسابی بتونم جرت بدم تو هم برو رو تخت و آماده شو. می‌خوام امروز کس و کون گشادت رو یکی کنم.
سرم رو انداختم پایین و یه چشم آروم گفتم.
رفتم روی تخت؛ مدل داگی که دوست داره شدم که بیاد زودتر کارش رو بکنه و شرش رو بکنه بره.
+احسنت! خوشم اومد! معلومه داری خوب بلد می‌شی جندگی کنی! وای چه کون بزرگ سفید و طاقچه‌ای داری! این دیلدوی تو کونت چقدر کونت رو کردنی تر کرده. وای جونم… کونت مثل ژله می‌لرزه وقتی ویبره دیلدو روشن می‌شه.
پدر شوهرم اومد روی تخت و چند تا سیلی محکم زد در کونم که حسابی جای انگشتاش داشت می‌سوخت.
همین طور که داگی بودم یک‌دفعه کیر نره خرش رو تا خایه‌هاش کرد تو کسم و موهام رو گرفت تو دستش. موهام رو می‌کشید و مثل وحشی‌ها تو کسم تلنبه می‌زد.
صدای جیغم کل خونه رو برداشته بود. بعد از چند دقیقه که کیرش تو کسم تلنبه می‌زد و دیلدو تو کونم سرعت ویبره‌اش بیشتر شده بود، درد و جیغ‌هام داشت جاش رو به ناله‌های از روی شهوت می‌داد. حالا این من بودم که مدام داد می‌زدم:
_محکم‌تر… محکم‌تر بزن کس و کون عروست رو پاره کن… پسرت که بی عرضه است جاش تو من رو جر بده!
بعد خوابندم روی تخت؛ سرم از تخت بیرون بود که اومد یه سیلی بهم زد و دستور داد که دهنم رو باز کنم. کیر کلفت و بزرگش رو تا ته حلقم فرو کرد و نگه داشته بود.
داشتم خفه می‌شدم؛ هر چی دست و پا هم می‌زدم توجهی نمی‌کرد و بیشتر سعی می‌کرد با کیرش خفه‌ام کنه. بعد که دید دیگه توانی تو تنم نمونده و تقلا نمی‌کنم شروع کرد به تلنبه زدن تو دهنم.
تو فکرم همش این میومد که این غول بیابونی اومده تا حتما امروز با کیر کلفتش خفه‌ام کنه. از شانس بد من، هر موقع که قبل سکس مواد می‌زد دیگه به این راحتی‌ها آبش نمیومد. بالاخره بیخیال پاره کردن دهن و گلوم شد و اومد دیلدو رو از توی کونم کشید بیرون.
حس می‌کردم دیگه سوراخ کونم بسته نمی‌شه.
_تو آینه قدی کنار تخت نگاه کن جنده! با چشمای کورت ببین تا وقتی میگم گشادی و سوراخ کونت اندازه غار علیصدره باورت بشه.
هیچ وقت تا به حال اینقدر راحت و بدون درد کیر تو کونم نرفته بود. پدر شوهرم دیلدو رو کرد توی کسم و خودش هم افتاد روم و کیرش رو تو کونم کرده بود. با هرتلنبه که تو کونم میزد یه فحش بهم میداد و یه سیلی آبدار هم در کونم می‌زد‌.

بالاخره انگار بعد این همه تلنبه زدن آبش می‌خواست بیاد که کیرش رو از کونم در آورد و دوباره کرد توی دهنم.
اینبار با چند تا تلنبه کوتاه آب کیرش تو دهن و حلقم  پاشید و تهدیدم کرد که یه قطره‌اش هم از دهنم نباید بریزه بیرون. آبش که اومد لباساش رو پوشید و روی تخت گرفت خوابید.

قبل از اینکه کامل خوابش ببره گفت یک ساعت دیگه صدام کن باید برم پیش حاج حسن ببینم این دفعه چه کیری برام پیچیده.

دوستان نظر بدین و حدس بزنید راز مریم (مامان علی) چیه که حاج جواد پدر شوهرش به واسطه این راز مریم رو مطیع خودش کرده؟
دست نوشته‌ای از :Moban

ادامه...

نوشته: موبان دختر آریایی


👍 39
👎 12
131101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

893548
2022-09-04 02:47:37 +0430 +0430

وجدانن الان انتظار داری چیو حدس بزنیم؟

4 ❤️

893558
2022-09-04 03:14:38 +0430 +0430

داری لفتش میدی گیرایی داستانت کم شده
ولی ب هرحال خسته نباشی

2 ❤️

893570
2022-09-04 04:44:09 +0430 +0430

خیلی طولش میدی هیچی از سر گذشت مامان علی خبر داره من منتظر مخ زدن ارسلان هستم که مامان علی جندش بشه و زیر ارسلان بخوابه

1 ❤️

893571
2022-09-04 04:57:13 +0430 +0430

این سازمان چیه جدیدا تو داستانا اومده

چیز کسشری میشه

1 ❤️

893609
2022-09-04 12:02:50 +0430 +0430

شاید قبلا جنده ی پدر شوهرش بوده بعد با پسرش ازدواج کرده
شایدم به پدرشوهرش داده تا بتونه استخدام همین کصشر دونیه شه

1 ❤️

893620
2022-09-04 14:02:19 +0430 +0430

معما طرح کردی این به کنار
یک سوالی ذهن منو درگیر کرده که دیلدو رو توی کونت کردی عنت در نیامد؟

0 ❤️

893639
2022-09-04 16:42:39 +0430 +0430

کیر حاج جواد و علی با هم تو کوص و کون گشادت موبان دختر آریایی با این داستان کیری ای که نوشتی!

1 ❤️

893642
2022-09-04 17:24:05 +0430 +0430

عضوگروهکی چیزی بوده یا بچه اولش مال خودش نیست

2 ❤️

893649
2022-09-04 19:22:47 +0430 +0430

راز: مریم با یکی دیگه رابطه داره.

1 ❤️

893660
2022-09-04 22:15:37 +0430 +0430

حتما وقتی داشته به یکی دیگه می‌داده
حاجی دیده

1 ❤️

893682
2022-09-05 01:31:17 +0430 +0430

بابا این کسشرا چیه دیوث
یه داستان درست و حسابی بنویس اه از جایی کهپدر شوهر به مامانه فحش داد دیگه فهمیدم کسشره😶😶😶

1 ❤️

893804
2022-09-05 15:56:42 +0430 +0430

من دو سری از داستانت رو خوندم تو اون جا که عضو سازمان شدی و نمیدونستی ایران کیه یعنی اون سری داستان با اسم خاطرات مامانم بود که علی انگار میخونده امروز اما اینو دیدم که قسمت اولش درست مثل قسمت اول سری اول بود ولی قسمت دو فرق می‌کرد.
لطف کن کل تایپیکهای این داستان رو اسماشونو بزار تا به ردیف جلو بریم.
ممنونم از داستانت

0 ❤️

893832
2022-09-05 19:24:05 +0430 +0430

سلام دوستان عزیز
اول یک تشکر کنم که وقت گذاشتید و داستان هام خواندید و لایک و نظر دادید.
فصل اول که در زمان حال نوشته شده بود از زبان علی نوشته شده بود در ۵ قسمت به نام ماجراهای علی و مامانش
فصل دوم گذشته مامان علی مریم بوده که در ۵ قسمت به نام خاطرات مامانم نوشته و منتشر شده
فصل سوم
فعلا دو قسمتش نوشته شده به نام سرگذشت من و مامانم که ادامه زمان حال هست و هر قسمت از زبان یکی از شخصیت های داستان نوشته میشه.
در ۵ قسمت فصل سوم کل داستان تمام میشه و تمام به اصطلاح معما داستان مشخص میشه.
هم مشخص میشه ایران کی بوده
هم مشخص میشه ارسلان چرا از علی خواسته آرام تو موسسه مامانش کار کنه
هم راز مریم مشخص میشه چی هست که پدر شوهرش ازش داره سو استفاده میکنه.

2 ❤️

903328
2022-11-18 17:59:48 +0330 +0330

مریم با محسن رابطه داشته پدر شوهرش فهمیده
ارسلان هم هدفش بالاتر از کردن مامان علی احتمالا جاسوسی تو سازمان

0 ❤️

931229
2023-06-03 02:32:29 +0330 +0330

داستان مینویسی یا معماطرح میکنی کیرم تاخایه توی غار علی صدرت

0 ❤️