ولنتاین (۳)

1401/12/03

...قسمت قبل

توی دفتر کارم با مهندس عظیمی، ناظر پروژه ها و آقای شهابی، رئیس مالی شرکت در مورد تعیین قیمت پیشنهادی برای یکی از مناقصات دولتی جلسه داشتم. تلفن زنگ خورد. خانم قاسمی منشی شرکت بود
_ببخشین مهندس … شرمنده وسط جلسه هم هستین ولی یه آقایی اومده میگه کار خیلی مهمی باهاتون داره
_کیه؟
_آقای غلامی …میگن از آشناهای دورتون هستن
_غلامی؟؟…بزار ببینم
توی مانیتور کامپیوترم میتونستم دوربینهای مدار بسته شرکت رو چک کنم. با بررسی دوربین و دیدن کسی که بدیدنم اومده بود جا خوردم. شوهر شیدا بود!این اینجا چه غلطی میکرد؟
_خانم قاسمی به آقای غلامی بگین تشریف داشته باشن بعد از جلسه میبینمشون.
جلسه ادامه داشت اما بوضوح فکرم جای دیگه بود و هر چند دقیقه یکبار مانیتور رو چک میکردم. یکسالی میشد که با شیدا توی رابطه بودم و الان شوهرش دم در دفترم بود. راستی اسمش چی بود؟ حامد… آره حامد از کجا همه چیزو فهمیده؟ راستش من از اون تیپ آدمام که تا یه چیزی میره توی مخم تا ازش سر در نیارم ذهنم آروم نمیشه و حالا اینکه حامد چطور فهمیده مخم رو داشت داغون میکرد. حالا واسه چی اومده؟ تصویرش رو نگاش کردم. توی مبل یجورایی مچاله شده بود و دستاش توی هم گره بود. از همون تصویر دوربین میشد فهمید بشدت عصبیه و بیشتر از اینکه بخواد با بقیه درگیر بشه با خودش درگیره. با دیدن این تصویر تا حدودی خیالم از بابت آبرو ریزی و داد و بیداد و حتی چاقو و اسلحه کشی راحت شد. توی همون چند دقیقه ای که توی ویلا دیده بودمش و البته با تعریفای شیدا اصلا بهش نمیخورد اهل دعوا و خون و خونریزی باشه.
_آقای حافظی… می خواین جلسه رو بزاریم یه وقت دیگه؟
با صدای مهندس عظیمی بخودم اومدم.
_شرمنده ولی فکر کنم اینجوری بهتره… راستش یه چیزی ذهنمو درگیر کرده…واسه جلسه خبرتون میکنم.
تا دم در همراهیشون کردم و وسط در وایسادم و با یه لبخند گفتم:به حامد جان …بفرما داخل
وقتی با صورت در هم و شونه های افتاده از کنارم رد شد و وارد اتاق شد خیالم تا حدود زیادی راحت شد. خوب که نگاش میکردم تجسم کامل بوکسوری رو داشت که از لحاظ روحی داغونه و حتی قبل از شروع مسابقه، بازی رو باخته. نشست اما حرفی نزد. معلوم بود اصلا نمیدونه باید چجوری شروع کنه و چی بگه.
_حامد جان چی میخوری؟ چایی…نسکافه…
_نه مرسی…هیچی
_خوب چخبرا؟ اینجا رو چجوری پیدا کردی؟ کاری می تونم واست انجام بدم؟
_من …من کارت ویزیتت رو پیدا کردم!
با همین یه جمله تمام سوالای توی ذهنم جواب داده شدن. به پشتی صندلیم تکیه دادم و سکوت بینمون برقرار شد. یعنی شیدا کارت رو ننداخته بود دور؟ واقعا که این دختر یه خنگ به تمام معناس!
_ببین حامد جان موضوع اونجور که تو فکر می کنی نیست…
با حالت عصبی پرید وسط حرفم
_شمارت روی گوشیشه و میدونم که مرتب در تماسین پس لطفا حاشا نکن!
_خوب … خوب… الان تو چی می خوای؟ واسه چی اومدی اینجا؟
_واسه چی اومدم؟…واقعا که روتو برم…می خوام این رابطه تموم بشه. می خوام… بالاخره همه شهامتش رو جمع کرد و صدای عصبیش بلندتر شد و گفت: می خوام واسه همیشه گورتو از توی زندگی من و شیدا گم کنی!
یه لحظه منم عصبی شدم. اولش می خواستم بپرم یقش رو بگیرم و بگم بچه خوشگل چاقال تو که اونقد بی وجودی که زنت رو میندازی تو بغل دوتا مرد غریبه و مثل ماست وایمیسی کنار و گاییده شدنش رو نگاه میکنی سگ کی باشی که واسه من که بکن زنتم خط و نشون بکشی و با لگد از اتاق پرتش کنم بیرون! ولی با حالت عصبی حامد که تازه به پرخاشم رسیده بود و با توجه به اینکه اینجا محل کارم بود صورت خوبی نداشت. تصمیم گرفتم با آرامش اما محکم و جدی یبار واسه همیشه سنگامون رو وا بکنیم.
_ببین بچه جان، من که با تو یا زنت کاری نداشتم. مگه من خودم رو بزور وارد زندگیتون کردم؟ خودت زنت رو گذاشتی تو بغل منکه حال کنه. خوب اونم حال کرد… شاید یکم بیش از حد حال کرد و دیگه نتونست بیخیال بشه.
بوضوح شکسته شدن غرورش رو میدیدم
_الانم هر موقع شیدا منو نخاد خیلی راحت از زندگیش میرم بیرون … من نمی خوام خودم رو به کسی تحمیل کنم…
چیزی نمیگفت و فقط سرش پایین بود و داشت با اعصاب خورد و خودخوری گوش میداد
_اگه تا الان با شیدا بودم واسه خاطر این بوده که هر دو مایل بودیم که این رابطه باشه و باورت بشه یا نه شیدا بیشتر از منم مایله!
سرش رو آورد بالا با خشم نگام کرد و خودش رو ریخت بیرون
_تو یه سگ کثافتی که مخ زنمو زدی و از چنگم درش آوردی…
باورم نمیشد ولی اشکش رو صورتش جاری شد. با خودم فکر می کردم واقعا موجودی به این بدبختی و حقیری چی داره که شیدا اینقد دوسش داره؟سعی کردم آرومش کنم.
_زنت که داره باهات زندگی میکنه کی دزدیدتش؟ این حرفا رو از کجات در میاری؟
کف دستاش روی صورتش بود و انگار از اشک ریختنش خجالت زده بود.
_حامد جان من زنت رو ندزدیم. اتفاقا شیدا عاشقته …
با پوزخند گفت عاشقمه؟ اونوقت تو این وسط چی هستی؟
_نقش من توی این یکساله همون نقشیه که اون شب توی ویلا داشتم …همین
دستاشو از روی صورتش برداشت و با چشمای گرد شده از جوابم نگام می کرد. معلوم بود نمیدونه چی باید بگه! یه دفه موبایلم زنگ خورد. انگار کار قضا و قدر در کار بود.
_شیداس! می خوای جواب بدم؟
گوشی چند بار زنگ خورد و بالاخره گفت
_بزار روی اسپیکر می خوام بشنوم
_الو شیدا جان
_سلام کیوان … خوبی؟
_مرسی شما خوبی؟ چخبرا؟
_سلامتیت…دیدم تو که سراغی نمیگیری خودم زنگ زدم
_شرمنده یکم سرم شلوغ بود
با ناز و عشوه گفت:تو که همیشه سرت شلوغه مهندس!..ببینم امشب میتونی یکم وقتتو آزاد کنی؟
حامد با چشمای گرد شده از تعجب گوش میداد و ناباوری توی چشماش معلوم بود!
_تو بخوای آزادش می کنم!
_مرسی… پس امشب میبینمت…راستش امروز خیلی هوسیم! میشه …میدونی هوس کردم امشب توی دفترت انجامش بدیم مهندس!!!اوووف روی میز کارت …
صداش بوضوح حشری بود و حدس میزدم همزمان داره بخودش ور میره! شنیدن صداش و حرفاش عملا حامد رو خورد کرده بود و باز اشکش راه افتاد و صورتش رو دوباره با دستاش مخفی کرد
_باشه شب میبینمت… اومدی بیرون زنگ بزن
داشت قطع میکرد ولی یه چیزی توی ذهنم جرقه زد
_شیدا…قطع کردی؟
_نه چیه؟
_سورپرایز شوهرت چطور بود؟
_اوه عالی بود…خیلی خوب بود واسه هردوتامون عالی بود…بازم مرسی
_کتی کارش چطور بود؟!
_مثل همیشه… حرف نداشت… حالا بعدا حرف میزنیم… راستی هزینش هر چقدر شده باشه خودم میدم
_لازم نکرده … اون هدیه من به تو و البته شوهر نازنینت بود…باید یه جوری لطفش جبران میشد!
_آره واقعا حقش بود… راستش الان منم حسم خیلی بهتره!
بحث که به اینجا رسید، دوباره حامد سرش رو آورده بود بالا و با حیرت فقط گوش میداد. بعد از خداحافظی شیدا، حامد همینجور که نگاهش به زمین بود و انگار با اشباح حرف میزد
_کتی؟…پس اسمش این بود؟
بعد زل زد توی صورتم و گفت: پس کار تو بود؟
_بیشتر کار شیدا بود…واقعا دوستت داره و میخواست بهت ثابت بشه… می خواست بهترین لذت دنیارو بهت بده و لطف سال قبلت رو برات جبران کنه…البته منم یکم راهنمایی و کمکش کردم!
چند دقیقه سکوت بینمون برقرار شد. حامد دیگه آروم شده بود و باید یجوری راهیش میکردم بره و البته جوری باید راهیش میکردم که مطمئن بشم همه چیز همینجا تموم میشه و بلایی سر کسی نمیاد. از پشت میز پاشدم و رفتم روی مبل کنارش نشستم. دست گذاشتم روی پاش
_ببین حامد جان می خوام مرد و مردونه باهات حرف بزنم پس خوب گوش کن. تو سال قبل یه کاری واسه زنت کردی …برات سخت بود ولی بهترین هدیه عمرش رو بهش دادی چرا؟ چون می خواستی خوشحال باشه. خوب الانم شیدا خوشحاله… تو که باهاش زیر یه سقفی بهتر میدونی… شیدا یه زن واقعا شاده. چیزی که خیلی از زنها نیستن. ببینم توی این یکساله چی ازش دیدی؟ بی مهری؟ بد اخلاقی؟ نه واقعا چی دیدی؟ اگه امروز شانسی متوجه رابطش نشده بودی چیزی بود که حس بدی درباره شیدا بهت بده؟
زل زدم توی چشماش و تا با بی میلی نگفت “نه “ولش نکردم
_توی این یکسال از من مزاحمت یا ناراحتی ای متوجه شدی؟
باز با بی میلی گفت” نه”
_ببین پسر خوب الان شیدا خوشبخته و عاشق تو! تعجب نکن من با همه وجودم میدونم که عاشقته هیچوقت پیش من نبوده که از تو حرف نزنه و از خوبیت نگه و دلش پیشت نباشه…باورت بشه یا نه من فقط یه وسیله ام برای حال کردناش
از نگاه و صورت حامد معلوم بود که کم کم داره حرفام روش تاثیر میزاره
_الان دوتا راه پیش پاته هر کدومو بخوای میتونی انتخاب کنی. زندگی خودته ولی بنظرم فکر کن و احساسی عمل نکن. اگه واقعا نمیتونی این وضع رو تحمل کنی، خوب طلاقش بده. راه دوم اینکه همه چیزو فراموش کن و برگرد سر همون زندگی قبلیت…فقط بعضی وقتا چشمات رو ببند و بزار شیدا یه خوشگذرونی پنهونی بکنه…یه چیزی مثل خوشگذرونی ولنتاین پارسال!
.
.
.
بعد از اینکه بالاخره تونستم بفرستمش بره از منشی خواستم کسی مزاحمم نشه. نشستم و پاهامو انداختم روی میز، سرم رو به پشت صندلی تکیه دادم و رفتم توی فکر
_ خوب اینم بخیر گذشت…واقعا چه فکری کرده اومده اینجا؟ پسره پپه گلابی …از اولم معلوم بود جنم اینو نداره که کاری بخواد بکنه!
دوباره به میز نگاه کردم و یادم اومد که قراره امشب شیدا رو روی همین میز بکنم. فکر اینکه شوهرش میدونه چند ساعت دیگه زنش روی همین میز، زیر کیر منه بدجوری حشریم می کرد! اصلا دلیل اینکه با شیدا ادامه داده بودم همین حشری شدنم با همچین حسایی بود.
.
.
.
راستش از وقتی یادمه دنبال شیطنت و سکس بودم. داشتن چند تا دوست دختر همزمان که جز ساده ترین هوس بازیهام بود!خلاصه دوره جوونی و مجردیم به این شیطنتها و از بغل این درومدن و رفتن تو بغل اونیکی گذشت. اما گذشت و با پروین ازدواج کردم. سالها هوسبازی و تنوع داشتن باعث شد زنم خیلی زود واسم تکراری بشه و اون ارضای روحی که میخواستم رو واسم نداشته باشه. دو سال از ازدواجمون نگذشته پروین حامله شد و این پایان زندگی داغ سکسی ما بود. بعد از اون، سکسامون یجور رفع تکلیف شده بود. از اینجا بود که دوباره بوالهوسی های من شروع شد. البته اون موقه ها تازه شرکت رو راه انداخته بودم و هم از لحاظ مالی وضع مناسبی نداشتم هم مشغله شرکت و خونه وقت آزاد زیادی واسه دوست دختر گرفتن و این کارا واسم نمیزاشت .پس رو آورده بودم به جنده پولی و به اصطلاح اون روزا بازار آزاد. همونطوری که گفتم اون روزا وضع مالی مناسبی نداشتم و با مشکل بی مکانی هم مواجه بودم. شوهر عمم یه خونه باغ اطراف تهران داشت. جواد پسر عمم ده سالی از من کوچیکتر بود اما باهاش رفیق و بقول معروف خیلی ندار بودم. به لطف جواد یه کلید از خونه باغشون داشتم و موقع خانم بازیهام کافی بود با جواد هماهنگ کنم که کسی باغشون نیست و در واقع باغ جواد اینا شده بود مکان واسه کارای من!
در طول چند سال بعدش با کار و زحمت تونستم شرکت رو روی غلطک بندازم و با رشوه و رابطه پیدا کردن چند تا پروژه بزرگ دولتی گرفتیم و زندگیم از این رو اونرو شد. با پر شدن جیبم یه واحد مبله واسه شیطونیام رهن کرده بودم و دیگه نیازی نبود اونهمه راه تا ویلای جواد برم. البته با گرفتن کار شرکت و پروژه های بزرگی که میگرفتم کم کم سطح اجتماعی زندیگمم بالاتر رفته بود و با آدمای کله گنده و ثروتمند می پریدم. توی پارتی های سوپر لاکچریشون شرکت می کردم و با لذتهای پر خرج و گرون و عجیب غریبشون آشنا میشدم. البته و صد البته که دیگه کیرم رو توی هر سوراخی نمیکردم. هنوز وقت و حوصله دوست دختر داشتن رو نداشتم اما دیگه فقط با جنده های سطح بالا می پریدم. کسایی مثل کتایون، یه دختر شاسی بلند سوپر سکسی! راستش اگه ایرانم یه کشور درست و حسابی بود و از بچگی میشد بری آموزش ببینی و حرفه ای بری جلو، شاید کتایونم الان یه سوپر مدل بین المللی شده بود.
اونم در نهایت یه جنده بود اما نه از اونا که هر کسی دستش بهش برسه! کتایون مشتری ثابت داشت و مشتریهاش از تعداد انگشتان یک دستم کمتر بود. الان هم فقط با من و دو یا شاید سه نفر دیگه بود و بندرت با کس دیگه ای سکس میکرد. بابت خدماتی که میداد (که انصافا در عالیترین سطح بودن) ماهیانه از هر کدوممون یه مبلغ تپل دریافت میکرد و غیر از ماهیانش به بهانه های مختلف مبالغی رو به عنوان کادو و عیدی و شیرینی و هدیه… هم میگرفت یا بقولی ازمون میکند!
جواد ،تقریبا یک سال پیش به دیدنم اومد و موضوع حامد رو مطرح کرد. بر خلاف من، جواد آدم مخ زدن و خانوم بازی نبود. یعنی اصلا بلد نبود. بیشتر از اینکه توی دنیای واقعی دنبال کیس باشه وقتش رو توی دنیای مجازی و با دختر پسرای فیک تلف میکرد. وقتی اومد دیدنم و موضوع رو گفت اولش فکر کردم اینم یکی دیگه از اون سرکاریای همیشگیه و یه نفر ایستگاهشو گرفته. ولی وقتی سابقه چتاش با حامد رو نشونم داد پرام ریخت. نزدیک بیست روز باهم چت کرده بودن. کلی حرف در مورد زنش و فانتزیش گفته بود و با حوصله و جزئیات، طرح یه نقشه رو ریخته بودن. با خوندن چتا به این نتیجه رسیدم سه حالت داره یا طرف واقعا میخواد زنش رو بده جواد بکنه یا یه سر کار بزار معمولی نیست و از اون روانیاس یا اینکه قضیه چیز دیگس و یه نقشه ای توی کاره و بحث باج گرفتن یا خفت کردن در کاره! و حالا باز یه معمای جدید بود که مخم رو درگیر کنه و تا ازش سر در نیارم آروم نشم. پنج شش روز بعدی، تقریبا هر روز جواد رو میدیدم. عمدا پیامهای حامد رو ندیده میگذاشت یا جواب نمیداد تا بیاد دفترم و با همفکری هم بهش جواب بدیم و نقشه شب ولنتاین رو با فکر همدیگه کامل کنیم.
گرفتن عکس زنش، نقشه من بود. حامد اولش نمی خواست عکس بده. یجورایی معذب بود و این تناقض برام جالب بود. میخواست زنش رو بزاره زیر کیر دوتا مرد غریبه ولی با دادن عکسش مشکل داشت! خودش میگفت روی زنش بی غیرت نیست و این کار رو فقط بخاطر اینکه عاشقه می کنه. اما از نظر من حرفش چرت بود. تصور اینکه جلوی چشمش زنش رو بکنم و حالیش کنم که علیرغم ادعاش چیزی جز یه بی غیرت و کاکولد نیست بدجوری قلقکم داد. در واقع محرک اصلی وارد شدنم در این داستان همین بود.
قبل از این ماجرا تنها یکبار و بمدت کوتاه با یک زن شوهر دار رابطه داشتم. مجموعا چهار یا پنج بار سکس داشتیم. با اینکه زن خیلی خوشگل یا سکسی ای نبود و حتی چند سالی از من بزرگتر بود ولی سکسامون بشکل عجیبی برام باحال و ناب بودن. تصور اینکه من رو به شوهرش ترجیح داده و زیر کیر من ناله میکنه از خود سکس هم حالش ییشتر بود. حالا قرار بود دوباره همون حس رو تجربه کنم. با این تفاوت که شیدا جوونتر و خوشگلتر بود. از عکسش معلوم بود نهایتا بیست و دو سال داره و بیست سال از من جوونتره و از همه مهمتر قرار بود شوهرش هم ببینه که زنش رو میکنم! و این بود که بشکل دیوانه کننده ای منو برای این تجربه ترغیب میکرد.
.
.
.
شب قرار با جواد با فاصله از باغ توی ماشین نشسته بودیم. یه ماشین دم در باغ وایساد و بعد از چند دقیقه، رجب باغبون اومد و کلید رو بهشون داد و رفت. جواد به رجب زنگ زد. به گفته رجب فقط یه دختر پسر جوون توی ماشین بودن. دیگه خیالمون از بابت برنامه برای خفت کردن و … راحت شد. خیلی بی سر و صدا وارد باغ شدیم و رفتیم کنار عمارت و از پنجره چشم انداختیم داخل! واسه اولین بار حامد رو دیدم. اونم جوون بود و حدودا بیست سه چهار ساله میخورد. اولش دلم براش سوخت و حتی می خواستم برگردم. اما با بیرون اومدن شیدا از اتاق خواب دوباره شهوتی شدم. شیدا تقریبا لخت بود و با آرایشی که کرده بود خیلی سکسی تر از عکسش شده بود. رفت و نشست توی بغل شوهرش و همه جور عشوه و دلبری میکرد. من با زنای زیادی سکس کردم و با همون دو دقیقه دیدن شیدا فهمیدم که این دختر فوق العاده شهوتیه! در مقابل، حامد اصلا در حد و اندازه های زنش نبود و از رفتارهاش در برابر عشوه های شیدا میشد بفهمی اون داغی زنش رو نداره. البته شاید بخاطر اینکه خودش از نقشه خبر داشت و منتظر ورود ما بود و بدلیل درگیر بودن فکرش اینجوری بود. ولی اونشب به نظر من مرد سرد و خشکی اومد. حالا حامد و زنش جلوی چشمم بودن و یه لحظه باز تصورات سکسیم به اوج رسیدن و کیرم راست شد. این سکس حتمن بیاد موندنی میشد. یه لحظه با خودم گفتم چرا فقط امشب باشه؟ یعنی میشه مخ زنش رو بزنم و بازم بکنمش؟ میدونستم بعد این هر دفه بکنمش امشب به یادم میاد که شوهره زنش رو تقدیم کیرم کرده و خودش سکسمون رو میدیده. اینجوری هر بار باهاش سکس کنم بیشترین لذت رو خواهم برد. آره هرجور شده باید مخش رو میزدم. قرارمون با حامد این بود ببندیمش و توی خونه بمونه ولی اگه توی خونه بود نمیتونستم مخ شیدارو بزنم. پس نقشه عوض شد!
وارد که شدیم تا بیاد به خودش بیاد با مشت کوبیدم توی صورتش! اون لحظه دو تا حس متفاوت به حامد داشتم. از طرفی فکر گاییدن زنش جلو چشمش حشریم کرده بود و از طرفی بخاطر بی وجود بودنش ازش عصبانی بودم و با اون مشت در واقع خشمم رو خالی کردم. وقتی کشیدمش بیرون توی چشماش زل زدم. تابلو بود ازم ترسیده و این بیشتر از پیش غرورم رو ارضا میکرد. تیغه قمه رو گرفتم سمتش و گفتم"پشیمون که نشدی"میدونستم کاری ازش بر نمیاد ولی می خواستم توی صورتش بگم “اگه نخوای هم زنتو میکنم” و اینجوری تا ته خورد کردن غرورش رفتم!
پشت خونه داشتیم جواد و شیدا رو میدیدم و بازم یه تیکه دیگه به حامد انداختم و وقتی گفت “این گوشت رو خودم دادم دستتون” واسه من انگار فرمان حمله صادر شد.
وقتی چنگ انداختم توی موهای شیدا و کشیدمش سمت خودم، ترس رو توی چشماش دیدم. ترسی که بیشتر حشریم میکرد. با ترس و لرز و التماس، سراغ شوهرش رو گرفت. موهاش رو تو چنگم گرفتم و تو چشماش زل زدم و گفتم حال شوهرت بستگی به حال ما داره. حال مارو خوب کنی حال شوهرتم خوب میمونه و بعد تیغه قمه رو نشونش دادم. داشت قبض روح میشد و سرش رو پایین انداخت. شهوت دیدن این صحنه مجبورم کرد سرش رو بیارم بالا و لباشو بخورم اما همکاری نمیکرد. خواست سرش رو بدزده اما دوباره موهاش رو محکم کشیدم.
_آی تورو خدا!
اولین بار بود همچین سکسی رو تجربه میکردم و برعکس چیزی که فکر می کردم بدجوری داغم کرده بود. اگه قرار بود فقط اونشب باشه دوس داشتم حتی بیشتر از این هم بترسه و غرورم بیشتر و بیشتر ارضا بشه اما می خواستم مخش رو بزنم. به فکرم رسید اگه شده فقط به قصد راضی کردن ما، خودشو درگیر سکس کنه بالاخره خودشم کم کم حشری میشه و اونوقت زدن مخش راحتتر میشه
_می خوای بلایی سر شوهرت بیارم؟
اشک اومد گوشه چشماش و با بغض گفت: نه!
_پس دختر خوبی باش!
وقتی شروع به خوردن لبهاش کردم دیگه اثری از مقاومت نشون نداد. حتی کم کم خودشم توی لب دادن و گرفتن مشارکت کرد. نمیدونستم از ترسشه یا واسه اینکه باور کرده بود حال شوهرش به حال دادن خودش وابسته اس یا اینکه واقعا لذت میبرد.
جواد اومده بود بالای تخت و مجبورش کرده بود واسش ساک بزنه. اولین بار بود کیر جواد رو میدیدم. وقتی دیدم از کیر من کوچیکتره خیالم راحت شد و اعتماد بنفسم بالا رفت. می خواستم حس تجاوز رو ببرم بالاتر پس با قمه انداختم توی لباس خوابش و جرش دادم! شاید بنظر من رسید ولی حس کردم با اینکارم شیدا یه آه شبیه آه شهوت کشید. نشستم و شروع کردم بخوردن سینه هاش و همزمان با دستام سعی داشتم بدنش رو لمس کنم و با اینکار یکم آرومش کنم تا بتونه به سمت لذت بردن پیش بره.
جواد انگار واسه اومدن آبش عجله داشت و فقط تند تند و وحشیانه تلمبه میزد. اشتباهی که من قصد انجامش رو نداشتم. بالاخره کار جواد تمام شد و من رو با شیدا تنها گذاشت. شیدا افتاده بود روی تخت و از شدت تلمبه های رگباری که جواد بهش زده بود نفس نفس میزد و صورتش عرق کرده و قرمز بود.
پاهاشو باز کردم و اومدم توی بغلش و خیلی آروم و بی عجله کیرمو توی کوسش فرو کردم. کوسش واقعا تنگ بود یا کیر من واسش کلفت بود. با فرو رفتن کیرم یه آخ گفت. یه بوسه زدم روی گونش که داغ بود و یه “جووون” نصیبش کردم. شروع کردم آروم آروم اما عمیق توی کوسش تلمبه زدن. بنظرم هر چه ترس و استرس تجاوز که توی فانتزیش بود رو چشیده بود. الان دیگه وقتش بود که آرومش کنم و برای ارضا شدن آمادش کنم. میدونستم اگه ارضا نشه شانسی واسه اینکه ازم خوشش بیاد ندارم. پس همونطور که تلمبه میزدم دستامو از دو طرف سرش توی موهاش فرو کردم و با تقه هایی که میزدم موهاشو نوازش می کردم و حتی پوست سرش رو هم با انگشت ماساژ میدادم. همزمان از بوسیدن لبها وگونه هاش غافل نبودم. توی اون پوزیشن، بیشترین تماس بین بدنهامون برقرار بود و عمدا این پوزیشن رو انتخاب کرده بودم تا رد و بدل شدن گرمای بدنها به آروم شدنش کمک کنه.
بعد از چند دقیقه تو بغل هم بودن و سکس رمانتیک کم کم داشت آروم میشد ولی توی نگاهش هنوزم میشد دلهره و نگرانی رو دید. با دستام سرش رو ثابت نگه داشتم و توی چشماش زل زدم
_چیه میترسی؟
دوباره اشک اومد گوشه چشمش و خواست سرش رو برگردونه ولی محکم گرفتمش و سعی کردم تا جایی که بشه صدا و حرفم اطمینان بخش باشه
_ببین ما واسه آسیب زدن به کسی نیومدیم. فقط قراره حال کنیم و بریم.
با بی اعتمادی و شک نگام کرد و با بغض گفت:ولی تو دماغ شوهرمو شکوندی! با گفتن این حرف هق هق گریش بلند شد.
اشکاشو پاک کردم و بوسیدمش
_شوهرت حالش خوبه …اون مشتم واسه این بود که گربه دم حجله کشته بشه و مقاومت اضافی نکنین
_الان شوهرم کجاست؟ بیارینش اینجا …لطفا …می خوام ببینم حالش خوبه… اونوقت… اونوقت هر کار بگین می کنم!
_پس همین الان هر کاری من میگم بکن و اونوقت ما میریم و تو هم با شوهرت تنها میشین.
چند ثانیه سکوت برقرار شد و بعد گفت:
_چیکار باید بکنم
_می خوام مث گونی سیب زمینی نباشی… میخوام حال کنی!
با تعجب نگام کرد و بعد از چند ثانیه که از شوک بیرون اومد گفت:باشه آقا… باشه…من همین الانم دارم حال میکنم
نیشم باز شد. همینکه سکوتش شکسته شده بود و داشت باهام حرف میزد و از با خشم و ترس نگاه کردنم دست برداشته بود شروع خوبی بود. از بغلش بیرون اومدم و لخت رفتم جلوی پنجره، میدونستم حامد نگاهش به پنجره اس پس عمدا کش و قوصی به بدنم دادم تا کلفتی کیری که توی کوس زنش بود رو خوب ببینه. از طرفی می خواستم شیدا هم بدن سفت و ورزشکاریم رو اینبار از فاصله و خوب ببینه. با توجه به اینکه فانتزیش تجاوز و شوهرش یه بچه ریغو بود حدس میزدم شاید از مردای قوی یا متجاوز گردن کلفت هم خوشش بیاد. پس خودی نشون دادم و پرده هارو کشیدم. الان دیگه پرده آخر مخ زنی بود.
برگشتم کنار تخت و بهش گفتم ببین اینجا فقط من و توایم. می خوام به هیچی فکر نکنی و فقط سکس کنیم. نمی خوام بهم بگی حال می کنی. می خوام ببینم حال میکنی. می خوام ارضا شدنت رو ببینم نمی خوام ادای ارضا شدن رو ببینم. اینم بهت بگم تا الان با هزارتا زن بودم پس فکر نکن میتونی گولم بزنی!
با تعجب نگام کرد و گفت:من مث سگ ازتون ترسیدم و نمیدونم چه بلایی سر شوهر بدبختم آوردین اونوقت…تو میگی ارضا …من نمیتونم
_بیااینجا
آوردمش لب تخت پوزیشن داگی گرفت برام. همینطور که پایین تخت سر پا وایساده بودم پهلوهاشو محکم گرفتم و کیرمو زدم داخل و چسبیدم بهش و روش دولا شدم. تا جایی که میشد سرم رو به گوشش نزدیک کردم و نجوا کردم “میتونی”!
شروع کردم وحشیانه تلمبه زدن. یکی دو دقیقه بعد همراه با صدای شلپ شلپ خوردن خایه ها به کوسش صدای ناله های شیدا هم بلند شده بود. نمیدونم بخاطر سکس بلدی من بود یا بخاطر اینکه خودش تصمیم گرفته بود فکرش رو روی سکس متمرکز کنه ولی بهر صورت واقعا داشت حال میکرد. ضربه هارو محکم تر کردم. سرش رو کرد توی بالشت و صدای ناله هاش کش دارتر و حشریتر شد. با دستم شروع کردم باسن و کمرش رو مالیدن
_آفرین دختر خوب! همینه… الان فقط و من تو توی این دنیاییم پس خودتو بریز بیرون…بزار دوتایی به اوج برسیم!
دوباره پهلوهاشو محکم گرفتم و وحشیانه و پرقدرت تلمبه میزدم. شیدا واقعا خودش رو رها کرده بود و زیر کیرم بخودش میپیچید و آه و اووه میکرد. باز دولا شدم روش و گلوشو گرفتم و کشیدم بالا و روی گونشو بوسیدم و دوباره تلمبه زدم. شیدا که هنوز گلوش توی چنگم بود دستش رو آورد بالا و بصورتم رسوند و سرش رو چرخوند. هردو حشری بودیم و لبامون رفت روی همدیگه و همراه با تلمبه زنی، لب بود که میدادیم و میگرفتیم. شیدا دوباره سرش رو سمت تخت برگردوند و یک دقیقه بعد ارضا شد. میخواست بدنش رو جمع کنه و کیر گنده منو پس بزنه اما جازه ندادم و همینطور که کیرم داخلش بود خوابیدن روش و هردو رو تخت دراز شدیم. محکم بغلش کردم. از شدت ارضا بخودش میپیچید و بدنش میلرزید. من موهاشو نوازش میدادم و بوسه های ریز روی گونه هاش میزدم. وقتی موج ارضاش تموم شد با یجور حس خجالت سرش رو کرد داخل تشک!دوباره شروع کردم به تلمبه های ریز زدن و بهش گفتم از چی خجالت میکشی عروسک؟ تو خیلی خوب بودی…عالی بودی دختر!
_مرسی…میشه دیگه تمومش کنیم؟
از روش بلند شدم و کاندوم رو در آوردم. از تخت اومدم پایین و شروع به لباس پوشیدن کردم. سرش رو از تشک برداشت و چرخید سمتم و با تعجب گفت: چیکار می کنی؟
_تمومش کردم دیگه!
_یعنی… یعنی دیگه … کاری باهام نداری؟
_قرار بود ارضا بشی که شدی…چند دقیقه دیگه هم شوهرت میاد پیشت
صورتش شبیه علامت سوال شده بود. نمیدونست چخبره و بالاخره طاقت نیاورد.
_ببینم اینجا چخبره؟ تا الان مثل وحشیا افتاده بودی بجونم و داشتی منو جر میدادی حالا یهو میگی هدف ارضا شدن من بوده و داری میری؟
_شوهرت میاد همه چیو بهت میگه
دیگه لباس پوشیده بودم و آماده بیرون اومدن از اتاق بودم که از تخت اومد پایین و دستم رو گرفت
_شوهرم؟ اون چه ربطی به شما داره؟
_من نباید بهت بگم…قرار بود خودش بهت بگه یعنی سورپرایزت کنه
_سورپرایز؟منظورت چیه؟ یعنی شوهرم…
_جهنم …حالا که اصرار داری بهت میگم ولی بدون اصرار خودت سورپرایز حامد رو خراب کرده
بهش گفتم که حامد می خواسته فانتزی سکسیش یعنی تجاوز رو تجربه کنه. باورش نمیشد و چشماش از تعجب گرد شده بودن
_همش کار حامد بود؟…میکشمت حامد…داشتم از استرس میمردم و همش…واااای باورم نمیشه
_خوب حالا که فهمیدی من دیگه میرم تا فرصت کافی واسه کشتنش داشته باشی!
_وایسا!
برگشتم سمتش و خودش رو بهم رسوند. بلافاصله از روی شلوار دست گذاشت روی کیرم که هنوز سیخ بود. درش بیار!
_چیکار میکنی؟
_بعد نیم ساعت تلمبه زدن توی کوسم میخوای بدون اینکه آبت بیاد بری؟ میدونی واسه یه زن این چه معنی ای میده
میدونستم. خوبم میدونستم که یه زن اگه باهاش سکس کنی ولی آبت نیاد صد برابر اینکه خودش ارضا نشه از نیومدن آب تو ناراحت میشه. این حس رو بهش میده که هیچ جذابیتی واسه تو نداشته که نتونسته ارضات کنه و هیچ چیزی توی این دنیا از این بیشتر نمیتونه یه زن رو عصبی کنه! روی همین قضیه حساب کرده بودم. تا بخودم بیام روی زانوهاش نشسته بود و داشت برام ساک میزد. بعد چند دقیقه از زمین بلند شد و دستم رو کشید برد سمت تخت و همینطور که سر پا بود دولا شد و دستاش رو گذاشت روی تخت و برام قمبل کرد. می خواستم کاندوم بزنم اما مانعم شد و مجبورم کرد همونجا سر پا ترتیبش رو بدم. در موردش اشتباه نکرده بودم. این دختر سراپا آتیش بود و من واقعا می خواستمش. آبم که اومد برش گردوندم و به کمر روی تخت خوابید و من آبم رو روی شکمش خالی کردم. با انگشت آبم رو روی شکمش پخش میکرد و باهاش بازی میکرد.
_مرسی…راستی اسمت چی بود؟
_از جیب شلوارم یه کارت ویزیت سمتش دراز کردم
به دستش تکیه داد و روی تخت یوری خوایید. کارت رو نگاه کرد.
_خوب اسمتو بگو چرا کارت ویزیت میدی؟
_گفتم شاید بخوای بیشتر باهام آشنا بشی!
نیشش باز شد و گفت:چرا اونوقت؟
__آخه شوهرت دوس داره خوشحال باشی …منم بلدم چجوری خوشحالت کنم!
_عجب بچه پر رویی هستی!

ادامه...

نوشته: ساسان


👍 22
👎 3
35701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916274
2023-02-22 02:28:44 +0330 +0330

این قسمت عالی بود

1 ❤️

916287
2023-02-22 03:39:46 +0330 +0330

خیلی خیلی خوبه ادامه بده

1 ❤️

916296
2023-02-22 05:25:59 +0330 +0330

اینکه اینبار داستانو از اونطرفم تعریف کردی خوب بود ولی بنظرم کیوان داره کثافت کاریشو توجیه میکنه

2 ❤️

916298
2023-02-22 05:29:38 +0330 +0330

اوووف دلم کیوان خواست😊
یه مردی که تمام زیر و بم احساس یه زن رو بدونه و بلد باشه چطور طرفشو ارضا کنه!

4 ❤️

916324
2023-02-22 11:12:06 +0330 +0330

دنبال دوست دختر افغانی استم
اگر کسی است بیاید آشنا شیم

1 ❤️

916328
2023-02-22 11:55:28 +0330 +0330

بکن خوب کم نیست که بخواد ذهن و وجود طرف مقابلشو درک کنه و فقط به فکر کیر خودش نباشه

1 ❤️

916430
2023-02-23 06:14:09 +0330 +0330

حالا این که داستان ولی در واقعیت هم زیاد هستن حرومزاده های منفعت طلبی مثل و جنده های مثل اون .
در واقع بزرگترین مشکل اجرای فانتزی های بی‌غیرتی ، مثلاً یکبار انجام بشه و تمام همین دیگه ، یکجا به حرومزاده منفعت طلب و یکجا هم یک زن ضعیف تو کنترل هوا و هوس و آخرش یا باید قید زندگی رو زد یا باید بازم قید زندگی رو زد ، چون در هر دو صورت زندگی با عشق و … نیست.
نه به خیانت
نه به بی‌غیرتی

1 ❤️

918566
2023-03-12 14:59:26 +0330 +0330

حتی اگه«ولنتاین»یک داستان باشه، قرارگرفتن یک مرددرغالب کاراکتر ساسان ویه تحریردرآوردنش ،به نظرم می‌تونه خیلی سخت باشه
وچقدرهمه گیر شده متاسفانه

1 ❤️

918584
2023-03-12 21:29:15 +0330 +0330

extract69
در مورد داستان بودنش که خوب داستانه، خاطره که نیست. اما در کل این یه سایت پورن و شهوته و جای همین داستانهاست دیگه
ادامه این سری داستان هم تحت عنوان پس از ولنتاین در حال نوشته شدنه تا الان دو قسمتش رو نوشتم و دادم به ادمین و فکر پنجشنبه و جمعه شب بیان روی سایت

1 ❤️

924847
2023-04-24 04:32:21 +0330 +0330

و اما لایک سوم 🌹🌹💘💘

1 ❤️

924848
2023-04-24 04:33:06 +0330 +0330

دیس لایک
😂😂😂
شوخی کردم لایک چهارم ☺

1 ❤️