چشم قشنگم

1401/03/01

اگه نویسنده خوبی نیستم معذرت میخوام،
برای اینکه درک بهتری از داستان داشته باشید کمی از جزییات براتون بنویسم

عموم از زیباترین جوان های شهرمون بود و کارش افسر نیروی دریایی بود،
خوشگل ترین دختر شهر یعنی^ زیبا^ زنش بود و ی دختر داشت به نام فاطمه که شش ماه از من بزرگتر بود،
منو فاطمه شش سالمون بود که عموم از ی رزمایش شهید شد،
زیبا برای اینکه پدر بزرگم فاطمه رو ازش نگیره قبول کرد که پیش پدربزرگم بمونه،
خونه پدربزرگم حیاط بزرگی داشت و تمام دوران کودکیم رو ازش با فاطمه خاطره دارم،
بیست و یک سالم بود که پدر بزرگم فوت کرد و بعد چهار سال فاطمه با یکی از دانشجوهای شهرمون که از یک شهر نه چندان دور اومده بود ازدواج کرد،
شب عروسی فاطمه بود و موقع خداحافظی،
سعی می‌کردم قوی جلوه بدم،فاطمه بعد بغل بابا و مامانم اومد بغل من و در حالی که من میسوختم از خداحافظی با او ولی سعی می‌کردم نگرانیم رو بروز ندم و با لبخند بغلش کردم و به خدا سپردمش،
زیبا مثل ابر بهاری گریه میکرد و به ناچار دخترش رو به خونه بخت فرستاد،
امشب هیچکس بجز من نمیتونست مرحم درد زیبا باشه،
زیبا داخل ماشینم نشست و تا خروجی شهر ماشین عروس رو بدرقه کردیم،
به خونه پدری رفتیم و اونجا بابا و مامان و مادربزرگم جمع شده بودن،
من بلافاصله رفتم حمام و اومدم ،نیم ساعت بعد بابا و مامانم عازم خونه شدن ،
زیبا بعد از حمام توی بغل من روی کاناپه با چشمای اشکبار خوابش برد،
روی کاناپه درازش کردم و پتو رو روش انداختم و خودم هم توی یکی از اتاقا که قبل از این اتاق فاطمه بود خوابیدم،
یک سالی از ازدواج فاطمه نگذشته بود که روز جمعه رفتم خونشون،
به هال که رسیدم مامان بزرگ رو دیدم رفتم بغلش کردم و قربون صدقش می‌رفتم و کنارش روی کاناپه نشستم،
زیبا از اتاقش بیرون اومد و با شوخی همیشگیش گفت به به شاداماد پس عروسمون کجاست و با خنده اومد و کنارم نشست و همو بوسیدیم و مشغول شوخی های همیشگی شدیم،بعد از خوردن ناهار روی تاب دو نفره حیاط نشسته بودم و با دوست دخترم چت میکردم،
زیبا اومد و کنارم نشست،گوشیمو قفل کردم و گذاشتم توی جیبم،
زیبا با خنده معمولش گفت به کی پیام می‌دادی شیطون؟
+ای بابا کی به من پا میده؟یکی از دوستام بود چشم قشنگ
(زیبا همون‌طور که مامان و باباش اسمشو زیبا گذاشته بودن چشمهای سبزآبی داشت و صورت استخونی و با تنها کسی که میتونم صورت و اندامش رو مقایسه کنم خواننده پاپ^هلن^هستش)
-باشه منم باور می‌کنم خخخخخ
+عجب آدمی هستی،دروغم چیه،اصلا تو یکی برا من پیدا کن،ببینم کسی قبول میکنه با من باشه،
-رامبد جان همه دخترای شهر از خداشونه تو رفیقشون باشی،
+خخخ مسخرم میکنی؟
-نه به خدا این همه آیتم خوب داری،
+ولمون کن بابا،مگه اینکه به خاطر پول بابام رفیقم بشن
-این چه حرفیه،
میخواست ادامه بده گفتم اگه راست میگی یکی از این دخترا تو برام پیدا کن،

  • باشه قبوله،
    +پیرزن هم باشه قبوله،
    جفتمون خندیدیم،

جمعه هفته بعد باز همین حرف رو پیش کشید که گفتم قرار شد تو یکی برام پیدا کنی،پس چی شد؟
می‌خندید و گفت همینم مونده جلوی دختر مردم رو بگیرم بگم بیاد با رامبد ما دوست بشه،
جفتمون میخندیدیم که گفتم حالا دیدی کسی حاضر نیست زن من بشه،
-زن یا دوست دختر!؟
+چه فرقی میکنه همش یکیه،
زیبا به فکر رفت و رو به من چرخید و گفت چرا صیغه نمیکنی؟
+باز شروع کردی ایندفعه نوبت صیغه شد،حالا اعلامیه بزنم عقب ماشین بگم به یک زن صیغه ای احتیاج دارم،
-خخ نه اصلا ی دوستی دارم باهاش هماهنگ می‌کنم اون بهت میگه چکار کن،
احساس بدی نصبت به اسم صیغه داشتم ولی دوست داشتم ببینم چجوریه،
منم قبول کردم و شب ی خانم مطلقه باهام تماس گرفت و بعد از رد و بدل اطلاعاتمون قرار شد فردا همو ببینیم ،
فردای اون روز رفتم و اون خانم رو دیدم و بعد گفتن شروطش که مهمترینش این بود که بیشتر از بیست و چهار ساعت صیغه نمیشد منو به دفتر خونه ای برد و جلوی حاج آقا نشوند و الکی الکی صیغم شد،
از اونچه حق حاج آقا بود دوبرابر براش کارت کشیدم و توی مسیر گوشیم رو در گوشم گذاشتم و مثلاً با بابام صحبت کردم و خانم رو در خونش گذاشتم و قرار شد بعد انجام کارم ببینمش،
توی مسیر به این فکر کردم که چه غلطی کردم و دنبال بهانه برای نرفتن شدم،آخه میدونستم حتماً آرزو از جزییات رابطمون ازش می پرسه،،
شب باهاش تماس گرفتم و معذرت خواهی کردم ازش خواستم شماره کارت بده که از خجالتش در بیام ولی قبول نکرد و ی حرفی زد که دلم سوخت^من برای پول این کار رو نمی‌کنم،منم مثل تو به جنس مخالف احتیاج دارم^
این حرفش از گوهی که خورده بودم پشیمونم کرد،
دو سه روز توی این فکر بودم که اینطور فردی رابطش با زیبا چیه و داشتم توی این فکر میسوختم که شاید آرزو هم صیغه دیگران میشه،اینقدر بالا و پایین کردم تا اینکه حس کارگاهیم‌ فعال شد و چهار شنبه عصر رفتم همون دفتر ثبت ازدواج،
حاج آقا که منو دید شناخت و تحویلم گرفت،
بهش گفتم که خانم اون روزی به من گفتش برای دفعه بعدی ازت بخوام برام با خانم آرزو نوروزی صحبت کنید،
گفتش که مطمئنی؟
گفتم بله،
نشستم روی صندلی و داشتم فکر میکردم که بله درست فکر میکردم و چه سوتی دستم داده،
حاج آقا گوشی رو زمین گذاشت و گفت پسرم گفتش که فردا صبح ساعت نه میتونم تا شب بیام،
گفتم باشه پس من فردا صبح میام خدمتتون،وقتی رفتم بیرون از خوشحالی اینکه مچ زیبا رو گرفتم کیف میکردم و بی صبرانه منتظر دیدن واکنش فرداش بودم،غافل از اینکه چقدر میتونه برای زیبا سخت باشه روبرو شدن با من،(اگر طی عمرم هیچ حسی به زیبا نداشتم برای این بود که خودمو در حدش نمی‌دونستم و حتی در ناخودآگاه مغزم خطور نمیکرد)
فردا طبق قرارمون قبل ساعت نه اونجا بودم،ی زن و مرد میانسال برای عقد اونجا بودن خانم منشی منو به اتاق پشتی راهنمایی کرد و رفتم و منتظر موندم ،راس ساعت نه در اتاق زده شد،بلند شدم ایستادم و خنده ای به لب داشتم،خانم منشی بود و پشت سرش زیبا بود،منشی معرفی کرد و رفت بیرون،وای خدای من چرا زیبا اینجوری شد،بدون کلام در رو بست و اومد روی صندلی و زانوهاشو بغل کرد و گریه میکرد،چرا همه چی برعکس اونچه تصور میکردم شد،
رفتم صندلی کناریش و ترسان و لرزان دستمو دورش انداختم و سعی کردم دلداریش بدم،
+زیبا چرا گریه می‌کنی؟بخدا فکر نمی‌کردم ناراحت بشی،یعنی میخواستم باهات شوخی کنم،توکه کار بدی نکردی،زیبا زیبا زیبا نگام کن،نگام کن و بگو که باهام قهر نیستی،زیبا غلط کردم،زیبا بخدا منم دوست دختر دارم،منم احتیاج دارم منم مثل تو انسانم،
با زور دستام صورتشو بلند کردم و چشمای خیسش رو پاک میکردم،
+چشم قشنگم بخدا قصد آزردنت رو نداشتم،
بخدا هر وقت بخوای خودم میارمت اینجا،اصلا الان زنگ میزنم دوستت بیاد اینجا منم اونو صیغه می‌کنم،
زیبا می‌شناخت منو و مطمئن بود بخاطرش هر کاری می‌کنم،با جمله آخرم توی اون همه اشک لبخندی زد و گفت نمی‌خواد رامبد،
+پس چکار کنم که بخندی چشم قشنگم،
-هیچی فقط بریم بیرون،
+باشه بخدا هرچی که تو بگی،
-پس پاشو بریم و به حاج آقا بگو به توافق نرسیدیم،
همین کار رو کردم و رفتیم سمت ماشین،
+خب چشم قشنگ بگو کجا بریم؟
-برو جایی که تنها باشیم،
+باشه،بام شهر خوبه؟یا بریم کنار رودخونه؟
-نه برو مهمانسرا یا هتل
+خب باشه،اگه هم میخوای بریم ویلا اجاره ای؟
-آره خوبه
دو ساعت بعد با خرید ناهار و کلی تنقلات ویلا بودیم،

ناهار رو خوردیم،زیبا در عین خوشحالی خنده مرموزی به لب داشت،
سر سفره بودیم هنوز ،که زیبا شروع کرد به دکلمه همونی که حاج آقا گفت فقط کلمه های مدت المعلوم رو ازش فهمیدم و اسم منو خودش رو،
+اینا چی بود که گفتی،
-الان‌ دیگه محرم همیم ،
+مگه قبلش نبودیم؟
-نه تا این حد
بلند شد و کیفش رو برداشت و رفت توی اتاق خواب،
هنوز به اتاق خواب نرسیده بود صدام زد و گفت بیا پیشم،
سفره رو جمع کردم و توی سطل آشغال انداختم و رفتم سمت اتاق خواب،
چشمام اشتباه میدید یا مغزم گوزیده بود زیبا با شورت و سوتین و لبخندش منو دعوت به بغلش میکرد،
دو سه بار این بدن رو کمی کمتر از این ناخواسته دیده بودم ولی الان چرا ؟!
+زیبا این تأثیر همون کلماتن؟
-بیا اینجا برات میگم،
رفتم و کنارش روی تختخواب نشستم،جفتمون میدونستیم هرچی بخواد من نه نمیگم و اگه نخواد بهش نگاه نمیکنم،
-بیا دراز بکش و بیا بغلم،
+آخه ببین…
-آخه نداره امروز منو تو رسماً زن و شوهریم نیاز نیست رو در بایستی کنی،
دستی که ستون کرده بودم رو کشید و بالا تنم رو بغل کرد،
اتصال سینش به بازوهام‌ و استشمام عطر خوش تنش مدهوشم کرده بود،
صورتمو چرخوند سمت خودش و گفت آقا رامبد من امروز به نیت صیغه شدن اومدم بیرون و الان هم صیغه توام پس شروع کن کاری رو که هر مردی جای تو بود انجام میداد همون رو انجام بده و هر کاری رو که دوست داری تا شب از من بخواه
+زیبا…
-آره میدونم درکش برات سخته ولی مطمئن باش اول به تو حلالم بعد دیگری،
+اما…
-بخدا لباس بپوشم هرگز نمی بخشمت،
با صدای بلند گفتم میزاری حرفمو بزنم،
+این لقمه برا من زیادی بزرگه و هرگز این فکر رو نمی‌کردم بخوام باهات بخوابم ،حالا ی لحظه اجازه بده دست و پاهام رو پیدا کنم بعد،
-خخخ باشه شوهر قشنگم،
مشغول درآوردن لباسام شدم و صحبت میکردم،
+میگم این آیه که خوندی باز هم میشه تمدیدش کرد،
-خخخ عجب،حریص نباش ،این صیغه توافقیه و تا هر وقت طرفین بخوان دوام داره،
با ی شورت رفتم و رو به زیبا دراز کشیدم و گفتم میدونی چیه،اصلا به نظرم باید زودتر از اینا اقدام میکردم،حیف نیست ما با غیره باشیم،
-حالا تا کی میخوای چرت و پرت تحویلم بدی؟بلند شو و خودی نشون بده،
خودمو براش لوس کردم و گفتم یعنی مثل زن و شوهرا میتونیم اونجای همو ببینیم،
-خخخ خیلی خری،آره میتونی قبل از اینکه شورتت رو پاره کنه درش بیاری،
نگاهی به شورت ورم کردم کردم گفتم ببخشید تا حالا همچین چیزی ندیده،
در همین حین خودمو به صورتش رسوندم و لپش رو بوسیدم،
-این کار رو که قبلاً هم انجام دادی ،لبامو بوس کن،
+تو از من عجول تری،بزار،

برای اینکه دیگه چیزی نگیم رفتم و لبام رو روی لباش گذاشتم و شروع کردیم به لب گرفتن از هم،دست راستم رو زیر سوتینش بردم و حلقه کردم دور سینش ،نگاهم به رنگ چشمای زیباش افتاده بود که خمار سکس شده بود،
لبم رو برداشتم و با دو دستم سوتینش رو بالا زدم وبا دو دستم سینه هاش رو گرفتم و اون نوک تیره شون رو نوبتی میمکیدم و توی دهنم صدایی از رضایت شبیه اوووممم در میاوردم،
هنوز از خوردنشون سیر نشده بودم که امید دیدن کُس و کونش امانمو برید،با بوسه ای به بالای نافش رفتم سراغ شورتش و با اینور و اونور کردنش لمبرای کونش رو از فشار شورت تنگش نجات دادم،کُس صورتی ولی گشادی برام نمایان شد،
روی دست چپش انداختمش و از پشت دارز کشیدم تا کُس و کونش اومد جلوی چشم،
اول گاز آرومی از لمبر کونش گرفتم و سرمو بین لمبرای کونش گذاشتم و با دستم لمبر بالایی رو باز میکردم و آروم به خوردن لبه زیری کُس و سوراخ قهوه‌ای مایل به قرمزش مشغول شدم،
حجم باسنش قابل قیاس با هیچ کونی که دیده بودم نبود،
صداهای ریزی از زیبا میومد با اینکه پشتش به من بود ولی دستش رو به کیرم رسوند و از روی شورت داشت باهاش بازی میکرد،
کُس و کونش رو از دسترسم خارج کرد و چرخید و رفت سراغ کیرم و شورتمو از جلو پایین کشید و من خودمو بالا دادم که تا رون شورتم کشیده شد پایین،با نمایان شدن کیرم ی جونی گفت،ولی باورم نمیشد کیر شونزده سانتی ذوق داشته باشه،داشتم تماشا میکردم که زیبای من زنعموی همه عمرم و زن صیغه ای امروزم داشت برام تخمام رو توی دهنش می‌گرفت،دست راستش رو پایین کیرم گذاشت و سر کیرمو توی دهنش گذاشت،به خوبی تونسته بود منو تحریکم کنه باید جلوی پیشرویش رو می‌گرفتم،
دستمو به بازوش رسوندم و کشوندمش سمت خودم و لبای هنرمندش رو بوسیدم ،فک میکرد میخوام که اون نقش نفر بالایی رو بازی کنه،ولی رفتم و از پشت بغلش کردم و هدایتش کردم تا دراز بکشه و بالشتی زیر لگنش گذاشتم ،با این پوزیشن میشد به نیت کون کردن و با تصویر زمینه کون توی کُس ارضا شد،
دستش رو زیر بالشت برد و کاندومی که از قبل آماده کرده بود رو به من داد،
کاندوم رو باز کردم و کشیدم روی کیرم و شروع کردم به داخل کردن کیرم به بهشت چشم قشنگم،صحنه بینظیری بود دیدن اندام بی نظیر زیبا زیر بدنم،هنوز کیرم داخل نرفته بود که به آه کشیدن افتاد،
شروع کردم به هول دادن و عقب کشیدن کیرم و با دستام لمبرای کونشو چنگ میزند،رد دستام روی کونش میموند و لذت کردنم رو بیشتر می‌کرد،صدای ناله زیبا هر لحظه بالاتر می‌رفت و جفتمون به ارضا شدن نزدیک میشدیم،با دیدن ارضا شدن زود هنگام زیبا و صدای آخرین ناله هاش و دیدن چنگ کشیدنش به تشک نتونستم خودمو نگه دارم و با غروری همتای ارضا کردن زن چهل و پنج ساله توی کُسش خالی شدم و آخرین تلمبه ها رو با کیر کوچیکم به قصد جر دادن کُس زیبا با فشار به عماق کُسش میزدم و عین میت بی جون شدم و بعد از بوسیدن کمرش زیر بند سوتینش به بغل افتادم،

نوشته: رامبد


👍 14
👎 9
47301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

875334
2022-05-22 01:48:33 +0430 +0430

قشنگ بود

0 ❤️

875342
2022-05-22 02:13:24 +0430 +0430

قشنگ بود رامبد جان . موفق باشی 💚

0 ❤️

875344
2022-05-22 02:17:56 +0430 +0430

خوب نوشتی
. ولی نمیدونم اسمشو چی بزارم اگه داستان حساب کنیم توی داستان بجای خخخ .کلمه ی خندرو استفاده میکنن در کل داستان نوشتن یکم رواد خودشو داره 😎

0 ❤️

875353
2022-05-22 03:22:11 +0430 +0430

خیر ببینی که همش تو کار خیری پسر

0 ❤️

875378
2022-05-22 07:37:39 +0430 +0430

باید تگ جنده هم اضافه میکردی به داستانت https://shahvani.com/dastans/tag/جنده

1 ❤️

875427
2022-05-22 14:52:02 +0430 +0430

خوب بود ممنونم رامبد جان

1 ❤️

875438
2022-05-22 16:37:41 +0430 +0430

چقدر اوسکلی تو.از اولش داشت میگفت بیا منو بکن دیگه کونی

0 ❤️

875485
2022-05-23 00:41:32 +0430 +0430

بین ارزو و زیبا کسخلمون کردی.باید فرداشب بخونم داستانت رو.

1 ❤️

875579
2022-05-23 08:23:44 +0430 +0430

آرزو یا زیبا
اصن چه اصراریه اسما رو عوض میکنی که خودتم گوه گیجه بگیری

3 ❤️

875656
2022-05-23 18:55:46 +0430 +0430
Xlp

آی تخمام
عالی بود

0 ❤️

875813
2022-05-24 15:26:39 +0430 +0430

بدبخت این همه وقت به همه می‌داده و تو داشتی از خماری میکردی😂😂😂

0 ❤️

876792
2022-05-30 16:26:48 +0430 +0430

زن شهید را کردی؟ عجب

1 ❤️




آخرین بازدیدها