کیش و مات رئیس (۱)

1401/11/15

این داستان آمیخته ای از حقیقت و تخیل است!
ممکن است داستان کمی طولانی باشد، پیشاپیش بابت این موضوع پوزش میطلبیم.

از بچگی عادت داشتم هرچیزی رو که میخواستم باید به دستش میاوردم،به هر قیمتی، فرقی نداشت چه یه توپ باشه چه یه لباس یا حتی یه آدم!
الانم که 32 سالم شده باز این مدلی ام.
برای به دست آوردن خواسته هام میجنگم.
تازه تو این شرکت مشغول به کار شده بودم، چند ماه میشد که به عنوان مسئول امنیت شبکه تو این شرکت کار میکردم، برای من که با یه ساک پر از لباس از شهرستان به تهران اومده بودم موفقیت بزرگی محسوب میشد!
البته بلافاصله بعد از اومدنم به تهران به این مرحله نرسیدم و بعد از کلی سگدو زدن تونستم اینی بشم که الان هستم.
کار من تو شرکت نظارت رو سیستم ها و دوربین ها و صفحات مجازی و این چیزا بود.
یه خونه کوچیک که نسبتا دور بود از شرکت هم اجاره کرده بودم و اونجا زندگی میکردم.
هر از گاهی هم یکی دوتا از بچه ها و رفیقا میومدن و جمع میشدیم.
یکی دیگه از خلاف های من تو این خونه مجردی، سکس با ستاره بود.
ستاره یه کاسب بود که اتفاقی حین خرید تو یه فروشگاه زنجیره ای باهاش آشنا شده بودم و ده پونزده روزی یه بار برای ارضای غریزه جنسی بهش زنگ میزدم و یکی دو ساعت میومد پیشم.

اون شب هم خونه بودم و پای سیستم نشسته بودم و بارون هم شروع به باریدن کرده بود که ستاره زنگ زد:
+الو آقای مهندس حال شما؟کم پیدایی
-چطوری ستاره؟راستش سرم شلوغه خیلی کار ریخته رو سرم از شرکت.
+کار ریخته سرت یا کص جدید پیدا کردی؟درست نیست که یه نفر رو از نون خوردن انداختیا.
-نه بابا کص جدید کجا بود؟کی به من میده آخه؟سرم شلوغه یکی دو روز دیگه زنگ میزنم بیای و اون کص خوشگلتو میگام.
+باشه بابا، فعلا.

پای سیستم نشسته بودم که یه سری اطلاعات از این خجسته مدیر شرکت پیدا کنم، خودمم نمیدونستم دنبال چی میگردم، هدفم چیه، نمیدونم شاید میخواستم یه راز تو زندگیش پیدا کنم و ازش اخاذی کنم.
هرچی‌ که بود بعد از مدتی تونستم وارد پیج اینستاگرام آقای خجسته بشم، دوتا پیج داشت، یکی به عنوان مدیر شرکت یکی هم یه پیج شخصی و من موفق شدم به پیج شخصیش دست پیدا کنم.
تو فالوور یا فالووینگ هاش مورد خاصی نبود و رفتم سراغ دایرکتش، خیلی از چت ها احوالپرسی و شوخی و عادی بود تا اینکه یه نفر به اسم بهمن تو دایرکتش بود که تو فالوور یا فالووینگ هاش نبود، پیام هاشو که باز کردم و هرچی به سمت گذشته رفتم داستان جالبتر شد.
آتوی خوبی از خجسته پیدا کردم، اما خب قطعا پای زنش یعنی ملیکا هم باز بود تو این ماجرا و نمیشد فکر اخاذی یا حق السکوت رو تو سرم بیارم.
ملیکا زن بهزاد خجسته مدیر شرکت بود، هر از گاهی ما سعادت دیدارش رو تو محیط شرکت پیدا میکردیم، یه زن قد بلند با پوست تقریبا سبزه، بدنی رو فرم و صورتی گرد که با آرایش و موهای بیرون ریخته از شال زیباتر هم میشد، سن و سالش هم شاید به 30 سال میرسید.

قریب به دو هفته از فهمیدن این موضوع گذشت که یک روز تو دفترم مشغول به کار بودم تو شرکت، تو حال و هوای خودم بودم که در زدن و با گفتن بفرمایید از جانب من در باز شد و ملیکا خانوم اومدن داخل:
+سلام آقای مقیمی وقت بخیر
_سلام خانوم خجسته خوش آمدین، در خدمتم
ملیکا که یه پالتوی قهوه ای رنگ به تن داشت و آرایش ملایمی با رژ لب صورتی کمرنگ رو صورتش نقش بسته بود و کفش پاشنه بلندی که به پا داشت رو صندلی نشست و ادامه داد:
+مزاحم شدم ازتون یه خواهشی داشته باشم
-اختیار دارین، مراحمین، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
+راستش این هارد من یه چندتا فیلم روش بوده که پاک شده و من بهشون نیاز دارم و خواستم اگه میتونین برام ریکاوری کنین، خیالتون راحت اضافه کاری هم محسوب میشه براتون.
-بله چشم من سعیمو میکنم اما قول نمیدم که بشه فیلم هارو برگردوند.
ملیکا هارد رو به دست من داد و تشکر کرد و رفت، اما همون لحظه بود که جرقه ای تو ذهنم زده شد و ایده ای به مغزم خطور کرد!
گوشیم رو از جیبم درآوردم و خیلی زود یه پیج اینستا ساختم و چند نفر رو فالوو کردم و چندتا پست الکی هم زدم و یوزرنیم پیج شخصی خجسته رو سرچ کردم و بهش دایرکت دادم سلام خوبین؟من یکی از دوستای بهمن هستم، فکر کنم من مورد مناسبی باشم برای شما.
کمی با خودم فکر کردم دیدم که باید دسترسی پیدا کنم به پیج بهمن و یه دایرکت بدم به خجسته و بگم که این کسی که بهت پیام داده مورد تاییده منه!
رفتم دفتر خجسته و ازش خواستم بخاطر سردرد زودتر برم خونه و از شرکت بیرون اومدم و سوار موتور شدم و به سمت خونه راه افتادم، میخواستم هرچه زودتر برسم و لپ تاپم رو روشن کنم!
رسیدم خونه و رفتم پای سیستم و به هر طریقی بود وارد این پیج بهمن شدم و دایرکت دادم به خجسته:سلام چطوری بهزاد؟یه نفر مورد اعتماد پیدا کردم و گفتم بهت دایرکت بده.
نیم ساعتی گذشت که خجسته پیام داد به بهمن و نوشت باشه باهاش حرف میزنم.
کمی بعد دایرکت گوشیمو چک کردم و پیام از خجسته اومد برای پیج فیکی که ساخته بودم و نوشت سلام خوبین؟شما چند سالته، همسرتون چند سالشه؟
نوشتم خودم 35 و همسرم 27 سالشه
نوشت میشه عکس خودتون و همسرتون رو ببینم که منم جواب دادم متاسفم من به فضای مجازی اعتمادی ندارم و اگر مایل باشین میتونیم یه شب باهم شام بخوریم و اگر دوست داشتید به توافق برسیم.
صحبت ها ادامه پیدا کرد تا خجسته من و همسرم رو برای چهارشنبه به صرف شام به خونش دعوت کرد.
همه چیز همونجوری که خواستم پیش رفت، فقط باید یکی‌ رو پیدا میکردم نقش زنم رو بازی کنه!
شماره ستاره رو گرفتم، بار اول ریجکت کرد، بار دوم جواب داد و در حالی که آه و ناله میکرد گفت:الو زود بگو الان کار دارم.
-امشب ساعت چند بیام دنبالت؟
+امشب نمیتونم سرم شلوغه
-عه اذیت نکن ستاره یه برنامه خفن با پول خوب دارم برات
-ساعت ده بیا تهرانسر بهم زنگ بزن بهت میگم بیای کجا، دیر کنی رفتم!
گوشی رو قطع کرد، شب ساعت ده طبق قرارمون دنبالش رفتم و اومدیم خونه من
ستاره در حالی که لباساشو دونه دونه درمیاورد گفت: قرص مرص که نخوری چون وقت ندارم و باید زود برم.
-واسه سکس نگفتم بیای
+پس‌ واسه کص عمت منو کشیدی تا اینجا؟سه تا مشتری رو بخاطر تویه پفیوز ریجکت کردم
-من پولشو میدم بهت اما یه کاری میخوام انجام بدی یعنی باهم انجام بدیم.
+خب بنال ببینم
-میخوام‌ یه شب بریم جایی شام بخوریم و تو نقش زن منو بازی کنی، بابت اون یه شب هم دو میلیون تومن نقدی میدم بهت
+سیامک چی تو سرته؟راستشو بگو
-هیچی فقط چهارشنبه شب جایی قول نده و یه تیپ پرفکت بزن و من میام دنبالت بریم مهمونی، همین
+خر خودتی، بعدم من پنج ساعت راه بیوفتم دنبال تو و مشتریامو ول کنم واسه خاطر دو میلیون؟

با ستاره توافق کردم رو سه میلیون و توضیحات لازم رو بهش دادم و اطلاعات لازمو در اختیارش گذاشتم تا بهتر بتونه نقش‌ زن منو بازی کنه!
تو این یکی دو روز هم رو هارد ملیکا کار کردم و فیلم های پاک شدش رو برگردوندم و البته تو سیستم خودمم کپی کردم برای بازبینی!
چهارشنبه ساعت شیش غروب بود که کت و شلوار مشکی رو به تن کردم و یه اسنپ گرفتم رفتم سراغ ستاره، الحق و الانصاف ستاره هم داف حقی شده بود و جوری تیپ زده بود که دوست داشتم برگردیم خونه یه بار سکس کنیم بعد بریم اما دیر بود، ساعت هشت و بیست دقیقه بود که رسیدیم جلو خونه خجسته.
استرس داشتم، قلبم تند میزد، به زور پلک میزدم اما سعی کردم به خودم مسلط باشم، به هر سختی بود خونسردیمو حفظ کردم و دست ستاره رو گرفتم و جلو رفتیم و دکه رو فشار دادم، عمدا جلوی دوربین موندم که ببینن منو، بعد از چند دیقه صدای بهزاد اومد که گفت: تویی سیامک؟چیزی شده این وقت شب؟
منم گفتم نه فقط اگه میشه در رو بزن جناب خجسته، هوا سرده.
در باز شد و بالا رفتیم، حیاط رو طی کردیم و به در اصلی رسیدیم که در باز شد و بهزاد و ملیکا که هر دوشون تیپ های خفنی زده بودن با بهت و حیرت به استقبال ما اومدن.
وقتی چندتا پله رو بالا رفتیم قبل از اینکه کسی حرفی بزنه من شروع کردم:
+سلام خوب هستین؟معرفی میکنم همسرم ستاره جان،
بعد نگاهی به ستاره کردم و گفتم: ستاره جان ایشون هم جناب خجسته و همسرشون که تعریفشونو کرده بودم
ستاره هم که بازیگر خوبی بود خیلی رسمی و با کلاس سلام و احوالپرسی کرد.
بهزاد خجسته که قیافش شبیه یه علامت سوال شده بود از شدت تعجب گفت:تو که زن نداشتی سیامک، میشه‌ بگی اینجا چخبره؟
+آره خب زمان استخدامم تو شرکت مجرد بودم و دو ماهی میشه که با ستاره جان ازدواج کردیم و بخاطر فوت برادر ستاره مراسم رسمی و جشن برگزار نکردیم و یه ماه عسل رفتیم و برگشتیم بی سر و صدا.
ملیکا که تا اون لحظه ساکت بود با صدایی که میشد خشم رو ازش احساس کرد گفت: ما قراره یه مهمون خارجی برامون بیاد لطفا تشریف ببرین و یه شب دیگه بیایید.
منم خندیدم و گفتم: انتظار نداشتین اون مهمونی که منتظرش هستین ما باشیم؟

اون لحظه بود که خجسته و زنش فهمیدن داستان از چه قراره!
ستاره و ملیکا رفتن داخل که بهزاد بازوی منو گرفت و گفت: مرتیکه الدنگ تو خیلی بیجا کردی پاتو گذاشتی اینجا، از فردا هم اخراجی، الانم دست زنتو بگیر و گمشو.
منم سرمو بردم جلوی گوشش و گفتم: اینجوری که بد میشه جناب خجسته، اونوقت کل شرکت میفهمن شما و خانومت دنبال یه زوج برای سکس ضربدری بودی و آبرویی برات نمیمونه جلو کارمندا، حالا من فوقش میرم دنبال یه کار دیگه، اما تو که نمیتونی شرکتتو تعطیل کنی بخاطر فیتیش خودت و همسر محترمت، بعدم از نگاه هات مشخص بود چجوری شق کردی برا ستاره، پس بیا بریم داخل صحبت کنیم.

رفتیم داخل و من کتم رو درآوردم و به چوب لباسی آویزون کردم و با بهزاد رفتیم به ستاره و ملیکا که نشسته بودن رو مبل، ملحق شدیم.
یه موزیک خارجی هم پلی شده بود و من رفتم کنار ستاره نشستم و بهزاد هم کنار ملیکا نشست.
بهزاد دوباره شروع به صحبت کرد:
ببین پسر خوب من که میدونم تو یه جوری اطلاعات شخصی منو فهمیدی و سواستفاده کردی ازش، اما این ماجرا همینجا تموم میشه، تو هم بیخیال میشی میری پی کارت!
ستاره رو تقریبا توجیح کرده بودم اما نه کامل، ولی نگران هم نبودم سوتی بوده چون میدونستم جز جنده بودن نقش بازی کردنم بلده!
به ستاره گفتم اون هارد رو بده تو کیفت، اونم دست کرد تو کیفش و هارد رو به من داد و منم گذاشتمش رو میز جلوم و گفتم: اینم هاردتون ملیکا خانوم و فیلم هارو ریکاوری کردم براتون.
بهزاد گفت: تمومش کن این بازی مسخره رو
گفتم: شما الان از چی ناراحتین؟خب شما دنبال یه کیس بودین برا ضربدری من و ستاره هم همینطور، وقتی یه آشنایی هم هست بینمون خب چرا از این فرصت استفاده نکنیم؟
ملیکا گفت: کی به شما گفته ما دنبال کیس ضربدری بودیم؟بهزاد میشه بگی چخبره اینجا؟
ستاره که تازه شصتش خبردار شده بود گفت: خب ناراحتی نداره این، خیلیا ضربدری میزنن و چه اشکالی داره ما هم امتحانش کنیم؟یه شب هزار شب نمیشه.
تو دلم به ستاره آفرین میگفتم بابت آمادگیش.
بهزاد به ملیکا گفت یه دیقه بیا، پا شدن رفتن تو اتاق و ستاره به من گفت:کصکش منو آوردی بندازی‌ زیر یکی دیگه؟چهار تومن ندی همه چی رو الان میریزم رو دایره.
منم گفتم: تو که صبح تا شب داری کص میدی حالا چه فرقی داره برات؟باشه چهارتومن و دیگه هم زر نزن.
پنج شیش دیقه بعد ملیکا و بهزاد بیرون اومدن و گفتن بیایین بریم سر میز شام.
رفتیم و مشغول خوردن شام شدیم، میشد موافقت بهزاد و ملیکا رو احساس کرد.
بعد از شام رفتیم دوباره رو مبل نشستیم و این بار شالش رو از سرش‌ برداشت ملیکا، بهزاد منو صدا زد و گفت بیا کارت دارم.
رفتیم یه گوشه و بهم گفت: این داستان همین یک بار انجام میشه و همینجا چال میشه میره پی کارش، از شنبه ببینمت تو محیط شرکت یا دور و ور خونه ام ازت شکایت میکنم، قید آبرومو میزنم ولی دهنت رو سرویس میکنم.
منم گفتم: باشه جناب خجسته.
برگشتیم و اینبار من کنار ملیکا نشستم و بهزاد کنار ستاره نشست.
کمی که گذشت دستمو روی پای ملیکا گذاشتم، داغی بدن ملیکا حتی از روی شلوار مشکی و گشادی که پاش بود ملموس بود.
بوی عطر ملیکا میتونست هر موجود زنده ای رو تحت الشعاع قرار بده.
اولین بار بود که از این فاصله ملیکا رو میدیدم، گوشواره قشنگی به گوشش بود و رژ قرمز پررنگش، صورتش رو جذابتر کرده بود!
با انگشت صورتش رو نوازش میکردم و ملیکا نگاهم نمیکرد، نوازش های من از صورتش راه به گردنش پیدا کرد و کم کم آتش درون ملیکا رو شعله ور میکرد.
روبروی ما ستاره و بهزاد به مرحله لب گرفتن رسیده بودن و من تو دلم میخندیدم به بهزاد که با چه حرصی لب های ستاره رو میمکید!
چشمام رو از اونا برداشتم که ملیکا رو نگاه کنم و تو کسری از ثانیه ملیکا لب هاشو به لب های من دوخت.
من هم صورت ملیکا رو گرفتم با دستام و لبهاشو بین لبام گرفتم و زبونش رو با زبونم لمس کردم.
هر اون چیزی که از لب گرفتن بلد بودم رو با لبهای داغ و خوش طعم ملیکا عملی کردم.

بهزاد دست ستاره رو گرفت و بلند شدن رفتن، من هم ملیکا رو به عقب هل دادم و روش افتادم و لبهاش همچنان بین لبهام بود.
ملیکا که با خوردن لب و زبونش توسط من، انگار آخرین سکس عمرش رو تجربه میکرد با عجله دکمه های پیراهن منو باز کرد و از تنم درآورد، من هم سینه های خوش فرمش رو از روی لباس میمالیدم که بعدا فهمیدم سایزش 80 هست!
دیگه نتونستم صبر کنم و من هم لباس ملیکا رو درآوردم که یک سوتین توری مشکی تنش بود، سوتینش هم هدف بعدیم بود که خیلی زود از تنش بیرون آوردم.
سینه های خوش فرم و گرد ملیکا با نوک قهوه ای روشن میتونست دلیل کافی برای ارضا شدن هر مردی باشه!
یکی از سینه هاشو دستم گرفتم و یکی دیگش رو دهنم گذاشتم، حالا صدای آه و ناله ملیکا داشت گوشم رو نوازش میداد.
با هر میکدن من یه آه غلیظ میکشید و دستاش موهای منو چنگ میزد.
مدام جای سینه هاش توی دهنم رو عوض میکردم و صدای ملیکا رو بالاتر میبردم.
کمربندم رو باز کردم و شورت و شوارمو باهم پایین کشیدم و کیرم که هیچوقت اینجوری شق ندیده بودمش بیرون اومد، ملیکا که انگار منتظر همچین صحنه ای بود بلند شد و زانو زد و کیرم رو تو دستاش گرفت و گفت: آخ چه کیری، من میمیرم برای این کیر.
کیرمو تو دهنش کرد و شروع به ساک زدن کرد، من چشمامو بسته بودم، حرارت دهن ملیکا و لبهای خوشگلش که روی قامت کیرم کشیده میشد داشت منو به جنون میرسوند.
سر ملیکا رو گرفتم و کیرمو سعی میکردم تا ته جا بدم تو دهنش و با عق زدن ملیکا کیرمو از دهنش‌ بیرون میکشیدم.
آب دهن ملیکا راه افتاده بود و تا روی سینه های خودش میرسید.
دستشو گرفتم و بلندش‌ کردم و پشتش رو به من کرد و شلوارشو با شورت توری مشکیش پایین کشیدم.

فکر میکردم خوابم یا دارم پورن میبینم، کون سفید و ژله ای ملیکا که هر بار تکونش میداد دیوونت میکرد.
دو طرف کونشو باز کردم و سوراخ کون قهوه ای و تمیزش و کص خوش رنگ و خیسش بهم چشمک زد و بی اختیار سرمو بردم لای کونش و زبونمو تو سوراخ کون خوشگلش گذاشتم و آه و ناله های ملیکا صدبرابری شد.
+آیی آره بخور کص و کونمو لیس بزن آره…
من که گوشم نمیشنید حرفاشو و فقط از ضیافت کص و کون خوش طعم و بوی ملیکا لذت میبردم، چند ثانیه کصشو لیس میزدم چند ثانیه سوراخ کونشو.
نتونستم بیشتر از این صبر کنم و بلند شدم و ملیکا رو داگی رو مبل انداختم و کیرمو چند بار مثل باتوم رو کونش کوبیدم و بعد مالیدم به کصش و ملیکا التماسش برای گاییدن شروع شد!
+بکن منو توروخدا بکن دارم دیوونه میشم کیرتو میخوام بکن منو.
منم کیرمو جلوتر بردم و کصش مثل یه مکنده قوی کیرمو تا خایه تو خودش جا داد و ملیکا جانی از ته دل گفت و آهی کشید.
دستامو رو کونش گذاشتم و شروع به عقب جلو کردن کیرم کردم، با وجود خوردن قرص تاخیری حس میکردم الانه که آبم کص ملیکا رو پر کنه و ارضا شم!
ملیکا که انگار از حرکات من راضی نبود خودش‌ کونش رو حرکت داد و تند تند کیرم تو کصش میرفت.
ملیکا داد میزد:آه جونم چه کیری داری تو کصکش آه آره بکن منو بکن منو
من هم اسپنکی رو کونش فرود آوردم و با تلمبه های محکم از کصش استقبال کردم، ناله و فریادهاش شاید کل خونه رو پر کرده بود.
کیرمو بیرون کشیدم، با حرارت کص ملیکا سرخ شده بود و ردی از ترشحات کص ملیکا روش بود، دوباره تا ته تو کصش گذاشتم و مجدد آه بلندی کشید ملیکا.
با انگشتم با سوراخ کونش‌ بازی کردم و کیرمو هربار محکمتر تو کصش فرو میکردم.
از داگی استایل خسته شدیم جفتمون، رو مبل نشستم و ملیکا اومد و پاهاشو باز کرد و با دست کیرمو گرفت و رو کیرم نشست، کیرم تا ته تو کص داغ و تنگ ملیکا جا گرفت!
ملیکا شروع به بالا پایین شدن کرد و آه و ناله اش دوباره شروع شد:
+آه جر خوردم آه دارم پاره میشم آره آره چه کصی ازم گاییدی آخ و …
سینه های ملیکا رو میمالیدم و از حرارت کصش که رو کیرم بود مست بودم.
بعد از کمی بلندش کردم و دمر رو زمین درازش کردم و خودم روش رفتم و با دست لای کونشو باز کرد و منم کیرمو تو کصش جا دادم.
حس کردم که دارم به انزال نزدیک میشم و تلمبه هامو تندتر کردم و صدای ملیکا که میگفت جوون بکن آره و … داشت دیوونم میکرد!
شاید پنج دیقه ای تو اون پوزیشن هم مشغول گاییدن کصش بودم که ملیکا ارضا‌ شد و بیحال شد.
چند دیقع بعد حس کردم یه ذره مونده آبم بیاد، کیرمو بیرون کشیدم و دو سه ثانیه بعد آبم با فشار رو کون و کمر ملیکا پاشیده شد.
ملیکا میگفت:آه جونم چقد داغه آه…
ارضا‌ شدم و منم کنار ملیکا دراز کشیدم.

ادامه دارد…

نوشته: آقا و خانم خوش دل


👍 13
👎 3
29801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

913543
2023-02-04 01:27:37 +0330 +0330

تو با اینهمه مهارت اینجا داری حیف میشی برو سیستمای ناسارو حک کن به جای این اراجیفی که نوشتی

1 ❤️

913548
2023-02-04 02:11:55 +0330 +0330

مرزهای فانتزی یه نامرد رو چندین کیلومتر جابه جا کردی پلشت.

0 ❤️

913621
2023-02-04 13:11:53 +0330 +0330

وقتی شرط استخدام کون دادن به رئیسه…!! 😁

0 ❤️