رنگین کمون خونی (۲)

1402/10/03

این قسمت: جبر جغرافیا

سلام دوستای خوبم سر داستان قبلی کامنتاتون خیلی خوشحالم کرد سعی میکنم داستان همه بچه هایی که فدا شدن رو بنویسم بلکه فراموش نشن شمام حمایت کنید من به دلایلی نمیتونم اینجا اکانت داشته باشم ولی همه نظراتتونو میخونم
راجب سوالاتون آمار اعدام‌ رو یه سرچ کنید میفهمید درست گفتم و حرفم طبق قانون اساسی ج.ا بود اطلاعات داستان هم همه به نقل از ویکی پدیا و خانواده علیرضا بود . عاشقتونم
این داستان با قبلی متفاوته:)

من امیرحسین خادمی هستم یه پسر شانزده ساله اهل حاجی آباد (مرکز شهرستان زرین دشت)
خیلی بچه بودم که پدرم فوت شد یه خواهر بزرگ تر از خودم دارم و با مادرم زندگی میکنیم سه سال پیش بود که فهمیدیم مامان سرطان داره و از همون موقع من کار میکنم تا خرج درمانشو جور کنم ولی خیلی سخته فقط دارم جون میکنم و اون روز به روز ضعیف تر میشه
از بچگیم شرایط سختی داشتم هیچوقت درست و حسابی زندگی نکردم ولی خب همیشه به خودم میگم آینده روشنی در انتظارمه و قراره بالاخره زندگی کنم
دوست و رفیقی تو هم سن وسالام نداشتم یعنی اونا همه یا دنبال چت و دوست دختر و سکس بودن یا اینقد خوشبخت بودن که میتونستن درس بخونن من صبح زود تا شب کار میکردم فقط تایم ناهار استراحت داشتم که اونم می‌خوابیدم واقعا وقتی برای این کارا نمونده بود
چند سال بود که پیش آقا حمید کار میکردم مرد خوبی بود و مکانیکی داشت اون روزم مثل همیشه هشت صبح رفتم مغازه و تا دوی ظهر کار کردیم داشتم دستامو تمیز میکردم که حمید صدام زد
_جانم آقا
+امیر من شرمندتم میدونی که ازت راضیم ولی پسر خواهرم میخواد بیاد اینجا کار کنه منم تو رودروایسی قبول کردم برای تو کوچه بالایی به آقا معین گفتم قبول کرد بری پیشش
_چشم هرچی شما بگید فقط از کی برم؟
+همین امروز ناهار تو که خوردی برو حرفاتونو بزنین من خیلی سفارشتو کردم

بعله اینطوری شد که من اولین بار معین رو دیدم یه مرد حدودا ۳۰ ساله دائم الخمر که جونش به چیلیم بسته بود یه جور مواد که با یه چیز شیشه ای مشابه قلیون میکشید شبای جمعه ام با دوستاش گل و ماشروم میزد خلاصه که از هیچ گند و کثافتی گذشت نمی‌کرد
شنیده بودم که از زنش داره جدا میشه ولی چیز زیادی نمی دونستم
چند روزی میشد که پیش معین کار میکردم اصلا شبیه حمید نبود ولی خب مجبور بودم
یه شب حدودای ساعت ۹‌ بود و داشتم کارای آخرو میکردم که کم کم برم خونه که معین با یه دختر حدودا بیست ساله وارد شد دختره سفید برفی بود و تپل با چشمای مشکی تیله ای هردوشون میخندیدن و معلوم بود حسابی مست کردن جوری که هیچ توجهی به من نکردن
رفتن تو اتاقی که من ظهرا توش میخوابیدم (دو ساعت تایم ناهاری داشتم که نمی رفتم خونه و تو مغازه میخوابیدم)
معین مانتوی دختر رو جوری در آورد که دکمه هاش همه کنده شد و با خشونت بیشتر لختش کرد و بعد کمربند خودشو در آورد کیر کلفت اما کوتاهشو جا داد و محکم و وحشیانه خودشو می کوبید
اما رفتار دختره عجیب تر بود یبار جیغ میکشید و یک بار میخندید و آه میکشید
به خودم اومدم کیر شق شدمو جمع کردم و از مغازه اومدم بیرون به سمت خونه حرکت کردم
از اون شب رفتار معین خیلی چندش تر شده بود مدام میزد در کونم و می‌گفت شهناز (همون دختره) رو دیدی خوشت اومد میخوای به توام بده و فلان
یبار که حرفای اینجوری زده بود و چیزی نمی‌گفتم گف چیه بچه جون نکنه کونی هستی که از دخترا خوشت نمیاد؟
میدونستم که همجنسگرایی چیه حسام پسر عمه فهیمه ام گی بود و اون برام توضیح داده بود اما من تمایلاتی به این سمت و سو نداشتم
روز به روز رفتارای معین بدتر و بدتر میشد تا جایی که ‌‌دوستاشم مثل خودش اذیتم میکردن
چند بار دنبال کار گشتم تا از اونجا برم اما بخاطر رو انداختن حمید اینجا پولش بیشتر بود و جای دیگه نصف اینم نمیدادن
فک کردم برم و عطاشو به لقاش ببخشم ولی نمیشد پول دارو و دکتر مامان کم میومد همینجوریم چندتاشو نمیتونستیم بگیریم
حتی رفتم کمیته امداد تا یه وامی چیزی جور کنم اما یا ضامن میخواستن یا باید بالای هجده سال میبودم
جبر جغرافیا نمیدونم شنیدین یا نه ولی دقیقا وصف حال من بود نمیتونستم درس بخونم نمیتونستم بچگی کنم جوونی کنم و حتی کار کردنم باب میلم نبود:/

اون روز خواب موندم و نیم ساعت دیرتر بدون صبحانه سراسیمه رفتم مغازه از شانس گوهم معین نشسته بود و با دیدنم گفت همیشه اینقدر دیر میای؟
+ن نه آقاا ننه‌مون نتونست بیدارمون کنه خواب موندیم ببخشید
_جبران می‌کنی
فک کردم منظورش اینه که بیشتر کار کنم پس بیخیال چایی شدم و بعد از عوض کردن لباسام مشغول شدم تایم ناهار بود و خواب بودم که حس کردم یه چیزی لای باسنم راه میره از جا پریدم و دوتا از دوستای معین و خودشو دیدم
+چیشده خواب موندم؟
_نه آقا پسر ما خواب موندیم که کون به این تمیزی دست نخورده مونده

تازه داشتم به معنی حرفش فک میکردم که شلوارم از پام کشیده شد وحشت کرده بودم
نمیدونستم چیکار کنم اینا که دختر میاوردن مغازه پس با من چیکار دارن
همیشه فک میکردم مردا فقط به دخترا تجاوز میکنن یعنی از مامانم شنیده بودم که همیشه مراقب آبجیم بود و بهش میگفت با مرد غریبه تنها نمون وقتی میگفتم چرا به من میگی میگف آخه تو پسری فرق میکنه

اون حیوونا کارشونو میکردن و دنیای من ذره ذره نابود میشد التماس کردم مامانمو صدا زدم از بابام کمک خواستم خدارو صدا کردم ولی هیچکدوم به داد امیر حسین نرسیدن
از زور گریه صدام گرفته بود یه ساعت تموم زیرشون بودم و حتی خونریزی داشتم بی حال بودم صدای بسته شدن درو شنیدم و .

چشمامو باز کردم خاستم تکون بخورم که کمر و باسنم عجیب تیر کشید
یهو با یادآوری اتفاقی که افتاده بود از جا پریدم
لباسامو پوشیدم و درو باز کردم و فرار کردم رفتم خونه مامان دراز کشیده بود و تی وی میدید خواهرمم ظرف می شست هر دو سرشونو برگرداندن به سمتم
خواهرم گفت چی شده چرا زود اومدی این چه قیافه ایه نکنه اخراج شدی؟
بغض سگیم ترکید و هرچی به سرم اومده بود تعریف کردم مامانم خون دماغ شد و خواهرم محکم کوبید به سرش
اونا هر دو میگفتن از ترس آبرو باید ساکت بمونی ولی من نمیتونستم
اگه کاری نمی کردم شاید نفر بعدی بدتر از من مجازات میشد؟
اون شب که هیچوقت صبح نشد ولی من فرداش رفتم دادگاه و شکایت کردم برای ثبت شکایتم چهارصد هزار تومن پول گرفتن و گفتن پونزده روز دیگه احضار میشیم دادگاه

تو اون فاصله معین هر روز جلومو میگرفت و فیلم اون اتفاق رو نشونم میداد و میگفت پخشش می‌کنه
حالم از قیافه عفونتش بهم میخورد حتی نمیدونم کی فیلم گرفته بودن
پای شکایتم موندم و برای رهایی از دست معین تو اون فاصله رفتیم خونه عمه که رامسر یود
دو روز قبلش اومده بودیم خونه و من دنبال کار بودم خواهرم میگفت امروز احضاریه رفته دم خونه و پس فردا باید بریم دادگاه
خسته و ناامید راهی خونه بودم که یه ماشین کنارم وایستاد و مردی که عینک داشت صدام کرد رفتم جلو که دستمالی جلوی دهنم گرفت و سیاهی مطلق…

پیکر بی جون امیرحسین خادمی ۲۰ شهریور ماه ۱۴۰۱ در بیابان های اطراف حاجی آباد استان فارس پیدا شد
کل خبرگزاری ها و سایت های معتبر رو گشتم ولی اطلاعات زیادی از خانواده و سرنوشت قاتل و متجاوزین امیر حسین پیدا نکردم گویا جمهوری اسلامی بخاطر همزمان شدن قتل مهسا امینی با امیرحسین برای جلوگیری از قهرمان سازی تموم سعیش رو کرده که این پسر گمنام بمیره

برای من نوشتن این داستان خیلی سخت بود چون خیلی این پسر رو دوست دارم و امیدوارم روحش در آرامش باشه
متاسفیم امیرحسین که قانون درستی نداریم :)
بعضی شب ها هیچوقت صبح نمیشن

اگه برای قسمت بعدی پیشنهادی دارید بگید 🌈

نوشته: شهرزاد


👍 23
👎 3
10501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

963665
2023-12-24 23:29:37 +0330 +0330

زرین دشت نزدیک شیرازه
قاتلش اعدام شد خبرش اینجا پخش شد

4 ❤️

963684
2023-12-25 00:41:24 +0330 +0330

واقعا خوبه
اینجوری بیان کردن داستاناشون
اما یه پیشنهاد کاش از همون اول به عنوان سوم شخص بنویسی
مثل یه همسایه یا دوست یا عضو خانواده

1 ❤️

963691
2023-12-25 01:07:35 +0330 +0330

توف تو این کشور
گوه تو خاک این کشور.

3 ❤️

963738
2023-12-25 08:33:27 +0330 +0330

خب امیرحسین گی نبود همونجوریم که خودت گفتی . ولی کیرم تو این مملکت که باعث شده مردم اینقدر کص ندیده و حشری بشن که به یه بچه تجاوز کنن. واقعا جای تاسف داره

1 ❤️

963759
2023-12-25 13:43:13 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

963912
2023-12-26 16:23:27 +0330 +0330

اززبان شخص ثالث بنویس لطفا.داستان که نه ولی واقعیت تلخی بود

0 ❤️

963955
2023-12-26 22:42:32 +0330 +0330

عجبااا

0 ❤️

964059
2023-12-27 20:43:13 +0330 +0330

همجنسگرای واقعی این کارا رو نمیکنه
این قبیل افراد تو جامعه زیادن
پدوفیلی دارن و شاید هم بدتر .
اونها جنایتکارن از هیچ چیزی دریغ نمیکنن
نه سن حالیشون میشه نه جنسیت
فقط خودشون شهوتشون و لذتشون برای یه لحظه مهمه
روحش شاد ❤️😢

0 ❤️

964217
2023-12-29 01:43:04 +0330 +0330

سلام پسر یا ترنس سفید ، مفعول یا بیزنسی زیر بیست سال از شیراز اگر هست پیام بده ، دو طرفه هم هستم ، ازش خوشم بیاد پولم بهش میدم بیاد خصوصی پیام بده

0 ❤️

973698
2024-03-04 16:20:31 +0330 +0330

چه مادر خودخواه و خواهر کیری ای داشتی آخرم به قبرستون دادنت!!
حالا هی اطاعت کنین…!
واقعا متاسفم که اینو میشنوم ❤️‍🩹

0 ❤️




آخرین بازدیدها