شهرت (۱)

1403/01/05

سلام
من صحرام و ۲۲ سالمه
من وقتی نوجوون بودم یعنی تا حدود ۱۹ سالگی‌ از طرف خانوادم خیلی سختگیری داشتم و خیلی مراقبم بودن منم انصافا جز درس فکر دیگ‌ای نداشتم
البته که دلم میخواست خیلیی کارا بکنم ولی خب نمیتونستم یعنی عرضه شو نداشتم بگذریم…۲۰ سالم که داشت تموم میشد دیگ‌کم کم‌کسی کاریم نداشت میرفتم سرکار و تایم رفت و آمدم دیگه دست خودم بود حتی…خب بهم اعتماد داشتم تو ۱۹ سال سنم هیچی ازم ندیده بودن…من با اتوبوس به سرکار میرفتم و برمیگشتم تو همون اتوبوس متوجه نگاه های یه پسره به خودم بودم ولی اهمیت نمیدادم چون اصلا ظاهر عادی ای نداشت سرتاسر خالکوبی و لباسای عجیب غریب که اصلا با معیار های من جور نبود ولی خب اون دست بردار نبود…علنا وقتی سوار می شد روبروی منو انتخاب میکرد همش چشمک و مسخره بازی…من به خودم‌میگفتم شانس مارو باش حالا که میتونم با هرکی میخوام باشم ببین چه اسکلی گیرم‌اومده…زیاد درگیرش نبودم تااینکه نمیدونم ازکجا اینستامو پیدا کرده بود و پیام داده بود…خب تو اتوبوس من چند تا دوست دختر داشتم فک‌کنم اسممو اینارو از اونا پرسیده بود…من از سر بیکاری جوابشو دادم ببینم چی‌میگه که نمیدونم اون شب مغز خر خورده بودم یا چی از حرفاش خوشم اومد بااون ظاهرش خیلی زبون باز بود و تاصبح دیدم داریم حرف میزنیم…دیگ از فرداش ک تو اتوبوس میدیدمش ازش بدم نمیومد نمیدونم چرا…اولین تجربگی و خام بودن من شاید باعث شد سریع دل بدم به همچین ادمی…یه چند هفته چت کردیمو اینا که ازم خواست بیرون همو ببینیم منم قبول کردم…ادرسمو پرسید که ازش خواستم جلوی در نیاد و سرکوچه وایسه ک دیدم با یه موتور اومده دنبالم…حقیقتا جاخوردم چون وقتی‌گفت میام دنبالت فک کردم ماشین داره ولی خب واسم مهم نبود موتور یا ماشین…سوار شدیم‌همونجور که میروند حرف میزد من با فاصله نشسته بودم که میگفت اگه میترسی از لباسم بگیر اینا…ولی باز روم نشد نزدیکش بشم…رفتیم‌تو یه پارک که اب هویج بستنی خرید و همونجا خوردیم کلی حرف زدیم…یه لحن لاتی بامزه ای داشت…البته اون موقع از نظرم بامزه بود…اون روز خیلی خوش گذشت…یه مدتم باز تلفنی و چتی حرف زدیم که حرفامون یکم‌جنسی هم شده بود ولی نه مستقیم مثلا میگفت(تو خیلی سفیدی مشخصه کل بدنتم سفیده)یا (لاغری ولی ماشالا جاهایی که باید برجسته باشه خیلی پره و خوبه )بعد اینکه یکم اوکی تر شدیم دعوتم کرد خونه داداشش…میگفت با زن داداشش رفتن شمال و بیا یه چند ساعت اونجا راحت باشیم و من بتونم بالاخره بغلت کنم…منم که هول بغل و اینا سریع قبول کردم…رابطه جنسی رو تو ذهنم ۲۰ درصد میدیدم که بشه یعنی بیشتر ذهنیتم بغل و اینا بود…خودش اومد دنبالمو رفتین خونه داداشش…یه خونه ویلایی و نقلی داشت تعارفم‌کرد بشین تا یه چایی بزارم بیام…خیلی مهربون بود حقیقتا منم سریع راحت نشستم و حس خوبی داشتم…وقتی چاییشو گذاشت اومد نشست کنارمو بدون معطلی بغلم کرد…هی طبق معمول زبون می ریخت وای چه خوشبویی چقدر نرمی و اینا…منم فقط میخندیدمو خجالت میکشیدم…ولی اون واسش خجالت معنایی نداشت شالمو کشید در آورد و لبمو یهو گرفت تو دهنش…واقعا همه کاراش سریع و بی وقفه بود بدون اینکه ازم بپرسه راضی ام یانه
به خودم اومدم لخت مادر زاد بودمو اون داشت از گردنم لیس میزد…خیلی لذت داشت برای منی که دست هیچکس بهم نخورده بود…صدام رفته بود بالا و چشمامو بسته بودم…ولی وقتی شورتمو دراورد دیدم داره دست دست میکنه و رفت تو فکر…یه دفعه پاشد نشست هی میگفت حاجی پشمام حاجی…من ترسیدم فک‌ کردم نکنه کثیفم یا…میگفت این کصت واقعیه تو چرا کصت شبیه نوزاده؟من تعجب کردم خب من حتی پورن هم ندیده بودم فقط سکسو از زبون دوستام میشنیدیم و علاقه ای به دیدن بدن لخت بقیه نداشتم…دست کشید رو کصم…پرسید لیزر رفتی؟گفتم‌نه از بچگی مو نداشت؟فک کنم فک کرد دروغ میگم‌ گفت مگه میشه؟من‌واسم این تعجبش واقعا عجیب بود…ولی وقتی قشنگ نگاه کرد فهمید راس میگم من حتی پرز هم روی کصم نبود…کص تپل و جمع و جور که تازه اون روز فهمیدم شاید کم باشه این ظاهر کص…وقتی از شوک ‌دراومد زبونشو گذاشت رو کصمو همینطوری مثل دیوونه ها میخورد میگفت چقد خوبه چقد نازه چقد خوشگله…انگار همون دیدن کصم واسه دیوونه شدنش کافی بوده…وقتی کصمو لیس میزد اب خودشم اومده بود!!دیدم با دستمال پاکش کرد…این چیزی نبود ک شنیدم بودم فک میکردم حتما باید کیرشو بخورم یا بکنه تو کصم…ولی ابش همینطوری اومد…کنارم دراز کشید و بغلم کرد…گفت تو واقعا بدن نابی داری سینه هات گردو سربالا ولی کصت جوریه که شبیهش هیجا نیس میدونستی؟که من‌گفتم نه راست میگی؟گفت ببین من پشمام ریخت راستش وقتی کصتو دیدم تو بااین کص میتونی میلیاردر ترین دختر ایران بشی…که من زدم به در شوخی و خندیدم…ولی اون قیافش همچنان جدی بود…که منم جدی شدم گفتم یعنی چجوری؟گفت تو کافیه ۴جا عکسشو بدی ببین چطوری همه دنبال صاحب عکس میگردن کافیه داگی شی کص تپلت بزنه بیرون همه میمیرن واسه این زیبایی…من خیلی بهم برخورد و سریع پاشدم میخواستم لباسامو بپوشم‌ که نذاشت…محکم بغلم کرد گفت صحرا من دوستت دارم واقعا ولی بخاطر خودت دارم میگم تو چیزی داری که طلا است الان هر دختری اینو داشت به فکر پول و شهرت بود بعد تو تا امروز فقط باهاش جیش کردی نذاشتی کسی ببینتش؟من بازم عصبانی بودم گفتم تو خیلی بی غیرتی تو دوست پسرمی بعد میگی عکسشو بدم به اینو اون تو دوسم نداری تو خیلی اشغالیی…منو محکم‌تر گرفت گفت گووش کن خودتم میدونی چقد بدبختی و خانوادتم اونقدر دارن کمکت کنن هر روز صب ۶ صب با اتوبوس میری سرکار شب بوق سگ برمیگردی وقتی میتونی بشینی خونت مثل ملکه پول دربیاری اسکلی؟
اونروز خیلی از این حرفا زد که من باز نرفت تو کتم قهر کردم‌خودم تنهایی برگشتم خونه…حتی از همه جا بلاکش کردم‌و دیگ‌ه سرکار نرفتم…نمیخواستم دیگه تو اون اتوبوس ببینمش…افسرده و دیوونه شده بودم حس میکردم یه لاشی اومد ازم استفاده کرد فقط…یه کار دیگه پیدا کردم که بازم باید سوار یه اتوبوس دیگه میشدم میرفتم میومدم…به کل فراموشش‌کردم‌نزدیک ۶ ماه میگذشت که وقتی از سرکار برگشتم خونه خونمون قیامت بود…چندتا مرد اومده بودن مامانم‌گریه میکرد و بابام نبود…فهمیدم بابام تو قمار تخته بازی باخته اونم‌چندیین بار و چند تا عیاش اومده بودن سراغ پولشون و هی تهدید میکردن…
ادامه دارد…

نوشته: صحرا


👍 10
👎 4
13601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

976611
2024-03-25 04:54:38 +0330 +0330

اکانت انگولایی وقتی تهمت میزنی باید مدرک داشته باشی

2 ❤️

976654
2024-03-25 15:12:15 +0330 +0330

صحرا خانم عزیز در رابطه باکوس بی موت عرض کنم که منم یه دوس دختر داشتم اونم کلا" بدنش مونداشت حتی کرک هم نداشت
حالا چجوری شده بود که اینجوری بی مو بود میگفت زمانی که بچه بوده مادرش همیشه به بدنش روغن مورچه زده که دیگه بزرگ شده بدنش مو درنیاورده
یارو راست گفته همچین چیزی واقعا" نایابه

0 ❤️

976662
2024-03-25 16:27:19 +0330 +0330

داستانهای جدیدو که میخوام بخونم ، اول میام کامنتها ببینم این احمد مجلوق 913 اگه کلمنت نزاشته باشه نمیخونم

0 ❤️

976663
2024-03-25 16:34:04 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️