جشن تکلیف توی قطار

1393/11/05

با سلام
اسم من یاشاره الان 22 سالمه.حدود9-8 سال پیش اتفاقی برام افتاد که میخوام بنویسمش.قسمتی از این داستان تخیلی.!!من با یه پسری به اسم محمد دوست بودم.دوستی ما خیلی طولانی و صمیمی بود به طوری که تو مدرسه به هیچ وجه از هم جدا نمیشدیم اما اون سال افتادیم تو دوتا کلاس متفاوت!! اما باز هم توی زنگ تفریح ها باهم بودیم که بعد یه مدت محمد با یه پسری که اینجا اسمشو میزاریم سعید اشنا شد.یک روز دیدم تو وایبر محمد پیام داد که:یاشار بابا این سعید خیلی کسخله
گفتم:چرا؟دیدم چند تا عکس فرستاد برام تو اونا مکالمه بین اونا تو واتس اپ بود که نوشته بود سعید:سلام محمد:سلام سعید:باو چرا اینقد با اون دوستت میچرخی یکم با من باش با من حال کن(منظورش من بودم)
محمد:حال کنم منظور؟
اینجا بود که سعید برای محمد توضیح داد که گی هست و میخواد بده.و بهش گفته بود زنگ ورزش به محمد حال بده. محمد هم به من گفته بود از اون روز به بعد لحظه شماری میکردم برای زنگ ورزششون که قرار بود ده دقه اخرم منم بیام بیرون و برم حال کنم. اما نشد! تا اینکه بعد از اون ما خیلی سعید رو مسخره میکردیم.بعد چند ماه که خورد تو اواخر بهمن قرار شد ببرنمون مشهد برای جشن تکلیف.ما هم ثبت نام کردیم.تا اینکه به سرمون زد بریم به معاون بگیم مارو بندازه تو یه واگن با سعید اما بدون اطلاع سعید.مام رفتیم و گفتیم که میشه ما چهار تا رو بندازن تو یه واگن(ما یه دوست دیگه هم داشتیم ولی منو محمد باهم صمیمی تر بودیم)اونا هم گفتن باشه.
روز موعود فرا رسید D: !سوار قطار شدیم و رفتیم تو واگن وقتی سعید مارو دید جا خورد اول سر و صدا کرد که شما اینجا چی کا میکنین و برین بیرون ولی بهش گفتیم ما هم کوپه ای هستیم و کاغذ رو نشونش دادیم اخر سر ساکت شد.12ساعت تا اونجا راه بود.حدود 4 ساعت بعد از حرکت هوا تاریک شد من و محمد رفتیم از معاون مدرسه پتو بگیریم!که من به محمد گفتم :من تو کف سعیدم اول محمد قبول نکرد ولی اخر راضی شد!رفتیم تو کوپه و گرفتیم خوابیدیم یه نیم ساعت بعد که مطمین شدیم سعید خوابهرفتیم تو تخت خوابش منو محمد کشیدیم پایین و شروع کردیم به مالیدن سعید من و محمد خیلی حشری شده بودیم که یهو سعید بیدار شد و خواست داد و بیداد کنه که من جلو دهنشو گرفتم و اروم گفتم:مگه تو همینو نمیخواستی؟ساکت شد مث اینکه خودشم داغ شده بود اول اکراه داشت بعد که روش باز شد خودش شروع کرد به ساک زدن برای من. عالی ساک میزد خیلی حرفه ای بود صورت سفیدش حشری ترم میکرد محمد گفت:پس من چی؟سعید به کونش اشاره کرد یعنی کونم برا تو محمدم از خدا خواسته سریع رفت سراغ کونش یک ذره تف زد و شروع کردن اروم ارئم تلمبه زدن یه 2 دقیقه گذشت دیدم داره ابم میاد به محمد اشاره کردم بیا جامون رو عوض کنیم اونم قبول کرد من رفتم سراغ کون سعید وای داشتم دیووننه میشدم یه کون تپل سفید جلو روم بود اروم اروم شروع کردم به داخل کردن کیرم اولش یه جیغ نازک کشید بعد من دوباره تف زدم و سرعتو بیش تر کردم وایی چه سکسی بود شروع کردم تلمبه زدن یه 5 دقیقه طول کشید(من زمان بچگیم جق زیاد میزدم به همین خاطر دیر تر ارضا میشدم)دیدم داره ابم میاد تا اومدم بکشم بیرون ریخت تو کون سعید اونم فهمید و عصبانی برگش گفت هوی خره چی کار میکنی؟اعصابش خورد شد کشید بالا و رفت دست شویی و اومد گرفت خوابید البته یک بارم تو راه برگشت بهمون حال داد خیلی ممنون از اینکه داستانو خوندین اولین داستانم بود پس اگه بد بود ببخشید!اگه جقتون نیومد ببخشید!اکه کفری شدین ببخشید! فداااا مدااااا

نوشته:‌ یاشار


👍 0
👎 0
58796 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

451530
2015-01-25 16:52:19 +0330 +0330

کلا قصدت این بود کس بگی :|

0 ❤️

451531
2015-01-25 16:54:56 +0330 +0330
NA

___ دوباره داستان کون بازی تو قطار، بدون هیچ خاصیت ادبی و احساسی.
*: چار و پنجاه جان اینروزا همه دیگه دنبال کس می گردن تو کونی رو طلب می کنی؟! یه گی به چه دردت می خوره، به فکر جنیفر باش که یه کس در به داغون گیرت بیاد اقلاً…اما سقف فکرت یه کونی باشه فکر نکنم چیز دندون گیری گیرت بیاد:)

0 ❤️

451533
2015-01-25 23:31:32 +0330 +0330

یادش بخیر،،،یه مسعود تو محلمون بود که کونی شخصی من بود…الان واسه خودش لاتی شده…

0 ❤️

451534
2015-01-26 01:44:53 +0330 +0330
NA

کیرمو نثارت نمیکنم حیفه… کونی مونی این خزعبلات چیه میتایپی?… ای که آرنولد تو کونت فیگور بگیره… لانچیکو بروسلی تو کونت گیر کنه… قاطر تو کونت یورتمه بکشه ننویس انتر

0 ❤️

451535
2015-01-26 01:54:23 +0330 +0330

من اونجا بودم هر سه تاتونو جر میدادم مطمئن باش دستم بیافتی چنان میکنمت که سه چهارروز نتونی راه بری کیرم تو داستانت

0 ❤️

451536
2015-01-26 10:54:31 +0330 +0330
NA

8-9 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻭﺍﯾﺒﺮ ﺑﻮﺩ ؟

1 ❤️

451538
2015-01-27 12:10:34 +0330 +0330
NA

ای بابا شماها که اینقد ایراد میگیرید خودتون چی بارتونه بنویسید ! این بنده خدا اولش گفت این داستان تخیلیه دیگه ایراد نگیرید این داستانا واسه سرگرمیه

0 ❤️




آخرین بازدیدها