اشتباه جایز است

1402/03/08

قول میدم چیزی جز حقیقت نخونید

وقتی هشت سالم بود عمه نسرین بعد از یک زندگی ناموفق و به کمک مادربزرگم در نگهداری ما کمک میکرد و چند سال بعد به ناچار خودش به تنهایی این مسوولیت رو به عهده گرفت ،
اسم من سعید هست و وقتی شونزده سالم بود داداش بزرگم نوید به سربازی رفت و من و نسرین تنها تر از همیشه توی یک خونه ویلایی سیصد متری بودیم ،
نسرین بخاطر بیماری در سال پایانی زندگی متاهلی رحمش رو در آورد و بخاطر همین بعد از اون همه خواستگاراش یا سنشون بالا بود یا برای نگهداری بچه های مادر مردشون میخواستنش و همین باعث لج نسرین شد و در درد دلهاش میگفت که کسی رو میخوام که منو دوستم داشته باشه و…
تنها کاری که از دستم بر میومد صمیمی شدن با نسرین بود و هر بار که نوید مرخصی میومد میدید که ما چقدر با هم خوشحالیم ،
با اینکه نوید سه سال از من بزرگتر بود ولی هم من و هم نسرین میدونستیم که بجز در مسایل مالی نمیتونه تصمیم درستی بگیره و باید من یا نسرین بهش تحمیل میکردیم ،
یکی از همین روزها هم برادرانه باهاش صحبت میکردم و یادش آوردم که نسرین چقدر به ما محبت کرده و حداقل کاری که باید انجام بدیم اینه که قدردان زحماتش باشیم ،
با اینکه یک هفته ای بود که نوید از مرخصی اومده بود ولی وقتی به خونه برگشتیم نسرین رو بغل کرد و بابت این همه سال محبت ازش تشکر کرد و گفت که چقدر دلتنگش شده ،
نسرین در حالی که نوید رو توی بغل داشت رو به من چرخید و با لبخند سری تکون داد و می‌دونست که حرفهای من رو داره تکرار میکنه ،
سه سالی از اون قضایا گذشت و من نوزده ساله شدم و نوید بیست و دو ساله که به نظر خودش برای زن گرفتنش دیر شده بود ،
نوید میخواست که متاهل بشه و یکی از این چهار اتاق خواب رو به خودش اختصاص بده، ولی اینجوری یک نفر به این خونه اضافه میشد و رویای من دورتر میشد،
من پیشنهادی بهش دادم که اگر چه اول خوشش نیومد ولی بعدها استقبال کرد ،
نقشه ای که داشتم ظاهراً شدنی بود و به دنبال همون ی سوییت کرایه کردیم و با پول نوید شروع کردیم به تغییرات و تبدیل خونه به دو واحد کوچیک تر ،
نسرین حالا سی و هفت سالش شده بود و هر روز به وزنش اضافه میشد و امیدش به آینده کمتر میشد ،
نسرین این روزها خودش رو با رنگ کردن موهاش و رژ ثابت سرگرم کرده بود که رژ قرمز لبهاش رو خیلی خیلی دوست داشتم چون لباش بزرگ و آبدار بودن و موهای کوتاهش رو که خودش اسم رنگ دیگه میگفت و من آبی میدیدم رنگ کرده بود ،
سوییتی که کرایه کردیم لوازماتش تکمیل بود و تختخواب دونفرش به دلم بود و قرار شد در طول روز من در ساخت خونه مشغول باشم و شب رو کنار نسرین توی سوییت باشم و نوید که تقریبا کل روز رو مغازه بود شب رو برای اینکه خونمون خالی نمونه اونجا بخوابه ،
روز اول تنها شدنم با نسرین روز کاری نبود و با صحبت های همیشگی گذشت ،
روز دوم عصر که به خونه اومدم لباسام رو داخل حمام و بعد از دوش گرفتن عوض کردم و بعد از گزارش کار روزانه و اومدن نوید کنار هم شام رو خوردیم و با رفتن نوید مثل شب گذشته روی تشک کوچیک روی زمین خوابم برد ،
فردا کارم سنگین تر شد و به دلیل مالی مجبور شدم تا اومدن نوید صبر کنم و با اینکه روز گرم تابستانی بود از صبح تا هشت شب مشغول بودم که با رسیدن نوید با تن خسته پشت در سوییت در زدم که نسرین چهره عاجزم رو دید و وضعیت بد لباسام رو که دید برای کثیف نشدن خونه ازم خواست همونجا لباس کثیفم رو در بیارم و منم همین رو دوست داشتم ،
بعد از کندن لباس هام با یک شورت که حجم کیرم به جلو هلش داده بود جلوی نسرین ایستادم و گفتم تپل حالا اجازه میدی برم حموم ؟
«تپل» همون کلمه ای که نسرین از شنیدنش خجالت میکشید ،
بعد از شام به بهانه خستگی گوشه ای از تختخواب خودمو به خواب زدم و خوابم برد و ساعت سه شب وقتی بیدار شدم نسرین روی تشک روی زمین خوابیده بود ،
با فاصله دو متر روی موکت دراز کشیدم که صبح با صدای متعجب نسرین بیدار شدم که جمله ای رو که از پیش تعیین کرده بودم رو با موجی از احساسات بهش گفتم ،
«اونقدر بی غیرت نشدم که عزیزترین کسم روی زمین بخوابه و من روی تشک »
نسرین از شنیدن کلمات و جملات محبت آمیز زود احساسی میشد و برای همین صبح رو با بغلش شروع کردم و از اون روز به بعد دیگه کنار هم میخوابیدیم ،
یک روز که جمعه بود ظهر ساعت دو اومدم خونه و بعد از دوش گرفتن ناهار رو خوردم و روی تختخواب خوابم گرفت ، نیم ساعتی نشد که با بالا و پایین شدن تشک چشمم رو باز کردم که نسرین هم از کلافگی اومده بود که استراحت کنه،
وقتی متوجه شد بیدارم کرده احساس شرمندگی کرد و زبون به معذرت خواهی باز کرد که من بدون اینکه حرفی بزنم برای اینکه بهش بفهمونم اشکالی نداشته دستم رو به صورتش گرفتم و نزدیک خودم آوردم تا نخواد تختخواب رو ترک کنه و چشمام رو بستم ، وقتی بیدار شدم که دو ساعتی گذشته بود و دستم توی دست نسرین بود و نسرین بیدار بود و داشت منو نگاه می‌کرد ،

بعد از لبخند و بوسیدنش بلند شد تا به کارش برسه ،
با خودم که به نگاهش فک کردم فهمیدم رابطه احساسی بینمون به حدی رسیده که بخوام پا پیش بزارم،
از فکر اقتصادی که توی ذهنم داشتم براش گفتم که جمله ای گفت که امیدوارم میکرد « مطمئنم تو هر چی رو بخوای به دست میاری»
و رسیدیم به اونجایی که با متاهل شدن نوید منو اون تنها میشیم و از این بابت چقدر خوشحالم ،
نسرین پنج متر اونور تر جلوی اجاق گاز نشسته بود و سیب زمینی رنده میکرد که پرسید سعید الان این سوییت قیمتش چنده ؟
گفتم نمیدونم شاید بین صد تا دویست ،
نسرین به فکر رفت و گفت نظرت چیه من همچین سوییتی بخرم ؟
گفتم عالیه ، ولی برای چه کاری میخوایش ؟
گفت همینجوری ،شاید بدمش کرایه ،
من که شک کرده بودم به ی قضیه ای گفتم عالیه ،
دوباره گفتم اینم عجیبه که زندگی منو تو به هم گره خورده و هر روز بیشتر تنها میشیم ،
نسرین با سرش تایید کرد و ادامه دادم فک کنم توی زندگی قبلیمون مادر و پسر یا شاید عاشق و معشوق بوده باشیم ،
نسرین خندش گرفت و گفت شاید ،
وقتی دیدم بحث میتونه قشنگ تر بشه بحث رو عوض کردم و کلی با ذوق و امیدواری صحبت کردم ،
شخصیت درونی من جوری بود که به آینده امیدوار نبودم و قصدم این بود تا نسرین سر و سامان نگیره به فکر زن گرفتن نباشم ولی نسرین جدی جدی انگار زندگیش با زندگی من گره خورده بود ،
با تایمی که عصر خوابیده بودیم میدونستم شب دیر خوابمون میگیره ولی بلافاصله بعد از شام و سریال ساعت ده شب به تختخواب رفتم و ده دقیقه بعد نسرین رو صدا زدم و با سوالهای پی در پی به تختخواب کشوندمش ،
جفتمون طاقباز بودیم و من اسلش و تیشرت تنم بود و نسرین ی شلوار مشکی و ی تیشرت لش مردونه زرد رنگ تنش بود ،
چند دقیقه‌ای حرف زدیم و حرفهامون تموم شده بود که به سمتش چرخیدم و گفتم نسرین راستی چرا قیمت این سوییت رو پرسیدی ؟
نسرین که متوجه چرخیدنم شده بود توی چشمام نگاه کرد و گفت هیچی همینجوری ،
بار دیگه با خواهش ازش پرسیدم که گفت فکر کردم که اگه زمانی خواستی متأهل بشی من جایی داشته باشم ،
من که واقعاً حالم خراب شده بود دستم رو به صورتش رسوندم کاملاً صورتش رو سمت خودم چرخوندم و گفت نسرین جان اون خونه دیگه مال من نیست و من هم قصد متاهل شدن ندارم و هر وقت بخوام متأهل بشم از اون خونه میرم و اگه ناراحتی همین الان میرم ،
(این آخرین خواسته مادربزرگم بود که از کوچکترین نوه‌ش داشت ولی نوید حاضر شریک شدن سهمش با نسرین نبود)
نسرین حاضر به قبول این پیشنهاد نبود و وقتی که وصیت لفظی مادربزرگم رو فهمید در احساسات غرق شد،
نیم ساعتی از این موضوع گذشته بود که هر دو درگیر احساسات بودیم و به سمت هم غلطیده بودیم که گفتم نسرین اگه در زندگی بعدی منو یادت باشه میای سراغم ؟
نسرین که از این مطلب چیزی نشنیده بود کمی توضیح خواست و بعد از توضیح دادن گفتم حالا با این توصیف اگه زندگی بعدی منو ببینی و بشناسی چکار میکنی ؟
نسرین خنده کنان گفت خب بغلت میکنم ،
من بیشتر توضیح دادم که ممکنه توی دوتا شهر از کشور های دیگه باشیم و یا…
نسرین بار دیگه به صورت خیلی گذری همراه با لبخند گفت دلتو میبرم ،
با قیافه ای که خیلی مصمم نشون میدادم گفتم ولی من هر کجا باشی پیدات میکنم و میارمت پیش خودم ،
نسرین که توی ذهنش داشت رویام رو تجسم میکرد گفت اگه من نشناسمت که نمیتونم باهات بیام ،
انگار که داشتم فکر میکردم و گفتم خب دلتو میبرم یا ازت خواستگاری میکنم ،
نسرین خنده ای به رویاهام زد و گفت خب من نمیدونم ولی تو که میدونی اون منم چرا…؟
توی فکر فرو رفتم و گفتم خب منم نمیگم ،یا … اصلاً از کجا معلوم زندگی قبلی زن و شوهر نبوده باشیم و کلی بچه و نوه و نتیجه نداشته باشیم ،
نسرین مصمم گفت این چیزا دروغه ،
من که توی ذوقم خورده بود گفتم شاید ،ولی‌ اگه بود قشنگ میشد ،
نسرین که ناراحتی منو دید گفت اگر هم باشه و ندونیم مشکلی نداره ،
ی جوری که انگار به این فکر نکرده بودم گفت آره همینطوره ،ولی اگه ندونیم که برامون جالب نمیشه ،مثلا من ازت خواستگاری میکنم و تو هم بی‌تفاوت جواب رد میدی ، یا برعکس من ازت خواستگاری میکنم و چون تو میدونی توی این دنیا عمم بودی جواب رد میدی و شاید بلایی سر خودم بیارم یا…
نسرین که اینو شنید اولش طفره رفت و بعدش گفت اگه بدونم قراره زندگیت رو نجات بدم جواب بله میگم ولی…
گفتم منم اگه بدونم اونقدر بهت عشق میورزم که هرگز ترکم نکنی ،
نسرین با گفتن «عزیزم» طاقباز شد که از بحث خارج بشه که من گفتم حالا اگه دوتامون میدونستیم دیگه نمیشد چون توی زندگی قبلی عمم بودی ،

نسرین با هاله‌ای از ابهامات گفت اصلأ اون موقع که نسبتی نداریم ،
گفتم اونوقت تو میدونی و منم میدونم نسبتمون چی بوده و با هم ازدواج کنیم ؟
نسرین انگار بخواد منو به چالش بکشونه گفت بله میدونیم ولی اونوقت که نسبتی نداریم ،
آرنجم رو ستون کردم تا بهتر صورتش رو ببینم و گفتم شاید شروعش برای جفتمون سخت باشه ولی مطمئنم عشق قشنگی خواهیم داشت ،
نسرین نتونست توی چشمام نگاه کنه و در حالی که سرش رو بالا گرفت و پنجه هاش زیر سینه هاش به هم پنجه شد آب دهنش رو قورت داد و گفت اگه باز نازا باشم چی؟
از اینکه این حرف رو میشنیدم شوکه شدم و دستم رو بردم و صورتش رو به سمت خودم گرفتم و با مهر نگاهش کردم و گفتم مگه من تا حالا تو رو بخاطر بچه خواستم ،
نسرین که فکر میکرد سوتی دادم خندید و گفت الان که زنت نیستم ،
گفتم باشه ولی اگه قرار بود باشی هم تو رو بخاطر خودت میخواستم ،
نسرین لب به گلایه باز کرد و گفت ولی مردهای دیگه اینجوری فکر نمیکنن ،تازه اختلاف سنی و…
صورتم رو به سمت نسرین جلو بردم و در فاصله بیست سانتیمتری صورتش دستمو از روی صورتش به زیر سرش بردم و گفتم اگه این همه حرف رو زدم بخاطر این بود که بدونی حتی توی این دنیا هم برام اهمیت نداره که دوست داشتند قانونی نیست و ممنوعه ، من تنها چیزی که میخوام اینه که تو هم منو بخوای ،
فکر نمیکردم نسرین از پیشنهادم بعد از این همه کنایه شوکه بشه ولی انگار که برق گرفتش و صورتش رو از توی دستم چرخوند و سرش رو بالا گرفت و متعجب گفت سعید شوخیت گرفته ،
من که زدحال خورده بودم بار دیگه صورتش رو سمت خودم چرخوندم و توی چشماش نگاه کردم و گفتم نسرین تا هر وقت بخوای صبر میکنم که تصمیم بگیری ولی این تصمیم رو من چند ساله که گرفتم و پشیمون نمیشم ،
نسرین که ظاهراً هنوز نمیتونست این پیشنهادمو باور کنه و انگار میتونست اینجوری پشمونم کنه دستش رو پیش آورد و گفت سعید بیا بغلم ،
هنوز داشتم نگاهش میکردم که بار دیگه حرفش رو تکرار کرد ،
من که فقط لبهای قرمزش رو میخواستم پر از احساسات گفتم دیگه بغلت نمیام تا بهم جواب مثبت ندی ،
نسرین از کلافگی چشماش چپه شد و پلک سنگینی زد که من به سمت لباش رفتم و لبام رو روی لباش گذاشتم و خواه ناخواه بوسه سنگینی از لباش گرفتم و بدون اینکه نگاهش کنم توی بغلش جا گرفتم و صورتم رو به صورتش چسبوندم و توی گوشش گفتم نسرین تپل خودم باش ،
نسرین از بوسه ام شوکه شده بود و از جمله ام بیشتر ولی تصمیمش رو باید توی اون لحظه اجباری و احساسی اعلام کنه ،

در حالی که دستاش مهربانانه منو توی آغوشش گرفته بود گفت سعید هم من و هم خودت میدونیم این رابطه اشتباست ،
گفتم ما که همه زندگیمون به اشتباه گذشته اینم روش ، ولی قول میدم این بهترین و آخرین اشتباه زندگیمون باشه،
نسرین جوابی برای حرفم نداشت و طاقت رویارویی رو هم نداشت و احتمالا داشت فکر میکرد که گفت ی کم بغلم بمون ،
شرایط نامساعدی برای بغل کردن داشتیم ولی در جوابش گفتم من همیشه بغلت میمونم ،
فشار نفس عمیقش توی سینش منو هیجان زده میکرد و پایین تنم رو که نزدیک بردم نسرین چرخید و به پهلو شد تا همو بهتر بغل کنیم ،
چندین بوسه در اون سکوت به موهای روی صورتش زدم که نسرین هم بوسه ای به صورتم زد و دستم رو که برای کنار زدن موهاش جلو بردم که فشار دستای نسرین دور سرم کم شد و تونستم بوسه ای دل چسب به صورتش بزنم و با دست کشیدن متوالی روی موهاش برای کنار زدنشون روی صورتش لبام به نزدیک لباش رسید و چشمای خجالتیش رو دیدم که با چسبوندن لبام روی لباش بسته شد و با بوسیدن لباش بار دیگه باز شدن و باهاش چشم تو چشم شدم که لبخندی به هم زدیم و فل‌البداهه از سر ذوق گفتم قربونت برم،
نسرین در جواب لبش رو جلو آورد و خواست که بوسه ای کوتاه بگیره که من طولش دادم و بهش آب و تاب دادم و لبای سرخش رو برای خوردن توی دهنم بردم و چندین ثانیه از خوردن لبهاش لذت بردم تا نسرین هم باهام همراه بشه ،
بار دیگه چشم تو چشم شدیم که نسرین گفت سعید ی کم حرف بزنیم ،
نگاهی پر از خواستن در من بود و با بوسه ای یهویی دیگه خنده رو به لبش نشوندم و گفتم میخوای شب حجله رو با حرف زدن سرگرمم کنی ؟
نسرین از شنیدن حرف بی پرده ام لبخند زد و شاید نسنجیده گفت ولی عروس نه لباس داره و نه آرایش ؟
گفتم ولی داماد عروس رو بدون آرایش و بدون لباس میخواد ،
نسرین هم خجالت میکشید و هم خندش گرفته بود که گفت سعید خیلی عجولی ،

نگاهش کردم و صورتش رو توی دستام گرفتم و گفتم تپلم در کار خیر حاجت استخاره نیست و لباش رو برای چند لحظه وحشیانه خوردم و بلافاصله برای خوردن گردنش اقدام کردم و شروع به لیسیدن گردنش کردم که گفت سعید!!!

نسرین دختر نبود که از ارضا شدن فرار کنه،
سرمو بالا بردم و گفتم خودتو به من بسپر ،
نگاه مهربونش خندید و مهر تایید به خواستم زد و رفتم گونش رو بوسیدم و طاقبازش کردم و دستم از روی تیشرت به سینه هاش رسوندم که چشماش کوچیک و کوچیکتر شد،
شهوت امانمو بریده بود و عجولم کرد که از روی لباس برای خوردن سینه‌هاش اقدام کردم و با وجود دو لایه پارچه چندبار به دهنم کشیدمشون ،
نگاهی گذرا به چشماش کردم که داشت نگاهم میکرد و دستش رو آورد جلو و یکی از دستام رو به سمت خودش کشید تا منو بالا بکشه،
از نگاه مهربونش معلوم بود برای پشیمون کردنم نیومده و با رسیدن صورتم نزدیک صوررتش انگار که بخواد راضی رو یگه آهسته گفت(لباسها رو میگفت )درشون بیار ،
نگاه مهربونش طلب بوسه میکرد و منم چشم گفتم و لبامون اونجوری که باید قفل هم شدن و دستامون همو نوازش میکرد ، بعد از جدا شدن تیشرتمو درآوردم و سمت تیشرت نسرین رفتم که با اولین اشاره تا سوتین سرمه ای رنگش بالا رفت ،بدن چاق و گوشتی و سرخ و سفیدش رو که دیدم قلبم بیش از پیش توی سینه میتپید و کل خون رو به کیرم پمپاژ میکرد ، نتونستم بوسه ای از شکمش نگیرم و با حرکت بعدی دستای نسرین به کمکم اومد و تا دراومدن کامل تیشرت کمک هم دادیم ،
برای در آوردن تیشرت بالای سر نسرین زانو زده بود و در حال در آوردن آخرین آستین بودم که دست دیگه نسرین به شلوارم اشاره داد و لبخند زنان گفت اینو هم درش بیار ،
شاید میخواست من قبل از اون لخت بشم،
از حرفش ذوق کردم و برای بوسه ای دوباره اقدام کردم و بعد از خوردن لبش گفتم پاشو خودت انجامش بده ،
نسرین با ی باشه شروع به نشستن کرد که با اون سینه های بزرگی که دیدم دلم نیومد بغلش نکنم ، بعد از بغل کردن دستم رو به گیره سوتینش رسوندم و از شر سوتینش خلاص شدم و بی‌محابا یک دستم دور سینه های خوش فرم و بزرگ و سفتش حلقه شد که نسرین با بوسه ای زمام کار رو از دستم گرفت و گفت پاشو ،
برای در آوردن شلوار و شورتم ازم خواست جلوش بایستم و شروع کرد به کشیدن شلوارم رو به پایین ، من که نسرین رو در حال این کار میدیدم خودم هم کمکش میدادم که بعد از شلوار دستش به شورتم رسید و بدون مکث پایینش کشید تا کیرم بیرون پرید و جلوی چشم نسرین به حالت سیخ شده وایسه ،
دلم چیزی که میخواست همین بود و نسرین هم دستش رو بالا آورد و دستش رو بالا آورد و با نوک انگشتاش کیرمو گرفت و صورتش رو بالا آورد و با اشاره به کیرم گفت خوشکله ،
تعریفی که نسرین از کیرم کرد پیشابم رو سرازیر کرد و دستم رو برای جبران روی سرش بردم و انتظار دراز کشیدنش رو داشتم که کیرم رو توی دستش کشید و بعد از دوبار تمیز کردن کیرم از پیشاب دهنش رو سمت کیرم آورد و در لحظه ای که کلاهک کیرم وارد دهنش شد باورم شد که نسرین میخواد برام ساک بزنه و چشمام از شهوت به سوزش افتاد ،
چند باری تا خیس شدن کامل کیرم عقب وجلو کرد و کیرمو از دهنش در میاورد و با دستش کمک میکرد آب دهنش روی کیرم پخش بشه و بعد شروع کرد به جق زدن و ساک زدن همزمان ،دستم رو برای نوازش به بین گردن و شونه‌ش رسوندم، اینقدری نسرین در این کار حرفه‌ای بود که یک دقیقه ای طول کشید ک احساس ارضا شدن بهم دست داد و سعی کردم خودمو کنترل کنم ولی شدنی نبود و نسرین رو صدا زدم که کیرمو از دهنش بیرون کشید و از زیر پاهام شورت رو جلو آورد و با جق زدن کل آبم رو توی شورت خالی کرد ،
من که از زود ارضا شدنم خجالت کشیده بودم شورت رو از دستش گرفتم و چند ثانیه‌ای کیرمو تمیز کردم و برگشتم ،
وقتی به نسرین کردم دراز کشیده بود و لباش هنوز پرآب بود و برای خوردن لباش بالای سرش دستام رو ستون کردم و با حالتی از خستگی بعد از ارضا لبای سرخش رو توی دهنم بردم و بعد برای خوردن گردنش اقدام کردم و بعد جاذبه سینه هاش منو سمت خودشون کشوند ، یک دقیقه ای با سینه های بزرگش ور میرفتم و هرجور که دلم میخواست میچلوندم و میخوردم که احساس سیری ناپذیر شهوت سراغم اومد و نسرین هم از این قاعده مستثنی نبود و دستش به لمس شونه هام اومد، وزن بدنم رو روی شکمش انداختم تا اون بدن گرم رو احساس کنم و خودم رو روی بدنش بسمت پایین لیز دادم و به شلوارش رسیدم،

نگاهی به صورت بیقرارش کردم و شلوارش و شورتش رو از بالا پایین دادم و بوسه ای به ابتدای موهای کم حجم بالای چوچولش زدم و شورتش رو رها کردم و با دو دست شلوارش رو پایین کشیدم و تا دراومدن کامل شلوارش بدن نسرین باهام همکاری میکرد ،
کارم که با شلوارش تموم شد سراغ شورت نارنجی کم رنگش رفتم و در لحظاتی پر لذت از لگن و لمبر و لای پا و روناش جداشون کردم و حالا میدیدم اون بدن گوشتی و اون همه زیبایی که دوست داشتم رو،

نسرین زانوهاش رو به سمت بالا جمع کرده بود و پاهاش رو ضربدری جلوی کصش گرفته بود تا کمتر کصش دیده بشه ،
پاهاش رو از ساق گرفتم و برخلاف چیزی که تصور داشت به یک سمت هل دادم و ازش خواستم که برگرده و براش پوزیشن داگ استایلی که میخواستم رو توضیح دادم ،
نسرین پوزیشن گرفت و سرش رو روی بالشت گذاشت و هر چه میشد قمبل کرد ،
به پشتش که رفتم بهشتی از لمبرای خارق‌العاده‌ش با سوراخ کونی انصافن سرخ و قهوه ای و کصی سفید که حجم بزرگش از پرآبی برق میزد دیدم و قبل از اینکه فکر کنه مرددم زبونمو از کصش تا سوراخ کونش کشیدم و شوری آب کصش رو مزه کردم و دستام رو برای چلوندن لمبراش بالا بردم ،
چند ثانیه‌ای بعد مزه خوش طعم کصش توی دهنم اومد و شدت خوردنم رو بیشتر کردم ،
نسرین از لحظه اول صدای نفسهاش بالا گرفته بود الان دیگه بیشتر صدای رها شدن میداد و آزادانه آهش رو میکشید و به خودش فشار میاورد که هر چه بیشتر قمبل کنه ،
من که کیرمو به طوری دیدم که انگار سالهاست ارضا نشده با چندبار کشیدن لبهای کصش توی دهنم و چلوندن لمبراش با عشقم گفتن ازش خواستم که جلوتر بره و دستش رو به تاج تختخواب تکیه بده ،
نسرین گوش به فرمان بود و دستاش رو روبروی صورتش ستون کرد و همونطور که ازش خواستم پاهاش رو جفت کرد و من پشتش قرار گرفت و در همون حالت کنار پاهاش زانو زدم و کیرمو خیس کردم و جلو رفتم و کیرمو روی کصش گذاشتم و با بالا و پایین کردن راهشو پیدا کردم ،
ورود کلاهک کیرم به کص تنگش هوش از سرم برده بود که صدای آه نازی که کشید قلبمو از سینه درآورد ،
با یک تکون دیگه جای خودمو پیدا کردم و کیرم رو با هدایت دستام عقب و جلو کردم و هر بار بیشتر توی کصش جا دادم ،
صداهای آه نسرین نشون میداد که تحمل درد و لذتش داره سر میاد و به مقدار دو سوم کیرم اکتفا کردم و دستام رو دور شکمش حلقه کردم و با زور دستام ازش خواستم خودشو عقب بیاره تا سینم به کمرش چسبید و دستاش از تاج تختخواب رها شد ،
تلمبه زدنم آروم شده بود که با رسیدن سینه‌هاش توی دستام سعی کردم به تلمبه هام شدت بدم ، هر چند در این پوزیشن مقدار کمی از کیر رو میشد تلمبه زد ولی به علت فشار نسرین روی کیرم از صدای جیغی که میکشید میشد فهمید که کیرم تا ته داخل رفته و درد و لذتش چند برابر شده ،
اگر چه تازه ارضا شده بودم ولی میدونستم این لذت رو خیلی نمیتونم ادامه بدم و از طرفی گرمی لمبراش روی بدنم و داغی کص تنگش و چلوندن سینه‌های بزرگش و خوردن شونه تا گردنش داشت بهترین اتفاق زندگیم رو رقم میزد ،
یکی از دستام چون وزن نسرین رو تحمل میکرد به سینش فشار آورده بود که نسرین یک دستش به رونش ستون شد و دست دیگش دستمو از روی سینش جدا کرد و سرش رو رو به بالا گرفت و آه بلندی مقطعه کشید و هر لحظه به صورت ریز روی رونام بالا و پایین میشد و برای چند بار آه های کوتاه تری کشید و با لرزشی کوتاه وزنش بیش از پیش روی بدنم افتاد و انگار که لرزه به پاهاش بیوفته ماهیچه اش منقض میشد و میدونستم که احتیاج به دراز کشیدن داره و چون امشب باید این رابطه ادامه میداشت رهاش کردم تا دراز بکشه.

نوشته: سعید


👍 24
👎 1
54001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

930327
2023-05-29 01:47:37 +0330 +0330

اگر خونه مال مادربزرگت بوده که نیازی به وصیت نبوده عمه ات از مادرش ارث میبرده اگرم مال پدرت بوده که دیگه مادر بزرگت کاره ای نبوده بخواد در موردش وصیت کنه!

2 ❤️

930361
2023-05-29 02:29:37 +0330 +0330

سه تا با چهارتا اسکرور رفتم پایین دیدم تموم نشد داستان
ولشکردم‌رفت

0 ❤️

930364
2023-05-29 02:31:44 +0330 +0330

از اونجایی که رمام امور رو به دست گرفتی خندم شرو شد ولی در کل برام جالب بود

0 ❤️

930374
2023-05-29 02:55:26 +0330 +0330

چرا ی سری میان اینجا بجای نظر دادن درباره داستان،میخوان قانون ارث و میراث به دیگران یاد بدن؟! داستان قشنگی بود

4 ❤️

930375
2023-05-29 03:01:19 +0330 +0330

چرا ی سری میان اینجا بجای نظر دادن درمورد داستان، تقسیم ارث و میراث میخوان آموزش بدن؟!

1 ❤️

930399
2023-05-29 05:43:02 +0330 +0330

سلام رلستان زیبایی بود آفرین
ولی انتهاش و بخش سکس نیاز به پردازش بیشتر داشت

0 ❤️

930495
2023-05-29 19:37:22 +0330 +0330

سسرین از کلافگی چشماش چپه شد

0 ❤️

930496
2023-05-29 19:39:48 +0330 +0330

سلام
وقتتون بخیر
(نسرین از کلافگی چشاش چپه شد.)
اینجاشو متوجه نمیشم جونم!

2 ❤️

930512
2023-05-29 23:09:28 +0330 +0330

طاقباز چیه لامصب بنایی میکنی مگه

0 ❤️

933285
2023-06-16 01:10:59 +0330 +0330

خوب بود ها
خوب توصیف کردی صحنه هارو
ولی بعضی جزئیات دیگه زیاد بود
ولی در کل خوب بود
بازم بنویس
داستان یه سمت و سویی داشت خوب بود

0 ❤️