او قسمتی از ما بود

1393/04/26

ساعت حوالی 1 بامداد بود ، سیگار ها پشت سر هم تبدیل به خاکستر میشدند ، فکرم لحظه ای آرام نمیشد همچون کودک 5 ساله ای که مدام بهانه میگیرد ، مرز جنون که میگفتند همین بود ، او تمام ذهنم را تسخیر کرده بود …
صدای زنگ گوشی از زندان فکر و خیال بیرونم میکشد ، برای چند ثانیه فقط سکوت کرده بودم بهروز با لحن نگرانی مدام میگفت سوگل ، سوگل! با لهنی پر از اندوه جوابش را دادم: بله ؟
_ بهروز: میای پایین ؟
_سوگل: تو بیا بالا
_بهروز: بیا پایین میخوام قدم بزنیم
از قبل آماده بودم ، میدونستم ته حرفش به کجا ختم میشه ، کیفم رو برداشتم و به پایین رفتم ، هوا سرد بود … کنار من قدم میزد ، شروع کرد به حرف زدن ، صدایش را نمیشنیدم فقط میدیدم که لبانش باز و بسته میشود ، فقط نگاه میکردم ، اشک درون چشمانم حلقه زده بود اما باید قوی می بودم ، داخل پارکی که نزدیک خونه بود شدیم روی نیمکت که نشستیم انگار که تازه با من صحبت کند تنها با صدا کردن اسمم از شوک چند دقیقه ی قبل بیرون آمدم ، با لحن سردی گفتم: جانم ؟
_بهروز: سوگل بس کن دیگه ، اصلا من یه آدم عوضی یه آدم پست ، چرا با خودت اینجوری میکنی ؟ تو که شرایطمونو میدونی
اشک هایم میله های اسارت را در هم شکستند دیگر تاب ماندن نداشتند ، دلم میخواست فریاد بزنم ، اعماق وجودم به درد می آمد ، دستم را داخل کیفم بردم به برگه ها خیره شدم ، جواب آزمایش و سونوگرافی رو روبه روی بهروز گرفتم با لحن پر از خواهشی گفتم: ببین بهروز ، این بچمونه ، بچه ی منو تو ببینش خیلی کوچیکه داره با سرعت باور نکردنیی بزرگ میشه ، دستانم میلرزید ، صدایم میلرزیدمدام میگفتم: بیا نیگاش کن ، من دوسش دارم بهروز ، بخدا نمیتونم بفهم نمیتونم … حاضرم فرار کنم ، خودم کار میکنم ، خرجشو میدم ، فقط یه شناسنامه به بچم بده همین ، با هر هق هقم التماس میکردم با هر اشکی که میریختم برای اینکه او باشد التماس میکردم ، کلمه ی مادر را تازه میفهمیدم با تک تک سلول هایم میفهمیدم مادر یعنی درد …
بهروز فقط میخواست آرومم کنه بغلم کرد و مدام میگفت : ما تو خرج خودمون موندیم ، آخه لعنتی من اگه میتونستم که همین الان باهات ازدواج میکردم ، میخوای بچمونو بدبخت کنی؟ پاشو بریم خونه ، واست خوب نیست اینجوری نکن با خودت .
چه فرقی میکرد چی برای من خوب بود یا بد ، وقتی قرار بود او را بکشند … کاش من هم با او بمیرم .
نمیدونم چطور مرا به خانه برد ، آنقدر غرق فکر بودم که راه رفتن رو هم نمیفهمیدم ، داخل خانه رفتم به سمت شیشه ی مشروب باقی مانده ، دلم میخواست مست شوم دلم میخواست هیچ چیز را نفهمم ، پیک پشت پیک می ریختم و سر میکشیدم گیج شده بودم دلم از تلخی مشروب بهم میخورد اما به روی خودم نمی آوردم ، بهروز که انگار جن دیده باشه با عصبانیت به سمتم اومد فقط صدای داد و بیدادش رو میشنیدم همین که کنارم نشست صورتش که به صورتم نزدیک شد ، تنها صدای نفس هایش وجودم را گرفته بود ، آنقدر داغ بود که انگار بین صورت من و او اندازه ی چند میلیمتر دیواره ای نامرئی از گرما کشیده باشند ، گونه ام را به گونه اش چسباندم ، صدای نفس هایش مست ترم میکرد دیگر به هیچ چیز فکر نمیکردم تنها لبانش را میخواستم ، لبانم انگار که کوره ای را ببوسند میان لبان بهروز قفل شد نوازشش میکردم با تمام وجود ، موجودی از بهروز درونم موج میزد، بیشتر از قبل میخواستمش ، بوی مشروب را حس میکردم ،بیشتر از سابق از حرارت آتش گرفته بودم ،احساس میکردم دارم میسوزم بیشترش بخاطر بارداریم بود، روی پیراهنش چنگ مینداختمو تک تک دکمه ها را با حرص باز میکردم ، لبان داغ بهروز روی تنم لیز میخورد ، تمام وجودم او را میخواست ، بدنش را در بر گرفتم همچون مار بهش میپیچیدم ، با زبانم بدنش رو نوازش میکردم ، دستم روی شلوارش قفل شده بود دلم میخواست شلوارش رو تکه تکه کنم دستم روی دکمه ی شلوارش بود و زیپی که باز شد ، شرتش رو در آوردم و با ولع کیرش رو داخل دهانم گذاشتم ، کیرش رو تا ته توی حلقم جا میدادم و میک میزدم ، صدای نفس هاش و دستش روی موهام دیوونه ام میکرد ، با دست سرم رو نگه داشت و بلند شد تا من بخوابم شرتمو درآورد ، تنها چیزی که بین پاهام و روی کسم حس میکردم زبونش بود پر از شهوت شده بودم ، سرش رو گرفتم با لحنی حشری گفتم : بهروزززز بسه ، میخوامـــش ،بهروز خوابید و شروع کردم به لب بازی ، دستمو روی کیرش بردمو تنظیمش کردم رو سوراخ کسم و هلش دادم داخل ، انگار که چیزی درونم فرو بریزه ،کیرش ذره ذره وارد کسم میشد تا این که تا ته رفت تو و خورد به دهنه ی رحمم ، شروع کردم به بالا و پایین کردن ، صدای شالاپ شالاپ تخمای بهروز دیوونم میکرد دلم میخواست تا آخر عمر به بهروز کس بدم ، بهروز کمرمو گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن ، با شهوت تمام میگفتم : بکن عشقم کسم و جر بده ، این کس مال توئه ، بکنش ، پارش کن ، کیرت فقط واسه کس خودمه ، تندتر بکن میخوام پارش کنی بکن آبتو میخوام بکنننننن ،بهروز مدام تلنبه میزد ، محکم بغلم کرد صدای جفتمون فضای خونه رو پر کرده بود باهم ارضاء شدیم . بغلم کرد بوسیدم ، تو چشمام نگاه میکرد دستش روی شکمم بود و چشماش پر از اشک ، میبوسیدمو میگفت : سوگل میدونی که خیلی دوستت دارم ، بچه مونم دوست دارم ، خیلیم دوسش دارم باور کن منم نمیتونم ، بغضش ترکید … اشک هامون بهم گره خورد ، دلمون واسه خودمون و اون می سوخت ، اون قسمتی از ما بود .
کاش شرایط جور دیگردی بود …

نوشته: سوگول


👍 0
👎 0
24226 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

427454
2014-07-17 16:15:24 +0430 +0430
NA

کسی هست با من حرف بزنه من خیلی تنهام

0 ❤️

427455
2014-07-17 16:35:58 +0430 +0430
NA

یا کتابی بنویس یا خودمونی :|
ریدی با مدل نوشتارت :|

0 ❤️

427456
2014-07-17 18:37:49 +0430 +0430
NA

الهی …چ سحنه ای بوده اون موقع…خدا کمکتون کنه…

0 ❤️

427457
2014-07-17 21:00:02 +0430 +0430
NA

آخ آخ دلم کباب شد
شما همینایین که فحشا رو تو جامعه زیاد میکنین
بد بختا
چه قدرم پر رو بازم همدیگرو ول نمیکنن

0 ❤️

427459
2014-07-18 00:02:54 +0430 +0430
NA

آخه دوست عزیز راست بگو آخرین باری که کنابای قاضی سعبد
روخوندی کی بوده بابا بیخیال

0 ❤️

427460
2014-07-18 00:04:11 +0430 +0430
NA

عزیزم من کازانوام میشناسیش یا معرفی کنم

0 ❤️

427461
2014-07-18 06:11:16 +0430 +0430
NA

خوب بود و ناراحت کننده …

0 ❤️

427462
2014-07-18 08:00:20 +0430 +0430
NA

سلام. می تونم باهات همصحبت باشم؟

0 ❤️

427463
2014-07-18 08:43:51 +0430 +0430
NA

سلام
ميدوني مشكل تو چيه؟
مشكلت اينه كه همه ميدونن يه پسري كه ميخواي سواستفاده كني
برو خدا روزيتو جاي ديگه بده

0 ❤️

427464
2014-07-18 08:51:43 +0430 +0430
NA

حسم اصلا قبول نمیکنه واقعی باشه ؛ آخه تو یا ازدواج کردی و نامزدی و این اتفاق افتاده ؛ که اونم شکم درد نداره به هر حال بچه اتو به دنیا می آری یا مامان بابای خودت میدن یا مامان بابای بهروز ؛ این 1 ؛ 2 اینکه ازدواج نکردی ؛ اگه ازدواج نکردی شالاپ شولوپ خانم کجا کس دادی به بهروز؟؟ خونه مجردی داری؟؟ خو منگل اگه خونه داری از خودت دردت چیه پس بچه اتو تو همون خونه بزرگ کن دیگه ؛ نکته سوم بچه ات هنوز سلوله بعد تو میای سکس شالاپ شولوپی میکنی و مشروب میخوری؟؟؟ ازون خالی بندای با احساسی حداقل اینت خوبه

0 ❤️

427465
2014-07-18 10:02:55 +0430 +0430
NA

بلاخره با تریپ زندگی اب تنی در حوضچه اکنون است سهراب سپهری بخونیمش یا تریپ چه خوشگل شدی امشب اندی ؟
تو پارادوکسی عظیم فرو رفتن فرمودیم که فلسفه خلقت کاندوم چه بود و آه اینهمه دیوار
و دیگر هیچ !!!

0 ❤️

427467
2014-07-18 16:24:17 +0430 +0430
NA

بنظر میاد با این تجربیات سن حضرت فیل رو داشته باشی… بعد نمیدونی کسی که بارداره از عشق بچه تو شکمش موهاشم رنگ نمیکنه که بچه آسیب نبینه بعد تو سیگار کون به کون میکشی به عشقش؟ مشروب میخور؟؟ سکس وحشی میکن؟
آدم وقتی داستان مینویسه باید رو یه سری جلوه های ویژه به نفع بقیه شون خط بکشه… این بیشتر شبیه یک مخلوط اسهال مانند از تمام انگولک های حسی که تاحالا خونده بودی شده بود عزیزم.
میدونم عادت داری ادبی تایپ کنی ولی واسه اینجور داستانا جواب نیست. وا بده
خدافز

0 ❤️

427468
2014-07-19 00:55:36 +0430 +0430
NA

سلام
صبح بخير
من بهنام هستم ٢٩ ساله
اگه دوست داشتين تماس بگيريد همدم همديگه باشيم

0 ❤️

427470
2014-07-19 04:33:22 +0430 +0430

میدونی یه جورایی ریدی good

0 ❤️

427471
2014-07-19 06:45:10 +0430 +0430
NA

داستانت خوب بود ولی بعضی از حرفات باعث میشه با خودم بگم که آیا این داستان تخیله؟
زن باردار نباید مشوب بخوره
زن باردار سیگار نمیکشه
زن باردار سکس وحشیانه نمیکنه چون خطر ناکه
بعد بهروز چه قدر کیرش بلنده؟
عرب ها کیرشون به دهنه ی رحم میخوره؟
اولش گفتم داستانت عالیه ولی بعد فهمیدم بد نیست اونم به خاطر اولشه باز هم بنویس ولی بهتر

0 ❤️

427472
2014-07-19 11:14:49 +0430 +0430

عزیز بی سواد لحن! نه لهن
به نظرم شما اصلا فکر بچه رو نکن، فی الواقع خودت تنهایی ریدی به هرچی ادب فارسیه
حالا میخوای بچه دار هم بشی، چی میخوای تحویل جامعه بدی با این سطح سواد
چیه؟ لابد میخوای تو جامعه هم برینی؟؟!
کس نوشتی در حد بنزززززز، سیگار و مشروب و … بارداری!!!..
جنده دوست داری حامله شی بگو، چرا کس مینویسی وقت ملتو تلف میکنی؟؟!!!
ولی؛ گفتم که فکرشم نکن، یه گهی مثل خودت میخوای برینی دیگه! پس بیخیال…

0 ❤️

427473
2014-07-25 23:47:37 +0430 +0430
NA

دختر غمگین بیا تا باهات حرف بزنم عزیزم…

0 ❤️




آخرین بازدیدها