قلبِ سیاه!

1402/01/02
  • این داستان آخرین قسمت از مجموعه: پیش درآمد، دگرگونی، جرقه، آهن‌ربا و سنگ‌کوب است.

سخن نویسنده: حدود دو سال پیش نوشتن این مجموعه رو آغاز کردم. اون اوایل زیر داستان و تو کامنت‌ها فقط به بطن داستان و شخص خودم حمله میشد اما رفته رفته اوضاع بهتر شد. با این وجود احساس می‌کنم اونقدری که پای این نوشته‌ها زحمت کشیدم و وقت گذاشتم، دیده نشد. هرچند قبول دارم باید زودتر از اینا تمومش می‌کردم، اما یه سری اتفاقات و البته بی‌انگیزگی و دلسردی خودم باعث این همه تأخیر شد. مِن حیث‌ المجموع‌! من به قولم وفا کردم و اینم عیدی من به شما‌؛ امیدوارم لذت ببرید.


یه لحظه فکر کردم گوشام اشتباه شنیده، حیرون و بهت زده گفتم: صبر کن ببینم…تو چی گفتی آرمان؟! فکر کنم درست نشنیدم.
تارا هنوز به همون حالت کمرش رو خم کرده بود و داشت براش ساک میزد، صورت آرمان از احساس‌ لذتی که دهن و زبون زنم بهش می‌داد درهم شده بود. حرفش رو دوباره تکرار کرد و اون موقع بود که من مطمئن شدم درست شنیدم. دقیقا وسط سکس و درست زمانی که کیرم تا تَه تو کس آتوسا بود، یه مرتبه شهوت از وجودم رفت و از کوره در رفتم. با صدای بلندی گفتم: اونی که زنگ زده بود واسه خواستگاری تو بودی؟
به جای آرمان، صدای تارا رو شنیدم که با خونسردی عجیبی کیر آرمان رو از دهنش بیرون آورد و گفت: آره دیگه، خودم شماره خونتون رو دادم به آرمان تا مادرش زنگ بزنه.
با ناباوری آتوسا رو از روی خودم بلند کردم و صداش رو شنیدم که با ترکیبی از جا خوردگی و عصبانیت گفت: چی شد؟
متل اینکه بدجور تو فاز بود و من بهش ضد حال زدم. اما خودم هنگِ هنگ بودم. دوست داشتم یه مشت محکم بخوابونم تو صورت آرمان، اما بازم جای امید داشتم که شاید داره شوخی می‌کنه. از همه بدتر تارا بود که باهاش همدست بود. حس می‌کردم دو نفری از پشت بهم خنجر زدن.
-چرا پا شدی؟ حالا چی شده مگه؟ بده واسه خواهرت خواستگار جور کردم؟
رو کردم به تارا که اینو گفت و عصبی داد زدم: چی شده؟ دیگه می‌خواستی چی بشه؟ می‌خواسته از ریحانه خواستگاری کنه، اونم بدون اینکه من خبر داشته باشم. می‌فهمی یعنی چی؟ خواستگار بخوره تو سرت! ریحانه خواستگار می‌خواد چیکار؟
بعد رو کردم به آتوسا: تو اعتراضی نداری؟ ناسلامتی دوست دخترشی!
هیچکدوم چیزی نمی‌گفتن. از شدت حیرت داشت خنده‌ام می‌گرفت و همین‌طورم شد. بی‌اختیار خندیدیم و متوجه شدم بقیه دارن بهم نگاه می‌کنن، انگار که اونی که این وسط دیوونه ست منم! چرخیدم به طرف آرمان و پرسیدم: چرا؟
درحالی که تلاش می‌کرد سر تارا رو به سمت کیرش بیاره، گفت: چرا چی؟
-این همه دختر، چرا خواهر من؟
رک و پوست کنده گفت: چون کص خوبیه!
مطمئن بودم دروغ میگه. اصلا منطقی نبود بخاطر یه دختر ولو هرچقدر خوش اندام، آتوسا رو ول کنه. آتوسا خودش کم چیزی نبود، در حقیقت اندام و سینه‌های درشت اون باعث شد همه ما به اینجا برسیم. تعجبم از خود آتوسا بود. انگار نه انگار داشتیم در مورد خواستگاری دوست پسرش حرف می‌زدیم. واقعا خنده‌دار بود. هرکی دیگه جای آتوسا بود همه جا رو کن فیکون می‌کرد ولی حتی اثری از ناراحتی تو صورتش دیده نمیشد. اونقدر این موضوع بهم فشار آورد که با یه تصمیم ناگهانی لباس‌هام رو با عجله پوشیدم و از اون خونه لعنتی خارج شدم. با شدت در واحد بغلی رو باز کردم. تو تاریکی در اتاق ریحانه رو جوری باز کردم که ریحانه و باران وحشت زده از خواب پریدن.
-چمدونت رو جمع کن.
با تعجب چشم‌هاش رو مالید و گفت: چی؟!
عصبی جواب دادم: چی نداره، سریع وسایلت رو جمع کن. برمی‌گردیم ایران!
توجهی به چشم‌های پف کرده و حیرت زده باران نکردم و اومدم بیرون. اثری از سیامک نبود. واسمم مهم نبود کجاست. برگشتم اتاق خودمون و تارا افتاد دنبالم: معلوم هست داری چیکار می‌کنی؟
مشغول جمع کردن وسایلم شدم.
-برمی‌گردیم.
-دیوونه‌ای؟ ساعت یک صبحه.
حواب ندادم.
-با کی؟
-خودم و ریحانه!
سنگینی نگاهش رو روی خودم حس کردم اما اعتنا نکردم. از بیرون صدای جر و بحث می‌اومد، اما من بوی پشیمونی احساس نمی‌کردم.
کارم که تموم شد برگشتم پیش ریحانه. هنوز با گیجی داشت دور خودش می‌چرخید. با عصبانیت داد زدم: زود باش دیگه، چرا انقد گیجی؟
به خودش اومد و انگار باورش شد که واقعا می‌خوایم بریم. اینبار آتوسا نزدیکم شد و گفت: چرا احساسی تصمیم میگیری مهدی؟ الان کجا میخوای بری؟ بلیط از کجا می‌خوای گیر بیاری؟
چندبار دهنم رو وا بسته کردم و درنهایت گفتم: نمی‌خوام بهت بی‌احترامی کنم آتوسا، لطف کن و دخالت نکن.
در عرض چند دقیقه از همشون متنفر شده بودم. قبل اینکه برم، نگاه آخرم رو با نهایت نفرت به آرمان انداختم. تو چشم‌هاش یه نیشخند تحقیر کننده می‌دیدم که بد رو مخم بود. دست ریحانه رو کشیدم و بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم از اون خونه و آدم‌هاش دور شدم. به فرودگاه که رسیدیم اون ساعت پرواز خالی به ایران نداشت. ریحانه از ترس جیکش در نمیومد. دلم به حالش می‌سوخت اما بد کفری بودم. مجبوری گوشه سالن کنار هم نشستیم. ریحانه که از همه جا بی‌خبر بود، چشم‌هاش گرم شد و خوابید. من اما تا صبح چشم روهم نذاشتم. صبح که سوار هواپیما شدم حالم یکم بهتر بود. تا یه حدی حتی از تصمیمم پشیمون بودم و احتمالا تصمیم عجولانه‌ای گرفته بودم. اینجوری سال نو همه رو به گند کشیده بودم، اما غرورم اجازه نمی‌داد برگردم. ریحانه که دید حالم رو به راهه پرسید: دیشب چه اتفاقی افتاد؟
خیره صورتش شدم و گفتم: اونی که زنگ زد بود خونه واسه خواستگاری مادر آرمان بود. آرمان می‌خواست بیاد خواستگاری تو!
بُهت و حیرت رو تو چشماش دیدم: ولی…آخه چرا؟ منو از کجا می‌شناخت؟
سرم رو به نشونه ندونستن تکون دادم. دوست نداشتم حرفی در این مورد بزنم پس دستی به صورتش کشیدم: به خاطر برخورد دیشبم معذرت می‌خوام.
لبخند کوچیکی زد و گفت: عیب نداره، فدای سرت!
سرم رو به صندلی تکیه دادم و به خاطر کم خوابی دیشب تا رسیدن به ایران یه کله خوابیدم. وقتی رسیدیم و از فرودگاه بیرون اومدیم، لب خیابون خواستم ماشین بگیرم، ریحانه گفت: یه ماشینم برای من بگیر برم خونه.
بعد چند ساعت بالأخره لبخندی زدم و گفتم: واقعا فکر کردی می‌ذارم بری؟
با چشم‌های گرد شده گفت: ولی مامان بابا… .
-اونا چه می‌دونن ما برگشتیم؟ فکر می‌کنن هنوز ترکیه‌ایم!
-ولی اگه بفهمن… .
دستش رو کشیدم به سمت تاکسی و گفتم: دست و پای الکی نزن خواهری، قراره مابقی تعطیلاتمون کنار هم بگذره، فقط ما دوتا!


یه ساعت بعد رسیده بودیم خونه من. دو نفری وارد خونه‌ای شدیم که قرار بود با همدیگه توش خاطره‌ها بسازیم! تو فرودگاه که با خودم فکر می‌کردم، به این نتیجه رسیدم این قضیه یه حُسن خیلی خوب داشت، اونم این بود که قرار بود چند روزی با ریحانه بدون سر خر همخونه بشم! و این موقعیتی بود که تو حالت عادی به سادگی بدست نمیومد. وقتی وارد خونه شدیم فضای بینمون یکم سنگین بود. ریحانه داشت از گوشه چشم نگاهم می‌کرد و منتظر بود تا ببینه می‌خوام چی‌کار کنم. حقيقتش قرار نبود کار خاصی انجام بدم. هنوز یه مقدار عصبی بودم و وقتی عصبی بودم نمی‌تونستم روی رابطه جنسی تمرکز کنم. به همین خاطر تا صبح روز بعد حتی دست بهش نزدم. چندین و چند تماس بی‌پاسخ از تارا و آتوسا، حتی سیامک و شماره ناشناسی که احتمالا باران بود داشتم اما به هیچکدوم اعتنا نکردم. رسما و شرعا همه‌شون از چشمم افتاده بودن و تا یه مدت طولانی دلم نمی‌خواست ببینمشون. آرمان لاشی بدجوری از پشت بهم خنجر زده بود و داغش رو دلم مونده بود. اونقدر از دستشون ناراحت بودم که گوشی خودم و ریحانه رو انداختم توی کشو. به ریحانه‌‌هم گفتم حق نداره تا وقتی پیشمه دست به گوشی بزنه. حتی کابل تلفن خونه رو کشیدم. دوست نداشتم حتی یه ثانیه صداشون به گوشم بخوره.


و اما روز بعد که از خواب بیدار شدم حالم خیلی خیلی بهتر بود. به ویژه که ریحانه زودتر از من بیدار شده و میز صبحونه رو چیده بود. دست و صورتم رو شستم و از نیمرویی که پخته بود واسه خودم لقمه گرفتم. ریحانه که دیگه موبایلش رو برای سرگرم شدن نداشت، با بی‌حوصلگی گفت: خب الان چیکار کنیم‌ اینجا؟
چشم‌هام رو با شیطنت ریز کردم و گفتم: دوست داری چیکار کنیم؟
پوفی کشید: ول کن تو رو خدا!
-چی رو ول کنم؟
یه لقمه براش گرفتم و دستم رو بردم جلو: بزن روشن شی!
چشمی تو حدقه گردوند: همه‌اش به این فکر می‌کنی که چجوری و کِی با من بخوابی، یه بار به یه چیز دیگه فکر کن.
خیلی صادقانه گفتم: بخدا نمی‌تونم! تو اگه جای من بودی بدتر می‌کردی.
-چرا؟
زل زدم تو چشم‌هاش: چون سکسی ترین دختر روی کره زمینی!
حرفی نزد اما از چشم‌هاش خوندم که داره میگه حالا شد! ادامه بده و من ادامه دادم: سینه‌هات، اون پستونای ریز صورتیت، کمر باریکت، پوست سفیدت، چشم و ابروی مشکیت که من خیلی از رنگش خوشم میاد، فرم باسنت، از همه مهمتر، اون بهشتی که لای پات قایم کردی. فکر کردی به عنوان یه مرد می‌تونم بهت فکر نکنم؟
صورتش از حرف‌هایی که زدم قرمز شد، ولی متوجه نشدم از خجالته یا شهوت. لبخندی زدم و گفتم: برو وایستا جلوی آیینه تا بفهمی من چی میگم.
پشت چشمی نازک کرد: خودم می‌دونم خوشگلم!
ایندفعه خندیدم و گفتم: با لباس نه، لُخت! همه چی که به صورت نیست. اندامم مهمه.
حق به جانب گفت: گفتم خودم می‌دونم چقدر خوبم.
از عکس‌العمل‌ها و حرف‌هایی که میزد داشتم حشری می‌شدم. خودش ادامه داد: با مریم که بودم همیشه جلوی مدرسه پسرا مزاحمم میشدن، ولی من به هیچکدومشون محل نمی‌دادم.
-چرا؟
از گوشه چشم نگاهم کرد و گفت: خودت چی فکر می‌کنی؟
-چون تو مثل مریم جنده نبودی! و همیشه می‌دونستی یه داداش به اسم مهدی داری که اگه دست از پا خطا کنی سرتو بیخ تا بیخ می‌بره!
تو جواب بهم پوزخند زد: فکر می‌کنی ازت می‌ترسم؟
-نمی‌ترسی؟
چیزی نگفت. به خونه خالی اشاره کردم: الان که باهم تنهاییم.
با شیطنت ابروهای ظریف و دخترونه‌اش رو به نشونه نه بالا انداخت. سری تکون دادم و با یه حرکت صندلی چوبی رو به عقب هل دادم که صدای بلند و دلخراشی داد و از پشت روی سرامیک‌های کف آشپزخونه افتاد. با یه قدم خودم رو به ریحانه رسوندم که با لبخند گوشه لبش داشت به حرکات من نگاه می‌کرد. یه دفعه‌ای از پهلوهاش گرفتم و بلندش کردم و انداختمش روی کولم. با خنده و هیجان جیغ بلندی کشید که با کف دست محکم از روی شلوار روی باسنش کوبیدم.
-جیغ جیغ نکن قناری!
راه افتادم سمت اتاق خواب مشترکم با تارا که البته الان دیگه خیلیم مشترک نبود، لااقل نه با تارا! گفتم: ولی تو ناز کن آبجی کوچکیه، من هم نازتو می‌خرم، هم نازتو می‌خورم!
دوباره خندید که با یه لگد آروم در نیمه باز رو کامل باز کردم و خودم رو به تخت رسوندم. به پشت روی تخت انداختمش و بدون اینکه بهش فرصت بدم، لب‌هام رو روی لب‌های خندونش گذاشتم و صدای خنده‌هاش قطع شد. بعد از یه بوسه خیس و طولانی از لب‌های مرطوب و نرمش، بغل گوشش گفتم: حالا فقط ناله کن!
کف دست چپم رو گذاشتم رو قفسه سینه‌اش و مجبورش کردم کامل به پشت بخوابه. بعد درحالی که هنوز با دست چپ نگهش داشته بودم، با دست راست شلوار و شورتش رو تو چند حرکت کامل از پاهاش بیرون کشیدم. پاهای سفید و شکاف بینشون نمایان شد. ظاهرش هیچ تفاوتی با زمانی که هنوز بکارتش رو بر نداشته بودم نداشت. همونطور زیبا و نفس‌گیر بود. امون ندادم و پاهاش رو از هم باز کردم و با خیال راحت از اینکه هیچ احد‌الناسی قرار نیست مزاحم کارمون بشه، بین پاهاش به شکم دراز کشیدم، سرم رو فرو کردم و مشغول خوردن کسش شدم. ریحانه زانوهاش رو تو هوا جمع کرد اما من با فشار دست دوباره پاهاش رو روی تخت صاف کردم. می‌خواستم همه جوره تحت سلطه‌ام باشه. یک دقيقه نگذشته بود که مزه تشرحاتی که از کسش بیرون می‌‌اومد رو حس کردم. واقعا داشتم از کارم لذت می‌بردم و مشکلی با خوردن آبش نداشتم. صدای ناله‌های تو گلویی ریحانه بلندتر شد و انگشت‌هاش لای موهام پیچید.
-مهدی؟
با شنیدن صدای بی‌حال و نازکش گفتم: جون مهدی؟
بعد به بغل رونش بوسه‌ای زدم.
-دارم میام… .
گوشه لبم کش اومد: تو فقط بیا که اومدنتم قشنگه!
با اشتهای بیشتر لبه‌های صورتی کسش رو با لبام به بازی گرفتم و سعی کردم نقطه جی‌ش رو تحریک کنم. با چندتا ناله بلند بدنش منقبض شد و موهام رو محکم کشید. سریع دهنم رو از رو کسش برداشتم اما بلافاصله همزمان با ناله بلند ریحانه، آب کسش دقیقا پاشید تو صورتم. تنها کاری که از دستم بر اومد این بود که چشم‌هام رو بستم تا آبش تو چشمم نره! خودم رو بالا کشیدم و با خنده به چهره‌ بی‌حالش نگاه کردم. گونه‌های رنگ گرفته‌اش خیلی خواستنی به نظر می‌رسید. با لب‌های خیس از آب خودش، یه بوسه محکم ازش گرفتم و دوباره مشغول لیسیدن کسش شدم. نمی‌خواستم به این زودیا بیخیال بشم و قصدم این بود امشب دیوونه‌اش کنم. این‌بار خیلی سریع‌تر به ارگاسم رسید. ریحانه پتانسیل خیلی بالایی برای لذت جنسی داشت و بهش حسودی می‌کردم! من فقط یک‌بار و نهایتا دوبار پشت هم ارضا میشدم و بعد از اون توان رابطه مجدد رو نداشتم، اما ریحانه می‌تونست هرچند بار که می‌خواد این لذت بی‌نظیر رو تجربه کنه. تصمیم گرفته بودم تا جایی که جون داره ارضاش کنم، تا جایی که آب تو بدنش خشک شه! اینبار از انگشت‌هام کمک گرفتم و مشغول شدم. تنها صدایی که توی اتاق می‌اومد نفس نفس و جیغ و ناله‌های شهوتی ریحانه و صدای پاشش آبش بود. نمی‌دونم چقدر طول کشید اما تقریبا کل ملافه تخت خیس شده بود و رنگش به تیرگی میزد. ریحانه حتی نمی‌تونست لای چشم‌هاش رو باز کنه و خودمم بدجوری خسته بودم. بی‌خیال شدم و بغلش دراز کشیدم. نم تشک و ملافه رو به راحتی با پوست تنم احساس می‌کردم. موهای سرش کاملا خیس عرق بودن. سرش رو تو بغلم گرفتم و بغل گوشش گفتم: می‌بینی؟ هیچکی مثل من نمی‌تونه ارضات کنه.
جوابش فشردن سرش به سینه‌ام بود. بغل گوشش رو بوسیدم: بدن تو رو مثل کف دستم مي‌شناسم ریحانه. همه جاشو بلدم. می‌فهمی چی میگم؟
هومی از بین لب‌هاش خارج شد و با منظم شدن نفس‌هاش، فهمیدم که خوابش برده. قرار بود بعد ارضا کردنش یه حالی به خودم بدم اما انگاری قسمت نبود. تصمیم گرفتم منم بخوابم و تو همون حالت چشم‌هام رو بستم.


از صبحی که بیدار شده بودیم یا صدای گوشی من از تو کشو در می‌اومد یا گوشی ریحانه. یه چک کوچولو کردم و متوجه شدم تو انواع پیام رسان‌ها برام پیام اومده، اما حتی یدونه‌اش رو باز نکردم. دوست نداشتم توجیح بشنوم. دوست نداشتم نگاهم به قیافه آرمان یا تارا بیفته. با غرورم بازی کرده بودن و من قطعا تلافیش رو سرشون در می‌آوردم. با این وجود همه پیام‌ها رو نخونده از روی دوتا گوشی پاک کردم و گوشی ریحانه رو دادم به خودش تا از خماری در بیاد و یکم سرگرم شه. حدود یه هفته دیگه تعطیلات تموم میشد و من می‌خواستم این چند روز رو برای خودم و اون رویایی بسازم. پس لباس پوشیدیم و برای اینکه اوقاتمون به بطالت نگذره، از خونه زدیم بیرون. اين‌بار بی‌هدف توی خیابون مشغول قدم زدن شدیم. رفتارمون درست عین دختر و پسرهایی بود که تازه باهم رل زده بودن. دیگه این نکته که ریحانه خواهرمه جلوم رو نمی‌گرفت. حتی توی پارک، درحالی که مردم کنارمون بودن بوسیدمش و بدجوری بهم مزه داد! ریحانه خوشحال بود و می‌خندید. درست مثل خودم که از این فرصت رویایی که برامون مهیا شده بود به شدت هیجان زده بودم. تا شب مشغول گشتن تو خیابونا بودیم. ریحانه جلوی هر مغازه‌ای که مي‌رسید یه چیزی طلب می‌کرد و منم بدون منت براش می‌خریدم. تا تاریکی هوا اونقدر راه رفتیم که پاهامون درد گرفت. از همونجایی که بودیم اسنپ گرفتیم و برگشتیم خونه. وقتی رسیدیم به لابی ساختمون، یه چیزی توجهم رو جلب کرد. ساختمون به شکل عجیبی خلوت و سوت و کور بود و فقط حضور نگهبان برج به چشم می‌خورد. تعطیلات عید باعث شده بود اکثر اهالی ساختمون برن به مسافرت، به شکلی که به ندرت کسی تو ساختمون دیده میشد. وقتی وارد آسانسور شدیم، گوشه‌ای ایستادم و گفتم: دقت کردی چقدر خلوت شده؟
ریحانه سری تکون داد: آره توام متوجه شدی؟ انگار همه رفتن مسافرت.
لبخند کوچیکی زدم و درست مثل وقتی که تو استامبول بودیم، توی آسانسور بازیم گرفت و یه قدم به سمتش برداشتم. تای ابروش رو داد بالا اما هیچی نگفت.
-جاهای خلوت رو همیشه دوست دارم!
اینبار اون لبخند زد.
-چطور؟
درحالی می‌پرسید چطور؟ که جفتمون جوابشو خوب می‌دونستیم! تو گلو خندیدم و اونم باهام خندید. از خنده‌اش متوجه شدم پایه‌ ست. حشری شدم و یه دفعه صورتش رو محکم تو دستم گرفتم. جوری که لُپ‌هاش بین انگشت شست و اشاره‌ام فشرده شد و فشار انگشت‌هام باعث شد لبهاش مثل‌ لبهای ماهی آویزون بشه. تو این حالت لب‌هاش که بیرون افتاده بود و قسمت داخلی لب پایینش که برق میزد بدجوری تحریک آمیز به نظر می‌رسید. زبونم رو رو لبم کشیدم و بعد، سرم رو خم کردم و لب پایینیش رو کاملا توی دهنم کشیدم. بی‌اختیار مشغول مک زدن لبش شدم و با حس لزجی آب دهنش که تو دهنم پیچید، یه حس تازه بهم دست داد. از مزه دهنش خوشم اومد و اینبار خود خواسته زبونم رو تو دهنش فرو کردم. در کمال تعجب، بعد از یه مکث کوتاه، ریحانه‌هم زبونش رو دور زبون من پیچید. واقعا ریحانه دختر خاصی بود. فوق‌العاده خجالتی بود اما توی سکس هر فن و فنونی رو که تجربه نکرده‌ بود رو خیلی زود درک می‌کرد و یاد می‌گرفت. انگار یه هیولای حشری تو خودش قایم کرده بود که فقط توی سکس نشونش می‌داد. به معنای واقعی کلمه داشتم لب و دهن ریحانه رو می‌خوردم. اولین بار بود که داشتم با این شدت این روش رو روی یه دختر پیاده می‌کردم و لذت خاصش رو درک می‌کردم. دست چپم روی باسنش نشست و ریحانه محکم و دو دستی بغلم کرد. هنوز با دست راستم لُپ‌هاش رو فشار می‌دادم و باعث می‌شدم لب‌هاش برجسته بشن و راحت‌تر تو دسترس باشن. با صدای زنگ و باز شدن در آسانسور با ترس سریع از هم جدا شدیم. من از ورودی آسانسور سرک کشیدم. هیچکی توی راهرو نبود. برگشتم و با چشم‌های تب‌دار و سوالی ریحانه رو به رو شدم که داشت با زبون بی‌زبونی ازم می‌پرسید: همه چی امن و امونه؟! که وقتی دوباره لب‌هاش رو توی دهنم کشیدم جوابش رو گرفت. درحالی که بهم پیچیده بودیم وارد راهرو شدیم و فاصله‌مون تا در واحدمون خیلی کند و لاک‌پشت‌وار طی شد. به سختی کلید رو از تو جیب شلوارم بیرون آوردم و درحالی که ریحانه ولم نمی‌کرد و تلاش می‌کرد من رو ببوسه، و درحالی که کمرش به در چسبیده بود، با یک دست سعی کردم در رو باز کنم. چند بار کلید لیز خورد و توی مغزی نرفت اما درنهایت موفق شدم و کلید رو چرخوندم. با باز شدن ناگهانی در، یک لحظه نزدیک بود به پشت روی زمین بیفتیم که به سختی به لبه در چنگ زدم و مانع شدم. ریحانه توی صورتم خندید و منم خنده‌ام گرفت. رفتارمون درست مثل دو تا آدم مست بود، با این تفاوت که مست همدیگه بودیم نه الکل! در رو که بستم، انگار که وارد منطقه امن شده باشیم، برای یکی شدنمون حتی صبر نداشتیم تا پامون به اتاق خواب و تخت برسه. ژاکتم رو از تنم بیرون کشیدم و به طرفی پرت کردم. بین بوسه‌هامون مانتوی جلو باز ریحانه روهم در آوردم. زیرش یه تیشرت زرد و ساده پوشیده بود. با سراسیمگی و با یه دست دکمه شلوار جینش رو باز کردم و خود ریحانه شلوارش رو از پاش در آورد. احساس می‌کردم از هیجان زیاد پاهام داره می‌لرزه. از شدت کم‌صبری و عطشی که داشتم، حتی شلوارم رو کامل در نیاوردم، فقط تا وسط رون کشیدم‌ پایین و با کمی تقلا شورت لعنتیم رو‌هم پایین دادم. کیرم مثل فنر افتاد بیرون. با دست راست کیرم رو نگه داشتم و مشغول مالیدنش شدم و همزمان با دست چپ شورت سفید ریحانه رو در حدی که مزاحم نباشه دادم پایین. ریحانه انگار که بدونه می‌خوام چه پوزیشنی رو شروع کنم، دست‌هاش رو گذاشت رو شونه‌هام و با چشم‌هایی که باهام حرف میزد و با لحن خواهشی بهم می‌گفتن: «لطفا منو بگا» نگاهم کرد. نوک انگشت‌هام رو با آب دهن خیس کردم و یه دور روی کلاهک کیرم کشیدم و بار دوم روی کس ریحانه، اما نیازی به این‌کار نبود چون ریحانه خیس خیس بود. درحالی که همچنان مقابل در ورودی ایستاده بودیم، با دست چپم پای راستش رو دادم بالا، با دست راست کیرم رو روی شکاف کسش تنظیم کردم و با دخول کیرم هر دو آه عمیقی کشیدیم. بدون لطافت و با شدت زیاد مشغول تلمبه زدن شدم. با هر ضربه سر و موهای پخش شده ریحانه تکون تکون می‌خورد. چشم‌های شهلاش تو چند سانتی‌متری صورتم بود. واقعا ما دو نفر تشنه همدیگه بودیم. جوری باهم سکس می‌کردیم که انگار آخرین بارمونه. پاهام که یکم خسته شد، چسبوندمش به دیوار و اینبار رو دو تا پا بلندش کردم. ریحانه پاهاش رو دور کمرم پیچید و سعی کرد من رو ببوسه. با شیطنت سرم رو کشیدم کنار و جا خالی دادم. نوچی گفت و دوباره سرش رو آورد جلو. بازم سرم رو کشیدم کنار. با لحنی که ترکیبی از حرص و خواهش بود گفت: تو رو خدا… .
گفتم: تو رو خدا چی؟
-بذار ببوسمت.
-چرا؟
-چون خوشم میاد!
بی‌اختیار جونی گفتم و اینبار خودم فاصله رو تموم کردم. با لذت از همدیگه لب گرفتیم و بغل گوشش گفتم: گفته بودم جوجه سکسی منی؟ آره؟ گفته بودم کُست مرده رو زنده می‌کنه یا نه؟
فقط ناله کرد و جواب نداد. از دیوار فاصله گرفتیم و اینبار روی فرش درازش کردم و خودم روش مشغول گاییدن شدم. یاد سینه‌هاش افتادم که زیر تیشرت پنهون بود. تیشرت رو زدم بالا و سینه‌های بی‌نظیر و قشنگش نمایان شدن. بی‌شرف سوتین نپوشیده بود. گفتم: این خوشگلا رو کجا قائم کرده بودی شیطون؟ چرا سوتین نپوشیدی ها؟ می‌دونستی قراره من اینا رو بمالمشون نه؟
خودش لبه‌های تیشرتش رو بالا نگه داشت تا من بتونم بهشون دسترسی داشته باشم. آخ که این ریحانه حشری داشت روانیم می‌کرد! وقتی تیشرتش رو داد بالا، گردنبند قلب سیاهش رو که یادگار خودم بود دیدم. با وجود اینکه یه گردنبند گرون قیمت براش خریده بودم، اما هنوز ترجیحش این یکی بود. نمی‌دونم چرا حس می‌کردم حسی که اون لحظه به ریحانه داشتم، درست مثل گردنبنده ست، یه احساس مشکی! یک لحظه حس کردم دارم ارضا میشم اما نمی‌خواستم اینطور شه. سریع کشیدم بیرون و به محض بیرون کشیدن کیرم، اخم‌های ریحانه توهم شد. به اخم‌هاش خندیدم و اونم فکر کرد دارم مسخره بازی می‌کنم. یه مرتبه کمرش رو بلند کرد و کیرم رو تو دستش گرفت و کشید سمت کسش. با چشم‌های گرد شده به رفتار عجیبش نگاه کردم و گفتم: خره نکن الان آبم میاد.
با اعتراض و کشیده گفت: به همین زودیییییی؟!
از لحن کشیده و صدای نازک شده‌اش حشری‌تر شدم و سریع خم شدم روش. لب‌های خیس و نرمش رو کشیدم تو دهنم و چند ثانیه‌ای مک زدم. بعد سرم رو کشیدم عقب و گفتم: مگه تو می‌ذاری لامصب؟ با این اندام شیره سنگو می‌کشی توله سگ.
خندید و تازه فهمیدم وقتی می‌خنده چقدر قشنگ‌تر میشه. برای اینکه اونم لذت ببره کلاهک کیرم رو گذاشتم روی شکاف کسش و روی چوچولش مالیدم.
فکر می‌کردم به همین قانع میشه و خوشش میاد، اما ریحانه حشری‌تر از این حرف‌ها بود و گفت: نوچ…اینجوری نه.
گفتم: پس چجوری؟
-بکن!
یه لحظه چشم‌هام از این بی‌پرواییش گرد شد. قبلا باید کلی منتش رو می‌کشیدم تا اینجوری حرف بزنه، اما الان عوض شده بود. گفتم: بذار دو دیقه دیگه… .
پرید تو حرفم و با عصبانیت گفت: الان! من الان می‌خوام!!
گفتم: نوچ! هیس بابا صدات تا تو خیابون رفت!
-من نمی‌دونم، باید منو بکنی!
یه لحظه با درموندگی از دست ریحانه موندم چیکار کنم. دوست داشتم سکسمون بیشتر از اینا ادامه داشته باشه ولی ریحانه داشت خرابش می‌کرد.
آخرش دیدم اینجوری نمیشه، از بازوش گرفتم و با چاشنی خشونت کشیدمش سمت اتاق. گفت: چیکار می‌کنی؟ نکن بازوم درد گرفت.
هیچی نگفتم و بردمش تو اتاق و پرتش کردم روی تخت. تا خواست برگرده سریع رفتم بالای بدنش و مجبورش کردم به شکم دراز بکشه. روی رون‌هاش نشستم و گفتم: ببین، خودت خواستی!
-یعنی چی؟ چی میگی تو؟ بلند شو از روم ببینم دیوونه.
لای باسنش رو با دوتا انگشت شستم باز کردم و به محض پیدا کردن کسش که یکم دورش خیس بود، خودم رو یه وجب جلو کشیدم و کیرم رو فرو کردم توش. دهنش رو باز کرده بود تا چیزی بگه، اما به محض احساس کیرم دهنش بسته شد و سرش رو گذاشت روی تخت. کاملا آروم گرفت. درحالی که روی پاهاش نشسته بودم و مرتب لگنم رو بالا پایین می‌کردم، کف دو تا دست‌هام رو روی برجستگی باسن سفیدش گذاشتم و مشغول مالیدنش شدم. خیلی نرم بودن. کلا بدنش خیلی نرم بود و چون بدن مردونه خودم سفت و عضلانی بود، لمس بدن ریحانه به شدت برام لذت بخش بود و حس تازه‌ای داشت. یکم خودم رو بلند کردم و محکم‌تر و عمیق‌تر توی کسش تلمبه زدم. همزمان گفتم‌:

  • الان چی تو کسته هوم؟
    امیدی به جواب شنیدن نداشتم اما در کمال ناباوری از بین نفس‌های منقطع و آه و اوه‌هاش گفت:
  • ک…ک…کیر!
    با شنیدن حرفش یه لحظه آب کمرم جاری شد اما سریع کشیدم بیرون و به سختی خودم رو کنترل کردم و تو اون چند ثانیه پدرم در اومد تا جلوی خودم رو گرفتم، چون با کوچکترین لمسی ارضا میشدم. یکم که گذشت یه مقدار از حس شهوتم پرسید.
    -نوچ…چی شد باز؟
    دیدم داره از گوشه چشم منتظر نگاهم می‌کنه. بی‌قرار این بود تا دوباره کیرم وارد بدنش بشه. تو دلم لعنت بر شیطونی گفتم و دوباره به حالت قبلی در اومدم. کیرم رو وارد کسش کردم و یه تلمبه محکم زدم که ریحانه محکم به تخت چسبید.
  • امروز خیلی داری قُر می‌زنیا! اگه نمی‌دونستم فکر می‌کردم پریود شدی.
    گفت: من پریودم باشم بازم بهت میدم. خیلی خوبههههه… .
    وقتی می‌گفت خیلی خوبه صداش مثل معتاد‌ها کاملا خمار شده بود.
    بعید می‌دونستم بعد سکس حتی حرف‌هایی که میزد یادش باشه و احتمالا از حشر زیاد به هذیون گفتن افتاده بود. با شنیدن حرف‌هاش فقط شهوتم بیشتر میشد. سر تکون دادم و گفتم: ریحانه، تو رو خدا دهنتو ببند!
    برای اینکه دهنش بسته بشه انگشت شستم رو فرو کردم لای کونش تا همزمان که از کس می‌کنمش با سوراخ باسنشم بازی کنم، اما انقدر چاک کونش عمیق بود که انگشت شستم جواب نبود. با انگشت اشاره امتحان کردم و با لمس چین‌های ریز دور سوراخش، انگشتم رو فشار دادم و همزمان گفتم‌: شل کن.
    به محض گفتن این حرف، عضلاتش منبسط شد و انگشتم وارد فضای تنگ و گرم کونش شد. حرارت سوراخ عقبش خیلی زیاد بود. با همون یه انگشت مشغول عقب جلو کردن تو سوراخش شدم و البته که خودم‌هم مشغول تلمبه زدن تو کس خیسش شدم. از اینکه دوتا سوراخ‌هاش همزمان پر میشدن به وجد اومد و باسنش رو به عقب داد تا کیر و انگشتم رو بیشتر حس کنه. خیلی خوشش اومده بود و می‌تونستم بفهمم که داره لذت جدیدی رو تجربه می‌کنه. یه انگشت رو کردم دوتا و اونقدر تو سوراخ‌هاش تلمبه زدم که خیلی ناگهانی بدنش لرزید و آروم گرفت. بدنش کاملاً آماده بود تا مثل دفعه پیش چندین و چند بار پشت سر هم ارضاش کنم، اما این دفعه مشکل خودم بودم که کشش کافی برای این کار رو نداشتم. درحالی که جاری شدن آبم رو حس می‌کردم، خودم رو انداختم روی ریحانه و گفتم: ریحانه؟
    به سختی نالید: هوم؟
    -باید دوباره برم داروخونه چندتا خشاب قرص اورژانسی بخرم، آخه می‌خوام آبمو خالی کنم تو بهشتت… .
    قبل از اینکه حتی فرصت کنه جواب من رو بده آب داغم با فشار پاشید تو کسش. آه غلیظی کشید و من با بی‌حالی خودم رو روی کمرش رها کردم. موهای چسبیده به گردنش رو زدم کنار و گردنش رو بوسیدم و زمزمه کردم: لعنتی…عاشق بدنتم. دوست دارم همیشه لمست کنم.
    کیرم هنوز شق توی کسش مونده بود. تو همون حالتی که زیرم افتاده بود و وزن بدنم روش بود، باسنش رو دورانی چرخوند تا کیرم رو دوباره حس کنه. زمزمه آرومش رو شنیدم که گفت: منم… .
    از روی بدنش بلند نشدم و گذاشتم وزن بدنم روی کمرش باشه. اندام ظریفش کاملا زیر اندام مردونه‌ام پنهون شده بود. همچنان مشغول چرخوندن و به اصطلاح قر دادن باسنش بود. با این وجود که تازه آبم اومده بود اما با این حرکاتش نمی‌ذاشت کیرم حتی یک میلی‌متر کوچیک بشه. بدون اینکه حرفی بزنیم، فقط صدای خش خش کشیده شدن بدنش روی ملافه تخت میومد. کمتر از دو دقیقه بعد، سکوت اتاق با صدای عمیق شدن نفس‌هامون شکست. وروجک اونقدر کارش رو تکرار کرد که جفتمون تحریک شدیم. لب‌هام رو چسبوندم به گردنش و میک عمیقی زدم که آخش در اومد. بالاخره خودم رو از روش بلند کردم و کیرم رو از بهشتش بیرون کشیدم. هوس سوراخ تنگ عقبش زده بود به سرم. کیرم رو لای چاک کونش فرو کردم که بلافاصه دستش رو به سمت کیرم آورد و گفت: نه…از جلو بیشتر حال میده.
    دستش رو که سعی داشت کیرم رو چند سانت ببره پایین گرفتم و پرت کردم سمت دیگه. لمبرای کونش رو گرفتم و محکم به دو طرف کشیدم. به سختی سوراخ صورتی کونش دیده می‌شد. گفتم‌: حرف اضافه موقوف! شل کن ببینم.
    خودش فهمید از اون لحظاتیه که شهوت چشم‌هام رو کور کرده و هیچی جز باسنش نمی‌بینم. آهی کشید که این دفعه نه از سر لذت، بلکه از روی افسوس بود. خودش رو شل گرفت و من بعد از چند بار تنظیم کردن بالاخره کلاهک کیرم رو تو سوراخش فرو کردم. به محض ورود سر کیرم روی دوتا دست بلند شدم و با تمام توان باقی مونده کیرم رو فرو کردم. ریحانه جیغ بلندی کشید که دیگه تو اون لحظه حتی برام مهم نبود ممکنه اندک همسایه‌های باقی مونده توی ساختمون صداش رو بشنون. چنان محکم خودم رو بهش می‌کوبیدم که شالاپ و شلوپ صداش تو اتاق پیچیده بود. درحالی که ریحانه زیرم از درد دست و پا میزد، مشغول تلمبه زدن شدم. خشک بودن سوراخش یکم اذیتم کرد پس در عرض چند ثانیه خیلی سریع تفی روی سوراخش انداختم و دوباره مشغول شدم. این‌بار کیرم کمی راحت‌تر عقب جلو میشد و ‌کم کم سر و صدای ریحانه خوابید. به شدت سوراخ‌هاش تنگ بود. چه عقب و چه جلو و هرکدوم مزه خاص خودش رو داشت. کم‌کم خسته شدم و دوباره خودم رو روی بدنش رها کردم و تو اون حالت تلمبه ‌هام رو ادامه دادم. وقتی سرم رو کنار سرش روی تخت گذاشتم متوجه شدم خانوم خیلی ریز داره آه می‌کشه! یکم که بیشتر دقت کردم دیدم دست راستش رو برده لای پاش و همزمان داره بهشتش رو می‌ماله و لذت می‌بره. بغل گوشش زمزمه کردم:
    -تو که داری حال می‌کنی جنده خانوم!
    نمی‌دونم از لفظ جنده‌ای که به کار بردم بود یا هرچیز دیگه، یه دفعه بدنش شروع به لرزش کرد و ارضا شد. ارضا شدنش منم به نقطه اوج رسوند و تمام آبم رو تو باسنش خالی کردم. تا لحظه‌ای که آخرین قطره از آبم بیرون نیومده بود کیرم رو از سوراخش خارج نکردم. اینبار افتادم کنار ریحانه و از لذت اعجاب آوری که تو این یه ساعت تجربه کرده بودم دیگه حتی نا نداشتم نگاهش کنم. فقط چشم‌هام رو بستم و خوابیدم.

بیدار که شدم صدای شر شر آب از تو حموم میومد. با این که دوباره کمرم خالی شده بود، اما به شکل عجیبی اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که خودم رو زیر دوش با ریحانه تصور کردم. نمی‌دونستم این حس شهوتی که به خواهرم داشتم از کجا میومد اما قطعا به یه منبع بی‌نهایت متصل بود! همون لحظه به خودم قول دادم تا آخرین روزی که از تعطیلات عجیب و غریبمون باقی مونده بود، از تمام لحظه‌هایی که داشتیم نهایت استفاده رو برای گاییدن ریحانه ببرم. دلم می‌خواست انواع و اقسام پوزیشن‌ها رو تو رابطه‌ جنسی باهاش تجربه کنم. با این حال دوبار ارضا شدن باعث میشد موقتا بیخیال این موضوع بشم و فعلا از خیر ریحانه، اونم درحالی که لخت زیر دوش آب بود بگذرم. تو همون حال یه دفعه یادم افتاد که ای داد! آبمو ریختم توش! قرص‌ها تموم شد بود، پس با عجله لباس پوشیدم و تو سریع‌ترین زمان ممکن خودم رو به نزدیکترین داروخونه رسوندم. همیشه از حامله کردن یکی وحشت داشتم، به ویژه اگه اون یه نفر، خواهرم بود! درحالی که تو صف منتظر بودم تا نوبتم شه، واسم یه پیام اومد. اول فکر کردم بازم از طرف آرمان و تاراست و خواستم اصلا نگاه نکنم، اما کنجکاوی باعث شد گوشی رو چک کنم. درکمال تعجب، ریحانه تو تلگرام واسم یه عکس فرستاده بود (می‌تونید این پایین ببینید) و زیرش نوشته بود: یهویی واسه داداش گلم. همین الان از حموم بیرون اومدم. نظرت چیه؟

عکس رو که باز کردم، پشمام ریخت! سریع به اطرافم نگاه کردم تا یه وقت کسی تو گوشیم سرک نکشه. یه صندلی خالی پیدا کردم و نشستم. سرمو فرو کردم تو صفحه گوشی و تا جایی که امکان داشت، رو نکته‌های مهم عکس زوم کردم. تنها کاری که تو اون لحظه از دستم بر میومد فحش دادن به ریحانه بود! لعنتی منو تو بد مخمصه‌ای انداخته بود. چشم‌هام از اون باسن محشر جدا نمیشد. داشتم ضایع می‌کردم پس بالاجبار گوشی رو گذاشتم تو جیبم و دقیقا پنج دقیقه زمان برد تا کیرم بخوابه و بتونم رو پاهام وایستم.
حتي نفهمیدم چجوری رسیدم خونه. تنها چیزی که بهش فکر می‌کردم، جر دادن ریحانه بود! بد منو خراب خودش کرده بود. اما ضد حال جایی بود که وقتی که رسیدم اون خوابیده بود! بعد از کلی این پا و اون پا، نتونستم تحمل کنم و بیدارش کردم، اما اعتنایی نکرد و گفت: خسته‌ام مهدی، ولم کن تو رو خدا.
و دوباره خوابید! با اینکه می‌دونستم خوابش نمیاد و قصدش تشنه کردن منه، اما نمی‌خواستم مثل یه متجاوز رفتار کنم، پس قرصها رو بهش خوروندم و کشیدم کنار. هرچند اون عکسی که با شیطنت برام فرستاد و به خصوص اون قسمت از کسش که از کنار شورت مشکیش بیرون افتاده بود، هیچ جوره از ذهنم بیرون نمی‌رفت. اون قدر تو کف بودم که حتی به فکرم رسید برم حموم و خودارضایی کنم، اما با خودم می‌گفتم خاک بر سرم اگه برم جق بزنم، اونم وقتی یه عروسکی مثل ریحانه تو خونه ست! به سختی خودم رو نگه داشتم و دست به کار احمقانه‌ای نزدم، اما اوضاع وقتی بدتر شد که حتی شبشم ریحانه بهم راه نداد و بازم تو کفم گذاشت. بازم من هیچی نگفتم، ولی به خودم قول دادم فردا صد در صد از خجالتش در بیام.


فردا که شد، ریحانه بازم سعی کرد از دستم فرار کنه. لباس پوشید تا به بهانه گشت زنی تو خیابونا نذاره نزدیکش شم. من بازم خودداری به خرج دادم و باهاش همراه شدم. لذت شکار به همون صبر و حوصله‌اش بود! اول از همه رفتیم سینما و تو خیابون‌هایی که هنوز حال و هوای عید داشتن گشتیم. چند روز دیگه سیزده بدر بود و فکر من همچنان درگیر این مسئله که تو این چند روز چطور می‌تونستم از ریحانه و بدنش بیشترین استفاده رو ببرم؟ درحالی که تو خیابون‌های شلوغ شهر راه می‌رفتیم، یه لحظه چرخیدم و از نیمرخ نگاهش کردم. چشمم به لب‌های صورتی‌ش افتاد که البته روش یه ماتیک سرخ کشیده بود. تنها آرایش صورتش همین بود. با دیدن لب‌هاش یه دفعه یادم افتاد که تابحال ریحانه برای من ساک نزده! این که چطور این یه مورد از دستم در رفته بود جزو عجایب بود اما به هرحال خوب موقعی یادش افتادم. فقط مطمئن نبودم ریحانه از این حرکت خوشش میاد یا نه. فکر چفت شدن اون‌ لب‌های قلوه‌ای و قرمز دور کیرم باعث می‌شد حتی تو خیابون شق کنم. انگار برخلاف دیشب، امروز روزگار داشت وجه خوبش رو نشونم می‌داد چون همون لحظه ریحانه مقابل یه فروشگاه موبایل ایستاد و به ویترین متنوعش چشم دوخت. به محض ایستادنش فهمیدم تو چه فکریه. احتمالا مدل گوشیش قدیمی شده بود و فکر یه گوشی جدیدتر افتاده بود تو سرش. کنارش ایستادم و گفتم: می‌دونی که وضع بازار چجوریه؟ قیمت گوشیا خیلی رفته بالا.
سرش رو چرخوند سمتم و یکم نگاهم کرد. به خوبی متوجه منظورم شد و گفت: فکر می‌کردم دیگه بده بستون نداریم باهم.
شونه‌ای بالا انداختم: یه سری از بستونا رو بعید می‌دونم تو حالت عادی قبول کنی.
گفت: این دفعه چی می‌خوای ازم؟ من که هرچی ازم خواستی نه نگفتم.
-نمیگم بهت. باید ندیده و نشنیده قبولش کنی! راه دیگه‌ای‌هم نداری، وگرنه گوشی بی‌گوشی. حالا کدومشو می‌خوای؟ ببینم اصلا پولم می‌رسه یا نه!
یکم نگام کرد و با حرص گفت: خیلی ظالمی!
بلند خندیدم و گفتم: ظالمو خوب اومدی! حالا قبوله یا نه؟
سکوت کرد و خب معمولا سکوت علامت رضا بود!
باهم وارد فروشگاه شدیم و همونجا موبایلی که مطمئن بودم فقط خوشگلیش چشمش رو گرفته براش خریدم. باورم نمیشد واسه یه ساک ناقابل دوازده میلیون پیاده شدم! با همین پول می‌تونستم انواع و اقسام دخترها با اندام و چهره‌های مختلف رو اجاره کنم تا صبح تا شب فقط واسم ساک بزنن، اما خب حقیقت این بود که ریحانه یه چیز دیگه بود!
دم عصری بود که رسیدیم به لابی ساختمون. طبق معمول پرنده پر نمی‌زد و فقط تو پارکینگ سه چارتا ماشین پارک بود. سوار آسانسور که شدیم، چند ثانیه‌ای با استرس به صورت ریحانه نگاه کردم. داشت با ذوق با گوشی جدیدش ور می‌رفت. ریسک این کار وحشتناک بالا بود، اما لذتش‌هم به همون اندازه بالا بود. انقدر لفتش دادم تا آسانسور رسید طبقه بالا. ریحانه رفت سمت در و خواست پیاده شه که سریع دکمه رو زدم و درها دوباره بسته شد. با تعجب نگاهم کرد و گفت: چیکار می‌کنی؟ رسیدیم طبقه خودمون که.
صدام رو صاف کردم و گفتم: الان وقتشه که دینت رو ادا کنی.
با تعجب گفت: اینجا؟ چه زود!
وقتی چیزی نگفتم خودش ادامه داد: باید چیکار کنم؟
درحالی که هنوز استرس داشتم و مطمئن نبودم که واقعا می‌خوام این کار رو انجام بدم یا نه، دست به سمت دکمه شلوارم بردم و بازش کردم. زیپ شلوار‌م دادم پایین اما شلوار رو پایین نکشیدم، فقط از لای زیپ باز شده، در مقابل چشم‌های درشت شده‌‌ی ریحانه کیرم رو انداختم بیرون. ریحانه با چشم‌های وق زده به کیر نیمه شق و بعد به صورتم نگاه کرد.
-الان اینو چیکارش کنم؟
-بخورش!
یکم نگاهم کرد و گفت:
-دیوونه‌ای؟
گفتم: خودت بدون قید و شرط قبول کردی.
بعد با سر به کیرم اشاره کردم: زودباش.
با اعتراض گفت: مگه عقلتو از دست دادی؟ الان اگه یکی ببینه که بدبخت… .
سریع گوشی رو از دستش قاپیدم که بلافاصله گفت: خیله خب، خیله خب باشه!
گوشی رو گذاشتم تو جیبم و لبخند زدم: پس یالا! می‌دونم تا بحال ساک نزدی، ولی خودم بهت یاد میدم. زانو بزن. از دیشب خواب و خوراکو ازم گرفتی.
با مکث مقابلم کف آسانسور زانو زد. تو چهره جفتمون تشویش و اضطراب بود اما هیچکدوم از خواسته خودمون پا پس نمی‌کشیدم. ریحانه کیرم رو تو دست راستش گرفت و با دست چپ از رون پام گرفت. کاملا مشخص بود بی‌تجربه ست و نمی‌دونه باید چیکار کنه. درحالی که انگار می‌خواست یه غذای ناآشنا رو برای اولین بار مزه کنه، با تردید سرش رو جلو آورد و اول زبونش رو روی کلاهک کیرم کشید. به محض لمس زبونش شدت جریان خون به سمت کیرم چند برابر شد و شروع به بزرگ شدن کرد. ریحانه چندبار به کلاهک کیرم زبون زد و بعد، بالأخره کلاهک رو وارد دهنش کرد. سرم رو به عقب بردم و آهی کشیدم. حس خیسی دهنش خیلی خاص و تازه بود. هرجور فکر می‌کردم دهن و لب‌هاش برای ساک زدن خیلی کوچولو بودن اما درکمال تعجب حتی کوچولو بودن دهنش‌هم من رو حشری می‌کرد. وقتی دیدم هنوز با کلاهک کیرم درگیره، با کم صبری دستم رو پشت سرش گذاشتم و یکم فشار دادم. همزمان گفتم: بخور دیگه چرا انقد با سرش لاس میزنی. این همه من برات خوردم یه بارم تو بخور.
انگار گفتن این حرف و اینکه من کسش رو بارها براش به بهترین نحوه ممکن خوردم باعث شد راحت‌تر کارش رو انجام بده. دهنش رو کمی بازتر کرد و حدود دو سانت دیگه از کیرم وارد دهنش شد، با این وجود به محض انجام این کار دندونها‌ش پوست کیرم رو خراش داد. سریع کیرم رو بیرون کشیدم و ریحانه گفت: چی شد؟
با چهره درهم گفتم: دندون نزن دیگه.
با تعجب گفت‌: چیکار نکنم؟!
پوفی کشیدم و گفتم: اینجوری نمیشه، باز کن دهنتو.
به محض زدن این حرف رسیدیم طبقه منهای یک که از قصد زده بودم تا یه وقت کسی وارد آسانسور نشه. سریع دکمه طبقه خودمون رو زدم و مشغول ادامه کارم شدم. ریحانه با نگرانی گفت: مهدی کسی نبینه ما رو.
-نگران نباش، هیچکی نیست اینجا. دهنتو تا ته باز کن، آفرین! حالا زبونتو بیار بیرون بذار رو ردیف دندونهای پایینت.
دقیقا کارهایی که گفتم رو انجام داد. وقتی با دهن باز، حاضر و آماده شد، مقابلش صورتش ایستادم و آهسته کیرم رو وارد دهنش کردم. معنای دندون زدن رو درک کرده بود چون با ورود کیرم تا جایی که می‌تونست دهنش رو باز کرد تا یه وقت دندون‌های ردیف بالاش به پوست کیرم نگیره. دستی به سرش کشیدم و گفتم‌: آفرین دختر خوب، حالا آروم سرتو عقب جلو کن.
مشغول عقب جلو کردن سرش شد و من دست‌هام رو مشت کردم تا از لذت فریاد نکشم! باورم نمیشد خواهرم تو آسانسور آپارتمان خونه‌ام، داره برام ساک میزنه! حس بی‌نظیری بود. شهوتم صدم ثانیه به صدم ثانیه از موقعیتی که توش قرار داشتم بیشتر و بیشتر شد تا جایی که طبق معمول، موقع ساک زدن کنترلم رو از دست دادم و ترجیح دادم اونی که فاعله خودم باشم. پس شال ریحانه را که هنوز نصفه و نیمه روی سرش بود از رو سرش انداختم و با دو کف دست سرش رو محکم گرفتم. ریحانه هنوز داشت سرش رو عقب جلو می‌کرد و اصلا نمی‌دونست داستان از چه قراره. با جلو و عقب دادن لگنم یه لحظه دست کشید و وقتی سرش کامل ثابت شد، با چاشنی خشونت تو دهنش تلمبه زدم. چشم‌هاش از حرکتم گرد شد و خیلی زود تحملش تموم شد. می‌خواستم سرش رو ببره عقب اما من اجازه نمی‌دادم و بالعکس، با فشار بیشتری تلمبه میزدم. نصف کیرم تو دهنش بود و سر کیرم به ته حلقش می‌خورد اما شک نداشتم پتانسیلش بیشتر از این حرف‌هاست و می‌تونم کیرم رو تا دسته وارد دهنش کنم. صورتش قرمز شد و هرچی ماتیک زده بود دور کیرم پخش شد. من اما فرمون رو ول کرده بودم و گذاشتم هرچی می‌خواد پیش بیاد، پیش بیاد! شرایط موجود باعث شد زودتر از موعد ارضا بشم و حقیقتا تو اون شرایط نمی‌تونستم عقب بکشم. با شهوت زیاد زانوهام رو خم کردم و تلمبه آخر و محکم‌تر از هر وقت دیگه‌ای زدم. همزمان سر ریحانه رو با دو تا دست بغل کردم و آبم پاشید تو دهنش. صدای عق زدنش با دست و پا زدنش همزمان شد اما من سفت‌تر گرفتمش و نذاشتم تکون بخوره. مطمئن بودم بعد این اتفاق ازم دلخور میشه و تا چند روز باهام سر سنگین میشه. چه میشد کرد…از دستم در رفته بود! آبم که تا قطره آخر خالی شد، سر ریحانه رو ول کردم و رفتم عقب. ریحانه با شدت به سرفه افتاد و یکم از آبم از دهنش بیرون اومد و دور لبش ریخت. از حالت چهره‌اش با خودم گفتم الانه که به گریه بیفته! یکم که حالش جا اومد، درکمال ناباوری لبخندی گوشه لبش نشست و درحالی که با نوک انگشت آب کمرم رو از لبش پاک گفت: اَه! چقدر شوره!
با حیرت گفتم: ناراحت نشدی؟
گفت: از چی؟ اتفاقا خیلی باحال بود.
تو اون لحظه اونقدر به چشمم خواستنی اومد که بی‌اختیار رفتم جلو، خم شدم و سرش رو تو دست‌هام گرفتم و لب‌هاش رو عمیق و محکم بوسیدم. تازه یادم افتاد گوشه لبش کثیف بود و خیسی آب کمر خودم رو دور لبم حس کردم. نمی‌دونم چرا انقد از آب منی خودم بدم میومد. با انزجار آستینم رو روی دهنم کشیدم و تف کردم کف آسانسور: اَه…حالم بهم خورد.
ریحانه با خنده روی دوپا ایستاد و دست‌هاش رو آورد جلو. همزمان که در آسانسور باز میشد، مشغول بستن زیپ شلوارم شد و بعد از بستن دکمه شلوار، گوشی موبایل رو از جیبم بیرون کشید، با ناز چشمکی زد و با یه کرشمه دیدنی چرخید تا از آسانسور بیرون بره. حین راه رفتن یه قر ریز به باسنش داد که با وجود فرم معرکه و بی‌نقصش که تو شلوار جین سیاهش می‌درخشید، باعث شد کیرم دوباره یه تکونی بخوره. رسما و شرعا روی ابرا سیر می‌کردم. ریحانه بی‌نظیرترین، پایه‌‌ترین و زیبا‌ترین دختر روی کره زمین بود. به وقتش مثل دوست دختر‌ها ناز می‌کرد و به وقتش مثل یه دوست رفتار می‌کرد. چقدر از داشتنش خوشحال بودم.


نصفه شب وقتی رفتیم تو رخت‌خواب، خیلی خودجوش و خودخواسته رفتم لای پاهای ریحانه و با حوصله و ظرافت براش خوردم. دلم می‌خواست بهش لذت بدم چون اونم داشت بهم لذت می‌داد. با وجود صورت دخترونه قشنگ، سینه‌های خوش فرم و پستون‌های صورتی، باسن گرد و کمر باریک و البته، کس صاف و بی‌موی عین شیشه‌اش، من به‌راحتی می‌تونستم خدا رو بی‌خیال شم و ریحانه رو بپرستم! این‌ها فقط خصوصیات ظاهری بود و اصلا کاری به خُلق و خوش نداشتم که از اون بابت‌هم کاملا با من جور بود. هروقت کنارش بودم واقعا احساس خوشحالی می‌کردم. به خاطر بیدار خوابی دیشب، تا لنگ ظهر خوابیدیم و بعد از ناهار، ریحانه رو کاناپه نشسته بود و سرش تو گوشی بود. نشستم کنارش و یه فیلم گذاشتم تا باهم ببینیم. از اونجایی که قصدم از فیلم دیدن یه چیز دیگه بود، فیلمی رو انتخاب کردم که کاملا مناسب موقعیت باشه! محتوای خاصی نداشت و فقط اروتیک بود. در اصل از لحاظ داستانی یه آشغال به تمام معنا بود! ریحانه گوشی رو گذاشت کنار. یکم از فیلم گذشت تا صحنه‌های سکسیش شروع شد. بازیگرهای فیلم به جز اینکه هیکل و اندام خوبی داشتن و در حقیقت همه چیز تموم بودن، حداقل صحنه‌های عشق بازی رو خیلی طبیعی بازی می‌کردن. همه چیز روال بود فقط من نمی‌دونستم چجوری باید شروع کنم! یعنی منتظر لحظه مناسبی بودم که به وقوع نمی‌پیوست! ریحانه درحالي سمت راست من نشسته بود که پاهاش کاملا لخت بود و یه تیشرت طوسی تنش بود که مال من بود و به شدت براش گشاد بود. تو حالت ایستاده تیشرت تا اوسط رون‌هاش پایین میومد.
ریحانه یه دفعه گفت:
-الان هدفت از گذاشتن این فیلم چی بود؟
سرم رو چرخوندم و بهش نگاه کردم. گفتم: خب معلومه، واسه اینکه وقت بگذرونیم! چطور؟
-چرت نگو! اگه می‌خوای منو حشری کنی اصلا به این کارا نیازی نیست.
خيلي تعجب کردم چون فکر نمی‌کردم انقدر باهوش باشه. ابرویی بالا انداختم و گفتم: خب…من که قصدم این ن… .
وسط حرفم یه مرتبه پاش رو بلند کرد و تا به خودم بیام نشست روی پاهام. دو دستی یقه‌ام رو گرفت و سرش رو آورد جلو، صورتش شاید فقط یه بند انگشت از صورتم فاصله داشت و گرمای نفس‌هاش موقع حرف زدن تو صورتم پخش میشد.
-دست بردار داداشی! من از همه بهتر می‌شناسمت، با خودت بزرگ شدم. فکر کردی وقتی خونه آقاجون می‌رفتی زیر پتو و جق می‌زدی من نمی‌فهمیدم؟!
با تعجب خندیدم: عه؟! می‌دونستی؟
دستشو فرو کرد تو شلوار راحتیم و کیرم رو تو مشتش گرفت. کیرم شل و ول بود و به راحتی تو دست‌ کوچولوش جا شد. گفت:
-من از اون چیزی که تو فکر می‌کنی خیلی زرنگ‌ترم! ولی بیخیال، الان من هستم ديگه، خودم واست جق می‌زنم.
درحالی که دستش هنوز داخل شلوارم بود، مشغول تکون دادن دستش دور کیرم شد. کیر شل و ولم خیلی زود شروع به بزرگ شدن و سفت شدن کرد و دیگه تو دستش جا نمیشد. آب دهنمو قورت دادم و کف دست‌هام رو روی کمر باریکش گذاشتم. کیرم رو بیرون آورد و دوباره مشغول جق زدن شد. آهی کشیدم و دست‌هام رو از روی کمر، به سمت پایین کشیدم. وقتی دست‌هام به باسن تپلش رسید، به خوبی انحنا و باریکی کمرش رو درک کردم که چقدر نسبت به باسنش لاغرتر و گود‌تره. به باسنش چنگ زدم و سرکی کشیدم و به پشت سر ریحانه نگاه کردم. زاويه جالبی نبود و چیز خاصی دیده نمی‌شد. یادم به گوشی جدید ریحانه افتاد. سر چرخوندم و خیلی زود، دقیقا بغل دست خودم روی کاناپه پیداش کردم. رمز نداشت. دوربین سلفی رو باز کردم و درحالی که گوشی رو پشت سر ریحانه نگه داشته بودم، از دوربینش به عنوان آیینه استفاده کردم. حالا به خوبی می‌تونستم ببینم پشت ریحانه چه خبره. از توی صفحه گوشی می‌دیدم که تیشرت به خاطر بلندی روی باسنش افتاده بود و نکته جالب اینجا بود که تیشرت رفته بود لای چاک کونش و به زیباترین شکل ممکن باسنش رو نشون می‌داد. باید این کون بی‌نظیر رو دوباره حس می‌کردم. اونقدر تو این حالت باسنش خوش فرم به چشم می‌اومد که به عنوان ثبت یادگاری، زدم رو فیلمبرداری و مشغول فیلم گرفتن شدم. دستم رو از روی تیشرت، لای باسنش بردم و از روی پارچه سوراخ‌هاش رو نوازش کردم. لطافت پارچه و نرمی گوشتی که زیر دستم بود حس جالبی رو منتقل می‌کرد. ریحانه بی‌خیال جق زدن شد و کیرم رو به بین پاهاش هدایت کرد. منم همزمان لبه تیشرت رو گرفتم و کشیدم بالا. کون لختش نمايان شد و متوجه شدم شورت نپوشیده، در حقیقت از دیشب که براش خوردم، هنوز شورتش روی تخت به حال خودش رها شده بود. درحالی که چشمم به صفحه گوشی بود، یه لپ کونش رو با دست دیگه‌ام کشیدم و لای کونش رو باز کردم. خوشبختانه دوازده ميليوني که واسه گوشی خرج کرده بودم بدردم خورد و دوربین با کیفیتی داشت، چون به خوبی و به وضوح دیدم که چطور سوراخ کون و شکاف کسش از پشت کش اومد و این صحنه صد برابر زیبا‌تر از خود عمل سکس بود. پوست سفید و صاف بدنش به شدت لطیف بود و داشتم از لمس نقطه به نقطه‌اش حض می‌کردم. بغل گوشم زمزمه کرد: جق زدنو ترجیح می‌دی یا منو؟
بدون لحظه‌ای مکث و تردید گفتم: کدوم ناقص العقلی جق میزنه، وقتی همچین لعبتی کنارش باشه؟
نخودی خندید و کلاهک کیرم رو روی شکاف کسش کشید. خیس خیس بود. گفت: فردا پس فردا تاریخ پریودیمه. الان هرکاری دوست داری باهام بکن.
آه پر حسرتی کشیدم. با اینکه کونش دراختیارم بود، ولی حسرت یه هفته‌‌ای کسش سینه‌ام رو سوزوند. گفتم: یکاری می‌کنم که به گریه بیفتی!
در جواب به شکل حشری کننده‌ای خندید. خنده‌ای که می‌گفت بیا منو به گریه بنداز! انگشتم رو از پشت به سوراخ کونش رسوندم و مشغول نوارشش شدم. ریحانه يواش نشست روی کیرم و وقتی کیرم تا نصفه تو کسش رفت، بدون مکث خودش مشغول کمر زدن شد. از دیدن شکل کمر زدنش واقعا سوپرایز شدم. اون حتی بلد نبود ساک بزنه، تا دیروز نمی‌دونست دندون زدن یعنی چی! حالا از پورن استارا بهتر سواری می‌کرد. ناله کردم و با کف دست مخالف، اسپنکی به باسنش زدم. همزمان نوک انگشتم رو روی سوراخ کونش فشار دادم و دیگه لازم نبود بهش بگم شل کنه، چون به محض فشار آوردم خودش شل گرفت و انگشتم وارد سوراخش شد. واقعاً داشته حرفه‌ای عمل می‌کرد. با همون دست سفت کمرش رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم. موهاش ریخته بود تو صورتش و چشم‌هاش به سختی دیده میشد. خیره شدم به لب‌هاش و گفتم: از کجا یاد گرفتی اینجوری سواری کنی؟
لب زد: از تو دیگه! من همه چیزو از تو یاد گرفتم.
-خوشت میاد وقتی دوتا سوراخاتو همزمان پر کردم؟
سر تکون داد.
جونی گفتم و ادامه دادم: شدی عین پورن استارا. تو سکس حرفه‌ای شدی.
گفت: دوست داری شبیه پورن استارا باشم؟
گفتم: نوچ! پورن استارا رو همه می‌کنن، تو قراره فقط به من بدی. قراره جنده شخصیم باشی.
بغل گوشم ناله کرد: پس من جنده توام…جنده‌تو بکن داداشی.
به محض شنیدن این حرف، کمرش رو ثابت نگه داشتم تا خودم دست به کار شم. دیگه نمی‌تونستم گوشی رو نگه دارم. ضبط فیلم رو قطع کردم و گوشی رو انداختم یه طرف، بعد دوتا دستم رو دور کمرش پیچیدم و اینبار خودم با سرعت فضایی مشغول تلمبه زدن شدم. کسش اونقدر آب داد که صدای شالاپ و شلوپ نه به خاطر برخورد بدن‌هامون، بلکه به خاطر حرکت کیرم داخل کسش می‌اومد. از این فکر که این کس آب دار و تر و تمیزی که کیرم ثانیه‌ای دو سه بار داخلش میره و بیرون میاد مال خواهرمه، ترکیبی از اوج لذت و جنون بود. از شدت و سرعت تلمبه‌های ریزم شوکه شد و دهنش باز موند. بعد جیغی کشید و زمانی که کیرم از کسش بیرون افتاد، صدای پاشیدن آب شنیدم. ارضا شده بود. لب زدم: تا هر وقت جنده من باشی، آبتو اینجوری میارم.
سرشو روی شونه‌ام گذاشت: من همیشه جنده‌ توام.
روی موهاش رو بوسیدم و گفتم:
-پس بذار جنده بودن رو واست معنی کنم.
از رو خودم بلندش کردم و برمش داخل اتاق خواب. بدون سوال دنبالم اومد. به تخت اشاره کردم.
-به کمر دراز بکش، سرت از لبه تخت آویزون باشه.
زودی رفت رو تخت و پوزیشنی که خواسته بودم رو انجام داد. می‌خواستم یکی از مورد علاقه‌ترین پوزیشن هام رو توی سکس روش پیاده کنم
درحالی که نگاهم می‌کرد تا ببینه میخوام چیکار کنم، لبه تخت ایستادم و گفتم: دهنتو باز کن، خودت می‌دونی چیکار کنی.
می‌دونست چون همونطور که بهش یاد داده بودم، زبونش رو روی ردیف پایینی دندون‌هاش گذاشت و دهنش را باز کرد. کیرم رو تو دست گرفتم و کلاهکش رو تو دهن ریحانه گذاشتم. درحالی که خودم رو آروم به جلو فشار می‌دادم، گفتم: سعی کن قبولش کنی! دلتو بد نکن که بالا نیاری. از دماغت نفس بکش.
مو به مو کارایی که می‌گفتم رو انجام می‌داد. سرش رو به پایین هل دادم و تا حفره دهن و گلوش تو یک راستا باشه. وقتی همه چیز محیا شد، بدون ذره‌ای رحم کیر گنده شده‌ام رو تو دهن کوچولوش فشار دادم و اون مجبور شد دهنش رو تا انتها باز کنه. خیلی زود حالت تهوع بهش دست و سعی کرد عقب بکشه، سری تکون دادم و گفتم: عزیزم، جنده‌ها که انقد زود تسلیم نمیشن!
بی‌اهمیت به حال بدش محکم‌تر از قبل فشار دادم و کلاهک کیرم به قسمت خیلی تنگی رسید که می‌دونستم ورودی حلقشه. این دختر همه سوراخ‌هاش تنگ بود، حتی دهنش! بازم فشار دادم و این‌بار دیگه صورت ریحانه مثل لبو قرمز شد. صداهای عجیب و غریبی از دهنش خارج میشد که مطمئنم اگه کیرم دهنش رو پر نکرده‌ بود، اون صداها شبیه جیغ بودن. از سایش حلقش به دور کیرم داشتم لذت می‌بردم. یکم دیگه فشار دادم و کیرم تا دسته رفت تو گلوی ریحانه. تخم‌های آویزونم چسبیده بود به پیشونی و بینیش. مکثی کردم و کیرم رو بیرون کشیدم و قبل از اینکه کیرم کامل از دهنش بیرون بیاد، دوباره فرو کردم. دوباره کیرم رو تا دسته تو گلوش کردم و دیدم گلوش چجوری از ورود کیرم باد کرد. دستم رو روی گلوش کشیدم و برجستگیش رو حس کردم. درحقیقت داشتم به کیر خودم دست میزدم. یادم به روزایی افتاد که عین این حرکت رو روی تارا پیاده می‌کردم. چقدر زود گذشت! می‌دونستم ریحانه داره جر می‌خوره.، اینو از قطره اشکی که از چشمش بیرون اومد فهمیدم. فقط یکم دیگه تحمل می‌کرد تموم بود. وقتی احساس کردم به سایز کیرم عادت کرده، دو تا دست‌هام رو گذاشتم لبه تخت و گفتم: آماده‌ای؟
قطعا ریحانه نشونی از آمادگی نمی‌داد، ته تو این وضعیت! خودم رو به عقب کشیدم و با سرعت بالا، جوری که انگار دارم از کس و کون می‌کنمش مشغول کمر زدن تو دهنش شدم. صورت ریحانه قرمز و قرمز‌تر شد و من احساس کردم نزدیک ارضا شدنمه. یقه گشاد تیشرتش رو دادم کنار و دستم رو به سینه‌های نرمش رسوندم. چشم‌هام رو بستم و تمرکز کردم. به اینکه این سینه نرم با نیپل‌های صورتی شگفت انگیزش که توی دستم مشغول مالیده شدنه، درحقیقت سینه خواهرمه، این دهن و لب‌هایی که دور کیرم چفت شده مال خواهرمه و در نهایت، این بدن بی‌نظیر و خاصی که در خدمت منه و داره بهترین و والاترین لذت‌های دنیا رو بهم میده بدن خواهرمه. آبم جاری شد و نه حتی تو دهن ریحانه، بلکه مستقیما پاشید توی گلوش. ریحانه چندبار عق زد و ترسیدم که بالا بیاره، با این وجود صبر کردم تا قطره آخر آبم بیاد و بعد کیرم رو بیرون کشیدم. خودم رو به پشت روی تخت انداختم و از این احساس فوق‌العاده، لبخندی روی لبم نشست. منتظر بودم ریحانه بره توی توالت و بالا بیاره اما فقط صدای سرفه‌اش رو از پایین تخت می‌شنیدم. سرفه‌های عمیقی می‌کرد. خودم رو روی تخت کشیدم سمتش و موهای شلخته‌اش رو از توي صورتش زدم کنار. صورتش افتضاح بود. هنوز ردی از سرخی تو صورتش بود و زیر چشم‌های قرمزش رد اشک بود. دلم واسش سوخت و گفتم: ببخشید بخدا از دستم در رفت.
اشک‌هاش رو پاک کردم و گفتم الانه که فحشم بده، اما هیچی نگفت. مگه میشد دختر انقدر سرکش و درعین حال حرف گوش کن؟! نشستم لبه تخت و سرش رو بغل گرفتم شقیقه‌اش رو بوسیدم و گفتم: ببخشید دیگه، باشه؟ دیگه تکرار… .
یه دفعه عقب کشید و انگشتش رو روی لبم گذاشت. با تعجب نگاهش کردم که گفت: نباید اینو بگی.
گفتم: چیو نباید بگم؟
گفت: نباید بگی دیگه تکرار نمیشه، تازه باید همیشه تکرارش کنی.
مات و مبهوت مثل گاو فقط نگاهش کردم. من با وجود این دختر خوشبخت بودم؟ بدون شک خوشبخت بودن برای این شرایط کلمه کوچیکی بود. وقتی ارضا شدم تمام آب کمرم کشیده شد و فکر می‌کردم حداقل تا فردا کیرم تکون نمی‌خوره، اما با این حرف ریحانه، احساس کردم اگه هر دقیقه و هر لحظه از عمرم، این کیر تو سوراخی از بدن این دختر نباشه، باختم! دست‌هام رو دورش پیچیدم و از پایین تخت کشیدمش روی تخت. درحالی که با احساسات برانگیخته لب‌هاش رو می‌بوسیدم گفتم: آخ ریحانه…آخ که تو بی‌نظیری.


از زمانی که در اختیارم بود، به بهترین نحو ممکن استفاده کردم. دقیقا نقطه به نقطه خونه که قبلا با تارا افتتاح کرده بودم، این‌بار با ریحانه سکس کردم و انصافا که خیلی بیشتر از تارا حال داد! هر پوزیشنی که اراده می‌کردم ریحانه نه نمی‌گفت. به ویژه که به خاطر جریان ساک زدن رسما تموم قفل‌هاش برام باز شده بود و از سه تا سوراخ طلایی بدنش می‌تونستم بهره کافی رو ببرم. روز‌های خوشم تا جایی ادامه داشت که بعد چند روز گوشیم زنگ خورد. شماره تارا افتاده بود که اسمش رو love سیو کرده بودم. قطعا اسمش رو عوض می‌کردم. با خودم کلی. کلنجار رفتم تا بالاخره تماس رو وصل کردم. کنجکاو بودم ببینم تارا چه بهونه و توضیحی داره. به محض وصل شدن، صداش رو شنیدم:
-نتت رو روشن کن.
و تماس قطع شد. با تعجب به صفحه گوشی نگاه کردم و نتم رو روشن کردم. ایندفعه شماره تارا واسه تماس تصویری روی اسکرین نقش بست. پوفی کشیدم و تماس رو برقرار کردم. اولین چیزی که تو تصویر اومد، صورت تارا با موهای آزاد و رها و لبخندش بود که معلوم بود تو یه اتاق جدید و غریبه ایستاده. اخم‌آلود گفتم‌: چی میخوای تارا؟
خندید و گفت: عزیزم! مثل بچه‌ها قهر می‌کنی فکر میکنی همه چی تموم شده؟
-منظورت چیه؟
-منظورم به اون خواهر جندته!
صداش خیلی بلند بود. خوشبختانه منم توی اتاق بودم و ریحانه توی آشپزخونه مشغول آشپزی بود. سریع از اتاق بیرون اومدم و وارد تراس شدم. در تراس رو بستم و گفتم: حرف دهنت رو بفهم تارا، جنده خودتی.
نیشخندی زد و گفت: من جنده‌ام یا دختری که با داداشش بخوابه؟
مات و مبهوت به صورتش نگاه کردم: چ…چرا چرت میگی؟ این دری وریا چیه؟
بازم اون لبخند مزخرفش رو نشوند رو صورتش، بعد گوشی رو چرخوند و طرف دیگه اتاق مشخص شد. جایی که آرمان و آتوسا، لخت مادرزاد روی تخت لم داده بودن و از ژولیدگی موها و عرق بدنشون حدس زدم تا همین چند دقیقه پیش بدجوری مشغول بودن. وقتی تارا به عمد گوشی رو یکم پایین آورد و سینه‌های لختش نمایان شد، فهمیدم یه تریسام ناب داشتن، اونم در غیاب من! تارا خطاب به آرمان گفت:
-عشقم؟ گوشیتو یه لحظه قرض میدی؟
عشقم؟! درحالی که مغزم روی این کلمه گیر کرده بود، آرمان به من چشمکی زد و گوشیش رو به تارا داد: چطوری مهدی جون؟ چه خبر از خواهر خوشگله‌ات؟ زنت که اینجا پیش ما داره کیف دنیا رو می‌بره!
از حرفش بد جور آتیش گرفتم. درحالی که سه تاییشون به من می‌خندیدن، پيامي از جانب آرمان تو تلگرام اومد. همزمان تارا گفت: باز کن ببینش.
پیام رو که باز کردم، یه فیلم برام ارسال‌ شده بود. فیلم رو باز کردم و مشغول تماشا شدم. با دیدن خودم و ریحانه توی توالت عمومی، درحالی که چسبیده بودیم بهم و من سخت مشغول گاییدن ریحانه بودم، دنیا رو سرم خراب شد. یکی از بالای در ازمون فیلم گرفته بود و ما اونقدر بالا بودیم که متوجه نشدیم. درحالی که هنوز این مسئله واسم هضم نشده بود، یه فیلم دیگه اومد. با انگشت‌هایی که می‌لرزید، این یکی روهم باز کردم. این دفعه جای دو نفر، سه نفر بودیم. من، آرمان و تارا که فقط چهره من توش مشخص بود و چهره آرمان و تارا خیلی حرفه‌ای و بدون نقص شطرنجی شده بود و ویدئو بی‌صدا بود. یکی از اولین تریسام‌هامون که خودم فیلم گرفتم. رسما ضربه فنی شدم. این فیلم‌های لعنتی رو از کجا گیر آورده بودن؟ اگه این فیلم‌ها پخش می‌شد، من و ریحانه به معنای واقعی کلمه نابود می‌شدیم. به خودم که اومدم، اینبار گوشی دست آرمان بود و دیگه خبری از تارا نبود. دندونام رو بهم فشار دادم و گفتم: مادر جنده‌ی حروم… .
پرید تو حرفم و گفت: آ آ! نبینم فحش ناموسی بدی چون تنها بی‌ناموسی که این اطراف می‌بینم تویی!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: فقط بگو چی می‌خوای؟
خندید و گفت: حالا شدی پسر خوب! اگه می‌خوای این فیلم‌ها یه راست نرسن دست آقاجونت، باید باهام راه بیای.
با اومدن اسم آقاجون، تیره کمرم لرزید. وای که اگر می‌فهمید من و ریحانه باهم بودیم، قبل از اینکه سکته کنه قطعا سرمون رو رو سینه‌مون می‌گذاشت. حقم داشت. دختر و پسرش باهم رابطه داشتن! حقیقت دارک و غیرقابل تحملی بود. نه من تحمل نداشتم آقاجون چیزی بفهمه. از مرگ بدتر بود. با صدایی که لرزش داشت گفتم: بگو چی می‌خوای لعنتی.
قیافه‌اش جدی شد و گفت: همین الان یه بلیط یه طرفه می‌گیری و ریحانه رو می‌فرستی ترکیه پیش ما. تأکید می‌کنم فقط ریحانه! تو تو برنامه‌مون جایی نداری. البته فعلا! شاید اگه پسر خوبی بودی تورم راه دادیم! قبلشم توجیهش می‌کنی که چرا باید برگرده! حوصله ناز کشی و مخ زنی رو ندارم، هرچند کص به اون نابی ارزشش رو داره.
اگر آرمان الان مقابلم بود، بدون حتی یک لحظه تردید می‌کشتمش.
-امکان نداره، دور ریحانه رو خط پر رنگ بکش. هرکیو می‌خوای اوکیه، ولی ریحانه نه.
دوباره خندید و گفت: مثلا مادرت چطوره؟
داد زدم: دهنتو ببند.
دوباره جدی شد: فقط و فقط ریحانه. حسرت خوابیدن باهاش بدجوری رو دلمه. انقدر جدی نگیر مهدی. بذار همه چی به خیر و خوشی تموم شه. قسم می‌خورم بعدش فیلم‌ها رو پاک کنم. تو که رو زنت غیرت نداری، خواهرتم بفرست زیر کیرم دیگه.
اون لعنتی می‌خواست همه چیزم رو ازم بگیره. چقدر احمق بودم که پای آرمان رو به زندگیم باز کردم. تارا رو به راحتی ازم گرفت، هرچند خود تاراهم جنده بود. اما ریحانه…نه ریحانه فرق داشت. نمی‌تونستم.
-نمیشه… .
-مهدی قسم می‌‌خورم همین امشب فیلم‌ها رو می‌رسونم دست آقاجونت. ما سه تا قرار نیست برگردیم تهران، همینجا موندگاریم. پس تخممونم نیست چی پیش میاد. به خودت فکر کن، به خانوادت. به اینکه چی میشه اگه فامیل و آشناتون بفهمن با خواهر خودت زنا می‌کردی. ببین مهدی، بذار یه چیزی رو واست روشن کنم. در مورد فرستادن فیلما واسه آقاجونت واقعا جدیم، یعنی هیچوقت جدی‌تر از این نبودم. پس به نفعته ریحانه فردا اول وقت تو تختم باشه.
با شنیدن صدای پا، سرم رو به عقب چرخوندم. ریحانه داشت میومد پیشم. احتمالا صدای فریاد زدنم رو شنیده بود. سریع رو به آرمان گفتم: بهت خبر میدم.
و تماس رو قطع کردم. ریحانه در رو باز کرد: چی شده؟ چرا داد میزدی؟
با چندتا نفس عمیق، به خودم مسلط شدم. از کمر ریحانه گرفتم و کشیدمش تو آغوشم. اون می‌تونست تو هر شرایطی آرومم کنه. زل زدم به صورتش. به چشم‌های سیاه درشتش، ابروهای دخترونه نازش. لب‌های قلوه‌ایش که تو همین مدت چند برابر لب‌های تارا، همسر رسمی و شرعیم بوسیده بودمشون. واقعا این اندام رو می‌خواستم با دست‌های خودم بفرستم زیر دست و پای آرمان؟ ریحانه تو صورتم لبخند زد و گفت: چرا چیزی نمیگی؟ اتفاقی افتاده؟
چند تا طره مویی که تو صورتش بود رو زدم کنار: خب…اگه بخوام واقع‌بین باشم، تو بهترین اتفاقی بودی که تو زندگیم افتاده.
با نگرانی گفت: یه چیزی شده که بهم نمیگی.
باید بهش می‌گفتم. جریان رو براش تعریف کردم اما درمورد روابط گروهی و غیر عادی خودم و همچنین تمایلات لذت بخش اما مزخرفم هیچی نگفتم. از اینکه بعدش در موردم چی فکر میکنه می‌ترسیدم. ریحانه با ناباوری گفت: چجوری؟ کی فیلم ما رو گرفته؟ چرا آرمان می‌خواد فیلمو واسه آقاجون بفرسته؟
جواب دادم: چون تو رو می‌خواد. چشمش تو رو گرفته. می‌گه فردا تو رو بفرستم ترکیه بعد از اینکه ازت سیر شد، فیلم‌ها رو پاک می‌کنه.
با عصبانیت گفت: میدونستم اون عوضی بهم چشم داره‌!
مکثی کردیم و ریحانه آهسته پرسید:
-خب…تو می‌خوای چیکار کنی؟
این دقیقا سوالی بود که از خودمم می‌پرسیدم. بدجوری با خودم تو کشمکش بودم. ریحانه خواهرم بود اما، خیلی مهم‌تر از یه خواهر معمولی بود. باید چه گهی می‌‌خوردم؟ لعنت به خودم که مسبب این شرایط شدم. صدای پیامک گوشیم بلند شد. بازش کردم. آرمان نوشته بود‌: فقط تا ساعت شیش بعد از ظهر فرصت داری.
اول به ساعت نگاه کردم، سه و نیم بود! بعد به صورت ریحانه و چشم‌های نگرانش. گفتم: تا کجا حاضری باهام بیای؟
گیج پرسید: منظورت چیه؟
-حاضری قید مامان بابا رو بزنی؟
-به خاطر تو؟
سرم رو به نشونه تأیید بالا پایین کردم.
-می‌خوای چیکار کنی مهدی؟
-جوابمو بده ریحانه، حاضری به خاطر من قید بقیه رو بزنی یا نه؟ بگو تا تکلیفم رو بدونم.
کمی نگاهم کرد و گفت:
-دو راهیه سختیه ولی…بعد این اتفاقاتی که بینمون افتاد…من دیگه نمی‌تونم بیخیالت بشم.
نفسم به آسودگی تمام از سینه‌ام خارج شد. این دقیقا همون جمله‌ای بود که نیاز داشتم بشنوم. این که تو این راه تنها نیستم و ریحانه باهامه. پس از هیچی نمی‌ترسیدم و تا تهش مي‌رفتم!


یک ساعت و نیمِ بعد، تو فرودگاه و تو جایگاه انتظار نشسته بودیم و مثل مادر مرده‌ها به مردم نگاه می‌کردیم. آدمایی که حتی تو تاریک‌ترین بخش‌های ذهنشونم خطور نمی‌کرد داستان ما دو نفر چی باشه. ریحانه سرش رو به شونه‌ام تکیه داد بود و اضطرابش رو حتی منم احساس می‌کردم. برای حفظ ریحانه، تنها راه این بود که مثل بزدلا فرار کنم و پشت سرمم نگاه نکنم که چه بلایی سر آقاجون و مادرم میاد. ریحانه ساکت بود و حرفی نمیزد. این شاید آخرین لحظاتمون تو ایران بود. همه چیز رو پشت سرم رها می‌کردم. خونه و خونواده، ماشینم و رفیق‌هام، و از همه مهمتر، وطنم! مقصدم کیش بود و بعد از اون…خدا می‌دونست! شاید می‌رفتیم یه کشور اروپایی و اونجا ادامه تحصیل می‌دادیم، شایدم می‌رفتیم ترکیه و خودم یه انتقام مفصل از آرمان می‌گرفتم، و قسم می‌خورم اونقدر عصبانی بودم که این کار رو به خشن‌ترین شکل ممکن انجام بدم! اما آینده هنوز برام نامعلوم بود. خودمم نمی‌دونستم با خودم چند چندم. ولی یه چیزی رو خوب می‌دونستم، تو این شرایط تنها چیزی که مشخص بود، این بود که بعد این همه بالا و پایین و اتفاقات عجیب و غریب، حالا فقط من موندم و خواهری که عاشقش بودم.



شاید تصویری از آینده مهدی و ریحانه! 🖤

پایان.

(محتوای این داستان تابو شکنیست. دوستانی که علاقه ندارند از خوندن داستان صرف نظر کنند.)

[داستان و تمامی شخصیت‌ها ساخته ذهن نویسنده می‌باشد.]

نوشته: کنستانتین


👍 107
👎 5
137901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

919751
2023-03-22 02:15:34 +0330 +0330

با اختلاف بهترین داستان سایت شد فوق‌العاده بود مرسی


919752
2023-03-22 02:17:56 +0330 +0330

این آخرش بود یا قلب سیاه هم تا ۵ میره؟

3 ❤️

919764
2023-03-22 03:41:24 +0330 +0330

تابو شکنی و … هست ، ولی صحنه ها و … اروتیک خوبی داره
در کل داستان قشنگی بود .

2 ❤️

919768
2023-03-22 04:08:12 +0330 +0330

خیلی خوب بود از داستانهای محارم خوشم نمیومد اما این داستان رو تا آخرش خوندم و لذت بردم .بازم بنویس لایک 👍👍👍👍

3 ❤️

919771
2023-03-22 04:28:57 +0330 +0330

از اول تا آخر این سریالی که نوشتی یه مشکل داشت اونم اینکه شخصیت اول مرد هیچ استرسی به اینکه کسی سکس با خواهرش رو ببینه نداشت

3 ❤️

919794
2023-03-22 08:44:04 +0330 +0330

چه خوشحالم که هنوزم نویسنده های خوبی توی سایت هستند.

2 ❤️

919797
2023-03-22 09:36:00 +0330 +0330

حدس زده بودم آرمان و تارا همچین نقشه ای کشیدن ولی همینکه مهدی حاضر نشد ریحانه رو بده بهشون کلی کیف کردم اخر داستان اگر ادامه دادی بلای بدی سر آرمان بیار


919798
2023-03-22 09:36:21 +0330 +0330

عالی ترین داستانی بود که خوندم ولی حیف تموم شد کاش ادامه داشت

3 ❤️

919799
2023-03-22 09:51:00 +0330 +0330

Ariton01:
خلاص.

0 ❤️

919800
2023-03-22 09:51:39 +0330 +0330

ادامه‌‌ای در کار نیست. تا همینجاشم چشمام کور شد بس که نوشتم و پاک کردم.

4 ❤️

919806
2023-03-22 11:51:29 +0330 +0330

بی تعارف می گم، بهترین داستان اروتیکی بود که تا حالا خوندم، واقعا دستت درد نکنه، به نظرم به راحت می تونی ادامش بدی.

2 ❤️

919807
2023-03-22 12:24:21 +0330 +0330

حیفه تموم شه اگه میشه تصمیمت تجدید نظر کن الان ول کردن همچین داستانی حیفه همچین داستان های که نظیر ندارن کم پیدا میشه اینجا

3 ❤️

919808
2023-03-22 12:31:17 +0330 +0330

عکس اخری برای من باز نمیشه یا همه اینجوریه

3 ❤️

919812
2023-03-22 13:22:59 +0330 +0330

یعنی دمت گرم، به بهترین شکل ممکن تمومش کردی، این آخرین قسمت هر لحظه منتظر یک ضدحال بدی بودم اما وقتی بعد اون تهدید این تصمیمو از سر استیصال گرفتی نه خفتو، به بهترین وجه ممکن ذهنم ارضا شد، هر چند با انتقام سخت از تارای لاشی و معشوقش خیلی بهتر میشد اما خیلی هندی میشد و همینم واقعاً عالی بود.

4 ❤️

919813
2023-03-22 13:45:53 +0330 +0330

یه لحظه آخر داستان یاد تاریخ معاصر دوم دبیرستان شدم ۳۰۰صفحه ای
واقعا سخته این جور داستان ادامه داری بنویسی

1 ❤️

919814
2023-03-22 14:11:01 +0330 +0330

saeedrostami1999:
دانلودش کن

1 ❤️

919817
2023-03-22 14:36:23 +0330 +0330

عکس اخرو دوباره بزار باز نمیشه

1 ❤️

919822
2023-03-22 15:20:48 +0330 +0330

یکی از بهترینا بود دمت گرم

1 ❤️

919826
2023-03-22 15:54:29 +0330 +0330

ی هفته ای بود احساس میکردم قراره ادامه ی داستان بیاد و هر روز سایتو چک میکردم
ممنون که بازم نوشتی
امیدوارم بازم بنویسی

3 ❤️

919833
2023-03-22 17:39:49 +0330 +0330

خوندنش‌ دو سه ساعتی زمانی برد دیگه نمیتونم تصور کنم نوشتنش چقدر ازت وقت گرفته.
چه ادامه همین داستان چه داستانه جدید، اگه وقت کردی بنویس.

2 ❤️

919834
2023-03-22 17:46:59 +0330 +0330

نوشتارت واقعن قشنگه لایک داستان کمترین حقته

1 ❤️

919835
2023-03-22 18:05:24 +0330 +0330

اذیتمون نکن این داستان بدون ترکوندن ارمان و تارا یه چیش کمه

4 ❤️

919851
2023-03-22 23:51:39 +0330 +0330

کنستانتین
همیشه طرفدارت بودم و عاشق قلمت همیشه عاشق فصل دگرگونی و جرقه بودم

دوست داشتم داستان حداقل خوب تموم بشه ولی واقعا خیلی ترسناک شد و واقعا شکه شدم

لطفا بنویس
برای ما
دوست داریم کنستانتین

2 ❤️

919862
2023-03-23 01:42:37 +0330 +0330

خسته نباشی عزیز

داستانت واقعا عالی و کم‌نظیر بود. هم از لحاظ پلات‌های داستانی هم اروتیکش. کم پیش میاد آدمی برای داستانی انقدر مشتاق باشه. پس براوو و براوو و براوو.

فقط امیدوارم حداقل بصورت پرولوگ بیای تو کامنتا بگی یسری از نخ های باز، چطور بسته میشن. فقط بصورت توضیح. فکر کنم هممون میخپایم بدونیم اون ۳ نفر چی میشن.

بزرگترین علامت سوال خودم این هست که آتوسا چرا موافق بود؟ شدیدا درواقع حس میکنم که یه نقشه‌ای از اول تو کار بوده.

2 ❤️

919883
2023-03-23 04:28:14 +0330 +0330

ببین هر چی میخواد بشه ولی یه قسمت هم بنویس و یه انتقام از جنس گایش سلطنتی بگیر از اون بیناموس ما هم حال کنیم

2 ❤️

919889
2023-03-23 05:48:59 +0330 +0330

داستانت عالیه خیلی خوشم اومد دمت گرم. امیدوارم ادامه داشته باشه در حد 2 قسمت واسه انتقام از تارا مخصوصن چون بدجور خیانت کرد بدجور سرت کلاه گذاشت.با ارمان کصکش دست ب یکی کرد جنده2هزاری. ادامشو بنویس پولی هم باشه میخرم اگه انتقام بگیری ازشون. یه داستان دیگه بود(برادر خواهر مفلوک) شخصیت داستان انتقام عالی گرفت.قلم تو زیبا تره مطمئنم داستانت عالی میشه

2 ❤️

919917
2023-03-23 09:50:53 +0330 +0330

ای کاش باران رو میکرد

2 ❤️

919930
2023-03-23 13:14:58 +0330 +0330

نمیدونم میخوای ادامه بدی داستان یانه ولی قطعا زن و زندگی آرمان رو جوری بگا که درس عبرتی بشه واسه ادمایی که فکر نارو زدن تو ذهنش میگدره…کسکش کله کیری رو جوری بگا که از تولدش پشیمون بشه
بعد اون تارای کسکش رو بگا

1 ❤️

919961
2023-03-23 15:46:19 +0330 +0330

انقد داستانت خوبه ک آدم دلش نمیخاد تموم بشه
حالا تو میخی ادامه ندی؟!!
اصن ما هیچی خودت دلت میاد داستان به این قشنگی رو ادامش ندی؟؟!!

2 ❤️

919965
2023-03-23 16:19:41 +0330 +0330

https://telegra.ph/Liza-02-18-2
لینک عکسی ک گذاشته😁😁

1 ❤️

919969
2023-03-23 16:38:04 +0330 +0330

تارا چقدر منفور شد یه دفعه :) دوستان پرونده این داستان به کل بسته شد. حقيقتا کشش شروع داستان‌های بلند رو به هیچ عنوان ندارم و می‌دونم نصفه کاره رها میشن و منم اصلا اینو دوست ندارم. شاید در آینده داستان‌های تک قسمتی و عمدتا عاشقانه نوشتم اما این شکلی و تم تابو دیگه تمام. تا همین‌جاشم عذاب وجدان دارم که نکنه به خاطر این داستان یه نفر نگاه اشتباهی به خواهر خودش داشته باشه.


919988
2023-03-23 22:07:47 +0330 +0330

حیفه واقع تاحالا نشده مخاطبا از نویسنده ای درخواست کنن ادامه یه داستان رو بنویسه پیشنهاد میکنم اگه نوشتن برات به تنهایی سخته از نویسنده های دیگه سایت هم کمک بگیری مثلا شیوا که اونم قلم خوبی داره
خلاصه هیچ کسی از مخاطبا دلش نمیاد اینجوری تموم شه این داستان و اینجا

1 ❤️

920005
2023-03-24 01:44:43 +0330 +0330

با خوندن این قسمت کل اعتمادم به ادم های اطرافم از دست رفت

1 ❤️

920014
2023-03-24 02:46:10 +0330 +0330

دمت گرم پسر
کارت درست بود
خسته نباشی

1 ❤️

920015
2023-03-24 02:52:28 +0330 +0330

خسته نباشی پیر داستان عالی تموم شد 🌹🌹
فقط کاش یه فصل دو هم باشه که مهدی از تارا انتقام بگیره خیلی حالمو گرفت تارا با این کارش

1 ❤️

920022
2023-03-24 04:54:20 +0330 +0330

همه چیزو عالی به قلم آوردی فقط یک نکته برام بی مفهوم بود اونی که توی دستشویی ازمهدی وخواهرش فیلم گرفته بود کی بود چرا باید مستقیم فیلمو بفرسته دست تارا
یامن متوجه نشدم یایک کاستی توداستان بود چرا اونفر فیلم گیرنده پخشش نکرد.اصلا چه رابطه ای بین فیلم گیرنده وتارا یا آرمان بود
اگه این قضیه برام روشن کنی ممنون میشم

1 ❤️

920023
2023-03-24 05:02:18 +0330 +0330

به احترام خواننده هایی که ازداستان لذت بردن قسمت ۲ روهم بنویسید حتی شده کوتاه مث فیلم های ایرانی داستانت بی پایان نباشه

0 ❤️

920048
2023-03-24 17:03:09 +0330 +0330

خب خب خب بله پس از انتظارات زیاد قبل از تموم شدن ریاست رییسی این قسمت اومده چرا میگم این قسمت والا خودمم نمیدونم شاید برای من سخت باشه crystalplant هستم اکانتم فراموش کردم بیخیال برای من سخت باشه که تویاین سن 31سالگی اینقدر شیفته این داستان بشم از اولش تا به الان حتی به چند تا از دوست دخترام هم معرفی کردم اولش منو مسخره کردن خب شاید حقش داشتن ولی بعدش باهام کات کردن شاید بازم حقش داشتن ولی یکیشون موند و این اینکه این داستان رو بعد از 1000000 سال اپلود کردی بهم خبر داد خونه خالی و داستانی که تو برای من به عنوانی عیدی نوشتی برام خوند توی این سن 31 سالگی اینجوری ضربان قلبم شدت نگرفته بود دهنم خشک نشده بودش کسی بیاد دختر باش البته برام داستان سکسی تو رو برام بخونه اصلا بحث شق کردن یه چیزه و اینکه لذت ببری از داستان چیزه دیگه ایه من الان داستان تو رو گوش کردم البته میخوام روشن کنم بعد از شنیدن داستانت سکسی بین منو دوست دخترم رخ نداد ولی ولی ولی یه اتفاق بهتری برای ما رخ داد باعث شد ما رابطه ای صمصیمی تری نسبت به قبل داشته باشیم حرف ها زدیم شوخی هایی کردیم بیرون رفتیم برگشتیم خونه هامون فکری تونی سر هر دوی ما بود زنگ زدم
سلام خوبی نظرت چیه کمی باهم حرف بزنیم
پاسخ داد منم دوست دارم باهات حرف بزنم
امروز حرف هامون باعث شد یه سکسی بشدت وحشیانه ایی باهم داشته باشیم خخخخ
نشستیم دوباره داستانت خوندیم
خب شاید براتون سوال باشه راجب چی حرف زدیم که اخرش سکس شد
خب بهش گفتم شاید برات مسخره به نظرت برسه ولی احساس میکنم دوستت دارم

1 ❤️

920165
2023-03-25 12:11:34 +0330 +0330

سلام …واقعا تموم شد یا ادامه داره تو کف نزار مارو

1 ❤️

920225
2023-03-26 00:27:28 +0330 +0330

بهترین عیدی امسال بود این
برادر کنستانتین بینظیری ناموسن
زین پس دلیل اصلی ک شهوانی رو باز میکنم اینه ک ببینم داستان جدید منتشر کردی یا نه! پس زیادی منتظرمون نزار

1 ❤️

920227
2023-03-26 00:32:22 +0330 +0330

ضمنا علیرغم نظر خیلی از دوستان ک دوست دارن داستان ادامه داشته باشه و انتقامی گرفته بشه،به نظرم داستان در بهترین جای ممکن تموم شد و ادامه دادنش کاملا اشتباهه

0 ❤️

920228
2023-03-26 00:35:44 +0330 +0330

با سلام
آقا خسته نباشی دمت گرم . خیلی عالی بود . زیبا ترین داستانی بود تو این چن سال تو شهوانی خوندم .


فقط یک نکته هست : تو که فیلم ک*ص دادن خواهر آرمان (باران) به سیامک رو داشتی پس چرا توام از اون بر علیه آرمان استفاده کنی


حالا کاری ندارم من داستان های شیوا،سفید دندون،blue eyes و خیلی های دیگه رو قبول دارم و بهترین هستن ولی فقط مال تورو بیشتر از همه دوست داشتم(مجومه تارا و آرمان و مهدی و ریحانه)
ولی ی لطف بکن این همه منتظر بودیم. یه قسمت دیگ مشتی بنویس و تمومش کن
بخدا اینقد این داستان رو دوست دارم که میخام برم از اول تا اخرش رو چاپ کنم و واسه خودم نگه دارم


کاریت ب لایک و اینا نباشه. از این چند هزار نفر ک داستانتو میبینن نمیدونن ک داستان های قبلی هم وجود داره و فک میکنن بی معنیه و لایک نمیدن


خلاصه
اسطوره منی مرد
کیرت تو قلبم❤
ب امید قسمت بعدی(آخرین)

2 ❤️

920235
2023-03-26 00:52:17 +0330 +0330

عالی بودی واقعا ممنون

1 ❤️

920346
2023-03-26 15:48:00 +0330 +0330

ندیده شیفته این شدم باهات سکس کنم باورت میشه چقدر من منتظر قسمت داستانت بودم ف‌وق العاده بود

1 ❤️

920347
2023-03-26 15:49:41 +0330 +0330

اگه کسی دلش میخاد از اول بخونه و نخونده قسمت اول ،دگرگونی،جرقه،آهن ربا،سنگ‌کوب و اینم ک قلب سیاهه خیلی خوبی تو مرسی

1 ❤️

920523
2023-03-27 15:20:55 +0330 +0330

کنستانتین عزیز
تقریبا کل داستان رو اسکرول کردم به امید اخرش که مادر آرمان رو میگایی.اگر ادامه ای داره حتما قسمت جناییشو اضافه کن.

1 ❤️

920537
2023-03-27 17:48:31 +0330 +0330

وای که دارم از حرص میمیرم با اینکه داستانه،امیدوارم در ادامه با ریحانه همینقدر اروتیک باشه و داستان بگا نره

1 ❤️

920692
2023-03-28 15:28:39 +0330 +0330

برام خیلی جالب بود که تو این همه کامنت حتی یه نفر هم بی احترامی نکرده .
پس میشه نتیجه گرفت اکه داستان خوب باشه قطعا همه قبولش میکنن و ازش تعریف میکنم.
به نکته دیگه اینکه اکثر کاربران ازت درخواست کردن ادامه این داستانو بنویسی چون به نظر همه آخر داستان باز مونده و اون انتقامه بااااااید گرفته بشه .

پس امیدوارم به خاطر احترام به کارابرا اینکارو بکنی و اون لذت انتقامو برامون به ارمغان بیاری.
سپاس از همه داستانهای خوبت و مخصوصا داستان:
انتقااااام

1 ❤️

920703
2023-03-28 16:23:23 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

921344
2023-04-01 14:07:21 +0330 +0330

میشه باهات چت کنم ؟

2 ❤️

921353
2023-04-01 15:12:40 +0330 +0330

این تن بمیره اگه ادامش ندی حلالت نمیکنم . یه جوری داستانت رفته مغزم انگار واقعیه . قسمت بعد ننشونو بگا

1 ❤️

921485
2023-04-02 07:09:05 +0330 +0330

نه توروخدا داستان عالی بود ولی این آخرش قلبم به درد اومد.
ولی به شخصه یه نقد بکنم؟
اولیش ضایه بود یعنی اونا از این دو بنده خدا فیلم داشتن اما اینا از آرمان نداشتن؟ مخصوصا دو بارم تو خونشون میریزن رو هم با دوربین فیلم میگیرن.
بنظرم تارا مشکل داشت آخه چطور ممکنه شوهرش که چندین سال باهاش بوده زن و شوهر بودن از اینا بگذره بره سراغ آرمان؟
بنظرم این تیکه هرچقدرم برای پیچیدگی داستان بوده باشه منطقی نبود.
حالا که نوشتی و نظر خودت بوده یه پیشنهاد بدم؟
اگر ادامه دادیش یه داستانی بیار که تارا به اجبار اینکارارو کرده.
چون کلا از بعد احساسی و اینا بنظر شخص بنده اینجا ضعیف عمل کردی.
البته خب طبیعیه هیچ داستانی پرفکت نیست اما داستان تو و بدون مرز بهترین داستان های این سایت بودن بدون شک
اما اگر نظر من پایان رو خوب درست نکردی

1 ❤️

921813
2023-04-04 10:20:12 +0330 +0330

داستانت با اینکه چندتا باگ داشت اما در کل بد نبود
آنا راجب محتوای داستان عملا شخصیت اصلی داستان تنهایی رید به زندگیه خودش، زنش، خواهرش و پدرو مادرش
دیگه بعید می‌دونم شهوت انقدر توانایی داشته باشه در واقعیت این اتفاقات رو فقط یه آدم فوق باشی می‌تونه رقم بزنه واسه همین تو پایان داستانت دیس‌لایک دادم

1 ❤️

921946
2023-04-05 03:53:42 +0330 +0330

به جون اونی که دوست داری این داستانت ادامه دار کن برا قسمت 2 فقط قسمت دو بزار خواهش

1 ❤️

922085
2023-04-06 02:50:29 +0330 +0330

دمت خیلی گرم
این دومین مجموعه‌ای هستش که وادارم میکنه نظر بدم
دو تا مجموعه برتر سایت بدون و مرز و این مجموعه
بی نظیر بود بی نظیر
با اینکه میدونم چقدر سخته و چقدر ذهن آدمو میگاد
حتی من میتونم تایپشو قبول کنم
ازت خواهش میکنم یکبار دیگه بنویسی
واقعا حیفه
نمیدونم راستش چجوری مینویسی از قبل سناریو میچینی یا همینجوری پشت سر هم هستش و هر چه پیش آید خوش آید؟
آخه داستانت کاملا، کاملا پتانسیل اینو داره که با یک قسمت دیگه تمومش کنی و عملا اون قسمت‌های نا تموم و علامت سوال ذهن خواننده رو به هم ربط بدی
مثلا چرا آتوسا اونطوری رفتار کرد؟ (وقتی موضوع رو فهمید که آرمان خواستگاره بدونه ری‌اکشن بود- یا چرا اونجایی که مهدی آرمانو به اسم حیوون(فکر میکنم) یاد میکنه، آتوسا تایید میکنه)
مثلا این که فیلم باران و سیامک چی شد و چی میشه؟
یا مثلا اون شبی که آرمان و آتوسا و تارا تو پارتی بودن واقعا چی شد؟
و حالا چند مورد دیگه هم هستش
به نظر من اینا میتونه کاملا پتانسیل ادامه داشته باشه

فقط شاید نیاز باشه از دید یک شخص دیگه هم کمی داستان رو ببینی (مثلا تارا یا آتوسا) و یکم از اروتیک بودنش کم کنی

و برای بار آخر خواهش میکنم ادامه بده

داستانت دیوونم کرده تو ۳۶ ساعت تمام قسمت‌ها رو خوندم الان رسیدم اینجا

یک چیز کوچیک هم بگم به عنوان حسن ختام
قسمت بعدی میتونه سکس خواهر-برادری به حداقل برسه چون فکر کنم نهایتشو اینجا نوشتی(از این جهت میگم چون گفته بود حس خوبی نداری از اینکه شاید یک نفر به خواهرش-برادرش بد نگاه کنه)
توی داستان های قبلیت پایان‌های غم انگیز خیلی بیشتر به چشم میخوره امیدوارم ایندفعه سنت شکنی کنی

در کل عشقی❤️

1 ❤️

922146
2023-04-06 15:18:45 +0330 +0330

lonely devil: خیلی خوبه که داستان رو انقدر با دقت خوندی و به جزئیات توجه کردی اما همونطور که گفتم، داستان تموم شد هرچند یه حفره‌هایی تو داستان موند که جوابش هیچوقت مشخص نمیشه. اما حقیقت من تا همینجا تونستم از وقتم بزنم و با بدبختی مجموعه رو تموم کردم. همین الان یه داستان نصفه و نیمه دارم که چندین و چند ماهه تو یادداشت‌های گوشیم دست نخورده مونده و حتی رغبت نمی‌کنم سمتش برم. متأسفانه به شخصه دیگه انگیزه‌ای برای نوشتن ندارم، چون از نویسندگی چیزی بدست نمیارم. احساس می‌کنم ارزش انرژی گذاشتن نداره. نمی‌دونم حرفم رو می‌فهمی یا نه. اینایی که گفتم همه جدا از درگیری‌های روزمره و کمبود وقتیه که دارم.

2 ❤️

922380
2023-04-07 20:49:07 +0330 +0330

سلام بر کنستانتین عزیز
که قطعا یکی از بهترین نویسنده هاست. مشخص است که برای داستانت چقدر زحمت کشیدی و وقت گذاشتی. اول از همه ممنون و تشکر و بعد خسته نباشی.
هر چه بگویی حق داری. از هر نظر. داستان هم داستان توست و همان طور که شما دوست داشته باشی باید تموم بشه.
از این حیث حرفی نیست.
دوست عزیز. بنویس.
تابو هم بنویس.
پایان رو هم شیرین تر کن در کارهای بعدی
هر تابویی و هر رابطه خارج از منطق فعلی ذهن اکثریت، لزوما بد نیست.
موفق باشی و پیروزززززززززززز.

0 ❤️

922624
2023-04-09 17:35:59 +0330 +0330

تو نابغه ای کنستانتین عاشق قلمت شدم از اول باهات بودم تا آخرشم باهاتم میریم کیش بعدش خدا کریمه😉😉😉

0 ❤️

930293
2023-05-28 21:04:08 +0330 +0330

همچنان مایی که امید واریم نظر نویسنده عوض شه و ادامش رو بنویسه

1 ❤️

931544
2023-06-05 01:25:59 +0330 +0330

واقعا لذت بردم از داستانت
اولین باریه که کامنت میزارم توی این سایت
دوسال با داستانت زندگی کردم خیلی دوسش دارم ممنون بابت خلق همچین اثری
فقط یه انتقاد کوچیک داشتم اونم درباره اینکه توهم از خواهر ارمان فیلم داشتی توهم میتونستی اهرم فشار باشی براش ولی خب در هر صورت به زیبایی داستان تموم شد موفق باشی.

1 ❤️

933528
2023-06-17 14:59:56 +0330 +0330

یعنی دیگه نمیخوای بنویسی برامون؟

1 ❤️

934067
2023-06-20 23:37:25 +0330 +0330

مستم۱۲۳۴۵۶۷:
Is Loading… ⌛

1 ❤️

942355
2023-08-15 00:54:13 +0330 +0330

این رویه و این تاخیر واقعا مزخرفه!

0 ❤️

942788
2023-08-17 11:57:05 +0330 +0330

بهترین داستانی بود که تابحال خودم (اون هم چند بار)
واقعا مشتاق هستم ادامه پیدا کنه…
این خواهش من از نویسنده است : تو بهترینی پس ادامه بده

2 ❤️

943022
2023-08-18 21:56:51 +0330 +0330

داداش بهترین داستانی بود که تا الان خوندم به حدی خوب بود که چند روزه اومدم مسافرت فقط داستان تو خوندم واقعا عالی بود
اگه تونستی ادامه بده❤️

0 ❤️

964143
2023-12-28 12:25:06 +0330 +0330

درسته آرمان دوستت بود ولی باید میزدی آش و لاشش میکردی

0 ❤️

964373
2023-12-30 03:29:22 +0330 +0330

آخه ساک زدن تو آسانسور؟!کسخل مشنگ ببرش خونه با خیال راحت کارتو بکن و بزار بدون استرس تا صبح برات ساک بزنه،اعصابمو خورد کردی کیری

0 ❤️

970503
2024-02-11 05:05:58 +0330 +0330

عالی بود با تصور ریحانه بارها ارضا شدم توصیف سکساشون عالی بود

0 ❤️

971862
2024-02-20 04:05:54 +0330 +0330

بعد یه سال دوباره این داستانو خوندمش
داستان قشنگیه
ولی آخرش دلمون خنک نشد
ینی اگه مهدی از آرمان و مخصوصا تارا انتقام میگیره انگار یچیز ناقصه.
مثل یه پیتزای بدون پنیر پیتزا
همینقدر بی‌مزه و ناقص
می‌دونم ممکنه عذاب وجدان گرفته باشی از اینکه شاید یکی بعد خوندن این داستان به خواهرش حس پیدا کنه
پس ی قسمت انتقامی بنویس
بدون هیچ سکسی
فقط انتقام
امیدوارم قبول کنی
بازم ممنون❤️

2 ❤️

972135
2024-02-22 13:38:43 +0330 +0330

ولی فکر کنم یه جایی از داستان گفتی که توهم فیلم بارانو داری و ازش با سیامک فیلم گرفتی
یعنی به دردت نمیخوره؟

1 ❤️

972137
2024-02-22 13:40:58 +0330 +0330

خوب توهم باروانو خفت کن و شایدم باهات راه اومد و یک دست شدین برای گرفتن انتقام
چه بهتر

0 ❤️